تقریری بر نظریه‌ی صدور ابن سینا در التعلیقات

ابن سینا
ابن سینا
عتیق اروند
عتیق اروند

عتیق اروند

ابن سینا در کتاب التعلیقات، از تعلیق شماره‌ی 147 تا 152، بحثی درباره‌ی نظریه‌ی صدور دارد که نظریه‌ی دانش‌پیدایش ـ ترکیبی که ساخته‌ی دکتر مهدی قوام صفری است ـ از آن استنتاج می‌شود. در تعلیق 147 از این حکم آغاز می‌کند که هر آن‌چه از واجب‌الوجود صادر شده، صرفاً به واسطه‌ی تعقل واجب‌الوجود بر خودش حاصل شده است. بنابراین، اگر واجب‌الوجود تعقل کند، آن چیز پیدا، آفریده ـ و آن‌طور که ابن سینا ادعا کرده ـ صادر خواهد شد، و چون خداوند صورت‌های معقول را تعقل کرده، آن‌ها واجب شده‌اند. در همین‌جا، ابن سینا پرسش تفاوت و زمان در مساله‌ی پیدایش را پیش می‌کشد و می‌گوید میان فعل تعقل واجب‌الوجود و پیدایی آن‌چه خداوند درباره‌ی آن فکر کرده، هیچ تفاوت و فاصله‌ای نیست. یعنی تمایز و ترتیبی در میان نیست. تعقل یک چیز عین پیدایش آن در بیرون است. در این‌جا است که از نظریه‌ی صدور، نظریه‌ی دانش‌پیدایی استنتاج می‌شود. پس، هر آن‌چه موجود است، برای واجب‌الوجود معقول است و هر آن‌چه برای واجب‌الوجود معقول است، موجود است و این شامل وجود خود خداوند نیز می‌شود، زیرا وجود خداوند جز همان معقولیت‌اش برای خودش نیست. بنابراین، هر گونه واسطی میان تعقل خداوندی و پیدایش منتفی است. یعنی نمی‌توان پذیرفت که معقولات دیگری علت وجود صورت‌ها هستند، چرا که باز باید از علت وجودی این معقولات پرسید و به این ترتیب، وارد یک دور یا تسلسل شد.

در تعلیق 148، ابن سینا باب بحث چگونگی صدور موجودات از واجب‌الوجود که سبب نخست صدور و پیدایش است، می‌گشاید. تعلیقات 149، 150، 151 و 152، همه مثال‌ها و تصدیقاتی بر همین تعلیق 148 هستند. به‌طور کل، می‌توان این بندها را چنین خلاصه کرد: واجب‌الوجود برخلاف نظریه‌ی فلوطین، به این‌که چیزها از او صادر شده‌اند، آگاه است. صدور از واجب‌الوجود دایمی ا‌ست. صور معقول پیش از آن‌که وجود داشته باشند، موجودند، چرا که اگر موجود نباشند، نمی‌توانند معقول باشند. این موجود بودن یعنی این‌که خداوند آن‌ها را تعقل کرده است. پس در نهایت، تعقل خداوند علت تام وجود چیزها در خارج است.

با شرحی که از نظریه‌ی صدور ابن سینا در این بندها ارایه کردیم، مشخص است که چیزهایی در این میان آشفته به‌نظر می‌رسند. بخشی از این آشفتگی را دکتر ذبیحی در کتاب «فلسفه‌ی مشاء»، کوشیده با استفاده و خوانش متون مهم ابن سینا برطرف سازد. به باور من، اما این سامان‌دهی چندان قناعت‌بخش نبوده است. ابتدا مدعیات را بررسی می‌کنیم: مشخص نیست که منظور ابن سینا از مفهوم «صدور» چیست. آیا مرادش عیناً آن چیزی است که در اندیشه‌ی فلوطین وجود داشته یا خیر. اگر ابن سینا هیچ واسطی میان تعقل واجب‌الوجود و پیدایش موجودات قایل نیست، پس چرا در آثار دیگر از عقول و در واقع مراتب پیدایش حرف می‌زند و در آخر، اگر خدا علت تام و نهایی وجود موجودات است، این مساله علم الهی به جزئیات را از وی سلب نمی‌کند؟

برای گسترش و احیاناً پاسخ به این مدعیات، بهتر است به اصل نظریه‌ی صدور در اندیشه‌ی فلوطین رجوع کنیم. فلوطین در فصل اول رساله‌ی دوم انئاد پنجم چون‌این می‌نگارد: «واحد، همه‌چیز است و در عین حال هیچ یک از چیزها نیست، زیرا اصل و مبدأ همه‌چیز، نمی‌تواند خود آن چیزها باشد، بل او همه‌چیز بدین معنا است که همه‌ی چیزها از او هستند و در تلاش رسیدن به او، یا بهتر است بگوییم همه‌ی چیزها هنوز در او «نیستند»، بل «خواهند بود». اما چگونه ممکن است از این واحد که خود بسیط است و هیچ‌گونه اختلاف و دوئی را حاوی نیست، چیزهای کثیر پدید آیند؟ بدین‌سان: چون هیچ‌چیز در او نبود، همه‌چیز می‌تواند از او برآید و برای این‌که هستی پدید آید، واحد خود نمی‌توانست هستی باشد، بل تنها می‌توانست پدیدآورنده‌ی هستی باشد و هستی، به اصطلاح نخستین «شدن» است. چون «نخستین» کامل و پر است و چیزی نمی‌جوید و چیزی ندارد و نیازمند چیزی نیست، تقریباً می‌توان گفت لبریز شد و از این لبریزی چیزی دیگر پدید آمد. این چیز دیگر که «شد»، روی در «او» آورد و از «او» آبستن شد و این عقل است. روی آوردن‌اش به «او» هستی را پدید آورد و نگرش‌اش به «او» سبب پیدایی عقل شد: چون روی در او آورد و در او نگریست، در آن واحد هم عقل شد و هم هستی. این عقل که تصویری از واحد است، از واحد تقلید می‌کند، یعنی چون پر است لبریز می‌شود و آن‌چه از طریق این فیضان پدید می‌آید، تصویری از اوست، همان‌گونه که او خود تصویر واحد است. این نیروی اثربخش که از عقل صادر می‌شود روح است: روح «شد» در حالی که عقل ساکن و ثابت بود، همان‌گونه که عقل نیز «شد» در حالی که واحد ساکن و ثابت بود. ولی روح در حال سکون نمی‌آفریند…» و در فصل ششم رساله‌ی سوم انئاد پنجم چون‌این نتیجه می‌گیرد: «… عقل به‌خود به‌عنوان خود خویش می‌اندیشد و ذات و ماهیت خود را می‌شناسد: زیرا هنگامی که هستی را می‌بیند، خود را می‌بیند و دیدن‌اش فعلی است (نه بالقوه) و او خود فعلیت است، زیرا عقل و اندیشیدن یکی است و هنگامی‌که به‌خود می‌اندیشد، به‌خود هم‌چون واحدی کامل می‌اندیشد نه آن‌که جزئی درباره‌ی جزئی دیگر بیاندیشد.»

از این دو قطعه، مشخص می‌شود که ابن سینا به تبع فارابی، هم بحث نظریه‌ی صدور و هم واجب‌الوجود خودنگر و به‌خود‌اندیشنده را از فلوطین وام گرفته است. بله درست است که رگه‌های افلاطونی و حتا ارسطویی در کار فلوطین نیز دیده می‌شود، منتها در این‌جا مساله‌ی ما نظریه‌ی صدور ابن سینا است. این ابن سینا است که می‌کوشد با وارد کردن مفهوم حرکت ارسطویی، خلایی را که در الهیات فلوطین متصور شده، پر کند، اما این خلاء آیا واقعاً وجود دارد؟ به‌نظر نمی‌رسد که خلایی در منطق کار فلوطین نهفته باشد. پیدایش عقل از احد، حاصل لبریزی احد است. این یعنی احد از خود عقلی ندارد. حرکت ندارد. اراده ندارد. احد پری‌ست و عقل حاصل سرریزی احد است. اما ابن سینا و پیش از او، فارابی که نمی‌توانستند چون‌این چیزی را در مورد خدای اسلام بپذیرند. یعنی نمی‌شد خدای اسلام را خارج یا ورای عقل و اراده تصور کرد. به همین سبب ابن سینا گام نخست نظریه‌ی صدورش را از عقل اول فلوطینی آغاز می‌کند. یعنی از عقلی که حاصل پری احد است، اما آن را احد لحاظ می‌کند، چون خدا باید واجب‌الوجود و قائم بالذات باشد. بدین ترتیب، ابن سینا خلای نظریه‌ی صدورش را با حذف احد فلوطین پر کرد. در ادامه، اساساً مسیر فلوطین را طی نکرد و از رساله‌ی سوم انئاد پنجم برای توضیح دانش‌پیدایی بهره جست.

چرا ابن سینا چون‌این ملغمه‌ای از نظریات مختلف در باب پیدایش جهان آماده ساخت؟ شاید جدی‌ترین پاسخ این باشد که وی ناگزیر بود به این پرسش که جهان چگونه از عدم خلق شده، پاسخی بیابد. به همین دلیل از نظریه‌ی حرکت در اندیشه‌ی ارسطو و نظریه‌ی صدور در اندیشه‌ی فلوطین چیزی عجیب درآمیخت. برای مقابله با حرکت دوار و جاویدان و هم‌چنین آموزه‌ی هستی هماره پایدار و بی‌آغاز و بی‌پایان در اندیشه‌ی یونانی و فلسفه‌ی ارسطویی، به‌نظریه‌ی صدور فلوطین و به‌ویژه عقل به‌خوداندیشنده و متعقل و فعلیت یافتگی این عقل پناه برد. از سوی دیگر، نمی‌توانست فاعلیت را از این عقل سلب کند و صرفاً بر پری تکیه کند. به همین دلیل، مفهوم حرکت را در مقابل پری و لبریزی قرار داد، چرا که در فلوطین، حاصل نگرش عقل اول به‌خود، پیدایش روح است. اما در ابن سینا، حاصل نگرش عقل به‌خود، پیدایش موجودات است. همان‌طور که گفتیم، صور معقول پیش از آن‌که وجود داشته باشند، موجودند، چرا که اگر موجود نباشند، نمی‌توانند معقول باشند. پس خداوند علت تام موجودات است، اما برای این‌که صور معقول وجود یابند، مستلزم حرکت‌اند. حرکتی که چیزها را به‌سمت وجود داشتن سوق می‌دهد. با این وجود، مشخص نیست که چطور می‌توان بحث عقول را که مربوط به‌مراتب پیدایش و شناخت می‌شود در بحث دانش‌پیدایش جای داد. امروزه می‌دانیم که ابن سینا نمی‌دانست که انئادها از ارسطو نیست. می‌دانیم که او و همه‌ی فیلسوفان جهان اسلام کوشیدند، تا میان اثولوجیا و سایر آثار ارسطو پل بزنند و از دل دو جریان متفاوت فلسفی ـ که آن‌ها هر دو را یکی می‌پنداشتند ـ فلسفه‌ای را بیرون بکشند که با اصول دین اسلام هم‌خوان باشد. ابن سینا به هنگام نوشتن التعلیقات می‌دانست که آشفتگی‌ای میان متافیزیک و اثولوجیا وجود دارد، اما در عوض انسجام‌بخشی و یا خوانش انتقادی از آرای ارسطو کوشید تا میراث ارسطو را با الهیات اسلامی درهم آمیزد.

منابع مطالعاتی

ابن سینا، التعلیقات، حققه و قدم له عبدالرحمن بدوی، بیروت: الدار الاسلامیه، 1972

محمد ذبیحی، فلسفه‌ی مشاء؛ با تکیه بر اهم آراء ابن سینا، تهران: سمت، 1389

فلوطین، دوره‌ی آثار، ترجمه‌ی محمدحسن لطفی. تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، 1366

Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.

Top Reviews