حاشیه‌ای بر «از رعیت به شهروند؛ ژست به منزله‌ی تبلور حافظه‌ی تاریخی»

حاشیه‌ای بر «از رعیت به شهروند؛ ژست
مهدی سرباز

حاشیه‌ای بر «از رعیت به شهروند؛ ژست به منزله‌ی تبلور حافظه‌ی تاریخی»

مهدی سرباز

وضعیتی که در افغانستان حاکم است، یک فاجعه‌ی تمام‌عیار است. زیستن در افغانستان، زیستن در فاجعه است. در دل این فاجعه است که گروه‌های سیاسی فعال هرکدام به‌نوعی سابقه‌ی طولانی در ایجاد فاجعه دارند و نیز می‌توانند ادعا کنند که توانایی پایان دادن به ناامنی، فقر و فساد گسترده در افغانستان را دارند. جالب این‌جا است که تقریبأ تمام گروه‌های سیاسی موجود برای کسب هویت تاریخی خود را به یکی از ژست‌های سیاسی موجود در تاریخ افغانستان گره زده‌اند. از تجلیل از امان‌الله خان گرفته تا از گور بیرون آوردن حبیب‌الله کلکانی و مراسم بزرگ‌داشت از داکتر نجیب‌الله، همه و همه برای دست و پا کردن هویت تاریخی برای جذب مردم به این گروه‌های سیاسی و به‌بهانه‌ی خدمت به مردم صورت می‌گیرد. این مساله به‌خوبی نشان می‌دهد اگر چه ما تاریخ را رها کرده‌ایم- زیرا که نمی‌خوانیم‌اش- اما تاریخ ما را رها نخواهد کرد. پس راهی نداریم جز این‌که باری دیگر به تاریخ رجوع کنیم، هم برای دانستن ماهیت گروه‌های موجود و هم برای دانستن آن‌چه بر ما گذشته است.

در زمانه‌ای که مثال «سیاست پدر و مادر ندارد» نقل مجالس جوان‌های ما شده است، به‌خوبی نشان می‌دهد که تعریف و توقع آن‌ها از سیاست چیست، به نوشته درآمدن کتابی چون «از رعیت به شهروند؛ ژست به منزله‌ی تبلور حافظه‌ی تاریخی» نشان از آن دارد که جریان فکری نو افغانستان چه تعریفی از سیاست دارد، این تعریف چیزی نیست جز این‌که تمام نظریه‌های سیاسی، قوانین حاکم بر کشور، قوانین حقوق بشری، قوانین بین‌المللی همه و همه در غیاب مردم به پشیزی نمی‌ارزند و مادامی‌که مردم از برابری اجتماعی، اقتصادی و سیاسی برخوردار نباشند، هرگونه قانونی چیزی نیست جز زنجیری تازه، چیزی نیست جز ابزاری در دست ظالم.

«از رعیت به شهروند؛ ژست به منزله‌ی تبلور حافظه‌ی تاریخی» نوشته‌ی عتیق اروند، ما را به بازخوانی تاریخ‌مان فرا‌می‌خواند. به بازخوانی ژست‌های شاهان و زمام‌دارانی که بر جان و مال مردم این کشور حکومت کرده‌اند. این کتاب هرچند مقاله‌ی بلندی بیش نیست، اما توانسته است به‌خوبی نشان دهد که در تمام این سال‌ها یعنی از زمان امیر شیرعلی خان (1870) تا کنون مردم چه جایگاهی در قدرت داشته‌اند. اروند در این کتاب از ژستی سخن می‌زند که «اساساً نمی‌تواند بدون امر مشترک تحقق یابد.» (اروند، 1399: 56). ژستی که برخلاف ژست درباریان و ارگ‌نشینان و دولت‌مداران، مردم را خطاب قرار می‌دهد. این کتاب ما را به ژست‌های شاهان و زمام‌داران افغانستان فرامی‌خواند و شکاف میان ژست درباریان، ارگ‌نشینان، دولت‌مداران و مردم را نشان می‌دهد. شکافی که جایگاه مردم در دستگاه قدرت را به نمایش می‌گذارد. مردمی که برای عبدالرحمان خان حکم گوسفندانی را داشتند که باید همواره شکرگزار و مطیع امیر می‌بودند، زیرا که در دستگاه امیر «چهار چیز را از چهار چیز چاره نیست [نبود]: پادشاه را از سیاست، وزیر را از امانت، لشکر را از تربیت و رعیت را از رعایت» (به نقل از اروند، 1399: 7) و پسر او امیرحبیب‌الله خان که می‌ترسید مبادا روزی یکی از این چار چیز چاره‌ی دیگری پیدا کند و رعیت از رعایت دست بردارد، قوانین ویژه‌ای برای سرکشی رعایا و مخالفین تدبیر دید قوانینی چون آویزان کردن از موی سر و زنده‌زنده پوست کندن، انداختن به داخل دیگ بخار، پرتاب کردن از کوه، به توپ دادن… و از قضا از تمام این روش‌ها نیز استفاده جست و چنان‌چه غبار روایت می‌کند مشروطه‌خواهان را که خواستار محدودیت قدرت امیر بودند «هفت تن‌شان را به توپ بست و تکه‌تکه کرد و 38 تن دیگر را به زندان انداخت و مابقی را مکافت سختی داد» (غبار، ج1، 1368: 718).

امیر حبیب‌الله برخلاف آن ژست به ظاهر متجددی که از وی به نمایش گذاشته‌اند برای مشروعیت دادن به حکومت خویش دست به دامان علما شد و کتابی زیر عنوان «اطاعت اولی‌الامر» به چاپ رساند، کتابی که در آن گفته شده بود حتا اگر «رعیه» ارتکاب معصیتی را از جانب شاه ببینند باید «از درگاه خداوند جل شانه سوال کنند که همان معصیت به طاعت مبدل شود و به سبب دیدن معصیت هرگز از اطاعت دست نکشند که دیدن معصیت عذر عدم اطاعت نمی‌تواند باشد» (به نقل از اروند، 1399: 19).

پس از حبیب‌الله خان پسر او امان‌الله خان به همکاری خسر خود محمود طرزی به امارات پایان داد و با پایان یافتن امارت مفهوم رعیت نیز از کار افتاد. امان‌الله خان به کمک طرزی برای نخستین‌بار مفهوم ملت را وارد ادبیات سیاسی افغانستان کرد، مفهومی که به‌جای گرایش پیدا کردن به ریشه‌ی اصلی خود یعنی انقلاب فرانسه، رنگ و بوی فاشیستی به‌خود گرفت و گذشته از این چنان که عتیق اروند نشان می‌دهد مفهوم ملت تفاوت چندانی با آن‌چه پدر بزرگ امان‌الله خان از مفهوم رعیت ارایه داده بود، نداشت. به‌ویژه آن‌جا که نویسنده وابسته به دربار در کتاب «دولت مستقله‌ی افغانستان و ظایف ملت افغان» می‌نویسد: «وطن مقدس ما افغانستان از ایلات و قصبه‌ها و شهرها و ده‌ها تشکیل یافته است که همه زیر عنوان کلمه‌ی افغان که عنوان هر فرد ما است جمع می‌آییم. آیا نقطه‌ی تمرکز ارتباط عموم این افرادی که به همین عنوان یاد می‌شوند کدام است؟ بدیهی ا‌ست مرجمع همه‌ی امور تجاذب و تماسک‌شان به یک‌دیگر ذات اعلی‌حضرت همایونی ا‌ست… به عبارت آخری سر اتحاد و اتفاق که مرجع همه‌ی ترقی‌ها و سعادت این ملت عزیز است، همان ذات همایونی‌شان می‌باشد» (به نقل از اروند، 1399: 26).

با به قدرت رسیدن حبیب‌الله کلکانی واژه‌ی رعایا بار دیگر وارد دستگاه قدرت شد و مفهوم ملت کنار زده شد. حبیب‌الله کلکانی اما با فیگوری جدید خداوند را جایگزین رعایا کرد و گفت که اساسأ هدف او دین است و نه حتا رعایا. با به قدرت رسیدن نادرشاه نیز چیزی عوض نشد، اما در زمانه‌ی پسر او ظاهرشاه به دلیل فشارهای بین‌المللی و مشروط کردن کمک‌های بین‌اللملی در عوض بزک کردن چهره‌ای دموکرات از قدرت، آزادی‌های محدودی به‌میان آمد که در آن جنبش‌های جدیدی شروع به نشو و رشد کردند. در این میان در کنار رشد حرکت‌های راست اسلامی جریان چپ نیز در عرصه‌ی سیاسی افغانستان رشد کرد. رشد جریان چپ از یک‌سو و رشد جریان راست اسلامی از دیگر سو سبب شد که فضا برای مفاهیمی چون ملت و خلق باز شود.

عتیق اروند در این اثر و همین‌سان در کتاب «یا سوسیالیسم یا توحش» توضیح می‌دهد که «غلام‌محمد غبار، عبدالرحمان محمودی و اکرم یاری، بدون شک نقش برازنده‌ای در شکل‌گیری جنبش‌های اجتماعی عدالت‌محور در قرن بیستم داشتند. این سه برخلاف رهبران راست اسلامی و سلطنت‌طلبان و داوودخانی‌ها، نه‌تنها جز نخستین کسانی بودند که مفهم مردم را در کانون تمام مناسبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی قرار دادند، بل معتقدم خط این سه تنها مسیری ا‌ست که هنوز هم به‌عنوان آلترناتیو پویا و زنده مردم را فرامی‌خواند» (اروند، 1399: 33).

اروند در ادامه توضیح می‌دهد که ارگ با درک خطر حرکت‌های انقلابی قصد داشت از دو مسیر «ملت» را در خود جذب کند. دو مسیری که اروند در این کتاب توضیح می‌دهد همان چیزی است که ما امروز نیز دچار آن هستیم. دو مسیری که هم‌چنان ارگ نشینان و رهبران سیاسی برای جذب «ملت» انجام می‌دهند: «مسیر نخست همان حرکت همیشگی تشکیل شورا و نمایش درام تفکیک قوا و بحث از دولت ملی بود…. مسیر دوم، الگوبرداری از حکومت‌های غربی در ساخت چیزی به‌نام مردم بود. مردمی در مقابل مردم» (اروند، 1399: 34-36).

عکس‌هایی که امروز در فضای مجازی دست به دست می‌شود و کاربران فضای مجازی و چه بسا نویسندگان و روشن‌فکران ما از آن دوره با حسرت یاد می‌کنند و خواهان بازگشت به آن دوره هستند، این عکس‌ها همان عکس‌های مردم انتزاعی‌ای هستند که توسط ارگ در مقابل مردم واقعی ساخته شده بود و چنان که اروند تذکر می‌دهد تمام این عکس‌ها، عکس‌هایی هستند از طبقه‌ی بورژوا و بسیار کوچک شهری با زندگی راحت‌طلبانه‌ی‌شان و نهادهای آموزشی‌شان و… در مقابل خیل عظیم گرسنگان روستانشین و حاشیه‌نشین که از هیچ‌گونه امکاناتی برخوردار نبودند.

روش ساختن مردم در برابر مردم در زمانه‌ی داوودخان (1973-1979) نیز ادامه پیدا کرد، اما با روی‌کار آمدن حزب خلق به‌طور بی‌سابقه‌ای واژه‌هایی چون خلق، مردم زحمت‌کش، توده‌ی رنج‌کشیده و… وارد ادبیات سیاسی افغانستان می‌شود، اما این واژه‌ها در سطح واژه باقی می‌مانند و هرگز به مفهومی بالفعل و بالقوه مبدل نمی‌شوند. مفهومی که نویسنده در سرتاسر کتاب به دنبال نشان دادن آن است، نشان دادن این‌که «مردم» مفهومی توامان بالعفل و بالقوه است. اما برخلاف این «چه در نظر خلقی‌ها و چه در نظر پرچمی‌ها «خلق» یعنی دوست‌داران حزب دموکراتیک خلق و نه توده‌های محروم و سرگردان، مردمی فرودست و سرکوب شده که از همه‌چیز درمانده‌اند» (اروند، 1399: 44).

عتیق اروند در این کتاب در صدد آن است تا نشان دهد که هرچند واژه‌ها از «رعیت» تا «خلق» و امروزه «شهروند» شکل عوض کرده‌اند –الفبای دیگری پیدا کرده‌اند-، اما ماهیت آن‌ها همواره یک چیز بوده است و آن این‌که هرگز مفهومی توامان الفعل و بالقوه نبوده است. اروند در رابطه به 18 سال اخیر می‌نویسد: «آن‌چه که در این هجده سال در بدنه‌ی جامعه شکل گرفت، کتله‌ای عظیم از انسان‌های ایزوله شده، منفرد و سرخورده‌ای بود که تک‌تک‌شان التیام انگیزه‌ی انتقام از نظام جدید و تسکین نوستالژی گذشته‌ی بر باد رفته را در رجعت به تبار و قوم خویش دید و سپس از حقوق قوم و قبیله در برابر حقوق مردم به دفاع برخاست» (اروند، 1399: 51).

اروند همچنین به مفهوم «شهروند» از این جهت که «شهروند اساساً به انسان بماهو انسان گفته نمی‌شود، بل به انسانی گفته می‌شود که تحت قوانین دولت و زیر نظر پولیس زندگی می‌کند» (اروند، 1399: 54) حمله می‌کند و در عوض خواهان آن است به «مردم» بازگردیم زیرا این تنها «مردم» است که «از دل رنگارنگی و تنوع فرودستان و ستم‌دیدگان و کارگران روزمزد و کشاورزان و حاشیه‌نشینان و زنان و اقلیت‌های جنسی و رنگین‌پوستان و سایر اقلیت‌ها و توده‌های تحت فشار و ظلم و نابرابری بیرون می‌آید» (اروند، 1399: 54).

عتیق اروند در این کتاب توضیح می‌دهد که چون‌این «مردم»ی در یک‌ونیم قرن ژست سیاسی تاریخ افغانستان وجود نداشته است، زیرا که ژست‌های سیاسی دربارایان و ارگ‌نشینان ما نه‌تنها مردم را خطاب قرار نداده‌اند، بل شکافی عمیق نیز با مردم داشته‌اند. اروند ما را به تامل و تفکر درباب ژستی فرامی‌خواند که اساساً بدون امر مشترک تحقق نمی‌یابد؛ تفکری که دارای بالقوگی و توان‌شدی ا‌ست که باید آن را کشف کنیم و به کار ببندیم. «بالقوگی با مردم گره خورده و از آن جدایی‌ناپذیر است. در واقع بالقوگی در مفهوم مردم نهفته است. مردم چیزی‌ است که فعلیت یافته و هم‌زمان امری ا‌ست که باید بالقوگی‌هایش کشف شده و به فعلیت درآید. مردم امری ا‌ست که باید تحقق یابد» (اروند، 1399: 57).

این تحقق چگونه امکان‌پذیر خواهد شد؟ با آگاهی. تنها با آگاهی یافتن مردم از وضعیت خویش و مناسبات حاکم و جایگاه‎شان در این مناسبات است که مردم عملأ خود به بالقوگی‌های خویش پی‌ می‌برند. برای همین آن‌چه امروز ما بدان نیازمندیم، نه ایجاد جریان‌های سیاسی متعدد و احزاب و گروه‌های گوناگون، بل ایجاد یک جریان فکری است. جریان فکری‌ای که مسبب این آگاهی شود. در مقاله‌ی «از رعیت به شهروند؛ ژست به منزله‌ی تبلور حافظه‌ی تاریخی» ما با متنی روبه‌رو هستیم که در تلاش است تا دریچه‌ای بگشاید به روی آگاهی از مناسبات تاریخی (ژست تاریخی) حاکم بر ما و جایگاه مردم در این مناسبات و ژست تاریخی حاکم.

Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.

Top Reviews