دانشگاهیان بیگانه با کتاب

کتاب
کتاب و دانشگاه
احمد هورام
احمد هورام

احمد هورام

  • دانشجویان بیگانه با کتاب

تصور کنید که می‌خواهید کشتی‌رانی بیاموزید و ناخدا شوید. رسماً شامل برنامه‌ی آموزشی می‌شوید و به همین قصد، هر از چند گاهی با گروهی می‌زنید به دل دریا. با آن که چند سال زمان می‌گذارید، هزینه می‎‌پردازید، انرژی صرف می‌کنید و نیز در دل دوستان و نزدیکان امید ناخدا شدن‌تان را پرورانیده‌اید؛ اما در تمام دوره‌ی آموزشی تنها چیزی را که تمرین کرده اید و می‌آموزید به‌دست گرفتن فرمان کشتی و چرخانیدن آن به راست و چپ و در نهایت کم و بیش کردن سرعت کشتی است. فرصت‌های بسیاری را که می‌شد در این مدت ازش استفاده‌ی حیاتی کرد هدر داد‌ه‌اید. حالا دوره‌ی آموزش به‌سر رسیده و بعد از صرف آن همه زمان و هزینه، هرچند فکر می‌کنید ناخدا شده‌اید، اما با توجه به اوضاع و احوالی که قرار است در دل دریاها و در مسیرهای دور و دراز آبی پیش رو داشته باشید، در توهم به سر می‎برید. شما در مورد موتور و دیگر مسایل تخنیکی کشتی هیچ‌چیز نمی‌دانید؛ ذهنیتی در مورد شرایط بحرانی و طوفانی دریاها ندارید؛ سایه‌بان و اهمیت و کارکرد آن را درست نمی‎‌فهمید؛ در صورت سوراخ شدن بدنه‌ی کشتی چه خواهید کرد؟ نمی‎دانید؛ دریا را -چونان یک ناخدا- نمی‌شناسید؛ شنا را نیاموخته‌اید تا در صورت غرق شدن کشتی جان‌تان را نجات دهید؛ اخلاقیات ناخدا بودن را نیاموخته‌اید و شخصیت ناخدایی به خود نگرفته‌اید.

این قصه، قصه‌ی درصدی بزرگی از نسل دانشگاهی‌ ما است. قصه‌ی هزاران آدمی که این‌جا دانشگاه می‌روند، ولی هرگز به چیزی (فراتر از صنف و جزوه‌های درسی) که باید در روزگار دانش‌جویی بپردازند، نمی‌پردازند. نهایت شاهکاری که می‌کنند، جزوه‌های درسی را برای آزمون‌های دانشگاهی به گونه‌ی میخانیک به حافظه می‌سپارند و تا فرصت بیابند همان جملات را طوطی‌وار از دهان بیرون پرتاب می‌کنند. بیشتر از دو سوم نسل دانشگاهی ما به فقر واژه‌ گرفتار اند؛ حرفی تازه و کارا برای گفتن ندارند، از اظهار نظر می‌ترسند، اهل پژوهش نیستند، دوره‌‎ی دانشگاه را در توهم به سر می‎رسانند و بعد از دانشگاه هم جهان‎بینی تازه و بزرگی در مورد خود، زندگی، جهان و انسان‌های دیگر ندارند، زیرا جزوه‎های درسی هیچ کاری بزرگی با ذهن و زبان دانش‎جویان نمی‌کند و هیچ تکان اندیشه‌‌ی سازنده‌یی به آن‎ها نمی‌دهد. علت بزرگ این‌همه، این است که دانشگاهیان ما “کتاب” نمی‌خوانند، با واژه‌ها سر آشنایی ندارند، با کتاب‌خانه و بوی کاغذ و روزنامه و مقالات به‌روز بیگانه اند؛ شبانه‎روز ساعت‎ها در انترنت سرگردانند، اما با سایت‌های علمی و تخصصی آشنایی حداقلی هم ندارند.

در پژوهش‌های بسیاری که در کشورهای توسعه‌یافته انجام شده است، خواندن در مورد فیصدی کتاب‌خوانیِ نسل جوان (به ویژه‌ دانشگاهیان) آن کشورها و بعد نگاهی به نسل دانشگاهی خودمان انداختن، آدم را وادار می‌کند از خود بپرسد، واقعاً ما به کدام مسیر روانیم؟ سر انجام این همه کج‌روی چه خواهد شد؟ بیگانگی نسل دانشگاهی ما با کتاب باعث شده است، دانشگاه چونان نهادی ناپویا و منفعل، هیچ کاری فراتر از چند چارچوب خشک و به‌روزناشده‌‎ی خودش نداشته باشد و در تولید دانش و تکان اندیشه‌ی فرد و اجتماع هیچ مسؤولیتی نگیرد؛ و از طرفی نسل دانشگاهی ما نیز، مبدل به موجوداتی در خورد فرورفته شوند که هیچ چیز بیشتر از روزمره‌زدگی بر زندگی‌شان سایه‌افکن نیست. کتاب نخوانی دلیل شده است که دانش‌جو هرگز خود را در مواجهه با پرسش‌های جدی نبیند. پرسیدن پرسش‌های جدی و سازنده از خود و بیرون از خود، کار ذهن‌هایی است که درگیر با اندیشه‌های جدی و سازنده باشد ویا هم هرگاهی جرقه‌ی پرسشی در جایی از ذهنش اتفاق بیفتد، آن را دنبال کند و برای دریافت پاسخ، در کنار اندیشیدن، خود را در میان انبوهی از واژه‎‎ها و خوانش تجربه‎های اندیشه‌ی دیگران ببیند. از دیگر کارهایی که بیگانگی با کتاب برای نسل دانشگاهی ما به ارمغان آورده است، نداشتن تصویر منطقی از فردای فردی و اجتماعی‎ خود و دست زدن به خشونت‌ و لاابالی‌گر‌ی‌ در مناسبات اجتماعی و حتا فضای دانشگاهی است. دانشجویی که کتاب نمی‌خواند و فراتر از امتیاز آزمون دانشگاهی به هیچ فضیلت دیگر فکر نمی‌کند، برای شناختن خود و جایگاه اجتماعی و شهروندی‌اش دچار سطحی‌گرایی و غرق در پوپولیسم می‌شود و جز به‌دست داشتن چند جزوه‌ی درسی و صرف مدتی از روز در زیر سقفی به نام صنف دانشگاه، دیگر تفاوت چندانی با بی‌سوادهایی که هنوز نگاه ارباب-رعیتی به مناسبات اجتماعی-سیاسی دارند، ندارد. دانشجوی کتاب‌ناخوان باری‌ست که بر شانه‌های جامعه‌ی امروز هر روز بیشتر از دیروز سنگینی می‌کند، زیر هر روز با گرفتن مدرک‌های بیشتر دانشگاهی، توهم او نسبت به خود و جایگاه خودش در اجتماع فزونی می‌گیرد.

 من در روزگاری که در خوابگاه دانشگاه کابل بودم، همواره یک تعداد کتاب‌های گوناگون در کنار بستر خوابم بود و سر هر فرصتی مطالعه می‌کردم. بارها و بارها اتفاق افتاده که دانشجویانی که این کتاب‌ها را می‌‌دیدند، از من می‌پرسیدند: «ای کتابا ره چه می‌کنی؟». من حیران می‌ماندم که در برابر چنین یک پرسشی چه بگویم. هر یک از دوستان خواننده‌ی این نوشته که اهل کتاب‌خوانی باشند، به یاد خواهند آورند که دوستان دانشجوی‌شان با دیدن کتابی چندصدصفحه‌ای در دست‌‌شان، واکنشی مشابه به این نشان داده اند: «هووو، اقدر کتاب کلانه واقعاً می‌خوانی؟». ما به شدت نیاز به اجتماعی باسواد داریم. سواد نه تنها به معنای داشتن توانایی خواندن و نوشتن کلمه‌ها و جمله (حتا همین یکی را هم در میزان کمی داریم)، بلکه سواد به این معنا که در کنار داشتن توانایی خواندن و نوشتن، بتواند خوب بیندیشد، اندیشه‌های خود و دیگری را تحلیل کند، حرف زدن و “گفت‌وگو” بلد باشد، نشانی جامعه‌ی خود را در مسیر تاریخ بیابد و در برابر پرسش‌ها و پدیده‌های امروزی، پاسخ و برخورد امروزی داشته باشد. چنین چیزی پیشتر از هر صنف دیگر اجتماعی، از دانشگاهیان انتظار می‌رود و آن‌ها باید پیش‌روندگان ترویج چنین سوادی و ساختن چنین جامعه‌ی باسوادی باشند، اما دریغا که واقعیت عینی ما در این کشور زخمی و ویران، چیزی خلاف این است.

در نوشته‌های بعدی به دیگر سویه‌ها و حواشی بیگانگی نسل دانشگاهی‌مان با کتاب و خواندن خواهیم پرداخت.

Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.

Top Reviews