ناتورالیزم میهن پرستانه و سبک ترکیبی توروایانا در (ابر آشفته)

گل احمد یما

گل احمد یما

افکار، توسط جمله‌ها، فقره‌ها و عبارت‌های زبان تعبیر می‌گردد. افکار ساده در ذهن توسط جمله‌های ساده در زبان تعبیر می‌شود. جملۀ ساده یک مبتدا و یک خبر دارد یا یک مسند الیه و یک مسند یا یک نهاد و یک گزاره.

نهاد معمولاً یک جزء ( اسم) دارد و گزاره دارای یک جزء اصلی( فعل) و در موارد خاص دارای فعل، مفعول و متمم است. از جنبۀ نظری اجزای جملۀ ساده به دو صورت انکشاف می‌کند: به صورت افزایشی به وسیلۀ ایجاد عبارت‌های جدید و به صورت ترکیبی توسط ایجاد فقره‌های جدید.

جمله‌هایی که  توسط عبارت‌ها انکشاف می‌یابند، جمله‌های منکشف و جمله‌هایی که توسط فقره‌ها انکشاف می‌کنند اگر متوازن بود، جمله‌های مرکب و اگر دارای ارتباط تابعیت و عمده‌گی باشند، جمله‌های مختلط نام می‌گیرند.

سبک نویسنده از نظر تعبیرات( نحو) با سنجش کمیت به کارگیری نویسنده از جمله‌های ساده و کوتاه، سبک ساده و با به کارگیری جمله‌ها مرکب و مختلط و جمله‌های مرکب – مختلط، از نظر اندیشه، سبک متکلف و مصنوع نام می‌گیرد که بهتر است سبک ساده و سبک ترکیبی خوانده شود.

از سوی دگر؛ سبک با در نظر داشت معانی جزئی و تصاویر مورد بحث قرار می‌گیرد. هدف معانی جزئی و تصاویر، اشیای مشخص و احوال افراد مشخص است که نتیجۀ آن نه فکر بل اثر بخشی خواه زیبایی شناسانه، خواه ایجاد حرکت سکون در شخص می‌باشد.

بخش اثر بخشی زیبایی شناسانه، بیشتر متوجه التذاذ است و بخش اثر بخشی تحرک و بازدارنده‌گی مسؤولانه را می‌توان اثربخشی اخلاقی، خانوادگی (اجتماعی  و سیاسی ) خواند که بیشتر متوجه رسالت و مسؤولیت است.

اثربخشی سیاسی برپایۀ اثربخشی میهن‌دوستانه بنا می‌یابد؛ ازین‌رو شکل اساسی اثربخشی سیاسی، اثر بخشی میهن‌دوستانه یا بیان مشخصات ملی می‌باشد که در حماسه‌ها، اشعار و نوشته‌های میهن پرستانه تجلی دارد.

گونۀ روایتی ادبیات میهن‌پرستانه به شکل حماسه‌ها تبارز می‌یابد؛ اما شکل غیر روایتی آن می‌تواند با استفاده از وصف مظاهر طبیعی میهن همانند کوه، دریا، حرکت‌های جمعی و ترسیم سیمای قهرمانان به بیان می آید که در آن معانی جزئی و تصاویر وسیلۀ اثربخشی است.

نجیب‌الله توروایانا که از معانی کلی و مفاهیم، جمله‌های مرکب و مختلط را با سبک ترکیبی بیان می‌کند بیشتر متوجه اثربخشی اخلاقی و سیاسی یا میهن‌پرستی بوده به شکل غیر روایتی اثربخشی زیبایی شناسانه و ارادی را با تأکید بر وصف به نمایش می‌گذارد.

او در”ابر آشفته” به وصف ابر درماورای کوه قروغ در کابل می‌پردازد که از نظر سبک، تقریبا مجموعۀ جمله‌های ترکیبی؛ ولی با معانی جزئی و تصاویر متعدد  از بهار کابل و بهار در بلخ باستان و در طول تاریخ آفرینش است.

توروایانا، ابر آشفته را چنین آغاز می‌کند:

“ابر آشفته چون شیدای بی سرو سامان از ماورای قروغ سر کشید و دامان نیلگون فلک را بنفشه رنگ گردانید.

چون سیاهی که اندوه در دل افگند

ویا سودایی که اندیشه در سر پرورد

بر تیره گی خویش بیفزود

و آسمان کابل  را استیلا نمود.”

آبرآشفته که به شیدای بی سر و سامان تشبیه می‌شود معنای کلی و مفهومی خود را از دست می‌دهد تا معنای جزئی و تصویر ابری را که از ماورای کوه قروغ که در جنوب کابل موقعیت دارد-سر کشید به صورت استعاری بیان نماید و در پی آن با استعارۀ دگر از فلک با ذکر رنگ نیلگون دامان وی، رنگ بنفش ابر را به وصف گیرد. وضعیت ابر با رنگ کبود که در نتیجۀ رنگ‌های نیلی آسمان و بنفش ایجاد می‌شود آدم سیاه پوستی را که نمی‌تواند اندوه خود را بیان کند، تجسم می‌دهد و یا چون سودایی که موجب خلق اندیشۀ منفی یا ترس و غم می‌شود، ارایه می‌دهد و بدین ترتیب، تیره‌گی ابر که هر آن فزونی گرفت بیان شده و دیده می‌شود که این ابر، همه فضای کابل را گرفت.

بدین صورت وضع، رنگ و موقعیت ابر با درنظرداشت اصواتی که از آن انعکاس می‌کند بیان می‌شود و در پی آن، کارکردهای ابر بهاری که باران آور، پر سر وصدا و سیراب کنندۀ خاک سیه است به بیان می آید و محصولات آن که سبزه‌های نورسته، لاله‌های آتشین کوهساری و شگوفه‌های درختان است، به زبان می آید.

قدما، مروارید را نتیجۀ فرو رفتن قطرۀ باران ابر بهاری در صدف می‌دانستند؛ اما از یاد می‌بردند که در روی خاک چه شکوهمند پیرایه می‌بندد و چه عمیق اثر می‌کنند. ارزش ابر و باران و حرکت از یک کرانه به کرانۀ دگر، زیباترین و گوارا ترین لمحات آفرینش است.

این وضعیت یعنی تحرک و سرو صدای ابر آشفته تا وقتی دوام می‌کند که خورشید بتابد. خورشید تابید تا بوی خاک سیه را بر انگیزد. نور آفتاب و بوی خاک ارزش‌های دگری هستند در طبیعت که در پهلوی صوت و رنگ، زیبایی خاصی به آن می‌بخشند. به همین جهت است که دقیقی شاعر می‌گوید:

زگل بی گلاب آید بدان سان      که پنداری گُل اندر گِل سرشتی

توروایانا، با دیدن ابر سیه در کابل، با درنظرداشت شعر دقیقی به ابر سیاهی که در بلخ باستان تصویر گردیده است اشاره می‌کند. آب سردی که از ابر بهاری فرو می‌ریزد؛ آتش مشتعل یا لاله زارها را ایجاد می‌کند و بدین‌گونه نوعی تضادی را که در بین تاریکی و روشنی یا وهم انگیزی غرش و سیاهی ابر بهاری با شعف و خوشی و جهانی نشاط و انبساط کوه و دمن موجود است خصوصیات به وجود آمده از خصوصیات ابرسیاه که به گونۀ غمزدۀ تیره خاطر، دارای زهر خند و گریه است قرار می‌دهد.

از این‌که ابر بهاری صرف در بهاران به وجود می آید در مخیلۀ خود آنگاهی که این ابر ها نیستند روح نیرومند کوه‌ها را تصور می‌کند که این نیروی آشفته و شیدا را به بند کشیده است و نمی‌گذارد که جز در محدودۀ کوچک خود، دگر سو حرکت کند.  نه شیون و زاری‌اش را کس می‌بیند نه تقلاهای وی را برای رهایی .  هرگاهی که زیاد می‌کوشد بیشتر زیر سلطۀ زنجیرها می آید.

این ابرسیه، دیشب بند از پای بگسست و آسمان را با غرش و صاعقۀ خود جولانگاه قرار داد و صدا و نور و تاریکی باهم آمیخت و حرکت و رنگ تیره همه‌جا را فرا گرفت تا این که خورشید از پردۀ سحاب رهایی یافت و بر همه جا تابید و نور و روشنی را مسلط ساخت. نور رو رشنی که با بوی خوش گل در همه جا به مشام می‌رسید.

ابرآشفته، از هشت بند تشکیل شده است و همان قسمی که در آغاز گفته شد هر بند متشکل از جملات مرکب مختلط است. این جملات، به گونۀ آهنگین متناسب به روابطی که در میان فقره‌ها برای ساختن معانی جزئی و تصاویر موجود است به بیان می آید. در بند هشت که آخرین بندی از این داستان شعر گونه است، چنین می‌خوانیم:

“پهنای فلک را دوباره آهنگ آرامش و سکون استیلا نمود.

خورشید از پرده‌های سحاب رهایی یافت

واشعۀ  زرین آن، بر بهار زمین و یک جهان بهار تابیدن گرفت

بساط خاک تیره، زمردین گردید ولاله‌های آذری آن صحیفۀ رنگین را بر نقطه‌های مرجانی پیرایه بست.

شگوفه‌های سفید و گلگون گلستان را پر ستاره ساخت

 و آن صحنه که در نگاه شوریدۀ بلخ جلوه نموده دو باره آشکارا شد.”

طوری‌که دیده می‌شود فقرۀ اول و فقرۀ آخر متوازن و نیز دارای تابعیت و عمده گی است. یعنی بخش اساسی، جمله‌یی است که دارای هفت رابطۀ توازن و یک رابطۀ تابع می‌باشد.

پنهای فلک در تحت تأثیر آهنگ آرامش و سکون توسط فقره‌های متوازن که دو دو با هم هماهنگی یافته‌اند، به توصیف گرفته شده‌است. چنانچه فقرۀ دوم و سوم خورشید و اشعۀ خورشید را وصف می‌کند. فقره‌های چهارم و پنجم بر بساط خاک و گل‌ها اشاره می‌کند. فقرۀ ششم اشاره به شگوفۀ درختان دارد. رابطۀ فقرۀ هفتم از نظر این‌که بعد از فقرۀ ششم آمده است، رابطۀ تأخر و تقدم زمانی دارد؛ اما همانند ارتباط فقرۀ دوم و سوم و فقره‌های چهارم و پنجم نیست؛ زیرا فقرۀ هفتم در حقیقت صحنه‌یی  را که در چشم دقیقی بلخی از آهنگ آرامش و سکون که در پهنای فلک جلوه داشته است در پیوند با فقرۀ اول آغاز می‌نماید.

اگر تمام این داستان را جلوۀ دید امروزی و دید تاریخی از بخشی از طبیعت به حساب آوریم، این داستان دو قسمت می‌شود: یکی دید امروزی؛ دگر دید تاریخی.

دید امروزی نیز دو بخش دارد؛ ابر و باران و دگر تابش خورشید در قروغ کابل امروز(زمان توروایانا). دو دگر دید تاریخی در بارۀ ابر و باران بهاری و متعلقات آن و دوم، تابش خورشید و متعلقات آن در زمان دقیقی بلخی در بلخ.

داستان نویس اذعان می‌دارد که ابر بهاری در کابل شبیه ابر بهاری در بلخ باستان است. او در بند های اول و دوم داستان، دید امروزی خود را بیان می‌دارد. در این میان بند هشتم و بند دوم قابل مقایسه است. بند هشتم دید تاریخی را در پیوند با روز آفتابی بهاران، ارایه می‌دارد و بند دوم دید امروزی را در پیوند با روز آفتابی بهاران ارایه می‌کند.

بند دوم متشکل از سه جملۀ مرکب – مختلط است. جملۀ اول بند دوم دارای پنج فقره است. در سه فقرۀ اول باران، صدای آن و است که زمین را سیراب می‌کند به وصف می آید. این سه فقره پیهم می آیند و  رابطۀ توازن دارند بدین گونه: ” ابر تیره رنگ بهاران باران آور است.

به خاموشی نمی‌گذرد و خاک سیه را سیراب می‌گرداند…” اما فقره‌های چهارم و پنجم  جملۀ اول این بند، دارای تابعیت و عمده‌گی است.  فقرۀ چهارم در حقیقت یک فقرۀ وصفی برای توصیف وضعیت دخترکان شگوفه است که قسمتی از مسند الیه می‌باشد درحالی که فقرۀ پنجم سه فقرۀ اول را متمم فعل ساخته است بدین گونه:

“سبزه‌های نو رسته

لاله‌های آتشین کهساری

و دخترکان شگوفه که بر روی آسمان ابراندود از فراز شاخه‌ها چون عقد پروین شبانگاهی جلوه دارند از آن ِ اوست.”

این فقره‌ها می‌تواند بدین شکل ساده شود: سبزه‌ها، لاله‌ها و شگوفه‌های درختان از ابر تیره، ناآرام و سیراب کنندۀ خاک سیه است.

جملۀ دوم یک جملۀ مرکب – مختلط است.

“در خراسان و همۀ خاور پنداری بود که مروارید را این ابر با قطرات خود در دل صدف می‌پرورد؛ ولی نمی‌گفتند که بر روی خاک چه پیرایه می‌بندد و دانه‌هایش چه بار می آورند.

آنگاه از زیباترین و گوراترین لمحات آفرینش است که این ابر ببارد و از کرانه به کرانۀ دگر گردون بتازد. ”

فقرۀ اول و دوم جملۀ دوم رابطۀ تابعی مفعولی باهم دارند که با فقرۀ سوم رابطۀ متوازن عکس دارند و فقرۀ سوم دو فقرۀ مفعولی دارد که به ترتیب فقرۀ چهارم و پنجم است. فقرۀ ششم که فقرۀ قیدی است با فقرۀ هفتم رابطۀ تابعی متممم دارد.

داستان نویس، با اشاره به اثر قطرات باران در صدف و مروارید اثر باران بهاری را در رویش و روح نوازی بیان می‌نماید. او که از باور قدما در خراسان یاد می‌کند و می‌گوید که اثر باران را در مروارید می‌دیدند؛ ولی این اثر را در خاک، متذکر نمی‌شدند؛ در حقیقت دید امروزی را که دید خود نویسنده است با دید تاریخی به مقایسه می‌گیرد.

داستان نویس، در جملۀ سوم می‌گوید:

“خورشید تابید تا بوی نافۀ ختن را از خاک سیه بر انگیزد.

آن شاعر جوان، سخنگوی کهن

آن شوریدۀ آتش نهاد

آن دانای بلخ که چون گل سرخ در حریم نوبهار روزی چند مشعل افروخت و با کفن خونین پژمرد، حق داشت که می‌گفت:

زگل بوی گلاب آید بدانسان              که پنداری گـُل اندر گِل سرشتی”

جملۀ سوم متشکل از دو فقرۀ مختلط با رابطۀ نتیجه (یعنی آفتاب تابید تا بوی نافۀ ختن را از خاک سیه بر انگیزد.) و فقره‌های بعدی یعنی فقره‌های سوم و چهارم توصیف شاعر–دقیقی- و فقره‌های پنجم و ششم، فقره‌های استشهادی برای فقره‌های اول و دوم با استشهاد متنی از دقیقی بلخی.

بند اول این داستان که در آغاز این نبشه آمد با بند دوم که در اینجا نقل شد، در حقیقت دید امروزی در بارۀ ابر بهار است که نویسنده را به یاد گذشته انداخته است.

در بند سوم، او به رابطه میان امروز و دیروز یا جریان کنونی و جریان گذشته  اشاره دارد:
” این همان ابر سیاه است که روزگاری بر شهرستان بلخ چتر میزد

همان افسونگر سوداییست  که از آب سرد، آتش مشتعل می افروخت.  

این همان غمزدۀ تیره خاطر است که از زهر خند وی، جهانی به نشاط اندر میشد و از گریه اش کوه و دمن را انبساط دست میداد”

بند سوم دارای دو جملۀ مختلط و یک جملۀ مرکب مختلط است. جملۀ اول دارای تابعیت وصفی از فاعل فقرۀ اول است و جملۀ مختلط می‌باشد. جملۀ دوم بازهم دارای تابعیت وصفی از فاعل فقرۀ اول است. جملۀ سوم، دارای یک فقرۀ عمده است که دو فقرۀ تابع آن میان هم در وصف یکی از صفات فاعل فقرۀ عمده که همانا فقرۀ اول است ارتباط توازن دارند و البته جملۀ سوم یک جملۀ مرکب–مختلط است.

بند سوم از یکسو، به امری که همین اکنون (زبان نویسنده) وجود دارد، اشاره می‌کند از سوی دگر، به گذشتۀ این ابر. این ابرکابل است که در گذشته در بلخ بود. توروایانا آن را حالا می‌بیند و دقیقی بلخی هزار سال قبل دیده بود. بند سوم اشتراک میان حال و گذشته را بیان می‌کند، موضوعی که احساس مشترک میان توروایانا به عنوان نویسنده و دقیقی شاعر را موجب شده است. این بند سراسر تضاد است. خصوصیات ابر به گونه‌یی که ترسناک و هیبتناک باشد به وصف می آید ؛ اما نتیجۀ آن برعکس چتر گونه است. آبش برافروزندۀ آتش مشتعل است. یعنی آبش گل‌ها را می‌رویاند. غمزدۀ تیره خاطر است زهرخند دارد؛ توسط آن جهانی به نشاط اندر می‌شد و از گریه‌اش کوه و دمن را انبساط دست می‌داد.

***

بند چهارم شرح حال ابر بهاری در زمانی است که دیده نمی‌شود.یعنی در فصل‌های غیر بهار. او کجاست؟ او را ” روج جبال” بر صخره‌های هندوکوه می‌بندد. دید اساطیری در دید توروایانا نفوذ می‌کند. با این دید است که به شرح ناپدید شدن ابر بهاری می‌پردازد. روح جبال را پر قدرت نشان می‌دهد که می‌تواند ابر بهاری را به اسارت بگیرد و در زنجیر محکم نگهدارد. مدت زندانی بودنش یکسال است. او محکوم است که این یکسال را سپری کند. غرشها، بی‌تابی‌ها، شکوه‌ها و نالیدن‌ها سودی ندارد؛ هر قدر بیشتر دست و پا می‌زند؛ زنجیرها بر پیکرش بیشتر فشار می آورد و او را چون زورقی که کشتی بانان آن را در کنار دریای توفانی محکم می‌بندد، محکم‌تر می‌دارد. از بالای کوه پر برف و شاخه‌های سنگ‌زار به پایان می‌نگرد. وادی‌های سر سبز، انهار خروشان و صحاری بی پایان را مشاهده می‌کند. با آن‌که می‌بیند؛ اما هجران او را رها نمی‌کند و جز ناکامی و رنج حاصلی ندارد. ابر بهار در برابر قوۀ قاهره‌یی چون روح جبال کمزور است در نتیجه تلاش‌هایش برای رهایی بی نتیجه می‌ماند. او یک سال را باید سپری کند. این یکسال که در زندان روح جبال قرار دارد، توسط فقره‌هایی که ارتباط متوازن بین هم دارند به وصف گرفته می‌شود و جز یک مورد آن‌هم فقره‌های نهم و دهم که میان شان ارتباط تابعی است جملۀ مرکب–مختلط را تشکیل می‌دهد:

 

” از بهاری تا بهاری ناپدید می‌گردد

روح نیرومند جبال او را بر صخره‌های هندوکوه می‌بندد

و در سلسله‌ها محکم می‌بندد

یک‌سال در آن زندان علوی به سر می‌برد

غرش‌ها، بی تابی‌ها شکوه‌ها و نالیدن‌ها سودی ندارند

هرچند دست و پا میزند سلاسل بر پیکرش بیشتر فشار می‌آورد

و او را چون زورقی که کشتی بانان در کنار دریای توفانی محکم‌تر می‌بندند، قایم‌تر می‌دارد

از فراز ذروه‌های سیمین و شخ‌های سنگزار به سوی دره و دامان می‌نگرد

وادی‌های سر سبز، انهار خروشان و صحاری بی پایان را مشاهده می‌کند

وبا وجود دیدار، مهجوری وی را ترک نگوید

و به جز حرمان، باری نیارد”

بند پنجم، از دو جمله که هردو مرکب مختلط منکشف می‌باشد تشکیل شده است. در این بند، صورت ابر آشفته به شکل برجسته استعاری می‌شود و به هیکل انسان دربند در می آید تا معانی حزء ِ مرتبط به چنین هیکل شرح شود. آرزو و هوای این هیکل، مرکز این معانی حزءِ است. او در حالی که در بند به سر می‌برد و جز شکیبایی چاره‌یی ندارد وضع شوریده و تن دردمند و دل سوزنده‌اش آرزوهای وی را از میان برده نمی‌تواند و احساس می‌کند که هرگاه از بند برهد و از صخرۀ سیاه مفارقت جوید، سر و صدا به راه میندازد و رعد و برق ایجاد می‌کند. او می‌داند که گوهر دیده گانش فرو خواهد ریخت و جهان افسرده را روح تازه خواهد دمید. او بر دره‌ها، برگ‌های درختان و روی دریای نیلاب فرو می آید ، دهکده‌ها را می‌پوشاند، صبح را شام می‌سازد و با آب خود گل‌ها را در هر جا می‌رویاند:

“جز شکیبایی چاره یی ندارد

با آتش دل و سوز درون

با شور و سودای بی پایان

بایستی در هوایش پابند ماند

باشد که روزی زنجیرهای بند و زندان را درهم شکند

واز صخرۀ سیاه مفارقت جوید

بر دره و دشت فرود آید و صحرا را در آغوش گیرد

آنگاه آتش دیرین از قلبش لمعان خواهد نمود

و دل درد رسیده اش افغان خواهد کرد.

گوهر دیده گانش فرو خواهد ریخت و با عصارۀ عشق روان تازه یی در یک جهان افسرده خواهد دمید.

او می‌خواهد بر دامنه‌های سر سبز دره‌های نیمه روشن و نیمه تاریک بیاساید. بر برگ‌های درختان بوسه زند و باری بر روی نیلاب فرود آید

و تشنگی هجران را از امواج آن لاجورد سیال درمان نماید

دهکده‌ها را در ردای سبز رنگ خویش بپیچد و از دیدۀ اغیار پنهان نماید

صبح فروزان را به شام نیلفام تبدیل کند

و در آن دمِ سحر انگیز از سنگ خارا شراره بر انگیزد تا بعد از رحلتش نیز روزگار چند مشتعل ماند.”

بند ششم، متشکل از سه جمله به ترتیب مرکب مختلط، مختلط پرسشی  و مرکب می‌باشد و معانی جزئی ایجاد شده از تصویر ابر بهاری را بعد از آزادی از اسارت به بیان می‌گیرد:

دیشب زنجیرها را شکست و آزاد شد و چون دودِ شهرهای آتش گرفته در دامنۀ افق قد برافراشت مگر هنوز وصال دره و دمان و دیدار مرغزار و صحرا، آتش غضب وی را فرو ننشانیده و هر دم صاعقه می‌بارد و غرش می‌کند. بارانش همه‌جا را فراگرفته زمین خوابیده را بیدار می‌کند ، سیلاب‌ها را از دامن کوه جاری می‌سازد و غلغله را در جویباران باعث می‌شود. در سراسر گردون آوازش پخش شده است:

“مگر دیشب بند از پای بگسست

وآن سلاسل وحشت انگیز را در هم شکست که اکنون چون دودِ شهر های آتش گرفته در دامنۀ افق قد بر افراشت مگر هنوز وصال دره و دامان ودیدار صحرا و مرغزار آتش غضب و کینه اش را فرو ننشانیده که هر دم صاعقه میبارد و چون شیر نخجیر غرش می‌کند؟”

اشکش مانند تیرهای الماس بر جهان می‌بارد و زمین خوابیده را بیدار می‌سازد. سیلاب‌های ارغند از دامان کوه می‌فرستد وجویباران خاموش را به غلغله می آورد چون ندای رستاخیز آفاق را آواز وی فرا گرفته و در سرتا سر گردون آوزۀ او حکمفرماست.

بند هفتم، مجموعاً از چهار جمله تشکیل شده است. جملۀ اول جملۀ مرکب، جملۀ دوم  و سوم جملۀ مختلط پرسشی است و جملۀ چهارم یک جملۀ مرکب مختلط منکشف متشکل از چندین فقره است که همه در وصف حرکت پر شور و جنون آمیز ابر آشفته به کار رفته است. در این جمله‌ها دیده می‌شود که ابر آشفته برای درهم شکستن آرامی و سکوت آسمان و ایجاد  سرو صدا و نور رعد و برق  در کار می‌شود و جدال میان باد ها که از سوی روح جبال فرستاده شده است تا دوباره ابر آشفته را به فراز آشیانۀ عقابان ببرد و در بند بکشد. مجادلۀ ابر آشفته و باد ها به نفع بادها تمام می‌شود و ابر دوباره در بند می افتد:

“با شتاب حیرت آوری صحنۀ فلک را جولانگاه خویش قرار داده و با بی تابی فوق التصور شورش در آرامی و سکوت نیلفام آسمان تولید نمود.

آیا این کج مج خط آتش رنگ فروغ خندۀ ظفر است که بر لبهای کبودش نقش میبندد و یا برق غضب و آشفته گی؟

آیا این صاعقۀ هیبت انگیز درخشیدن تازیانۀ الماس اوست که بادهای معاند را میکوبد یا لمعان اخگر افروختۀ عشق؟

ابر آشفته، دیوانه وار گاه میخندد و گاه میگیرید

گاه میرقصد و گاه حمله ور می‌شود

چون سرگشتۀ سودایی با عالم شیدایی دقایق وصال را در شور جنون می‌گذراند

پای کهسار را می‌بوسد

بردره ها سر می‌کشد

آتش برادیم زمین میفروزد

و با بهار کهساران مجادله می‌کند

زیرا روح کهسار بادهای غریونده را فرستاده تا او را برگرداند

و دوباره بر ذروه های شامخ هندو کوه ببندد و شتاب تب و تاب نیرو و توان برآشفته را به پایان رساند.

چون پیکر سیاه بی جان در هوا معلق ماند

بادها وزیدن گرفتند و وی را به سوی قلل مرتفع کشیدند تا بر فراز آشیانه های عقاب بر صخره های سیاه و خاموش

وآن گوشه یی که تنفسی را راه نیست مغلوبش نمایند.”

اسطوره، استعاره ووصف تصاویر و معانی جزئی را در ابر آشفته ، حیات نو می‌دهد و یک بخش طبیعت زیبای افغانستان را به نمایش می‌گذارد تا احساس میهن دوستی مبتنی بر نا تورالیزم را درخواننده برانگیزاند.

زیبایی های طبیعی فصل بهار، گل‌ها، سبزه ها، درختان، بوی خوش و طراوت و تازگی و صوت همه در کوه و دشت و دمن ، دریا، نهر و جویبارها در گذشته و حال ترسیم می‌شود و خوانندۀ امروز را که در آیندۀ نزدیک آن وقت، به سر می‌برد یکبار دگر به ارزش‌های طبیعی میهن مان  متوجه می‌گرداند تا در این فصل بهار با توروایانا و دقیقی بلخی حس مشترک پیدا کند.

 

Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.

Top Reviews