نامه‌نگاری دوم میان اولدنبرگ و اسپینوزا

نامه‌نگاری دوم میان اولدنبرگ و اسپینوزا
نامه‌نگاری دوم میان اولدنبرگ و اسپینوزا

 

ترجمۀ عتیق اروند

نامۀ 3

هنری اولدنبرگ به محترم B. D. S

جناب عالی، ای عزیزترین دوست؛

نامۀ بسیار آموزندۀ شما را دریافت کردم و آن را با کمال میل خواندم. من سبک هندسی شما را جهت اثبات [قضایا] تا حد زیادی تأیید می‌کنم، اما در عین حال، کندذهنی‌ام را سرزنش می‌کنم که چرا نمی‌توانم چیزهایی را که شما به این دقت می‌آموزانید، به‌ سادگی دنبال کنم. پس لطفاً اجازه دهید با ارجاع شما به مسائل ذیل و جست‌وجوی راه‌حل‌‌ها، شواهدی مبنی بر کندی ذهن خویش به شما ارائه دهم:

اولاً، آیا شما به وضوح و بدون هیچ شکی می‌دانید که صرفاً از تعریفی که از خدا ارائه می‌کنید، موجودیت چنین وجودی اثبات می‌شود؟

وقتی می‌اندیشم که تعاریف تنها دربرگیرندۀ مفاهیم ذهن ما هستند، ذهن ما چیزهای زیادی را تصور می‌کند که وجود [خارجی] ندارند، و این یعنی هنگامی که چیزها به تصور درآمدند، برای افزایش و تکثیرشدن بسیار زایا هستند، بنابراین من هنوز نمی‌دانم چگونه می‌توانم وجود خدا را از تصوری که از او [در ذهن] دارم استنتاج کنم. به یقین، از فرآیند و کنش ذهنی[1] تمامی کمالاتی که در انسان‌ها، حیوانات، سبزیجات، مواد معدنی و الی آخر می‌یابم، می‌توانم تصوری از جوهری که واقعاً همۀ آن ویرتو[2]ها را داراست، شکل دهم. در واقع ذهن من قادر است بر این کمالات تا بی‌نهایت بیافزاید و تکثیرشان کند تا بتواند کامل‌ترین و عالی‌ترین وجود را در خود تداعی کند. اما از این به هیچ‌وجه نمی‌توان وجود خارجی چنین موجودی را استنباط کرد.

دوماً، آیا شما مطمئن هستید که بدن توسط فکر و فکر توسط بدن محدود نمی‌شود؟ زیرا بحث در مورد این‌که چیستی فکر ـ خواه حرکتی جسمانی باشد یا کنشی معنوی ـ به کلی متفاوت از [هستی] جسم است، هنوز حل نشده است.

سوماً، آیا اصول متعارفه[3]‌ای را که به مثابه اصولی غیرقابل اثبات به من ابلاغ کردید، با نور طبیعی شناخته می‌شوند و نیازی به اثبات ندارند؟ شاید مورد نخست، از این نوع باشد، اما من نمی‌دانم چگونه می‌توان سه مورد دیگر را چنین در نظر گرفت.[4] دومی، فرض می‌کند که هیچ چیزی در طبیعت به جز جوهر و اعراض[5] وجود ندارد، اما بسیاری معتقدند که زمان و مکان نیز وجود ندارند. من آن‌قدر از تصور واضح اصل متعارفۀ سوم شما دور هستم ـ چیزهایی که صفات متفاوتی دارند، هیچ چیز مشترکی باهم ندارند ـ که به نظر می‌رسد کل جهان چیزها، خلاف آن را ثابت می‌کند. زیرا همۀ چیزهایی که برای ما شناخته شده است، از برخی جهات با یکدیگر فرق دارند و از جهاتی دیگر موافق هم هستند. سرانجام، اصل متعارف چهارم ـ اگر چیزها با یکدیگر هیچ اشتراکی نداشته باشند، یکی نمی‌تواند علت دیگری باشد ـ برای عقل کُند من آن‌قدر مشهود نیست که نیازی به تاباندن نور بیشتر بر آن نباشد. یقیناً خداوند هیچ شباهت صوری[6]‌ای با مخلوقات ندارد، با این حال، تقریباً همۀ ما او را علت آن‌ها می‌دانیم.

از آنجایی که من این اصول متعارفه را فراسوی هر شک و شبهه‌ای نمی‌بینم، شما می‌توانید به‌راحتی حدس بزنید که قضایا[7]یی که مبتنی بر این اصول متعارفه ساخته‌اید، نمی‌توانند متزلزل نشوند. و هر چه بیشتر آن‌ها را در نظر می‌گیرم، بیشتر در شک و تردید دربارۀ آن‌ها غرق می‌شوم. چرا که در مورد اولی، من دو مرد را دارای دو جوهر و یک صفت می‌دانم، زیرا هر کدام‌شان ظرفیت خردورزی را دارند؛ از این نتیجه می‌گیرم که دو جوهر با صفتی همسان وجود دارد. در مورد دوم، این‌که یک جوهر نمی‌تواند پدید آید، حتی توسط جوهری دیگر؛ من فکر می‌کنم که ما به سختی می‌توانیم درک کنیم که چگونه چنین چیزی می‌تواند درست باشد، زیرا هیچ‌چیز نمی‌تواند علت خودش باشد. این قضیه هر جوهری را علت خودش قرار می‌دهد و همۀ آن‌ها را از یکدیگر مستقل کرده و آن‌ها را به خدایان بسیار بدل می‌سازد. بدین ترتیب، علت اول همه‌چیز را انکار می‌کند.

من به‌راحتی اعتراف می‌کنم که نمی‌توانم این [موضوع] را درک کنم، مگر این‌که شما این لطف را به من بکنید و نظر خود را در مورد این امر والا اندکی سرراست‌تر و کامل‌تر واضح سازید و به من بیاموزانید که منشأ پدیداری جواهر، وابستگی چیزها به یکدیگر و تبعیت آن‌ها از یکدیگر چیست. من از شما خواهش می‌کنم به [پاس] دوستی‌ای که برقرار کرده‌ایم، در این مورد با من آزادانه و بی‌پروا رفتار کنید، و از شما صمیمانه می‌خواهم که کاملاً متقاعد شوید که هر آن چیزی را که می‌خواهید با من درمیان بگذارید، محفوظ است و من محتاط خواهم بود که هیچ‌یک از این‌ها به ضرر یا زیان شما تمام نشود.

در گروه فلسفی ما[8] تا آنجا که می‌توانیم با انرژی، خود را وقف انجام آزمایش‌ها و مشاهدات می‌کنیم و به شدت مشغول جمع‌آوری تاریخ هنرهای مکانیکی هستیم. زیرا ما این را چیزی حل‌وفصل شده می‌دانیم که اشکال و کیفیت اشیاء را می‌توان به بهترین نحو با اصول مکانیکی توضیح داد. تمام اثرات طبیعت از حرکت، شکل و بافت و ترکیبات گوناگون‌شان ایجاد می‌شود و نیازی نیست که برای جهل[9] خویش به اشکال غیرقابل توضیح و کیفیات اسرارآمیز پناه ببریم.

کتابی را که به شما قولش را داده بودم، به محض این‌که سفیران هلندی شما از اینجا یک پیام‌رسان به لاهه بفرستند (همان‌طور که اغلب این کار را می‌کنند)، یا به مجرد این‌که دوست دیگری که بتوانم با خیال راحت کتاب را به او بسپارم، به دست‌تان خواهد رسید.

لطفاً اطناب و صراحت من را ببخشایید. به‌ویژه، از شما خواهش می‌کنم همان‌طور که در میان دوستان مرسوم است، ایراداتی را که آزادانه بر شما وارد ساخته‌ام بدون هیچ‌گونه اغماض یا تهذیب درباری، طوری که شایسته است پاسخ دهید. باور کنید که من بی‌هیچ تظاهر و حیله‌گری‌ای پذیرا هستم.

جانسپار شما،

London, 27 September 1661                                                                              Henry Oldenburg

 

 

نامۀ 4

  1. D. S. به هنری اولدنبرگ بسی نجیب‌ و فاضل

در پاسخ به موارد قبلی

جناب محترم؛

در حالی که برای رفتن به آمستردام آماده می‌شدم تا یکی دو هفته را در آنجا سپری کنم، نامۀ بسیار محبت‌آمیز شما را دریافت کردم و اعتراض شما را بر سه قضیه‌ای که برایتان فرستاده بودم دیدم. می‌کوشم که تنها در این موارد رضایت شما را جلب کنم و بقیه را به دلیل کمبود وقت حذف می‌کنم.

در مورد [مسئلۀ] اول باید بگویم که از تعریف هیچ چیز، وجود آن چیز تعریف شده حاصل نمی‌شود؛ این صرفاً (همان‌طور که در تبصره[10]‌ای که به سه قضیه پیوست کردم نشان دادم) از تعریف یا تصور یک صفت، یعنی (همان‌طور که به طور واضح در رابطه با تعریف خدا توضیح دادم) از چیزی که به واسطۀ خود و در خود تصور می‌شود، ناشی می‌شود. در تبصرۀ ذکر شده، من نیز ـ مگر این‌که اشتباه کنم ـ دلیل این تفاوت را به قدر کفایت واضح ساختم: به‌ویژه برای فیلسوفی که قرار است تفاوت میان مجعول[11] و مفهوم وضوح و تمایز[12] را بداند و حقیقت [این] اصل متعارف را که هر تعریف یا تصور روشن و متمایز درست است. باری همۀ این موارد ذکر شد، دیگر کمبودی‌ای برای رفع مسئلۀ اول نمی‌بینم.

پس من به رفع مسئلۀ دوم گذر می‌کنم؛ جایی که به نظر می‌رسد قبول دارید که اگر فکر با ماهیت بُعد مرتبط نباشد، بنابراین بُعد با فکر محدود نخواهد شد، منتها شما فقط در مثال به این مورد شک دارید. اما لطفاً توجه داشته باشید: اگر کسی بگوید که بُعد با بُعد محدود نمی‌شود، بلکه با فکر محدود می‌شود، آیا این همان نیست که بگوییم که بعد نامتناهی است، نه به طور مطلق، بلکه فقط تا آنجا که بعد است؟ یعنی این شخص تصدیق می‌کند که بعد مطلقاً نامتناهی [نامحدود من جمیع‌الجهات] نیست، بلکه صرفاً تا آنجا که بعد است ـ یعنی در نوع خودش واقع است ـ چنین است.

اما شما می‌گویید، شاید فکر یک کنش جسمانی باشد. خب باشد (گرچه من این را تصدیق نمی‌کنم). با این حال، بازهم منکر بُعد نخواهید شد که تا آنجا که بعد است فکر نیست؛ خود این برای توضیح تعریف و اثبات قضیۀ سوم من کافی است.

اعتراض سوم شما به چیزهایی که من مطرح کردم این است که اصول متعارفه را نبایستی به مثابه مفاهیم مشترک[13] در نظر گرفت.[14] من با این مشکلی ندارم. اما شما در حقیقت آن‌ها نیز تردید دارید. در واقع به نظر می‌رسد می‌خواهید نشان دهید که خلاف آن محتمل‌تر است. بنابراین لطفاً به تعاریفی که من از جوهر و اعراض ارائه کردم ـ همۀ این [اصول متعارفه] از آن‌ها مشتق شده‌اند ـ التفات کنید. چرا که با جوهر، آنچه را که به واسطۀ خود و در خود تصور می‌شود، می‌فهمم، یعنی چیزی که تصور آن تصور چیز دیگری را شامل نمی‌شود. اما با تغییر و تبدیل یا تصادف، آنچه در دیگری است و از طریق آنچه در آن است تصور می‌شود. از اینجا مشخص می‌شود که:

(اصل متعارفۀ 1): جوهر ذاتاً مقدم بر اعراض خویش است، زیرا بدون جوهر، اعراض نه می‌توانند باشند نه می‌توانند به تصور درآیند.

(اصل متعارفۀ 2): جز جواهر و اعراض، هیچ چیز در واقعیت[15] یا خارج از عقل وجود ندارد.

زیرا هر آنچه هست، یا به واسطۀ خود یا از طریق دیگری به تصور درمی‌آید، و تصور آن یا دربرگیرندۀ تصور چیز دیگری هست یا نیست،

(اصل متعارفۀ 3): چیزهایی که دارای صفات متفاوت هستند، هیچ وجه مشترکی با یکدیگر ندارند،

زیرا توضیح دادم که صفت آن چیزی است که تصور آن، تصور چیز دیگری را دربر نگیرد.

(اصل متعارفۀ 4): اگر دو چیز هیچ وجه اشتراکی با یکدیگر نداشته باشند، یکی نمی‌تواند علت دیگری باشد،

زیرا از آنجایی که هیچ چیز در اثر[16] یک چیز وجود نخواهد داشت که با علت‌اش وجه اشتراک داشته باشد، [پس] هرچه اثر داشته باشد، از هیچ خواهد بود.

در مورد ادعای شما مبنی بر این‌که خداوند هیچ شباهت صوری‌ای با مخلوقات و غیره ندارد، من کاملاً خلاف این را در تعریف خود گنجانده‌ام. زیرا گفته‌ام که خداوند، وجودی متشکل از صفات نامتناهی‌ست که [باز] هر یک از این صفات، نامتناهی یا در نوع خود به طور اعلی کامل است.

در مورد اعتراض شما به قضیۀ اول، دوست من از شما می‌خواهم که در نظر بگیرید که انسان‌ها خلق نشده‌اند، بلکه صرفاً به وجود آمده‌اند[17] و بدن آن‌ها قبلاً وجود داشته، هرچند به شکل دیگری اندام گرفته است. همان‌طور که من با خوشحالی اذعان می‌کنم، در واقع می‌توان چنین استنباط کرد که اگر بخشی از ماده[18] نیست‌ونابود شود، در همان زمان کل بُعد نیز ناپدید خواهد شد.

علاوه بر این، قضیۀ دوم نه خدایان بسیار، بلکه تنها خدایی را می‌سازد که از صفات نامتناهی و غیره تشکیل شده است.

Rijnsburg, October 1661

[1] Mental collection

[2] virtue

[3] axioms

[4] این موارد در پیوست نامۀ اسپینوزا به اولدنبرگ ارسال شده بودند. به نظر می‌رسد که اسپینوزا پیش‌نویسی از بخش‌های اولیۀ کتاب اخلاق را به اولدنبرگ فرستاده است. (م)

[5] Accidents

[6] formal

[7] propositions

[8] گروه فلسفی‌ای که در اینجا به آن اشاره شده، گردهمایی غیررسمی دانشمندان با گرایش‌های بیکنی بود که در حدود سال 1645 در لندن و آکسفورد جلسات‌شان را آغاز کردند. [این گروه] بلافاصله ذیل یک منشور سلطنتی گنجانده شد و سپس به انجمن سلطنتی بدل گشت. (کرلی)

[9] ignorance

[10] Scholium

[11] Fiction این معادل را از دکتر محسن جهانگیری گرفتم. جعل که همان وضع کردن و ساختن دروغین چیزی است، نمی‌تواند در برابر سنجۀ وضوح و تمایز تاب آورد. (م)

[12] مفهوم وضوح و تمایز (clear and distinct) ریشه در فلسفۀ دکارت دارد و در واقع میراثی دکارتی است. (م)

[13] Common notions

[14] اولدنبرگ از اصطلاح notio communis استفاده نکرد، بلکه پرسیده بود که آیا اصول متعارفه اصولی غیرقابل اثبات هستند که با نور طبیعی شناخته می‌شوند و نیازی به اثبات ندارند. شرح این اصطلاح در پاسخ اسپینوزا به اولدنبرگ، فقط حاکی از کاربرد آن در نظر خود اسپینوزا است. (کرلی)

[15] reality

[16] effect

[17] بهتر آن است که این جملۀ زیبای اسپینوزا را به زبان انگلیسی نیز نقل کنیم:

men are not created, but only generated

[18] matter

Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.

Top Reviews