محمد محق؛ پژوهشگر مطالعات اسلامی
دیانت یعنی دینداری، یعنی زندگی با اعتقاد به گزارههای دینی و عمل به آموزه های آن. دیانت اما امری مطلق نیست که فارغ از هر قید و وصفی باشد، به عکس، قابل تقید به انواع قیود است مانند دیانت فقهی، دیانت عرفانی، دیانت سیاسی، دیانت علمی (=معرفتی) و انواع دیگری از اوصاف که پارهای از آنها با پارهای دیگر همپوشانی دارد و پارهای در تضاد با پارهای دیگر قرار میگیرد.
یکی از اوصاف و قیود مهمی که در پسوند دیانت قابل طرح و تامل است اخلاقی یا غیر اخلاقی بودن آن است. یعنی دیانت برخی متدینان به گونهای است که میتوان به آن دیانت اخلاقی گفت، و به عکس، دیانت عدهای دیگر را غیر اخلاقی. در این نوشته نگاهی میاندازیم به تفاوتهای این دو نوع دیانت.
دیانت اخلاقی دیانتی است که بر پایۀ مکارم و فضایل اخلاق بنا میشود و در این نوع دیانت، انسان متدین آراسته شدن به این فضایل را محک و معیار دینداری اش میداند و به پرورش اخلاق شایسته در زندگی خویش به عنوان ثمرۀ دیانت راستین همت میگمارد. اعتنا به ارزشهای اخلاقی، اگرچه تضادی با التزام به واجبات عبادی و امور آیینی ندارد و مناسک رسمی دین را بیارزش نمی سازد، ولی متدین به این نوع دینداری این را میداند که اگر این امور به رشد شخصیت اخلاقی او کمکی نکند، اعمالی ازآن دست پوچ و بیحاصل است. او عبادات را تمرینهایی میداند که از طریق تجدید پیمان در برابر جهان بالا، به بهبود و تعالی و رشد پیوستۀ او در عرصۀ اخلاق یاری می رساند (محمد غزالی: اخلاق اسلامی، مقدمه) هرگاه احساس کند که این عبادات چنین نتیجهای در پی نداشته اند به بهره دهی و سودمندی عبادات خویش شک می کند و می داند که عبادات وی تنها نمایشی کاذب از دینداری بوده است و بس. او همزمان با پابندی به مناسک و شعایر تعبدی، همۀ تمرکزش را بر فضایل اخلاق و اجتناب از رذایل می گذارد و از طریق چنین دیانتی انسانی اخلاقی میگردد.
در مقابل، دیانت غیر اخلاقی دیانتی است که همۀ تمرکز و ثقل کار را بر انجام مناسک و امور سمبولیک دین می نهد و معیار دینداری را انجام رسمی این امور می داند و هرچه بر حجم و کمیت آنها افزوده گردد به همان پیمانه خود را از التزام به اخلاقیات نیکو بی نیاز می داند(دیانت فقهی). اهل چنین دیانتی مرز فضایل و رذایل را چندان پاس نمی دارند و حتی فضایل را به انجام چند عمل نمادین مذهبی فرو می کاهند. این دسته از دینداران که زندگی شان مایۀ چندانی از فضایل اخلاق ندارد، هرچه از اخلاق کم بیاورند آن را با عبادت جبران می کنند و حتی با انجام چند عمل تعبدی مشهور که معیار رسمی دیانت بشمار می آید دچار غرور خاصی می شوند و بدون اینکه متوجه کاستیهای اخلاقی خود باشند، به دیگران به چشم تحقیر و به خود به چشم اعجاب و خودپسندی نگاه می کنند (ابن الجوزی: تلبیس ابلیس).
هنگامی که دیانت غیر اخلاقی با سیاست و تلاشهای معطوف به قدرت گره میخورد، فاجعه دو برابر می شود. دلیلش واضح است.. سیاست به سختی با فضایل اخلاق کنار می آید. دیانت غیر اخلاقی با مقولۀ اخلاق گریز سیاست به نوعی همسنخی دارد. در دیانت غیر اخلاقی همه چیز ابزار می گردد برای اهدافی که به نوبۀ خود اهدافی لزوما اخلاقی نخواهد بود. در این گونه از دیانت است که مرز سیاست و دیانت فرو می ریزد و یکی عین دیگری می گردد.. (سیاست ما عین دیانت ما است و دیانت ما عین سیاست ما!!).
نماز جمعه، اعتکاف، برنامههای رمضانی، حج، نمازهای نافلۀ دسته جمعی، درسهای آموزش قرآن و حدیث، و شعایری از این دست، در این نوع دیانت، وسایلی میشوند برای اهداف سیاسی مورد نظر که عبارت است از جلب اعتماد مردم و کسب پایگاه اجتماعی و جمع آوری کمکهای هنگفت برای نهادها، مراکز و مدارسی که خود مرکز قدرت و سنگر مانور دادن در مقابل رقبا و حریفان است و وسیلۀ شاخ و شانه کشیدن در برابر حاکمان و احزاب مخالف.. وسیلهای برای تهدید غیر مستقیم دگراندیشانی که نظر انتقادی دارند و از تایید شان سر می پیچند.
هنگامی که دغدغههای اخلاقی از این نوع دیانت رخت بر می بندد، هم زندگی خصوصی/خانوادگیِ چنین دیندارانی و هم زندگی حزبی/ عمومی شان رنگ اخلاقی خود را از دست میدهد. آنان در روابط روزمرهای که با دیگران دارند تنها از دید ابزار دیدن انسانهای دیگر با آنان تعامل میکنند و ارزش آنان بر پایۀ میزان سودرسانی به پروژههای مورد نظر ایشان تعیین می شود وکسانی که به برنامه ها و اهداف مورد نظر آنان نفعی نرسانند اهمیت و ارزشی ندارند.. حال آنکه یک معیار مهم اخلاق این است که انسان را هدف بدانیم نه وسیله و ابزار برای اموری دیگر.. اسلام سیاسی بعد از نزدیک به یک قرن تا کنون این مفهوم را در نیافته و هیچ سخن مهمی در ادبیات خویش در بارۀ تثبیت جایگاه انسان و پاسداری از کرامت انسانی او نداشته است تا جلو بهره کشی از انسان و ابزار شدن او گرفته شود.
به استثنای علامه اقبال لاهوری و کسانی که به نواندیشی دینی گرایش دارند، دیگر نظریه پردازان که عمدتا به جریان اسلام سیاسی تعلق دارند، اگر سخنی در بارۀ شیئ وارگی انسان گفته اند در واکنش به نقدی است که کارل مارکس و دیگر منتقدان جامعۀ سرمایه داری مطرح کردند و آنان این مفاهیم را از جریان چپ وام گرفته بودند، اما بجای استفاده از آن در نهادینه ساختن مفاهیم انسانگرایانه، بسان حربه ای در نقد تمدن غرب به کار بردند تا در مبارزات سیاسی خود از این تئوریها نیز بسان ابزار استفاده کنند بدون اینکه یکی از صدها مشکل اساسی انسان این جوامع را حل نمایند.
جدایی میان دیانت و اخلاق و ابزار شدن دین در بازار سیاست نتایج مهلکی برای ما داشته است. بررسی وضعیت اخلاقی در صدسالۀ اخیر، از هنگامی که عصر نوزایی مشرق زمین آغاز یافته تا امروز، به روشنی نشان می دهد که دینداری و اخلاق در دو جهت معکوس و مخالف هم قرار داشته اند. به تعبیر عالمان منطق رابطۀ عکسی میان این دو مقوله برقرار بوده است، نه رابطۀ طردی.. حال آنکه باید شاهد عکس این روند می بودیم، یعنی هرچه بر میزان دینداری افزوده می شد باید جوامع ما اخلاقی تر می شدند و ما به تحقق فضایل اخلاقی توفیق افزونتر می یافتیم.. اما آنچه اتفاق افتاده درست عکس این بوده است.
نشانه ها و قراین تاریخی نشان می دهند که انسان جوامع ما در سده های گذشته بیشتر به فضایل اخلاق التزام داشت و مقوله هایی از قبیل راستگویی، صداقت، یکرنگی، ایثار، احترام به بزرگسالان، ترحم برزیردستان، ارج نهادن به اهل علم، صلۀ رحم، مراعات حقوق والدین، کسب روزی حلال، تواضع، مهمان نوازی، همدردی با تهیدستان و آنچه از این قبیل است، در جوامع ما نمود بیشتری داشته است.. نمی گویم وضعیت ایده آل و بی عیبی وجود داشته است، بلکه از دورترین ادوار تاریخ ما کاستیهای اخلاقی وجود داشته، و شرایط ایده آلی جز عصر صحابه، که در آن باره هم مناقشه و بحث زیاد است، حاکم نبوده است. بررسی اخلاقی تاریخ اسلام و به ویژه جنگها و لشکرکشیهایی که به هر نام صورت گرفته و پیامدهایی که داشته از مواردی است که کمتر کسی به شکل علمی بدان پرداخته است.. تاریخ ما از این نظر مانند جزیره ای کشف ناشده می ماند که ما هیچ اطلاع دقیقی در باره اش نداریم و تاریخنگاران ما هیچ تلاشی در این راستا نکرده اند..
اما هرچه هست، مقایسه میان یکصد سال اخیر و سده های پیشتر از آن از این نظر، به خوبی نشان میدهد که وضعیت اخلاقی در آن دوره ها بهتر از اکنون بوده است.. حال آنکه از نظر بنیادگرایان مسلمان سدههای اخیر در تاریخ مسلمانان دوران انحطاط شمرده میشود و سدۀ اخیر که موج بنیادگرایی اسلامی به راه افتاده است سدۀ تجدید دین و عصر شکوفایی دیانت و زندگی مجدد امت اسلامی تلقی می گردد.. شاید این تصور از جهاتی و تا حدودی درست باشد، بخصوص از نظر تاسیس دولتهای ملی و تاسیس نهادهای مدرن مانند دانشگاه ها و نظامهای قضایی به سبک مدرن یا شبه مدرن و آنچه از این قبیل است که البته برای بنیادگرایان اهمیت خاصی ندارد.. اما از نظر اخلاقی به هیچ روی ما شاهد وضعیت بهتری نبوده ایم و هیچ یک از صاحب نظران عرصۀ بنیادگرایی مذهبی نمی تواند ادعا کند که در این زمینه پیشرفتی حاصل شده است، مگر آنکه فضایل اخلاقی را تحویل به چند امر نمادین کنیم که آنان عادتا چنین می کنند و مهمترین نماد رشد معنوی در جوامع اسلامی را که در اثر تلاش جنبشها و جماعتهای دینی صورت گرفته است شیوع حجاب برای زنان و افزایش ریش در میان مردان می دانند..
این درست است که دینداری فقهی در این صدسال رو به افزایش بوده است، یعنی هم بر شمار مساجد افزوده شده و هم بر شمار نمازخوانان و هم دیگر مناسک مذهبی مانند نماز تراویح و اعتکافهای گروهی و ختم قرآن و تاسیس مدارس دینی و برنامه هایی از این قبیل گسترش چشمگیری داشته است.. اما اینها به جای خود و موضوع اخلاق به جای خود..
جوامع ما در عرصۀ اخلاق نه تنها بهتر از گذشته نشده اند، بلکه سقوط محسوسی کرده اند.. در هریک از جوامعی که مظهر رشد روحیۀ دینی شناخته می شوند و ادعا دارند که گامهای موفقیت آمیزی در احیای روحیۀ دیانت برداشته اند، مانند ایران، پاکستان، سعودی، مصر و.. وضعیت اخلاقی نه تنها بهتر نشده که خیلی بدتر هم شده است (خوب است در افغانستان کسی نمی تواند از آن دست ادعاها بکند). اگرچه فروکاستن اخلاق به موضوعات مربوط به امور جنسی یکی از خطاهای فاحشی است که در فرهنگ ما راه یافته و هرگاه سخن از فساد و صلاح اخلاق گفته می شود اذهان رأسا متوجه این موضوع می شوند، حال آنکه دامنۀ اخلاق چنانکه در بالا اشاره شد، خیلی وسیعتر از این است.. اما حتی اگر همین مورد را نشانۀ اخلاقمندی یک جامعه بدانیم و آن را محکی بشناسیم برای تعیین میزان التزام به اخلاق، باز مشاهده خواهد شد که این جوامع به هیچ روی بهتر از گذشته نیستند و آمارهای رسمی و غیر رسمی حکایت از شیوع بی ضابطه و فاجعه بار سکس در این کشورها دارند.. این در حالی است که در این زمینه نهایت سختگیریهای ممکن صورت می گیرد و با نظارت حکومت و دستگاه های قضایی و اجرایی آن می توان بر آن تا حدودی کنترل داشت.. دیگر امور اخلاقی که از عین اهمیت برخوردار است مانند اجتناب از دغلکاری، دروغ، دورویی، چاپلوسی، فریبکاری، کلاهبرداری، بدگمانی، بداندیشی، تهمت، غیبت و.. از سوی هیچ دستگاه حکومتی قابل نظارت نیست و به هیچ روشی نمی توان آن را مهار کرد یا حتی راهی نیست که میزان گرفتاری به آنها را مشخص نمود.
نتیجه همان شده است که روز به روز بر تعداد نمازخوانان افزوده می شود اما راستگویی روی به کاهش دارد و ترحم رخت بر می بندد و احساس مسئولیت درقبال اجتماع از بین می رود و اموال و داراییهای عمومی در معرض دستبرد قرار میگیرد و بخش زیادی از این رذایل از سوی کسانی انجام می شود که هم به ظاهر متدین هستند و هم ادعای ترویج دین و دفاع از ارزشهای دینی را دارند. سرمایههای بیحد و حصری که در دوران جهاد از سوی بسیاری چهره٬های حزبی و نظامی در داخل و خارج افغانستان ربوده شد و طبقۀ جدیدی بنام لردهای جنگ را ایجاد کرد یکی از این نمونه ها است.. اما کاش فاجعه در همین حد ختم می شد.. بدتر از آن این بوده است که ادامۀ این روند به شکل گیری فرهنگ فساد و اختلاس منتهی شده و از محدودۀ وابستگان آن احزاب فراتر رفته و دامن همۀ طیفها را گرفته است به گونهای که اگر در گذشته ها کسی این اعمال را انجام میداد از کارش احساس شرمندگی می کرد و تلاش می ورزید از دیگران پنهان بماند. اما با تبدیل شدن این گونه اعمال غیر اخلاقی به هنجارهای معمول اجتماعی، نظام ارزشی جامعه درسطح وسیعی دچار سقوط شده است تا جایی که احساس زشت انگاری نسبت به این اعمال از میان رفته و دیگر کسی لزومی به پنهان کردن دزدی و اختلاسش نمی بیند و بلکه سرمایههایی را که از چنین راههایی به جیب زده و اموال منقول و غیر منقولی را که از این راه اندوخته است با افتخار به رخ دیگران میکشد و آن را نشانهای از شایستگی و کاردانی خود میداند.
این فاجعه به قضایای مالی خلاصه نمیگردد. نادیده گرفتن مرزهای اخلاق در برخورد با رقبا و مخالفان و متوسل شدن به انواع دروغ و تهمت و افترا و شایعهسازی و سیاه نمایی برای بدنامی آنان و از همه بدتر بیپروایی در به خطر انداختن جان و زندگی انسانهای دیگر و هتک حرمت ایشان به روشهای مختلف بخشی دیگر از این فاجعه را تشکیل میدهد. ریختن خون آدمی در این سه دهه که با پشتوانۀ فتاوای مذهبی یا فرمانهای حزبی یا روحیه و انگیزۀ تبهکاری رخ داده است، تاریخچۀ دردانگیز و هراس آوری را برای سرزمین ما رقم زده است.
شاید گفته شود که شیوع این اعمال در شرایط بحرانی خاصی نمی تواند مؤید ادعایی باشد که در این نوشته مطرح گردید، و بیشتر بر می گردد به ضعف روحیۀ دینی در میان کسانی که مرتکب این گونه اعمال شده اند. نگارنده برای این سخن دو پاسخ دارد، نخست ضعف این منطق که هرگاه اعمال ناشایست برخی دینداران به سرحد آزار دهندهای می رسد، فرد یا افراد خاصی مسئول قلمداد میشوند تا جایی به نقد دیانتهای آفت زده و معیوب نماند. نگارنده سستی این منطق را با اتکا به روش پدیدارشناسی در مقاله ای دیگر نشان داده است.. (مقالۀ: دین و چالشهای پدیدار شناختی).
دوم اینکه هنگامی چنین توجیهی می توانست قابل قبول باشد که این اعمال مخصوص نسل خاصی از دینداران میبود و یا به کشور و سرزمین خاصی محدود می شد. با تاسف دیده می شود که جریانهای اسلام سیاسی در مناطق مختلف کمابیش به حسب شرایط سیاسی-اجتماعی شان گرفتار این مشکلات هستند و هرچه بیشتر با قضایای سیاست و قدرت درگیر می باشند و پول وثروت بیشتری به دور وبرشان تراکم می کند به همان پیمانه بر حجم این مشکلات شان افزوده می شود..
اگر بخواهیم به ارائه شواهد و نمونه های عملی برای تایید این سخن بپردازیم باید گزارشها و آمارهای مفصلی را از یکایک کشورهای اسلامی که شاهد نفوذ اسلام سیاسی بوده است بیاوریم که خود بحثی مستقل است و در این مقاله نمی گنجد.. هرچند به جای خود بسیار مهم و آموزنده خواهد بود.
شاید در پاسخ گفته شود که این اعمال مخصوص دینداران نیست و هواداران دیگر جریانها نیز چنین اعمالی در کارنامۀ خود دارند.. این درست است و نگارنده نمی خواهد دیگر گروه ها را از این لحاظ تبرئه کند.. اما این را تذکر می دهد که اولا کار نادرست نمی تواند توجیه کنندۀ کار نادرست دیگری گردد.. دوم اینکه بحث بر سر سازگای یا ناسازگاری چنین اعمالی با دیانت پاک و راستین است. اساسا این منطق بسیار غلطی است که عده ای به آن خو گرفته اند که هرگاه پرده از کجرویها و انحرافات آنان برداشته می شود در حال می روند به سراغ مخالفان ایدئولوژیکی یا مذهبی شان و نشان می دهند که آنان هم چنین کارهایی دارند.. چنانکه یک عده همیشه با برجسته ساختن کاستیهایی که در جهان غرب و کشورهای دیگر است، می خواهند توجیهی برای کارهای خود پیدا کنند.. هیچ ربط منطقی میان دو این موضوع نیست.. گیریم که غربیان و دیگران کارهای قابل انتقاد فراوانی داشته باشند.. آیا می شود به آن بهانه هر جنایتی کرد و فارغ البال نشست..؟
اینکه چرا نوعی از دیانت با چنین سقوط اخلاقی قابل جمع است، نیاز به تامل بیشتر دارد و باید به شکل دقیقتر مورد بررسی قرار بگیرد. به نظر نگارنده یک دلیل آن بر می گردد به کم اهمیت جلوه کردن اخلاق در برابر فقه در فرهنگ سنتی ما. از دیرباز دیانت فقهی که دیانتی ظاهرنگر است از اخلاق فاصله گرفته و با حساب و کتابهایی درآمیخته است که آن را شبیه اعمال دکانداران و بازرگانان ساخته است. از برای نمونه، تاکید بر شمار رکعتهای نوافل، شمار تسبیحات و اوراد و اذکار، شمار بیشتر حج نافله، شمار بیشتر روزه های نفل و.. مرحوم محمدغزالی میگوید وقتی که مسئول امور مساجد در وزارت اوقاف مصر بودم امری به همۀ مساجد جمعه صادر کردم که دیگر روایاتی را که در آنها تاکید بر شمار خاصی از نوافل شده است به مردم نخوانند، زیرا آن روایات اگر سند صحیح و موثق هم داشته باشند در سیاقی دیگر و در مناسبتی دیگر گفته شده اند که برای بسیاری از خوانندگان و شنوندگان امروزی قابل درک نیست و اهمیت آن شمارۀ خاص را در ذهن شان برجسته میسازد و این تصور را ایجاد میکند که هرگاه آن اعمال را به شمارۀ تعیین شده انجام بدهند، دینداری شان تکمیل میشود. از آن پس دغدغههای دیگر در زندگی شان رنگ میبازد به ویژه در عرصۀ اخلاق.. مثلا شماری از اهل تجارت که اجناس مورد ضرورت مردم را احتکار می کنند و قیمتهای گزاف بر اقلام اساسی میکشند و مایۀ آزار عمومی می شوند، این کارشان را از طریق افزودن بر شمار ختم قرآنها یا حج نافله جبران میکنند!!
شیوع حیلههای شرعی در فقه یکی از نمونههای دنیوی شدن آن و فاصله گرفتنش از معیارهای اخلاقی بوده است (ابن القیم: اغاثه اللهفان من مصاید الشیطان) همانند برخی نظامهای حقوقی سکولار معاصر که همۀ دغدغۀ حقوقدان بر جوانب دنیوی قضیه است و ابعاد اخلاقی آن از نظر میافتد..
بی رونق ماندن فلسفۀ اخلاق و ناآشنایی محیطهای علمی و فرهنگی ما با آن، یکی دیگر از عواملی بوده است که اهمیت اخلاق را کم ساخته و گویا از اذهان فراموش شده است که مراعات موازین اخلاقی در همۀ عرصهها یک ضرورت اجتناب ناپذیر است. یکی از مباحثی که در ذیل فلسفۀ اخلاق با جدیت مطرح می شود و طرح آن در مجامع علمی و فرهنگی امر با اهمیتی است رابطۀ اخلاق با دین و با هر مقولۀ دیگری است و اینکه کدام یک بر دیگری تقدم دارد. شاید این ایمانوئل کانت بود که برای اولین بار چنین موضوعی را به شکل دقیق مطرح کرد که آیا اخلاق مشروعیتش را از دین می گیرد یا دین مشروعیتش را از اخلاق؟ طرح این پرسش اهمیت فوقالعادهای دارد.
در اینجا دو رویکرد اساسی وجود دارد، یکی اعتقاد به تقدم دین بر اخلاق است به این معنا که افعال ما از حسن و قبح ذاتی برخوردار نیستند و تنها از لحظهای نیکو یا زشت تلقی میشوند که دلیلی از شرع بر آن داشته باشیم (دیدگاه اشعری).
اما در رویکرد دوم، اخلاق بر دین مقدم است و اعتبار یک دین به این است که پیامش اخلاقی است و ما به این دلیل دین آن را قبول داریم که رهنمودهای اخلاقی داده است.
طبق رویکرد نخست، مثلا اگر دین به زدن و بستن و کشتن و اموری از این دست امر کند این افعال خوب تلقی می شوند و اگر از آنها نهی کند بد شمرده میشوند. اما اشکالی که در این رویکرد وجود دارد این است که در بارۀ همۀ امور جزئی نص صریحی از طرف دین وجود ندارد تا برهمۀ شرایط به صورت یکسان صدق کند، مانند قضیۀ انتحار به شکلی که امروز رواج یافته است و جنگهایی که در برخی کشورهای اسلامی جریان دارد، یا روابطی که میان کشورهای جهان امروز برقرار می شود و بسیاری مسایل دیگر. طبق این رویکرد، در این گونه موارد باید به سراغ نصوص رفت و آن نصوص را به گونهای تاویل کرد که بر این شرایط قابل صدق و پیاده سازی باشد و از آن پس حکم اخلاقی آن اعمال را مشخص نمود و چنانکه دیده میشود به دلیل تفاسیر مختلفی که نصوص دینی بر میتابند، یک عمل احکام مختلفی پیدا میکند، مثلا انتحار از نظر یک عده خوب است و از نظر یک عده بد است یا مثلا انتحار در افغانستان خوب است و در پاکستان بد است. یا مثلا جهاد مسلحانه بخاطر محو منکرات در افغانستان واجب است و در مصر حرام است و سکوت در برابر سریالهای مبتذل در افغانستان حرام است و در سوریه و امارات عربی و دیگر کشورهای اسلامی جایز است.
طبق رویکرد دوم، ما به این دلیل به حقانیت اسلام باور داریم که پیامش اخلاقی است، مثلا میگوید: إن الله یأمر بالعدل و الإحسان و إیتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی.. (سورۀ نحل، آیۀ ۹۰). وقتی می بینیم یک دین چنین پیام اخلاقی دارد باور میکنیم که این دین به سود انسانها است و از سوی خداوندی مهربان به ما فرستاده شده است. وقتی این دین می خواهد مردم صدق پیامبرش را باور کنند، پشتوانۀ اعتبار او را متصف بودن به اخلاق نیکو میداند و در باره اش میگوید: و إنک لعلی خلق عظیم.. (سورۀ قلم، آیۀ ۴) یعنی تو اخلاقی بزرگوارانه و با اهمیت داری.. و هنگامی که پیامبرش می خواهد هدف از رسالت خود را برای مخاطبانش تبیین کند به آنان می گوید: إنما بعثت لأتمم مکارم الأخلاق.. ( بیهقی: السنن الکبری و البخاری فی الأدب المفرد) یعنی هیچ هدفی در بعثت من نبوده است جز اینکه اخلاق شایسته را به پایۀ اکمال برسانم..
در اینجا اخلاقی بودن پشتوانۀ اعتبار و مقبولیت دین می شود و هر عملی که اخلاقی بود دینی میشود و کاری که غیر اخلاقی بود، غیر دینی بشمار می رود..
اگر چنین نگاهی به امر دیانت بشود و اخلاقی بودن آن شرط اساسی درست بودن آن تلقی گردد بسیاری دینداران محک روشنی برای سنجش دینداری خود پیدا میکنند و از دیانت غیر اخلاقی فاصله میگیرند، چون میدانند که دیانت غیر اخلاقی با بیدینی فرقی ندارد و چه بسا که بیدینهای با دغدغۀ اخلاقی به منطق راستین دین نزدیکتر از دینداران اخلاق گریز و اخلاق ستیز باشند.
بررسی آیات قرآن مجید، و نیز بسیاری روایات از پیامبر اسلام (ص) شکی باقی نمیگذارد که اخلاق در گفتمان قرآنی جایگاهی ویژه داشته است، بخصوص اگر بستر تاریخی-اجتماعیِ عصر نزول آن را در نظر بگیریم میبینیم رنگ اخلاق بر یکایک رهنمودهای آن غلبه دارد، چه این رهنمودها مربوط به امور خانواده و روابط زن وشوهر باشد و چه روابط والدین و فرزندان و چه مربوط به پیوندهای اجتماعی میان طبقات و اصناف مختلف مردم و چه حتی مربوط به روابط مسلمانان با پیروان ادیان و فرهنگهای دیگر، حتی در شرایط جنگ و درگیری گرم که وضعیتی غیر عادی است و در آن دوره های تاریخی کسی به موازین اخلاق در چنان شرایطی چندان اعتنایی نداشته است.
به برداشت نگارنده، مهمترین پیامی که قرآن برای خواننده اش دارد همانا اخلاق است. البته مصادیق مطرح شده در زبان و گفتمان قرآنی ممکن است رنگ شرایط تاریخی خاصی را گرفته و با ذهن و زبان مخاطبان آن دوره همخوانی بیشتری داشته باشد، اما کلیات اخلاقی مورد نظر قرآن با موازین جهانشمول (universal) اخلاق که گوهری مشترک میان ادیان و فرهنگهای بزرگ است، قابل جمع و انطباق است.
نقد اخلاقی گفتمانی که امروزه بنام دین در جوامع ما ترویج میگردد چه از منابر سنتی و چه از تریبونهای بنیادگرا، و برگرداندن نگاه دینداران به جوانب اخلاقی گفتمان قرآنی و تاکید بر ضرورت احیای مکارم اخلاق و گنجانیدن آن در صدر گفتمان دینی از نیازهای اساسی این جوامع است تا هرکس که ادعای دینداری دارد بداند که دیانت غیراخلاقی نه تنها کمکی به بهداشت روانی انسانها نمیکند، بلکه به تعبیر دکتر سروش: آنچنان را آنچنان تر میکند.
بحران جوامع ما قبل از هرچیز بحران در عرصۀ اخلاق است (یوسف قرضاوی: بیداری اسلامی و بحران هویت) و نجات از این بحران جز با رنسانس اخلاق و رستاخیز معنویت امکانپذیر نیست. در این راستا نباید به تکرار چند روایت اکتفا کرد و دل خوش نمود که اخلاق شایسته دوباره بر میگردد و رفتارهای ناشایسته رخت بر می بندد.
احیای فضایل اخلاق و داشتن جامعۀ اخلاقی، علاوه بر اراده ای قوی و تلاشی گسترده، نیاز به دانش و بینشی وسیع دارد. هم باید میراث گرانسنگ عرفانی خود را به یاری خواست و هم مباحث عمیق فلسفۀ اخلاق مدرن را. هم باید نگاه درون دینی داشت و هم نگاه بیرون دینی. چراکه اخلاق در اساسش امری انسانی است و بخشی عمده از مکارم اخلاق ریشه در فطرت آدمی دارد و مورد تایید خرد انسانی است.. اخلاق اسلامی بخشی از اخلاق انسانی است نه همۀ آن (ابوالاعلی مودودی: پایه های اخلاقی برای جنبشهای اسلامی).
دغدغۀ بازگرداندن اخلاق به زندگی آدمیان و رساندن جوامع انسانی به مرز پایبندی راستین به اخلاق شایسته، دغدغه ای وسیع است که مرز ادیان و فرهنگها و تمدنهای مختلف را درنوردیده و فرزانگان بسیاری را در شرق و غرب جهان به تکاپو واداشته است (مصطفی ملکیان: مهرماندگار). در چنین شرایطی نباید اجازه داد دیانت از اخلاق فاصله بگیرد و مایۀ خشم و خشونت باشد و مجوز قتل و جنایت.