نشریه نون·19, اکتبر 2020چهار غزل از ضیای رفعتضیای رفعتچهار غزل از ضیای رفعت احمد ضیای رفعت۱دوروبر دل، جای به یک مرد نداری؟جاییکه نویسد دوسهتا فرد نداری؟من هیچ! به دوروبر خود جای برایشعریکه دلت برد و نیاورد، نداری؟مشغول لبت بود لبی، گِرد دهانتتشویش کسیرا که چه میکرد، نداری؟من میروم از خویش، تو پروای کسیکهاز خود شده از خاطر تو طرد، نداری؟جز سنگزدن بر سرم از فاصلهی دورکار دگری با سگ وِلگرد نداری؟هر ثانیه میزاییام از نو غم عشقیهنگام ولادت، تو مگر درد نداری؟وا کن در یخچال خود ای تشنهی خونمنوشیدنی تازهتر سرد نداری؟رختافتن از چهرهی من داد نشان کهمیلی به تماشای گل زرد نداری۲از رشتهی جان بافتهام شال برایتتا فصل خزان میکنم ارسال برایتجان را نشد ارسال کنم سال گذشتهبا پست روان میکنم امسال برایتاز عشق بپرهیز، که این مسٲله ترسمدر حشر شود باعث جنجال برایتتا بلکه خیال تو به پرواز درآیدبگذار که نقاش کشد بال برایتعمری طرفت دید به دقت، نتوانستپیدا کند آیینهای اِشکال برایتدم تو و دوا تو و دهان تو و دعا تومصراع خوشی بست رقم “دال” برایتبا آنکه گمانم ندهد عاشقی آنتنهر ثانیه کارم شده مسکال برایت۳ناگهان رفتم سفر، جاماند جانی پشت سردفتر شعری کنارت، داستانی پشت سردر میان آسمانِ تازهای کردی ظهورآفتابی پیش رویت، کهکشانی پشت سرگفته بودم آمدورفت ترا پنهان کنمجای رد پای ماند آتشفشانی پشت سرآرزوها، قلبها، اندیشهها افتاده راهاز کنار ما گذشتی، کاروانی پشت سرهر نفس جانی فرو میریزد از دنبال توهر قدم سر میگذارد ساختمانی پشت سربر سر الله و بانو اکبرِ وقت اذاناختلاف افتاده بینِ مردمانی پشت سرچشم و جان و دل مرا خواندند مسۇول جنونمیکند از تو حمایت سازمانی پشت سرجای عشق آیم به کار سگ از این پس بیشتربعدِ رفتن ماندی از من استخوانی پشت سر۴کسی به ماه، کسی یافت در زمین، کاریبرای بنده هم ای عشق برگزین کارینوشتهاند به پیشانیام به خط ثلثکه غیر سجده نمیآید از جبین، کاریچقدر مسٲلهی موی بوده پیچیدهکه جز به روسریِ کس نداشت دین، کاریشنیدهام که ترا خواستی برم از یادتو و چنین سخنانی؟! من و چنین کاری؟!ادای آدمیان درمیآورم پیشتدرست کرد به بوزینه، داروین کاریمگر نگاه تو تسکین دهد مرا، که نکردشبی هزار عدد قرص مورفین کاریبه بردن جسدم کردهای مرا دعوتکسی سپرده به دیوانه نازنین کاری؟