علی کاوه؛ پژوهشگر و استاد دانشگاه
افراطگرایی دینی (و معادلهای دیگر آن چون بنیادگرایی اسلامی، رادیکالیزم اسلامی، اسلام سیاسی، اسلامی میلیتاریستی، تروریزم و…) از پرکاربردترین واژگان ادبیات سیاسی امروز است. تنها بحث نظری در این موضوع نیست که همهگیر شده، زندگی صدها ملیون انسان در کشورهای اسلامی جهان سوم و حتا کشورهای توسعهیافتهی غربی روزانه از این پدیده رنگ میگیرد یا رنگ میبازد. پس از جنگ دوم جهانی در نیمهی قرن بیستم، مبارزه با افراطگرایی یا تروریزم پرهزینهترین و پرتلفاتترین جنگ فرسایشی است که از شرق آسیا تا شمال و مرکز افریقا امتداد یافته است. بهانهی این جنگ هم مبارزه با افراطگرایی است که بزرگترین تهدید جهان پیشرفتهی امروز به حساب میآید، تهدیدی که در نزدش، همه، غیرخودش، بیگانه و دشمن شناخته میشوند و بایستهی نابودی و سرکوب. اما این افراطگرایی، حتا دینیترینش، بیشتر انگیزه و محرک غیردینی و سیاسیاجتماعی دارد تا رنگ دینی، و مستلزم کندوکاو دقیقتر و همهجانبه از ابعاد سیاسی اجتماعی و اقتصادی است. این نوشتهی کوتاه در تلاش است تا طبیعت پدیدهی افراطگرایی دینی معاصر را واکاود و نگاهی به عوامل پیدایی و پویایی آن بیندازد.
به گونهی کلی، منظور از این واژگان (افراطگرایی…) جنبشهای سیاسی–دینی است که امروزه بیشتر در جهان اسلام سر برآورده و در مقابل موج غربیشدن جوامعشان و یا هم در مقابل حضور و یا اشغال غربیها در مقابلشان میجنگند و در هر جایی که دست و قدرتشان توان داشته باشد، در دنیای واقعی و مجازی، برای گسترش نفوذ خود و ضربه زدن بر حریف قدرتمندشان تلاش میکنند.
منظور ما از افراطگرایی دینی در این نوشتار جنبشهای سیاسی–اجتماعی و دینیاند که با قرائتی تندروانه و آشتیناپذیر از متون مقدس در صدد مقابله با قرائتهای دیگر دینی و نحلههای فکری جهان معاصر با استفاده از زور و خشونت برآمدهاند.
افراطگرایی امروزه یک پدیدهی مدرن است و زادهی دنیای مدرن و شرایط سیاسی–اجتماعی جهان امروز که برای شناخت آن باید شرایط امروز جوامعِ مستعد افراطگرایی را مطالعه کرد. این باور که افراطگرایی پدیدهی سنتی و مربوط به دنیای ماقبل مدرن است درست نیست. گرچه برخی از شریانهای تغذیهی این جریان ریشه در گذشته و سنت دارد، طبیعت و ماهیت آن مدرن و امروزین است. افراطگرایی زاده و محصول شرایط جهان ما و عصر ماست.
افراطگرایی پدیدهیی صرفاً اسلامی نیست که ویژهی جهان اسلام باشد و در دیگر ادیان و فرهنگها وجود نداشته باشد. مدتی است در همهی ادیان افزایشی قابل توجه در جریانهای بنیادگرا به چشم میخورد. از جنبشهای افراطگرایانهی هندوها در هندوستان و سیاسیشدن بیش از پیش آنها گرفته تا قدرت گرفتن بیشتر مسیحیان و یهودیان بنیادگرا در امریکا و اروپا و حتا افراطیشدن و دست به تیغبردن راهبان بودایی در برمه و دهها مثال دیگر نشان میدهد که افراطگرایی دینی پدیدهی مختص اسلام و مسلمانان نیست بلکه در همهی ادیان دنیا و فرهنگها که در شرایط مناسب آن قرار گیرند ریشه دوانده و رشد میکند.
افراطگرایی دینی پدیدهیی صرفاً دینی نیست. این پدیده گرچه رنگ و روی دینی دارد، بیشتر انگیزهها و زمینههای سیاسی و اجتماعی، عامل پیدایش و رشد افراطگرایی است که بعدها از شریانهای دین هم تغذیه میکند.
افراطگرایی، کنش یا واکنش؟
دو دیدگاه کلی برای تبیین افراطگرایی وجود دارد. تعدادی از تحلیلگران و اندیشمندان، افراطگرایی را یک پدیدهی بیشتر بومی میدانند که ریشه در فرهنگ و ارزشها و هنجارهای قوم دارد و در شرایط مشخص متولد میشود و چون «کرمی از درون» منجر به گندیدن اجتماع میگردد. از سوی دیگر، کسانی هم افراطگرایی و بنیادگرایی را واکنشی میدانند در مقابل شرایط بیرونی و تحمیل شده بر جوامع و تلاشی برای مبارزه با بیگانه و تقلای ماندن و حفظ هویت خود در مقابل آنها.
از برجستهترین نظریهپردازان شرقشناس، هانتینگتون و برنارد لویس، معتقد اند که بنیادگرایی اسلامی واکنشی در مقابل غرب است.[i] ریشهی این جریان نه در قرن بیست و یک، بلکه به شروع استعمار و قرون ۱۸ و ۱۹ باز میگردد، وقتی که مسلمانها با پیشینهی تمدنی روشن و قدرتهای قاهر، خود را مقلوب قدرتهای استعمارگر غربی دیدند و نه تنها مغلوب قدرت نظامی غرب شدند که شیفتهی پیشرفت اقتصادی، تکنولوژیک و علمی، سیاسی و فرهنگی آن دیار نیز گشتند. این شکست و تحقیر برای این مردم البته که گران بود و خون غیرت برخیها را به جوش آورد و راه تلافی آن، چیزی جز بازگشت به گذشته و خویشتن گذشته نبود. بنیادگرایی در آغاز به صورت مقابله با استعمارگران و کسب استقلال کشورهای اسلامی و زمینهسازی برای از نوساختن خلافت اسلامی در اوایل قرن بیستم و پس از فروپاشی آخرین خلافت اسلامی (عثمانی) ظاهر شد. اما این مأمول به دست نیامد و بسیاری از کشورهای اسلامی پس از استقلال هم بهجای بازگشت به گذشتهی خویشتن، در پی غربیسازی و توسعهی جوامع خود با استفاده از مدل غربی توسعه به رهبری سکولارها و ملیگراها شدند. موج دوم این جریان بیشتر در دهههای اخیر قرن بیستم و با یورش دوباره امپریالیزم شرق و غرب به کشورهای اسلامی رونق گرفت و این بار بنیادگرایی افراطیتر و خونینتر به مبارزه با دشمن غربی و همدستان خودیاش برآمد. از جهاتی، جهاد افغانستان در در دههی هشتاد قرن بیست آغاز چنین مقابلهیی است که با کمی تغییر چهره و رنگ عوض کردن تا امروز ادامه دارد. اوج این مبارزه و جهانیشدن آن با شروع هزارهی سوم و حملهی نمادین و سمبلیک به نمادهای نظامی و اقتصادی امریکا، سردمدار این مبارزه، است که در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ اتفاق افتاد. این حمله شاید از جهاتی خیلی سمبلیک بود و نماد قدرت سیاسی و اقتصادی غرب را نشانه گرفت و چونان انتقامی از چند سدهی تحقیر و خفت مسلمانان به دست غربیان به شمار میآمد و حداقل برای مدتی این حس تحقیر را در روح شهروندان امریکا و غرب ایجاد کرد. نوع واکنش ایالات متحده و همپیمانان غربیاش به حملهی تروریستی ۱۱ سپتامبر نه تنها باعث تضعیف افراطگرایی نشد که آبی شد در آسیاب افراطگرایان و خون بیشتری در شریانهای تشنهی آنان. واکنش ایالات متحده از همان لحظات اول و به زبان آوردن عبارت «جنگ صلیبی» توسط بوش و پس از آن هم حمله به افغانستان و عراق و فجایع سربازان امریکایی در این کشورها (ابوغریب و دهها نمونهی دیگر) نفرت مردمی از امریکا در کشورهای اسلامی بیشتر شد و به گونهی تدریجی منجر به حمایت اجتماعی از افکار ضد امریکایی و افراطگرایانه شد و اجتماعیشدن پیام القاعده و افراطگرایان را در پی داشت.
پیروان نحلهی دوم برای تبیین افراطگرایی بیشتر کسانیاند که افراطگرایی را نه ضرورتاً محصول رویارویی کشورهای اسلامی با غرب، بلکه برآمد فرهنگ و شرایط ویژهی این جوامع در این برههی تاریخی میدانند.
به باور اینان، بنیادگرایی و افراطگرایی برخاسته از فقر، محرومیت و کمبودیهای زندگی است، چیزی که در جوامع اسلامی عقب ماندهی آسیایی و افریقایی کم نیست. این فقر و محرومیت به ویژه وقتی بازتاب تولید میکند که آگاهی از این محرومیتها شکل میگیرد،آنگاه باعث واکنشی فوری و غیرعقلانی و خشونتآمیز به آن میشود. آگاهی از عقبماندگی و پیشرفت دیگران (غرب) بر احساس این محرومیت میافزاید و نارساییها را تشدید میکند. ورود غرب در کشورهای اسلامی به هر حال همین اتفاق را ایجاد کرد و غرب عامل بروز و پیدایش (دیدهشدن) این نارساییها شناخته شد.
برخی با تقسیم نو ژئوپولتیک جهان امروز به مناطق امن و مناطق مستعد خشونت، عامل فرهنگی را در زایش و گسترش خشونت و افراطگرایی در این مناطق حیاتی دانسته بیان کردهاند که در مناطق مستعد خشونت فرهنگ، ارزشها و هنجارهایی حاکم است که به مردم میآموزاند که نخستین و بهترین عمل و اقدام برای رسیدن به هدف و به دست آوردن آن شدیدترین و خشنترین آن است.[ii] اینچنین است که خشونت بخشی جداناپذیر از زندگی روزمرهی این جوامع است که در همه بخشهای آن از خانه گرفته تا پیاده رو و بازار و محافل سیاسی و… دیده میشود و حکومت میکند.
یوهان گالتونگبا طرح اصطلاح خشونت ساختاری در صدد توضیح و تبیین وضعیتی برآمد که طی آن، یک ساختار اجتماعی، محرومیت از ضروریات زندگی را بر شهروندان خود تحمیل میکند. چنین ساختاری از اساس شهروندان خویش را به خشونت و ستیز، خو میدهد. در این وضعیت، ما با سیل گرسنهگانی روبرو هستیم که خشم روحشان را گداخته و عذاب قلبشان را مالامال از خشم نموده است. چنین افرادی برای ایفای نقش در قالب ستیزهجویان انتحاری بسیار مستعد اند. کسانی که در زندگی جز حرمان چیزی ندیده اند و از دین اساساً چیزی نمیدانند به جز این که به ایشان وعده میدهد که در صورت فداکردن خود در یک حملهی انتحاری به بهشتی مالامال از نعمات خواهند رفت… اصلیترین نیروهای انسانی که جذب گروههای تندرو میشوند از کشورهای فقیر و از میان طبقه پایین جامعه سر برمیآورند.[iii]
کسانی دیگر از این نحلهی دوم بنیادگرایی و افراطگرایی را محصول شکست و ناکامماندن پروسهی نوسازی در این کشورها میدانند. به باور اینان، وقتی پروسهی توسعه و نوسازی (مدرنایزیشن) در کشوری به هدف و مقصد نمیرسد و نمیتواند عدالت، آزادی و برابری و رفاه را به مردم به ارمغان آورد، معمولاً به واکنش بنیادگرایانه و افراطی مواجه میشود. برخی از پژوهشگران بر آنند که جوهرهی حرکت بنیادگرایی نوعی اعتراض به روند مدرنیزاسیون و تأثیرات وسیع اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آن بر جوامعی است که دستکم یکی از مهمترین منابع الهام نظری این نظامها و روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و حتا خانوادگی آنها «دین» بوده است.
پروسهی ناتمام ملتسازی در کشورهای اسلامی و ضعیفبودن هویت ملی هم شکاف دیگری بود برای رخنهکردن بنیادگرایی و افراطگرایی در این کشورها. در جایی که ملت شکل نگرفته باشد، حس تعلق و وفاداری و هویت بیشتر به اطراف قبلیه و فرقه و دین میچرخد و زمینهی رشد این افراطگرایی بیشتر میشود.[iv]
جهاد افغانستان در دههی هشتاد و نود قرن بیستم یکی از منابع فزیکی و عینی خیزش و تقویت بنیادگرایی یا اسلام سیاسی و یا هم افراطگرایی دینی بود. در پی اشغال افغانستان توسط شوروی، نیروهای جهادی و بنیادگرای دینی از سراسر جهان برای جهاد در مقابل کافران اشغالگر در سرزمین اسلامی وارد پاکستان و افغانستان شدند و اینچنین، این منطقه لانهی دهها هزار بنیادگرای دینی شد که در آنجا لانه زدند و تخم گذاشتند و برای فردای این دو کشور جای پایشان را محکم ساختند. لازمه و فلسفهی وجودی این جریانها و گروهها وجود جنگ و جهاد و مقابله با کافران و دشمنان بود، کسانی که اگر حتا نبودند باید خلق میشدند تا علت وجودی آنها را توجیه کند که اینچنین هم شد.
یکی دیگر از عوامل افراطگرایی نفس قرائت افراطگرایان از دین است، قرائتی که به نظر میرسد هیچ نوع سر سازش با غیرخودی و بیگانگان و کافران ندارد. این نگاه به دین و جهان امروز طبعاً فرد و گروه را به یک هویتی بیگانه با اطراف، و در جهان امروز، در حال نابودی تصور میکند و سر جنگ و منازعه و انتقام با همه «دیگران» دارد. افراطگرایی به تعبیری جستن سرپناهی است در دنیایی که هویت و اقتدارش را تهدید میکند. البته این بدان معنا نیست که افراطگرایی محصول دین است. این پدیده یک پاسخ بومی به بحرانهای عمیق اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در جوامع اسلامی است.
از دیگر زمینههای مهم در شکل گیری جنبشهای خشن سلفی در جهان اسلام وجود حکومتهای خودکامه و نبود نهادها و بنیانهای مردم سالارانهی مدرن و سنتی بودهاند.
از زمینههای دیگر محلی تقویت بنیادگرایی میتوان به گرایش عام به معنویت در برخی از جوامع پس از سلسلهیی از حوادث اشاره کرد که به نحوی سطح مادی و سکولار فرهنگ مدرن آن را پدید آورده است. سرخوردگی بسیاری از مردم در چند دههی اخیر در کشورهای اسلامی و غیراسلامی از وضعیت مادی و معنوی زندگیشان بسیاری را به سوی معنویت آنهم از نوع خشن و غربستیز و دنیاستیزش فراخواند و زمینهیی شد برای جذب همهی سرخوردگان نظام سرمایهداری مادی بیرحم و بیروح حاکم بر جوامعشان.
اینها بخشی از عوامل پنهان و پیدایی است که موجبات خیزش و رشد افراطگرایی را در کشورهای اسلامی مساعد ساخته است و به هیچ وجه همهی مسایل نیست. در کنار این عوامل عام بسترساز افراطگرایی، زمینههای خاص و موضعی هم هست که در کشورهای مختلف و فرهنگهای حاکم بر آنها وجود دارد. در افغانستان، به طور مثال، یکی از عوامل اصلی تقویت افراطگرایی، شکست دولت در حاکمساختن قانون و مقابله با فساد همهگیر و سرطان اجتماعی حاکم بر دولت و جامعه است. نظامی که با حمایت مالی و سیاسی – نظامی شدید امریکا و متحدانش روی کار آمد و در اول موفق به جلب حمایت مردم و ایجاد قانون اساسی جدید و سایر قوانین کشور شد. چیزی نگذشت که بیش از هر دوره و نظام دیگر آلوده به فساد شد. طعم تلخ این فساد اداری و سیاسی را جامعه و مردمی میچشند که در مقابل حمایت از دولت انتظار عدالت و قانون و رفاه اجتماعی را داشتند. با مأیوسشدن و سرخوردهشدن این مردم، افراطگرایی و افراطگرایان فرصت دیگری برای تاخت وتاز یافتند.
ساختار موزاییکی جامعهی افغانی و سوءاستفادهی نخبگان سیاسی و رهبران احزاب قومی و سیاسی از این وسیله، باز آبی شد در آسیاب افراطگرایان برای سربازگیری از این اوضاع آشفته و ماهیگرفتن از این آب گلآلود.
رفتار تحقیرآمیز و دشمنانهی سربازان امریکایی و متحدانشان و توهین به مقدسات مسلمانها و ارزشهای فرهنگی و قومی افغانها عامل خاص دیگری است بر افزایش دشمنی با غربیها و حامیان شان و احساس نزدیکی با دشمنانشان یعنی القاعده، طالبان و دیگر افراطگرایان.
شکست دولت افغانستان در مبارزه با فقر و کشت و قاچاق مواد مخدر عامل مهم دیگری است که تقویت افراطگرایی و تضعیف مبارزه با آن را در پی دارد.
نرسیدن به یک وفاق ملی محکم پس از بیش از یک دهه از سقوط طالبان علیرغم حمایتها و کمکهای زیاد غرب و جامعهی جهانی عامل دیگری شد در مأیوسشدن ملت از نخبگان و حاکمان سیاسی شان و عدم اعتماد به دولت و رویگردانی از آن و در نتیجه روی آوردن تعدادی از آنان به افراطگرایی و حمایت از افراطگرایان.
و سخن آخر این که افراطگرایی یک پدیدهی شدیداً سیاسی و اجتماعی و یکی از مشکلات جدی کشورهای اسلامی و منطقه و حتا جهان است که با رنگ دینی در صدد جذب نیرو و تقویت بیشتر خود برآمده است. این پدیدهی خاص اسلام و کشورهای اسلامی نبوده اما در شرایط حاضر و به دلایل مختلف در کشورهای اسلامی و در بین مسلمانان رشد نموده است. دیدگاههای مختلف در صدد تبیین چرایی رشد افراطگرایی در کشورهای اسلامی برآمده اند. تعدادی بنیادگرایی و افراطگرایی را محصول مواجههی اسلام و مسلمانان با غرب میدانند که این رویارویی تحقیرآمیز و مأیوس کننده تعدادی را ترغیب به مقابله با غرب و انتقام از آن نمود. برخی دیگر اما زمینههای رشد افراطگرایی و خشونت را فرهنگ و هنجارهای حاکم بر سیاست و اجتماعی جوامع شرقی–اسلامی میدانند که سببساز بالندگی افراطگرایی در منطقه شده است. و بالآخره این که افراطگرایی عوامل متعدد و رنگارنگ سیاسی، اجتماعی، دینی، اقتصادی و فرهنگی دارد که برخی عام و جهانی است و برخ دیگر خاص و مربوط به کشور و فرهنگ خاص در منطقهی خاص مثلاً افغانستان است.
[i] واکاوی بنیادگرایی اسلامی در خاور میانه، علی اسدی، طهمورث غلامی، بهار ۱۳۹۰، شماره ۲۸۳، ص ۴۶…
[ii]Violence & Subjectivity, edited by Veena Das, Arthur Kleinman, MamphelaRamphele, and Pamela Reynolds. Berkeley, CA: University of California Press, 2000. 379 pp
[iii]گرفتار در زنجیر خشم، جستاری در ریشه ها و زمینه های بنیادگرایی اسلامی، سروش آریا، گزارش، ص ۴۳، آبان ۸۹، شماره ۲۲۲
[iv]فراز و فرود بنیادگرایی، احمد موثقی، اعتماد ملی، ش ۸۹۶، ۲۹/۱/۱۳۸۸، بازتاب اندیشه ۹۷، ۱۰۹-۱۱۲