دانشگاه زندان نیست، بل همبستهی زندان است. زندان از طریق تنبیه تن را به انقیاد میکشاند، اما دانشگاه از طریق مراقبت ذهن را به انقیاد میکشاند. اگر خرد دانستن حقیقت است، حقیقت در نزد زندانی است و زندانبان و قاضی حقیقت را نمیدانند. استاد و دانشجو در خلای خرد قرار دارند. همانطور که زندانی و زندانبان دوگانههای زندان هستند. استاد و دانشجو نیز دوگانههای دانشگاهاند، اما نوع رابطهای که میان استاد و دانشجو شکل میگیرد متفاوت است. در رابطهی استاد و دانشجو خرد نزد استاد است و شاگرد در بیخردی بهسر میبرد. وگرنه فرآیند آموزش که بر پایهی مبادلهی اطلاعات است اگر نزد شاگرد نیز موجود باشد نفس حضور استاد دیگر معنایی ندارد. در چوناین وضعیتی خرد را نزد استاد و بیخردی را نزد شاگرد باید جست، زیرا این دوگانهها برپایهی همین مساله است که حضور پیدا میکنند. البته بهتر است که بگوییم اطلاعات نزد استاد و بیاطلاعاتی را نیز نزد دانشجو باید جست، زیرا هر دو به این باور اند که این اطلاعات همان خرد است. ما در دانشگاه گرفتار خلای خرد و بالطبع آن با خلای تولید دانش روبهرو هستیم، زیرا استاد منبع معلومات در نزد شاگرد است. جایگاه خرد مطلق را بهدست میآورد و هرآنچه استاد میگوید در نزد شاگرد برابر است با خرد مطلق. آنچه استاد به شاگرد انتقال میدهد مجموعهای از معلومات است، پس استاد همزمان که به شاگرد معلومات را انتقال میدهد او را در بیخردی نیز نگهمیدارد و دوگانهی معلومات بیخردی نزد شاگرد شکل میگیرد. شاگرد فکر میکند که میداند، اما نمیداند چون حوزهی جهل خود را نمیشناسد. اما با این معلوماتی که در ذهن ذخیره میکند بینیاز از خرد و آگاهی میشود.
اگر زندانی در زندان تحت نظر سراسربین است، زندانبان چرخهدندهای از آن سازوکار میباشد. زندانی چون حقیقت نزد او است میتواند از خلاقیت خود استفاده کند، اما زندانبان تبدیل به چرخدندهای سازوکار زندان شده است. هر دوی زندانی و زندانبان در زندان هستند. زندانی که انقیاد برتن خود را نمیپذیرد و به همین سبب نیز روح سرکشی دارد و زندان نمیتواند او را به انقیاد بکشاند، اما در دانشگاه به دلیل آنکه در خلای خرد بهسر میبرد استاد و دانشجو خلاق نیستند. بههمین سبب نیز دانشجو تن به تقلید میدهد که احساس میکند حقیقت نزد استاد است. استاد نیز تن به انقیاد میدهد زیرا فکر میکند که خرد نزد او است.
تقلید بدترین نوع انقیاد است که بر ذهن دانشجو در دانشگاه تحمیل میشود. تقلید تن و ذهن انسان را در سطح ماشین فرو میکاهد و براساس رویکرد “خردگرایی دکارتی” عملکرد میکانیکی پیدا میکند: “هرچند ماشینها میتوانند بعضی از کارها را مانند یا حتا بهتر از ما انجام دهند، اما مسلماً در بقیهی کارها چوناین قابلیتی ندارند و در نتیجه مشخص میشود که عمل آنها براساس شناخت نیست، بل به سبب آرایش اندامهای آنها است.” پس دو آزمون مشخص وجود دارد که از طریق آنها میتوان فهمید که آیا دستگاه انسان است یا خیر: یکی آزمون جنبهی خلاقانهی استفاده از زبان و دیگری آزمون تنوع اعمال انسانی.
“تقریباً غیرممکن است که ماشین آنقدر تنوعپذیر باشد که بتواند تمامی شرایط زندگانی بههمان طریقی عمل کند که ما بهوسیلهی منطق خود عمل میکنیم.” دکارت با اتخاذ چوناین دیدگاهی قوهی شناخت را توانایی در نظر میگیرد. این توانایی کاملاً منفعل نیست و “در صورتی ذهن نامیده میشود که افکار جدیدی را شکل دهد یا به افکار از پیش شکلیافته مشغول شود.” به عقیدهی دکارت ذهن طوری عمل میکند که کاملاً تحت فرمان حواس یا تخیل یا حافظه نیست (چامسکی، زبانشناسی دکارتی، 86).
فرآیند آموزش در افغانستان چه در سطح مکتب و چه در سطح دانشگاه فقط بر یک بنیاد استوار است که آن حافظه است. این مساله بهسادگی در فرآیند آزمونها در مکتب، کانکور و دانشگاه میتوان دید. بازتاب این نگاه را میتوان بهطور نمونهای در طرزالعمل امتحانات وزارت تحصیلات عالی مشاهده کرد. حافظهی که خصوصیت انباشت اطلاعات را باز میتابند با طبقهی متوسط که صرفهجویی و پسانداز از ویژگیهای بارز آن است رابطه دارد.
فریره در کتاب “پیداگوژی ستمدیدگان” به این فرآیند از آموزش نقد وارد کرده و این سیستم آموزشی را مفهوم بانکی (Banking Concept) نامگذاری میکند که بر حق بازتاب درست از فرهنگ طبقهی متوسط (خردهبورژوا) است که ریشه در مناسبات اقتصادی پیشاسرمایهداری و سرمایهداری در جوامع مختلف دارد. در این سیستم حافظهی شاگرد مانند بانک اطلاعاتی عمل میکند که استاد اطلاعات را در آن ذخیره کند و هر شاگردی که بهتر از دیگری اطلاعات را با کمترین تغییر در زمان آزمون به استاد تسلیم کند، از نمرهی بالاتری برخوردار خواهد شد. در این فرآیند شاگرد نیاز ندارد که واقعیت را به چرا بکشد. همینقدر کافی است که تقلید کند. از یکسو دانشگاه کارگران یقهسفیدیاند که با مفهوم کلاسیک کارگر متفاوتاند. بیشتر ویژگیهای طبقهی متوسط را دارند تا طبقهی کارگر. بههمین سبب ویژگی اخلاقی پسانداز و صرفهجویی را نیز در فرآیند آموزش بهصورت ناخودآگاه رعایت میکنند.
از دیگر سو دانشجو نیز که وارد محیط دانشگاهی میشود تحت تأثیر همین فرهنگ قرار گرفته اطلاعات و معلوماتی را که استاد در اختیار وی قرار میدهد پسانداز میکند و در کاربرد آن صرفهجویی میکند و در جایی از آن استفاده میکند که برایش بازدهی داشته باشد.
یکی از خصوصیتهای جامعهی سرمایهداری “کالایی” بودن آن است و این مساله در دانش و معلومات نیز دیده میشود. معلوماتی که استاد به شاگرد انتقال میدهد نوعی کالایی است که ارزش مبادله دارد و ارزش مصرف آن در آزمونها متبلور میشود و پس از آن در کار فکری برملا میشود. در اینجا بحث آگاهی و ناآگاهی یا به گفتهی فوکو مرز خرد و بیخردی نیست، زیرا براساس “اپیستمه” هر دوره از این مفاهیم تعریف متفاوتی ارایه میشود و مساله بر سر ماهیت ذاتی آگاهی نیز نیست، بل بر سر ویژگی آگاهی و دانش است که در جامعهی پیشاسرمایهداری و سرمایهداری وجود دارد.
همانطوری که فروید ضمیر ناخودآگاه فردی را کشف میکند، راه به ضمیر ناخودآگاه جمعی نمیبرد و به گفتهی اریک فروم ویژگی طبقهی متوسط خود را در صرفهجویی نیروی لیبیدویی نشان میدهد. فرآیند آموزشی نیز این نیست که استاد در بیخردی بهسر میبرد، بل مساله در اینجا است که آگاهی آن، آگاهی طبقهی متوسط است. بههمین دلیل دانش نیز برای او کالایی است که شاگرد باید آنرا حفظ کند و در استفاده از آن صرفهجویی کند. وقتی آگاهی و خرد تبدیل به کالا میشود وارد رمزگان اقتصادی شده و بههمین دلیل از ماهیت خود تهی میشود. به گفتهی بارت تبدیل به دال تهی میشود و مدلولی که باید بهدست بیاورد از اهمیت ویژهای برخوردار است. این مساله دربارهی دانشجویان نیز صادق است.
شیوهی آزمون در دانشگاههای افغانستان نهتنها دانشجو را بل استاد را نیز به انقیاد میکشد. دانشجو به سبب آنکه بهدنبال داشتن-در اینجا مشخصأ نمره است- این شیوهی آزمون که کاملأ برپایهی حافظه است را نه تنها قبول دارد که استاد را نیز مجبور میکند که از این شیوهی آزمون تبعیت کند.
فوکو در کتاب “مراقبت و تنبه: تولد زندان” یکی از اختراعات انسان را جدول و ردیف میداند که انسان را از ماهیت آن تهی کرده و او را تبدیل به ارقام و عدد میکند. دانشجو در این فرایند تبدیل به ارقام و عدد شده و تفاوت خود با دیگری را نه در شدن و تغییر بل در داشتن نمرهی بیشتر میبیند. مانند کالایی که برندی (Mark) دارد و دارای ارزش مبادلهی بیشتر است. اگر این بحث را به “پیداگوژی ستمدیدگان” گسترش دهیم. آگاهی زادهی مناسبات اجتماعی طبقات خاص است و بههمین دلیل با یک آگاهی مطلق روبهرو نیستیم، بل با کثرت آگاهی روبهروییم.
حال اگر این پرسش را مطرح کنیم که ما نیازمند چگونه آگاهیای هستیم؟ این پرسش ما را وامیدارد که این مسأله را در حوزهی ناخودآگاه جمعی که فریره-به آن در پیداگوژی ستمدیدگان پرداخته است-و ناخودآگاه فردی که فروید به آن اشاره میکند بکاویم.
فروید در کتاب “روانکاوی تودهها” باور دارد که درگیری بین نهاد و فراخود در خود سبب میشود که شخص این درگیری را فرافکنی کرده و به رهبر بدهد و از این درگیری رهایی یابد. در این فرآیند فرد آزادی و استقلال خود را بهخاطر این آرامش قربانی آرامش درونی میکند و به انقیاد مناسبات اجتماعی تن میدهد. از این طریق به تقلید از رهبر -که در دانشگاه استاد چوناین نقشی دارد-، میپردازد.
نباید فراموش کرد که فوکو اشاره به تن مولد دارد که در جامعهی سرمایهداری اهمیت پیدا میکند. بههمین سبب هدف دانشگاه تولید دانش و آگاهی نیست، بل به انقیاد کشانیدن ذهن است که دانشجو کورکورانه به تقلید بپردازد. جامعهی سرمایهداری به دنبال تولید کارگر متخصص در سطح بازار است و تن و ذهنی که به انقیاد کشانیده نشده باشد، مولد نیست. ذهن و تنی که به انقیاد کشانیده نشده باشد علیه این ظلم و ستم میشورد.
از دیدگاه ناخودآگاه جمعی نیز ما با چوناین مسالهای روبهروییم. “ستمدیدگان که تصویر ستمگر را در باطن خود سپرده و رهنمودهای او را پذیرفتهاند لبریز از “ترس از آزادی” هستند. آزادی آنان را ملزم به بیرونراندن این تصویر و قراردادن استقلال و مسوولیت بهجای آن میکند” (فریره، پیداگوژی ستمدیدگان:21).
هرچند این آزادی از دیدگاه اریک فروم زادهی جامعهی سرمایهداری است که برای فرد استقلال بهبار میآورد. در کنار آن ترس از تنهایی آنرا وامیدارد که از آزادی گریز بزند. فروید نیز در کتاب “تمدن و ملالتهایش” به این مساله پرداخته است. به دلیل ویژگی طبقهی متوسطاش نتوانسته است که این نظریهی خود را رادیکال بسازد. فرد در جوامع متمدن باید امیالی را سرکوب کند که مورد قبول تمدن نیست. مساله این است که این امیال چیست و چرا تمدن به سرکوب آنها میپردازد؟
این انقیادی است که جامعهی سرمایهداری بر تن اعمال میکند که مولد شود. فوکو در کتاب “مراقبت و تنبیه: تولد زندان” به این موضوع اشاره میکند که تن مولد باید تن مقید باشد و برای مقیدشدن تن، جامعهی سرمایهداری سازوکار قدرت را در حوزهی دانش فعال میکند. باید این تن در “ردیف” قرار گیرد همانسان که در آزمونها در دانشگاهها اتفاق میافتد. تنی که ابژهی آموزش است و رواناش مدیریت میشود و از طریق مراقبت و تنبیه قوانین را رعایت میکند.
این قدرت قدرت مذکر است به همین سبب نیز توانایی تولید دانش را ندارد. چندلر مینویسد: “نثر بیانی را در زبان انگلیسی فهرست میکنیم: “عنوان، مقدمه، بدنه که همهچیز را بیان میکند -البته فقط چیزهایی که ذیل عنوان قرار بگیرند-، پاراگرافهایی که هرکدام به بعدی زنجیر میشوند و بالاخره نتیجهگیری که به خواننده میگوید غرض از اینهمه چه بوده است… هیچ انحرافی… که وحدت متن را برهم بزند مجاز نیست… .
این قرادادها از نظر بعضی نظریهپردازان با وجود “مذکر” گفتمان -در مقابل وجود “مونث”-، پیوند خوردهاند. وجود مذکر شامل ساختارهای خطی مشاهدهپذیر با شیوههای استدلالی “سفت و سخت”، منظم و منطقی هستند که فقط وابسته به “نکتهی اصلی” است و هیچ انحراف و ابهامی را بهخود راه نمیدهند. اینها ساختارهایی دفاعیاند که مولف در برابر انتقادات دانشگاهی محافظت میکنند. بدینسان، این ساختارها تمایل بهحمایت از وجود “مذکر” گفتمان دارند و “روشهای دانایی زنان” را بهخود راه نمیدهند. حتا اگر از ارتباط چوناین قرادادهایی با تبعیض جنسیتی چشم بپوشیم باید تصدیق کنیم که آنها بعضی از شیوههای گفتمانی را تسهیل و از برخی دیگر ممانعت میکنند” (چندلر، مبادی نشانهشناسی: 134).
در اینجا است که از دیدگاه اریک فروم بحث جامعهی سالم در برابر فرد سالم مطرح میشود. در جامعهی ناسالم که خواهان آزادی نیست فرد سالم بیمار است. وی نظم ستمکش و ستمگر را برهم میزند و “ستمدیدگانی که خود را با نهاد تسلطی که در آن غرقهاند مطابقت دادهاند و سر تسلیم به آن سپردهاند که وقتی احساس ناتوانی در پذیرفتن خطرهایی که لازمهی تلاش برای آزادی هستند از دستزدن به این تلاش ممنوعاند. وانگهی تلاش برای آزادی نهتنها ستمگران را -که یاران ستمکش خودشان را هم-، که از ترس ستم بیشتر درخود میلرزند، مورد تهدید قرار میدهند” (فریره، پیداگوژی ستمدیدگان: 22).
تقلید، عدم آزادی و از خودبیگانگی دانشجویان در دانشگاه را تنها با رویکرد فوکویی نمیتوان تحلیل کرد. فوکو در تمام کتاب “مراقبت و تنبیه: تولد زندان از ابژهی مثبت صحبت میکند که در گفتمان قدرت به انقیاد کشانیده شده است. در جامعهی افغانستان ما با ابژهی منفی روبهرو هستیم که سراسربین آنرا تحت مراقبت ندارد، بل آن را نادیده میگیرد. این ابژهی منفی در ارتباط بنده با خدا در بهترین وجه آن به نمایش گذاشته میشود. یا در گفتمان قدرت و دانش تن زن ابژهی منفی است که نادیده گرفته میشود.
سازوکار سراسربین مراقبت تن است، اما رابطهی خدا و بنده انقیاد تن و ذهن است. شخصی که تن و ذهناش به انقیاد کشانیده شود دیگری نیازی به مراقبت و تنبیه ندارد و از حوزهی گفتمان قدرت خارج شده و بهعنوان یک مقلد عمل میکند و تمام درگیریهای ذهنی خود را به رهبر دینی یا خدا فرافکنی کرده و نوعی به سرنوشت باورمند میشود.
ویژگی طبقهی متوسط که صرفهجویی و پسانداز است نیز در این رویکرد دیده میشود. فرد در این دنیا پسانداز و صرفهجویی میکند که در دنیای دیگر بهمصرف برساند. آقای صالحی در مقالهی خود تحت عنوان “روانشناسی سلفیت” به این موضوع پرداخته است: “جهان سلفیان جهانی کوچک و بسیط است و نگاه آنان به مسایل دربارهی نگاهی کودکانه و سادهانگارانه. در نگاه آنان برای تمام فجایع انسانی و پدیدههای طبیعی موجود در جهان، یک تفسیر بیشتر وجود ندارد. اگر زلزله میشود ماه یا خورشید میگیرد قحطی و خشکسالی رخ میدهد. جنگ و ناامنی گسترش مییابد. تجاوز و کشتار و خشونت به اوج میرسد و یا فقر و فلاکت و دربدری و بدبختی دمار از روزگار ما درمیآورد… همه و همه ناشی از عدم التزام به “آثار و افکار سلف” است.”
آقای صالحی این را فراموش کرده است که چوناین امری روان تودهی مردم را شکل میدهد و تنها به پیروان این جریان اسلامی محدود نمیشود.
حال دانشجوی دانشگاه که یک مقلد و در حوزهی گفتمان قدرت ابژهی منفی و دال تهی است، به شدیدترین حالت خود را به باورهای رادیکال پیوند میدهد تا از یک طرف درگیری ذهنی خود را فرافکنی کرده و در یک امر کلی معنا ببخشد و از طرف دیگر برای خود هویتی در این گفتمان پیدا کند که دیگر نادیده گرفته نشود. نتیجهی این فرآیند آنچه است که در دانشگاه کابل اتفاق افتاد. برکسی پنهان نیست که چوناین فاجعهای اتفاق نمیافتد، اگر کسانی از داخل دانشگاه کابل در مدیریت آن دست نمیداشتند.
Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.