حسن واحدی
نگارنده به هیچ وجه در این یادداشت در صدد این نیست که از پدیدهی مرگ با رویکرد “متافیزیکی” سخن بگوید، بل سعی بر این است که به دو عاملی که از عوامل تسهیل کنندهی عادی شدن مرگ به حساب میآید بپردازد.
- رویکرد شاعرانه به مرگ: وقتی از رویکرد شاعرانه به مرگ سخن میگوییم، مراد و منظورمان ذهنیت ” تغزلی” به پیرامون است. ( ذهنیت تغزلی که امروزه در میان شاعران افغانستان، در جریان است)
رویکرد تغزلی به پیرامون، بیشتر از اینکه چشم و گوش را به واقعیت نزدیک کند، کوشش میکند تا واقعیت های تلخ جامعه را یا به زبانی شاعرانه، لذیذ جلوه دهد و یا اینکه در دامن نهیلیستی بغلتد که صادق هدایت نمونهی بارز نزدیک ماست.
هدف در اینجا این نیست که شعر و شاعری را مورد پرسش قرار دهیم، اما آن چیزی که وا داشته است تا از این رویکرد یاد کنیم، جایگاه شعر و شاعری در افغانستان امروز ماست. امروزه شاعران با پرداختن به تغزل و… شعر را به هدف کنترل افکار عمومی از مجرای شبکههای مجازی، به تسکین دهندهی واقعیت تبدیل کرده اند.
وقتی از مرگ شهروندان سخن میگوییم، وجه دیگرش گروههای تروریستی است که با اهداف اقتصادی سیاسی و مذهبی در صدد محقق ساختن آرمان شهرشان با از میان بردن رقیب و مخالفشان است. شاعر تنها مرگ را میبیند و در رثای ستمدیدگان، اشک را تجویز میکند و در شبکههای مجازی به شعر و شاعری میپردازد.
تحریک احساسات و شاعرانه نگریستن به پیرامون، نشان از کلیتی دارد که به جای توسل جستن به واقعیتهای اجتماعی( social fact) برای توضیح به واقعیت اجتماعی دیگر، به آسمان متوسل میشود.
مرگ فاطمه، کارمند حقوق بشر و همکار اش، و مرگ فاطمههای زیادی که عوامل متعددی دست به دست هم دادهاند که آنها دیگر نفس نکشند، تا چند روز دیگر از یادها میرود و نهایتا به جای پرداختن به “چرایی” ترور آنها، چند شعر گفته میشود و با بیانیههای سیاسی محکوم میشود. عادی شدن مرگ با جاری شدن شعر پس از هر انتحاری و فاجعههایی نظیر آن، بی ارتباط نیست و ارتباط آنها با یکدیگر، طبیعی نیست.
- رویکرد اتمیستی به جامعه:
رویکرد غالب در بین فرهنگیان ما اعم از دانشگاهیان و… رویکرد اتمیستی به جامعه است.
در رویکرد اتمیستی “فرد” به شدت فربه میشود و در پی آن “اختیار” پررنگ میشود و نهایتا “سرمایه داران” چوب محکمشان را به نشانهی افتخار بالای سرِ فرودستان قرار میدهند و بی عرضگی و بی لیاقتی را نتیجهی بی عرضگی فرودستان میپندارند.
با این رویکرد اگر پیش رویم، نه میتوانیم “انتحار کننده” را و نه ” قربانی” را تحلیل کنیم. چرا که جامعه را افرادی تشکیل داده اند که هر کس مسئوول سرنوشت خویش است.( درد هر کس به خودش مربوط است) نتیجه ی دیگری که این رویکرد در پی دارد، زندگی بر حسب رقابت است، بنابراین ما باید رقابت کنیم تا کشته نشویم و هر کس مسئوول زندگی و مرگ خویش است.
رویکرد مقابل، رویکردی است که خود را در گرو دیگری میبیند و بدون دیگری، خویشتنی وجود ندارد.
بنابراین، خودآگاهی به هنگام زاده شدن اساسا اجتماعی است. شما فقط از طریق آگاه شدن از آگاهی کسی دیگر از شماست که از خودتان آگاه میشوید. یعنی، فقط زمانی که از خودتان به عنوان چیزی برای دیگری آگاه میشوید از خودتان در مقام خویشتن آگاه میشوید. یعنی، فقط زمانی که از خودتان به عنوان چیزی برای دیگری آگاه میشوید. وجود شما وجود شماست (یعنی وجودی برای شما)، اما فقط تا جایی و تا زمانی که وجود شما وجودی برای دیگری است. بدین نحو، وجود شما ضرورتا به وجود من پیوند و گره خورده است: وجود خویشتن یک تن و وجود یک دیگری ربط و پیوند متقابل دارند.
با این رویکرد اگر بنگریم، جامعه در کلیتی فهمیده میشود که مرگ “فاطمه” تنها مربوط به خانوادهاش نمیشود، بلکه به تمام اعضای جامعه مربوط میشود که در نتیجهی کنشهایشان تاریخ واحدی را میسازند.
همچنین این نوع نگریستن ما را وا میدارد تا به فاطمههای زنده بیشتر توجه کنیم، فاطمههایی که هر روز قربانی میشوند و مایی که در رقابت با دیگران وجدانمان به خواب رفته است، بی توجه از کنارشان میگذریم.
منابع:
برایان فی، فلسفهی امروزین علوم اجتماعی، خشایار دیهیمی، تهران، انتشارات طرح نو، 1393