عبدالله سلاحی، نویسنده و منتقد
این عکس از عفیف باختری گرفته شده است اما او کجاست؟
عکس، فضایی را نشان میدهد که در آن یک کانتین، روی مکان بهخصوصی که برای نشستن ساخته شده، قرار دارد. چیزی که نقش مرکزی را داراست، همان کانتین است و سپس سکویی که برای نشستن درست شده. اجزای دیگر آن هر کدام بر اساس ذهنیت بیننده، درجهبندی خواهد شد و اگر نقش بهخصوصی در تولید مفهومی داشته باشند به زبان خواهد آمد.
روی در، دو اسم دیده میشود، دو اسمی که فارغ از نوشته¬های مربوط به شرکت و ساخت کانتین است (همچنان نوشتههایی که ناخوانا استند). دو اسم که با رنگ سرخ و با دستخط، نوشته شدهاند: یکی به فارسی، «خیر محمد» و دیگری به انگلیسی، «SABUR».
هر اسم، به سمت افرادی نامعلوم متمایلاند؛ به سمتی نامعلوم. بنابر این، ذهن، بیننده را یا به یاد کسانی که دارای این اسمها هستند، میاندازد و یا افرادی را که این اسمها را نوشتهاند به تصور در میآورد؛ در هر دو مورد، تمایلی به سمت نامعلوم، در بیننده ایجاد میشود. زیرا هیچ یک از این موارد حقیقت ندارد و به همین دلیل، دلالت به هر کسی، محو شونده و ناپایدار است.
نکتهای که برای بیننده از این دو اسم روشن میشود، این است که این دو اسم به عنوان «یادگاری» نوشته شدهاند. پس تجسس در مورد «چه کسی» بودن به «چه؟» بودن مبدل شده و جواب دریافت میکند. این خاصیت ذهن آدمی است و از هر جستوجویی، چیزهایی را بیرون میکشد که اگر نتیجهِ مطلوب نیست لااقل نزدیک به آن است. طوری که چه کسی، در حد اقلِ کار خود، بیننده را به قصدِ افراد نامعلوم، آگاه کرده است.
یادگاری، نکتهای است که در این عکس، حضور پررنگ دارد و از همین نکتهِ پررنگ، حضور عفیف باختری نیز برجسته میشود.
چیستی و مفهوم یادگاری، بر این اساس گذاشته شده که ما را با آنچه در گذشته شاهدش بودیم، پیوند بدهد. یادگاری، نشانی (آدرس) ما، در زمان گذشته است. با یادگاری، زمان مشخصی را که مقیماش بودیم، نشانهگذاری میکنیم.
عکسی که مشاهده میکنیم، کانتینی را نشان میدهد که به عنوان (کانتینر عفیف) در بین دوستانش شهرت دارد. این عکس، در غیاب عفیف باختری گرفته شده ولی آنچه روایت میکند، سعی دارد به حضوری از او برسد. اما چگونه؟
ما با اسمهایی که بر کانتین نوشته شدهاند و ساختوسازی که در اطراف آن انجام شده، وارد تصوری از حضور افراد نامعلوم میشویم. یعنی نشانههایی که از حضور کسی روایت میکنند، دارای شکل هستند: در فکر به این که «خیر محمد» کیست؟ تصوری از فردی در حال نوشتن «خیر محمد» در ذهنمان به وجود میآید.
«کانتینر عفیف»، نیز چنین شکلی از حضور او را به ما میدهد. اما به این دلیل که هیچ نشانه مستقیمی مثل اسم «عفیف» و… در اینجا از عفیف باختری وجود ندارد، تصور ما نیز از او شکل مستقیم و یگانه ندارد. سوال اینجاست که در چنین حال، عفیف باختری کجاست و نشانهای که ما را متوجه او بکند چیست؟
آنچه ما را به این باور میرساند که عفیف باختری با این کانتینر و این مکان نسبتی داشته، نه نقش و اثری از او، بلکه گواه دیگران است. پس، ما در تقابل با این عکس، هیچ نشانهای جهت اشاره به حضور او پیدا نمیکنیم و صرفا از جای دیگر و اطلاعات بیرون از عکس، به این باور میرسیم.
این تقابل را با عکس، باید از منظر فردی که عکس را گرفته است ببینیم. کسی که حامل اطلاعات فوق و در عین حال عواطف مرتبط با آن است. کسی که حضور زنده عفیف باختری را در این مکان تجربه کرده باشد.
در این صورت، نیازی به دریافتن نشانهای در لابلای عکس نیستیم، بل همه آنچه در اینجا دیده میشود، نشانه است. در واقع، از این منظر، ما در یک فضای معلق بین آنچه در ذهن داریم و آنچه در برابرمان دیده میشود، قرار میگیریم.
آنچه در ذهن داریم، خاطره است که حضور فرد مورد نظر را نشان میدهد و آنچه در برابرمان دیده میشود، غیبت اوست.
از منظر این فرد، ما به نبودن عفیف باختری نگاه میکنیم. این عکس، از نبودن عفیف باختری گرفته شده است و او را در حالی که نیست نشان میدهد.
در سریالی ساخته وینس گیلیگان، به نام (Breaking bad) والتر وایت که به تازگیها از مبتلاییاش به سرطان آگاهی یافته و شب به دلیل خاصی، دزدکی وارد خانه خودش میشود، ناگهان با چیز غمانگیزی در گرد میز و فضای خانهاش روبرو میشود؛ او که از پشت دری نیمه باز، سالون خانه را نگاه میکند، با نبودن خودش روبرو میشود، با موقعی که در اثر سرطان، میمیرد و نیست.
این نگاه، یکی از عمیقترین نگاههاست؛ نگرشی که به حضور وارونهای از کسی و از خود اشاره کند و آن وارونگی نبودن به جای بودن است ولی در صورتی که با نبودن، به مثابه چیزی که بدان خیره میشویم، برخورد صورت بگیرد. طوری که در این عکس، دیده میشود، هیچ چیزی از عفیف باختری نیست مگر خاطرهای که در این طرف دوربین، در ذهن عکاس است.
مردیم و من هنوز گمانم که زندهام
آنقدر زندهام که گرفتهست خندهام
این، به معنای خود را مرده پنداشتن نیست. در واقع، اگر از طرز نگاهی که گفتیم به این موضوع نگاه کنیم، ساختار و شکل مشترکی بینشان مشاهده میشود: این به معنای خود را مرده پنداشتن نیست بلکه خود را زنده پنداشتن است.
آنچه را که شعر به صراحت میگوید، همین معنای یاد شده است، ولی هرگز به این شکل خوانده نمیشود. چرا که مخاطب، عادت کرده است در چنین مواردی خلاف قضیه را تصور کند.
دقیقا، شبیه عکسی که گمان میکنیم باید نشانه خاصی در ارتباط با عفیف باختری داشته باشد تا بتواند از او گرفته شده باشد. بی توجه به این که دوربین دقیقا به جایی متمرکز شده که غیبت عفیف باختری را به شکل ویژهای حاضر میکند. بهقدری که میشود رفت و در کنارش نشست.
چهارشنبه 1397/12/8/
ساعت شش و پنجاه و دو دقیقه شام
یادداشت: عکاس سهراب سلسال است. سلسال از دوستان عفیف باختری است که روزهای بسیاری را با او گذشتانده و زاویه دیدی که در این عکس دارد از همین جهت اهمیت ویژه پیدا میکند. زیرا کسی که عفیف باختری را در این مکان ندیده باشد، غیبت او را نیز نمیبیند