قدرت اراده در برابر زبونی سکوت
شبنم قادری
اگر افراد جامعه خود را عضو اصلی آن ندانند، داشتن احساس مسوولیت در برابر جامعه به تدریج کاهش مییابد. این مساله رفته رفته سبب میشود که احساس بیگانگیای در دل و فکر افراد جامعه ایجاد کند. با این حال، جامعهای که در آن افراد احساس بیگانگی دارند، آن جامعه بسته بوده و افراد تعهد راستینی ندارند. در این جامعه بیباوری بهوجود آمده و افراد هدفی را برای خاتمهدادن به این وضع درنمییابند. افراد میترسند. ترس از تمسخر، از شکست. این ترس میتواند سبب حکمفرمایی سکوت شود.
بزرگترین نیاز بشر، درک داشتن «اراده» است، اما این ارادهی ذاتی در برابر سکوت از میان میرود. بهتر است بگوییم با سکوت ارادهی سخن از انسان گرفته میشود. بدین ترتیب با گذر زمان، افراد «قدرت اعمال اراده با تفکر»شان را بهتدریج از دست میدهند.
انسان دارای قدرت عینیتبخشی است و این قدرت را بهوسیلهی ارادهاش میتواند اعمال کند، اما اگر از ارادهاش استفاده نکند، پس چگونه میتواند ادعای عینیتبخشیاش را به اثبات برساند؟ پیش ازینکه به بحث باز بودن آدمی (اراده داشتن) و عینیتبخشیدناش بپردازیم، بایسته است عواملی از این سکوت ارادهسوز را شناسایی کنیم.
یکی از عوامل سکوت افراد این است که آنها در دوران کارپذیر بهسر میبرند و صاحب دوران یعنی کارسازان تودههای سکوت را بر آنها تحمیل میکنند. این دوران میراث بازمانده از دوران گذشته است. این دوران رفته رفته همینگونه انتقال مییابد و پیامد این انتقال، نخست سکوت افراد جامعه است. در همینجا است که کارسازان (عاملین سکوت) میگویند: همین که است، همین بماند، دیگران باید کارپذیر باشند و در تقابل افراد کارپذیر (اکثریت افراد جامعه) به این نتیجه میرسند که این دوران ادامه داشته و اکنون نیز سودی ندارد. در اینجا است که افراد کارپذیر فراموش میکنند انسان کاشف ابعاد زمانی/ متغییرکنندهی دوران است. با همین وضع روز به روز بر سکوتشان میافزایند. این عاملی است عینی و ذهنی، عینی از این حیث که میگویند این دوران بهمثابهی میراثی بازمانده است و این عینیت را به ذهن تلقی میدهد، یا بهتر است بگوییم درکِ واقعیت برای افراد دور از دسترس میشود. با این حال، نیاز به کنشی (اراده) است تا فرهنگ سکوت را در این نوع جوامع، خاتمه دهد.
از دیگر نابسامانیهایی که در این جوامع میتوان دید این است که افراد، وقوع را قبل از کنش میخواهند. به عبارت دیگر میدانند. مثال: اینگونه افراد توقع دارند ابتدا کولر برایشان سردی بدهد (وقوع)، سپس در آن آب بریزند (کنش). در حالیکه اینگونه نه هوای خنکی بهدست میآید و نه کولری روشن میشود. واقعیت کولر در ارتباط به آب هنوز درک نشده، زمانی درک میشود که به این واقعیت با دیدی منتقدانه نگریست.
رابطه بین آب و کولر در چیست؟
کنش و وقوع. آبریختن در کولر؛ کنش است، سردیِ پسآیند-اش هم واکنش یا وقوعست. پیوندِ رویکار آمدنِ سکوت، و چگونگیِ شکستناش هم همین کنش و واکنش است.
اکنون نیاز است تا راهی برای پایانبخشیدن به این سکوت مطرح گردد، که همانا نیاز به یک کنش فرهنگی است. قبل ازینکه به کنش فرهنگی پرداخته شود نخست نیاز است تا در ارتباط به کنش سخنانی را باز گو کنم.
انسان ذاتا توانایی این را دارد تا در زمان واحدی جامعه را با کنش خود متغیر سازد، او اشرف مخلوقات است تا واقعیتِ جهان را درک کند و سپس با کنش۷ خود، و زبان خود بیافزاید این یعنی باز بودن.
آنگاه که افراد واقعیت جامعه را درک کنند گامی برای خاتمهبخشیدن به کنش فرهنگی برای سکوت را بر میدارند، فقط وقتی کنش امکان پذیر است که دیالکتیک عین و ذهن برقرار باشد. همینکه افراد واقعیت کارکرد شانرا درک کنند که کارپذیر قرار گرفته اند، و تنها نارسایی در سکوت بود این سکوت برما غلبه گشت و به قدرت کارسازان افزوده و دورهی که از گذشته تا کنون بر ما استوار و به سبب این سکوت تماشاگر بودهایم، این یعنی درک واقعیت سکوت، و این عین به ذهن منتقل می شود.
بنابرین؛ برای کاهشِ سکوت نخست نیاز است تا افراد جامعه مسئله را درک کنند، پس از درک مسئله و شناخت واقعیت گامهای شانرا معطوف به کنش میخوانند، این کنش چی وقت به وقوع میپیوندد.
وقوع دانستن مستلزم حرکت جدلی/دیالکتیکی/گفتوشنود است، که از کنش به تفکر میرود و از تفکر دربارۀ کنشی به کنشی دیگر سیر میکند. همینکه افراد جامعه باهم گفتوشنود یا زمینهی نظری برقرار میکنند آگاهانه نقدهای شانرا در بابِ سکوت بیان کرده، که این خودش یک کنش است و از کنش به تفکر میرود درون و برون دست به دست هم میدهند، همینکه افرادِ کارساز متوجه این شدند که افراد جامعه درک کردند که در دورهی کارپذیر بسر می بردند بالهای شان میشکنند، در این جاست که واقعیت اجتماعی به وقوع میپیوندد.
برای خاتمهدادن به سکوت فرهنگی درک واقعیت و یا جدا کردن علم از ایدئولوژی نخستین گام است، اگر این درک شود مسئله نیز طرح میشود، و به اساس گفتوشنود است که بر سکوت بس گفته میشود.
در واقع در کشور ما نیز برخی مسائل فرهنگ بیسکوتی را در خود جای داده، بهطور نمونه سکوت در بابِ تجربهی کاری سببِ این شده تا واژهی پارتی و دیگری شناخت سرمشق کار قرار داده شود، با این حال جوانان در سکوت اند.
واقعیت ها، در کشور مبهم و نگران کننده است، و برای اینکه واقعیت ها حل شوند، یا بهتر است بگوییم کلید باز یافتن واقعیت طرح مسئله است. مسئله یعنی پرسش کردن و به پرسشکشاندن، این شروع مسئله است که دانستن را به ارمغان میآورد.
آری؛
گروهِ حرکت برای تغییر این مسئله را نیز طرح کرد، حل این مسئله از دو زمینه خالی نیست؛
گفتوشنود/ زمینه نظری
زمینه عینی/ واقعیت اجتماعی