لوگر و 33 ولایت دیگر
طاهره سجادی
در مجلسی کوچک، افرادی در برابر پسری شعر میخوانند:
نشان بده جایته بشناسم آقایته
کباب بریان کدی بچه ملنگایته
مرد دیگری چنین میخواند:
دندان طلایی آخر کجایی
تو در خانه مه پشت در چی باشم بر سینههای سفیدت سر بمانم
پسر پیراهن سبزی بر تن دارد و در میدان می¬چرخد و می¬رقصد. اندکی بعد بر سرش پول می¬ریزند و ساعتی بعد مردی او را به اتاق می¬برد.
این نمونه¬ای از وضعیت گروهی از کودکان افغانستان است، تصویری از کودکانی که مورد سوء استفاده جنسی قرار می¬گیرند. اما واقعیت از این هم فراتر است. در جغرافیای افغانستان کودکان نه تنها در محافل بچه¬بازی، که در هر جای دیگر در خطر تهدید و آسیب جنسی هستند. آزار و اذیت جنسی کودکان دامنه¬ای گسترده و شایع دارد و کودک آزاران در همه جا و در هر موقعیت اجتماعی می¬توانند باشند. گزارش¬ها و تحقیقات معتبر نشان می¬دهد که اغلب کودکان از جانب یکی از اعضای خانواده، دوستان یا آشنایان مورد آزار قرار گرفته¬اند. بنابر آمارهای رسمی، از هر 10 کودک مورد تجاوز قرار گرفته، 8 نفر آنان شخص متجاوز را می¬شناختند و از هر 8 کودک تنها یک نفر آزاردهنده را رسوا کرده است. هرگونه رفتاری که از نگاه جنسی معنادار باشد و بدون رضایت و به اجبار صورت بگیرد مصداق آزار جنسی است. امروزه محافظت از کودکان در برابر این تهدیدات دغدغه¬¬¬ی مهم بسیاری از کشورها است که برای آن راه¬های حل¬ جدی قانونی و اجتماعی می¬جویند و با جدیت در صدد پیگیری و مجازات مجرمین هستند. اما در افغانستان قصه، قصه¬ی انکار است و انکار. گویی این خاک سرزمین مقدسی است که تمام مردمان آن عابد و زاهد و شریف هستند، کودکان آن در امنیت و شادکامی زندگی می¬کنند و مرزهای آن بر هر متجاوزی بسته است.
چندی پیش دو تن از فعالین مدنی ولایت لوگر گزارشی را نشر نمودند که نشان می¬داد کودکان این ولایت مورد سوء استفاده جنسی زورمندان و مسوولان و معلمان مکاتب قرارگرفته¬اند. بعد از بالا گرفتن این بحث در همان مراحل ابتدایی، این گزارش از سوی مسوولان حکومت رد شد. به گفته¬ی آنان محققان به خاطر منافع شخصی و به دست آوردن تابعیت کشوری دیگر دست به چنین اقدامی زده¬اند و شهادت یکی از قربانیان به خاطر خصومت شخصی با معلمش بوده است. اما آنچه آشکار و مبرهن است این است که مسئولین و زورمندان ننگ تکذیب این واقعیت را به جان خریده¬اند تا ننگ رسوایی خود را بپوشانند، اما واقعیت از دیده¬ها پنهان نمی¬ماند.
در این نوشته من به گزارش¬ها و تحقیقات ملی و بین¬المللی استناد نمی¬جویم. بلکه به چند نمونه¬ی مستند که به شکل مستقیم جمع¬آوری کرده¬ام بسنده می¬کنم، هرچند بعید نیست که اینها را هم کذب خوانده و همه را ناشی از یک توهم یا منفعت شخصی بدانند. ممکن است خواندن جملات بعدی دشوار باشد یا احساس شود که قبیحانه نوشته شده است. اما باید گفت که ما با پنهان نگهداشتن این واقعیت¬ها با حیات کودکان بازی می¬کنیم. چطور ممکن است در کشوری که بچه¬بازی امری معمول و بدون بازخواست است و هر روزه زنان و کودکان بی¬شماری مورد خشونت و آزار قرار می¬گیرند ادعای آزار جنسی کودکان کذب باشد!؟
چند سال پیش معلم صنف اول بودم. گاهی بعضی از ساعات درسی را به گفتوگوی شاگردان اختصاص می¬دادم. روزی نبود که یکی از شاگردان از پدر یا مادر خود به خاطر لت و کوب شکایت نکند. روزی در این مورد صحبت کردیم. یکی از شاگردان بلند شد و لباس خود را بالا کرد و جای شلاق را نشان داد. بدن نحیف او پر از آثار جراحت و کبودی بود. هر یک بلند شدند و چیزی گفتند. در این میان یکی از شاگردان گفت استاد فقط پدر و مادر نیستند که ما را می¬زنند، ملای مسجد هم ما را زیاد می¬زند. پرسیدم چرا؟ ادامه داد وقتی درس بلد نباشیم می¬زند ولی او فقط ما پسرها را می¬زند به دخترها کاری ندارد. اگر دخترها بلد نباشند به آنان می¬گوید بروند گوشه¬ی مسجد و برایش برقصند. هر دختری که قبول کند او را نمی¬زند. اگر هم ما چیزی بگوییم بیشتر می¬زند. رقصاندن کودک به این شکل و به هدف کسب لذت جنسی از اشکال آزار جنسی است.
مورد دیگر در مورد برنامه¬ای رادیویی در مورد همین موضوع است. هفت خانواده¬ تجربه¬ی آزار کودکان خود را با ما در میان گذاشتند. من به سه مورد اشاره می¬کنم.
یکی از آن کودکان دختر سه ساله¬ای بود که توسط پدربزرگ خود مورد سوءاستفاده قرار گرفته بود. مادر او به صنف سوادآموزی می¬¬رفت و در غیاب او پدربزرگ مسئول نگهداری از نوه¬اش بود. مادر روایت می¬کند که مدتی به رفتارهای پدرشوهرم شک کرده بودم. روزی به بهانه¬ی رفتن به صنف از اتاق بیرون شدم و درواز¬ه¬ی حویلی را بستم اما در داخل خانه ماندم. چند دقیقه¬ای صبر کردم و بعد ناگهانی داخل خانه شدم، آن لحظه چیزی دیدم که باور نمی¬توانستم. دخترم آلت تناسلی آن مرد در دهان دختر کوچکم بود.
قضیه¬ی دوم: دختر من برای بازی به خانه¬ی همسایه می¬رفت. روزی به من گفت من دیگر به خانه¬ی همسایه نمی¬روم. پدر دوستم با من و دخترش بازی می¬کند، اما با من طور دیگری بازی می¬کند و به بعضی جاهای بدنم دست می¬زند. من را بغل می¬کند و محکم فشار می¬دهد. او با من خیلی مهربان است و می¬گوید که این یک بازی جدید است. مادر چرا او اینگونه با من بازی می¬کند؟ دیگر اجازه ندادم دخترم به آن خانه برود، اما هیچ وقت نتوانستم این قضیه را به کس دیگری بگویم حتی شوهرم.
قضیه¬ی سوم: من دختر خود را به دکان می¬فرستادم اما همیشه کیک یا شکلات یا چیزی با خود می¬آورد. می¬گفتم اینها را از کجا آوردی؟ می¬گفت کاکا دکان¬دار به من داده است. روزی از او خواستم اگر چیزی هست به من بگوید. چرا آن مرد همیشه به او خوراکی می¬دهد. با اصرار من بالاخره گفت که او من را بغل می¬کند و می¬گوید به مادر و پدرت چیزی نگو، من به تو چیزهای خوشمزه می¬دهم. با شنیدن این حرف به طرف آن دکان رفتم. با آن مرد دعوا کردم و صدایم بالا رفت. چند وقت بعد او از آن محله رفت. ازدیگر همسایه¬ها هم شنیدم که او آدم درستی نبوده است.
با چند تن دیگر طی سه هفته¬ی گذشته مصاحبه کردم تا اطلاعات جدیدتری بیابم. تعدادی که راضی به گفتگو شدند از تجربیات خود گفتند.
روایت اول، (زهرا، نام مستعار): هشت یا نه ساله بودم. من همیشه آخر صنف می¬نشستم. معلم ما مرد بود. بعضی وقت¬ها می¬آمد و کنار من می-نشست. چند بار دستم را گرفت و دست خود را روی شانه¬ام گذاشت. یک بار می¬خواست من را به زور بغل کند. من می¬ترسیدم. بعد از چند وقت دیگر به آن مکتب نرفتم. هیچ وقت به پدر و مادر خود چیزی نگفتم.
روایت دوم، (مریم، نام مستعار): حدود دو سال پیش مجبور شدیم برادرزاده¬ام را به مکتب دیگری انتقال بدهیم. او به ما گفت که معلمش بچه¬ها را اذیت می¬کند و به آنان حرف¬های بدی می¬گوید و به بدن¬شان دست می¬زند. او دیده است که معلمش کودکان زیباتر را به قسمت¬های خلوت مکتب می¬¬برد. برادرزاده¬ام می¬گوید: (این اتفاق¬ها که در بچگی برای آدم بیفتد تا وقتی بزرگ هم بشود فراموش نمی¬کند).
روایت سوم، (وکیل، نام مستعار): در مکتب ما این رفتارها خیلی زیاد بود. من هیچ وقت به تشناب¬ مکتب نمی¬رفتم، زیرا امکان اذیت از سوی شاگردان صنف¬های بالا بود. فقط شاگردان نبودند. ما چند معلم داشتیم که به خاطر همین کارمعروف بودند. آنان بچه¬های مقبول را انتخاب می-کردند و اگر راضی نمی¬شدند شاگردان را تهدید به ناکامی می¬کردند. مکتب ما دو شیفت داشت. عده¬ای از بیرون مکتب بچه¬ها را با خود می¬-بردند.به گونه¬ی مثال دو تن سوار بر موترسایکل پسر بچه را بین خود می¬نشاندند. ظهر می¬بردند و در ساعت رخصتی پیش مکتب می¬آوردند یا صبح می¬بردند و ظهر می¬آوردند. بعضی با رضایت خود می¬رفتند و بعضی دیگر را به زور می¬بردند. کسی نمی¬توانست چیزی بگوید، حالا هم نمی¬شود چیزی گفت. مگر می¬شود کسی این قضایا را بگوید. ترس از بدنامی، تهدید زورمندان، برچسب¬های اخلاقی، همه¬ی اینها دهان آدم را می¬بندد. مسئولین مکاتب هم اگر خبر داشته باشند، به خاطر حفظ نظم مکتب و ترس از بدنامی کاری نمی¬کنند. حرف زدن از آزار و اذیت کار ساده¬ای نیست.
وکیل چند داستان دیگر را هم گفت و موارد دیگری از ده¬ها نمونه¬ی ثبت شده باقی مانده است، اما من به همین قضایا اکتفا می¬کنم و قضاوت را به عهده¬ی خواننده می¬گذارم تا خود کلاه خود را قاضی کند.
گزارش ولایت لوگر مسئله¬ای عجیب و فرازمینی را نشان نداده است. وضعیتی را نشان می¬دهد که در دیگر نقاط افغانستان نیز جریان دارد. اما در کشوری که مسائل جنسی همواره تابو بوده و صحبت از آن ممنوع است، عده¬ای برای حفظ منافع خود و عده¬ای دیگر بر اساس شرایط اجتماعی و باورهای سنتی حاضر به پذیرش آن نیستند. ما در جایی زندگی می¬کنیم که پرسیدن نام اعضای بدن شرم است، اما ازدواج کودک ده ساله مرسوم است، اگر کودک از ما بپرسد که چگون به دنیا می¬آید با خشم و ارعاب رانده می¬شود، اما آمار مرگ و میر دخترانی که زیر هجده سال باردار شده¬اند هرگز مایه¬ی خشم نمی¬شود. به کودکان خود آموزش می¬دهیم که به بزرگ¬تر از خود سلام کند، بین حرف¬های کلان¬ها سخن نگوید و همیشه از آنان اطاعت کند و بارها او را به خاطر رعایت نکردن ادب تنبیه می¬کنیم، اما به او یاد نمی¬دهیم که اگر همان بزرگ¬تر او را اذیت کرد دیگر قابل احترام نیست. گوش شنوایی برای آنان نیستیم اما وقتی بعد از مدت¬ها پرده از رازی برمی¬دارند خانه را بر سرشان ویران می¬کنیم که چرا زودتر نگفته¬اند. اگر به جای دست و شلاق از زبان و آغوش کار می¬گرفتیم شاید بسیاری وقایع را قبل از وقوع علاج می-توانستیم. حکومت افغانستان متعهد به رعایت مواد اعلامیه حقوق بشر، اعلامیه حقوق کودک و کنوانسیون حقوق سیاسی، مدنی و حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است و پول¬های گزافی برای تعلیم و تربیت کودکان به کشور سرازیر می¬شود و سمینارها، محفل¬ها، ورکشاپ-های مفصلی برای احقاق حقوق کودک گرفته می¬شود، ولی وقتی پرونده¬ای مستند با بیش از پنجصد شاهد کودک آزاری را فاش می¬کند، مسئولین بر طبل انکار می¬کوبند و با دروغ پنداشتن این قضایا قلب قربانی و خانواده¬اش را جریحه¬دارتر می¬کنند واز سویی دیگر با انکار قضیه با متجاوزین همراه می¬شوند. ما در چنین جامعه¬ی پر تناقضی زیست داریم، اما تا چه زمانی باید این وضعیت ادامه پیدا کند و همواره خود را ملتی بخوانیم که از هر عیب و فساد مبری است؟
باید گفت که همه جا می¬تواند مکان خطر برای کودکان باشد. کودک آزار هم از میان مردان است و هم از میان زنان، اما اکثریت آنان مردان هستند. بسیاری از آنان با رفتار خوب و مهربان سعی در جلب توجه کودک دارند و در صورت ممانعت با تهدید و ترس مانع افشای عمل خود می¬شوند. کودک آزار بیگانه نیست، در اغلب موارد شخصی است که کودک او را میشناسد. گزارش¬های زیادی از آزار محارم بر کودک نشر شده است. متأسفانه تعداد زیادی از این افراد در مشاغلی هستند که روزانه با ده¬ها کودک سر و کار دارند.
با این وجود چه باید کرد و مسوولیت ما چیست؟
گفتوگو در مورد مسائل جنسی و آگاهی در مورد بدن و چگونگی محافظت از آن باید به امری جدی مبدل شود. در شرایطی که قبول کردن این موضوع از سوی مردم و مسئولین به سختی ممکن است، صحبت از آزار و اذیت کودکان در شبکه¬های اجتماعی، انجام تحقیقات علمی، گزارش به رسانه¬ها و اقدام قانونی تابوی صحبت از آزار جنسی را می¬شکند. در قدم اول حکومت در برابر این وضعیت مسئول است و در قبال پرونده-های شاکیان باید پاسخگو باشد. در کنار آن رسالت رسانه¬ها و نهادهای آموزشی است که در برنامه¬های خود جایی برای طرح این مسئله بگنجانند. در قوانین معارف افغانستان باید مسئله¬ی کودک آزاری درج شود و مواد قانونی مشخص برای آن تدوین شده و برای مجرمین مجازات تعیین گردد. برای خانواده¬ها آموزش داده شود که در برابر سوالات جنسی کودکان خشمگین نشوند، بلکه متناسب با روحیات کودک برایش پاسخی مناسب دهند. کودک باید به مقتضای سن خود در مورد بدن خویش آگاهی پیدا کند، اعضای خصوصی بدن خود را بشناسد و بتواند از خود محافظت کند. کودک باید اطمینان داشته باشد که اگر خطری او را تهدید می¬کند می¬تواند به پدر و مادر خود بگوید و مجازات نشود.
در آخر می¬خواهم اضافه کنم که همه¬ی ما در خانواده یا پیرامون خود با کودکان سر و کار داریم. تلاش کنیم تا فضایی سالم میان ما و آنان وجود داشته باشد. کودک خود را تنها نگذاریم و اگر مورد آزار قرار گرفت، برخورد ما مسئولانه باشد. کودک مسئول تجاوز بر خود نیست، متجاوز باید پاسخگو باشد. این به آن معنا نیست که احساس هراس را در کودکان تقویت کنیم و آنان را به انزوا بکشانیم، آنچه کودک نیاز دارد پشتوانه¬ی مطمئن، احساس قدرت و توانایی محافظت از خود است. بر ماست که در مورد این مسائل در خانواده صحبت کنیم و به دیگران نیز اطلاع¬رسانی کنیم. شاید بتوانیم با این کار حداقل یک کودک را نجات دهیم و نجات یک کودک نجات یک زندگی است.