یکی از خلاهایی که جنبشزنان-اگر این واژه را بتوان برای مبارزات زنان به کار برد- دیده میشود، مسالهی تعریف از زن است. البته وقتی میگویم مسالهی تعریف به این معنا نیست که چنین تعریفی وجود ندارد، حداقل به صورت ضمنی و از طریق رفتار و گفتار زنان تا حدودی به چنین تعریفی میتوان پی برد. اما مسئله در این جاست که اول چنین تعریفی به صورت صریح و مستقیم وارد مبارزات زنان نشده است، تا امکان نقد میسر گردد. دوم این تعریف، زنان را گرفتار تناقض در دو سطح عینیت و ذهنیت ساخته است که باعث آن شده تا زنان نتوانند هنوز به هویت اجتماعی دست پیدا کنند.
وقتی صحبت از حقوق زنان، خشونت علیه زنان، ستم بر زنان و … میشود، اولین مسئلهیی که باید به ذهن خطور کند این است که واژهی زن چه تعریفی دارد؟ یا به روایت دیگر اصولا ما برای کیها دادخواهی میکنیم؟ حتا اگر این کی شامل خودمان نیز شود.
در واقع معنایی که از واژهی «زن» در فرهنگ پدرسالارانه و به طبع آن در روان زنان وجود دارد برپایه یک مؤلفه است که براساس ارزشدوگانه استوار میباشد. وقتی میگوییم ارزش دوگانه به این معناست که وقتی صفتی به زن میدهیم باید موجود دیگری باشد که چنین صفتی نداشته باشد و یا بالعکس. اینجا بحث سازوکار زبان نیست، بل رویکردی است که ما آگاهانه یا غیرآگاهانه در مورد واژهی «زن» انجام دادهایم که به صورت مستقیم با گفتمان مسلط پدرسالارانه جامعهی ما در ارتباط است.
اگر لایهی سطحی پراتیک و روان افراد این جامعه را بتراشیم با چنین مؤلفهیی در تعریف زن روبهرو میشویم: زن= (+مؤنث)، مؤلفهی مونث باید دارای ارزش دوگانه باشد، در غیر آن صورت نمیتواند، به واژهی زن معنا بدهد، یا به زبان دیگر باید واژهی زن در تقابل با واژهی دیگری قرار بگیرد که چنین مؤلفهیی ندارد، به طور مثال: مرد=(-مونث). حال اگر موجودی «مؤنث» نباشد، امکان دیگری که براساس گفتمان پدرسالارانه به آن داده میشود (+مذکر) است. در این جا اولین اتفاقی که افتاده است، حذف دگرباشهای جنسی است که در مورد این مؤلفه میتوانند خنثی باشند. به همین دلیل در هیچ جای مبارزات زنان صحبتی از دگرباشهای جنسی به میان نیست. دومین اتفاق آن است که زن به تن خود (یعنی تمام ویژگیهای فیزیولوژیک و بیولوژیکاش) محدود و محصور شده است.
مؤلفهی (+مونث) همچنین، ارجاع به خصوصیات بیولوژیکی و فیزیولوژیک حیوان دارد که انسان نیز شامل آن میباشد. به طور مثال میتوان از طریق این مؤلفه بین دو حیوان نیز تفاوت ایجاد کرد. اما سوال این است که تفاوت زن با حیوان در چیست؟ اما بدبختانه زنان دقیقا براساس همین مؤلفه است که میخواهند براساس ارزش دوگانه با مردان تفاوت خود را به ثبوت برسانند و دقیقا جامعه پدرسالار نیز براساس همین ویژگی بیولوژیکی وفیزیولوژکی است که برای زنان نقشهای اجتماعی مانند مادر بودن، همسر بودن، خواهر بودن را تعیین میکند. چون این خصوصیت بیولوژیکی و فیزیولوژیکی زنان است که امکان تولید مثل را برای جامعۀ پدرسالار مهیا میسازد.
اما چرا زنان قدمی فراتر نمیگذارند تا بتوانند اول خود را از سطح خصوصیات بیولوژیکی برکشند و از طرف دیگر بتوانند هویت اجتماعی متفاوتی از آنچه به آنها داده شده بسازند. این مسئله برمیگردد به دومین مؤلفهیی که میخواهیم وارد این بحث کنیم.
اگر از خود بپرسیم که چه مؤلفهیی میتوان به این بحث وارد کرد که باعث تفاوت زن از حیوان شود، چنین مفاهیمی در ذهن ما خواهد آمد: انسان بودن، خردورز بودن، ناطق بودن، ابزارساز بودن، متفکر بودن و… . شاید از همهی این مفاهیم انسان بودن بیشتر در ذهن ما پررنگ میشود. پس ما نیز همین مفهوم را به کار میبریم و از این طریق معنای واژههای «زن» و «مرد» را بررسی میکنیم:
زن= (+انسان) (+مونث)
مرد= (+انسان) (-مونث)
حال اگر بخواهیم براساس این مؤلفهها تعریفی از زن و مرد ارایه کنیم با چنین تعاریفی روبهرو خواهیم شد: «زن عبارت است از انسان مونث و مرد عبارت است از انسان مذکر.» هر دو تعریف یک مؤلفه مشترک(ارزش مثبت) دارد و آن انسان بودن است. و جالب همین جاست که تعریف زن و مرد زمانی از قید خصوصیت بیولوژیکی و فیزیولوژیکی بیرون میشود و به عبارت دیگر زمانی زن و مرد از دیگر حیوانات متفاوت میشوند که مؤلفهی انسان بودن در آنها وجود داشته باشد. اما همین امر باعث می شود که تفاوت بین زن و مرد از بین برود.
در گفتمان مسلط جامعهی پدرسالار در مورد زنان تأکید بر تفاوت تناش است تا از این طریق زن را در حوزهی خصوصیت بیولوژیکی آن نگهدارد و مفهوم زن را تا سطح حیوانیت پایین کشد. از آنجایی که انسان( مرد) میتوان مالک حیوان باشد، پس میتواند مالک زن نیز باشد و تا آنجا این فرایند پیش می رود که فرایند شیوارگی بر تن زن اتفاق میافتد. زنان نیز وقتی میخواهند تعریفی از خود ارایه کنند دقیقا براساس ارزش دوگانهیی است که مرد از خود تعریف ارایه میکند و تأکید آنها بر تن زنانه (خصوصیت بیولوژیکی) آنهاست.
مشکل دیگر این تعریف آن است که نمی تواند بین دختر و زن تفاوت ایجاد کند و دقیقا زنان نیز بین نسل بالغ و جوان و کودک نمیتوانند تفاوت ایجاد کنند و به همین دلیل نیز ما شاهد شکاف بین دو نسل از زنان هستیم.
زن بالغ از یک طرف با زنان در ارتباط است و از طرف دیگر به قشر همنسالان خود ارتباط دارد و همین وضعیت را نیز زن جوان دارد، زنان جوان به دلیل ارتباط با هم نسلشان جدا از جنسیت وجوه مشترک دارند و از طرف دیگر با ارتباطی که با زنان دیگر دارند، خود را متعلق به این قشر میبینند. به نوعی نسل جوان زن از یک قشر به قشر دیگر پرتاب شده بدون از این که حس تعلق که منتج به هویت اجتماعی آنها میشود به دست آورند. برای اثبات این موضوع بازهم میتوانیم از طریق ارزش دوگانه به ثبوت برسانیم:
زن= (+انسان)(+مؤنث)(+بالغ)
مرد=(+انسان)(-مؤنث)(+بالغ)
دختر=(+انسان)(+مؤنث)(-بالغ)
پسر=(+انسان)(-مؤنث)(-بالغ)
دختر با دو ارزش مثبت یعنی انسان و مؤنث بودن با زن در ارتباط است و براساس یک ارزش مثبت یعنی انسان بودن با مرد در ارتباط است و براساس یک ارزش مثبت انسان بودن و یک ارزش منفی یعنی بالغ نبودن با پسر در ارتباط است. حال میتوانیم از هر یک تعریف ارایه دهیم:
زن عبارت است از انسان مؤنث بالغ
مرد عبارت است از انسان مذکر بالغ
دختر عبارت است از انسان مؤنث نابالغ
پسر عبارت است از انسان مذکر نابالغ
در این تعاریف نیز ما نتوانستهایم بین دختری که جوان و کودک است، تفکیک ایجاد کنیم. اگر بخواهیم بین کودک و جوان نیز تفاوت ایجاد کنیم میتوانیم یک مؤلفهی دیگر نیز وارد کنیم. مثلا ما مؤلفهی جوان بودن را نیز براساس ارزش دوگانه با مؤلفههای دیگر یک جا میسازیم:
زن= (+انسان)(+مؤنث)(+بالغ((-جوان)
مرد= (+انسان)(+مؤنث)(+بالغ)(-جوان)
دخترجوان= (+انسان)(+مؤنث)(+بالغ)(+جوان)
پسر جوان= (+انسان)(+مؤنث)(+بالغ)(+جوان)
دختر بچه= (+انسان)(+مؤنث)(+بالغ)(-جوان)
پسر بچه= (+انسان)(+مؤنث)(+بالغ)(-جوان)
به این مؤلفهها هرچه بخواهیم میتوانیم مؤلفهی دیگر بیافزاییم، اما به تعریفی که نشان دهنده واقعیت و جایگاه زن در اجتماع است، دست نمییابیم نه به این دلیل که در ذهن خود مفهومی از زن نداریم، چون مصداق زن در جامعه خیلی متفاوت است. آنجایی که به یک مفهوم کلیتر میتوانیم برسیم، مناسبات اقتصادی و اجتماعی جامعه و جایگاه زنان در این مناسبات است.
تا اینجا ما بین زن به عنوان یک واژه و زن به عنوان مصداق آن که در جامعه وجود دارد، تفاوتی ایجاد نکردیم. وقتی ما میگوییم حقوق زنان، در سطح ذهن و اندیشه به حقوقی اشاره میکنیم که متفاوت از حقوق کودکان، حقوق مردان، حقوق حیوانات، حقوق تجارت و … میکنیم. اگر این حقوق تبدیل به متن حقوقی شود، در محوریت زن میچرخد و آنهم زنی که در ذهن خود از آن تعریف -زن عبارت است از انسان مونث بالغ- داریم.
این تعریف و ذهنیت که برگرفته از فرهنگ پدرسالارانه جامعه است، در حفظ این واقعیت نیز تأثیر میگذارد. با وجود آن که در طول دو دهه اخیر حداقل در زندگی زنان و خود زنان در بسا موارد تغییراتی اتفاق افتاده است، اما ما هنوز در چنبرهی همان تعریفی هستیم. یعنی با تغییر مصداق، مفهوم این مصداق در ذهن ما تغییر نکرده است (با تغییر زن، مفهوم زن در ذهن ما تغییر نکرده است). تغییرات ذهنیت کاری بس دشوار تر از تغییر عینیت است.
حال زنان که گرفتار عینگرایی میشوند، انتخابی که فرهنگ پدرسالارانه در مقابله آنها قرار داده تنشان است، به همین دلیل نیز هیچگونه اشتراکی با دیگری نمیبینند. زمانی که گرفتار ذهنگرایی میشوند از انسان تعریفی کاملاً ذهنی ارایه میدهند و مفهوم انسان را تهی از خصوصیت تاریخ آن میسازند که با هیچیک از واقعیتهای اجتماعی ما سازگار نیست.
فریره در پیداگوژی ستمدیدگان مینویسد:«… ساخت فکری ستمدیدگان در نتیجۀ تضادهای درونی وضع واقعی و عینی که در آن سنگر گرفتهاند، نهاد فکری آنان را شکل داده، و مشروط ساخته است. آرمان آنان «انسان» بودن است، ولی در نظرشان انسان بودن ستمگر بودن.»
دیده میشود، زنانی که در مناسبات اجتماعی و ساختارهای سیاسی در جایگاهی قرار میگیرند که از آن جایگاه مردان به دیگران ستم روا میدارند، زنان نیز چنین میکنند اما از طرف دیگر هنوز آن مفهوم عام و کلی از انسان در ذهنشان وجود دارد.
چنین زنانی نمیخواهند مناسبات و روابطی که ستم را بر دیگری روا میدارد را تغییر دهند، بل آنها میخواهند در همان جایگاهی قرار بگیرند که دیروز یک مرد بر دیگری ستم روا داشته است. چون در واقع تفاوت عمیق خود و دیگری در عینیت نمیبیند. عینیت جامعه همه را شبیه به میسازد و آنجا که زن تفاوتی درک میکند، نیز بازتاب همین فرایند شبیهسازی در ذهنش است.
زن به عنوان دیگری که تحت ستم قرار دارد، باید مسوولیت تاریخی خود را درک کند و علیه این مناسبات قد علم کند. درک مسوولیت تاریخی یعنی شناخت از خود و شناخت را نمیتوان در سطح چند مؤلفه وارزشدوگانهیی که فرهنگ پدرسالارانه تدارک دیده فروکاست. اما چنین زنی باید خودش از این مناسبات رهایی یافته و بین عینیت و ذهنیت رابطه ایجاد کرده باشد. اینجاست که ضرورت رهبر (کادر) مطرح میشود. رهبر کسی نیست که خود در بند باشد و با شعار از دیگران بخواهد که از بند رهایی یابند.
Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.