خود و دیگری؛ هویت فردی و جمعی در افغانستان

هویت ملی
خود و دیگری
طارق سعیدی
طارق سعیدی

هر معنایی در زندگی دارای ارزش نیست، چون در در تقابل و تمایز با دیگر ارزش‌ها قرار نمی‌گیرد. دو فرد قومی از طریق باورهای قومی برای خود هویت فردی دست‌وپا می‌کنند، اما به دلیل آن که هر دو قوم پرست هستند هیچ تقابل و تمایزی بین آن‌ها وجود ندارد و به همین دلیل نیز ارزش تولید نمی‌کنند.

طارق سعیدی؛ استاد دانشگاه

در جامعه افغانستان هویت جمعی ما گرفتار ناخودآگاه جمعی‌ست و هویت فردی ما گرفتار ناخودآگاه فردی. به همین دلیل نیز در دو سطح جمعی و فردی گرفتار توهم وحدت با دیگری هستیم. این توهم امکان شناخت را از ما گرفته است. شناخت در تقابل با دیگری است که شکل می‌گیرد. فرد قومی نمی‌تواند تفاوت خود را با دیگر افراد که مانند او به قوم وابسته‌اند درک کند و به شناختی نسبت به خود دست یابد و گروه قومی نیز نمی‌تواند شناختی به فرد بدهد، چون او را گرفتار توهم وحدت کرده است.

     فرد از طریق تعلق به گروه‌های قومی، زبانی، مذهبی و منطقوی دارای هویت اجتماعی شده و با کسب باورهای این گروه‌ها و تقلید رفتارهای آن‌ها گرفتار توهم فردیت می‌شود. فرد رفتارهایی از خود بروز می‌دهد که براساس باورهایِ گروهی که در آن عضو است، او را مانند دیگر اعضا می‌سازد و براساس همین رفتار نیز احساس تفاوت خود نسبت با دیگری (اعضای دیگر گروه‌ها) درک یا به‌وجود می‌آورد.

     اگر ما رفتارهای فردی را به عنوان نشانه در سطح ساختارهای اجتماعی مدنظر بگیریم، اتفاقاً آن چه باعث تولید ارزش در زندگی می‌شود، شباهت نیست، بل تمایزی‌ست که فرد براساس رفتار خود با دیگری ایجاد می‌کند. از دیدگاه دوسوسور نشانه‌ می‌تواند دارای معنا باشد، اما در نظام نشانه‌گان زبان، نشانه‌ ارزش خود را از تمایز و تقابلی که با دیگر نشانه‌های زبان ایجاد می‌کند، به‌دست می‌آورد.

      به طور مثال دو واژه‌ی «میز» و «کتاب» را مد نظر بگیرید. هر دوی آن‌ها دارای مصداق هستند و اما زمانی آن‌ها دارای ارزش می‌شوند که صورت آوایی و صورت مفهومی آن‌ها در تمایز و تقابل با هم قرار گرفته و امکان حضور یکی و عدم حضور دیگری را امکان پذیر سازد.

      هر معنایی در زندگی دارای ارزش نیست، چون در در تقابل و تمایز با دیگر ارزش‌ها قرار نمی‌گیرد. دو فرد قومی از طریق باورهای قومی برای خود هویت فردی دست‌وپا می‌کنند، اما به دلیل آن که هر دو قوم پرست هستند هیچ تقابل و تمایزی بین آن‌ها وجود ندارد و به همین دلیل نیز ارزش تولید نمی‌کنند.

      چون فرد با دیگریِ خودی یکی شده، میلی به دیگریِ غیرخودی ندارد و به وحدت متوهم دست یافته است. گئورگ زیمل در کتاب فلسفه پول تولید ارزش را منوط به میل می‌داند و میل زمانی شکل می‌گیرد که انسان به آنچه می‌خواهد نرسد. به همین دلیل خلق ارزش نشانه در خلاء اتفاق می‌افتد. یعنی شیء در نیستی خود هستی پیدا می‌کند. وحدت با دیگری در عدم حضور دیگری شکل می‌گیرد. اگر وحدت با دیگری را آروزیی در نظر بگیریم که میل یکی شدن با دیگری را در ما شکل می‌دهد، با دست یافتن به دیگری و احساس یکی بودن با آن میل را در ما از بین می‌برد و دیگر وحدت ارزشی ندارد.

      اما انسان نه تنها عامل نشانه‌هاست، بل تولید کننده آن نیز هست. به گفته‌ی لوی استروس مردم‌شناس معروف امریکایی، در سطح ساختار اجتماعی زمانی تولید نشانه می‌کنیم که رفتار ما با هنجارهای مسلط بر رفتار اجتماعی ما متفاوت باشد. به طور نمونه اگر هنجار جامعه بر پایه قوم پرستی است و ما نیز یک قوم پرست باشیم، تولید نشانه نکرده‌ایم، زمانی تولید نشانه می‌کنیم که در مقابل این هنجار قد علم کرده و آن را نپذیریم و رفتار متضاد با آن را انجام دهیم.

      اما چرا انسان افغانستان برای کسب هویت در درون توده‌های بی‌شکل می‌غلتد؟ یا چرا دنبال هویت‌هایی است که به گفته‌ی اریک فروم روانشناس اجتماعی گریز از آزادی است؟

      انسان افغانستان برای پیوستن به یک گروه اجتماعی بیشتر از آن که دنبال ایجاد تفاوت بین خود و دیگری در زیر مجموعه‌ی ارزش‌های انسانی باشد به دنبال یکی شدن و مثل دیگری شدن در زیر مجموعه‌ی باورهای قومی، زبانی و منطقوی است. به همین دلیل نیز میل در او شکل نمی‌گیرد، بل آرزوهای خود را قربانی وحدتی متوهم می‌سازد و در روان او آرزوهایی شکل می‌گیرد که همگام با باورهای گروهی است که به آن پیوسته است.

      باورهای گروهی در فرد رهبر قومی، منطقوی و مذهبی متجلی شده و به باور فروید فرد به دلیل دوری از درگیری درونی فرامن نفس خود را فرافکنی کرده و به رهبر داده و از طریق سرسپردگی به رهبر درگیری‌های درونی خودش را کاهش می‌دهد.

      در اینجاست که دیگر با فرد آگاه روبه‌رو نیستیم، بل با توده‌یی بی‌شکلی روبه‌رو هستیم که متشکل از افرادی‌ست که به دلیل ترس از تنهایی یا گریز از درگیری درونی از ایجاد تمایز و تقابل با دیگری گریزان است. رفتارش به دلیل آن که حضور دارد دیگر تبدیل به نشانه نشده و دارای ارزش نیست.

      لاکان با گزاره‌ی معروف خود «نمی‌اندیشم پس هستم» در نحوی در مقابل خردگرایی دکارتی قد علم می‌کند که می‌گوید:«می‌اندیشم، پس هستم». فردی که در درون توده‌های قومی، مذهبی و منطقوی درغلتیده است. نیست چون نمی‌اندیشد و چون نمی‌اندیشد، هست. هستی که لاکان از آن صحبت به میان می‌آورد، هستی ناخودآگاهانه‌یی است که در آن دال‌ها سیال هستند تن به معنا و ارزش نمی‌دهند. اما فرد زمانی که وارد ساحت رمز و اشارت می‌شود، تفاوت خود و غیر را درک کرده و عدم حضور او را به دلیل موجودیت دال درک می‌کند.

      ولی فرد قومی، مذهبی و منطقوی وارد ساحت رمز و اشارت نشده و در ساحت خیالی و واقع گیر می‌کند و با ایجاد توهم در مورد وحدت با دیگری که زاده‌ی اسطوره‌های خون و ژن مشترک، یا باورهای مذهبی مشترک، یا منافع منطقوی مشترک با دیگریِ خودی تفاوت و تمایزی نمی‌بیند.

     

Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.

Top Reviews