روان‌شناسی سلفیت

پسا اسلام‌ گرایی و آینده‌ی افغانستان
عبدالکبیر صالحی

 

روان‌شناسی سلفیت

نویسنده؛ عبدالکبیر صالحی

روان‌شناسی سلفیت
عبدالکبیر صالحی

اشاره: همه می‌دانیم که سلفیان بر حجیتِ انحصاری و قدسیتِ سرتاسری آثار و افکار سلف پای می‌ فشارند و عدول از روش، منش و بینشِ پیشینیان را از مصادیق کژروی و انحراف می‌پندارند. پرسش اما این است که در ضمیر رهروان و هوادارانِ نحله‌ی سلفیت چه می‌گذرد که آنان خود را ملزم به پیروی از کسانی می‌سازند که قرن‌ها پیش می‌زیسته اند؟

من در این نوشته به جهان ذهن و هستی درونیِ سلفیان رخنه می‌کنم و از کلان‌روایتی که سلفیت بر بنیاد آن استوار است، تقریری کوتاه ارائه می‌دهم و مدعی می‌شوم که سلفیان در اثر شبیه‌سازی روزگار سلف، قابلیت انطباق با سپهر عُقلایی زمانه را از دست می‌دهند و درنتیجه، به رفتارهای روان‌رنجورانه و جامعه‌ستیزانه روی می‌آورند.

تحلیلی که من در این نوشته از پدیده‌ی سلفی‌گری ارائه می‌دهم نه تشخیصی است و نه هم تجویزی، بلکه توصیفی است. به سخنی دیگر، قرار نیست که من در این یادداشت، علل و عوامل روان‌شناختیِ سلفیت را تشخیص دهم. همچنین من نسخه‌ای برای درمانِ سلفیت تجویز نمی‌کنم. بلکه می‌کوشم تا از ایستارها و نشانه‌های روان‌شناختی زیستِ سلفی‌مشربانه، توصیفی عینی و واقعی ارائه دهم.

******

سلف؛ نسل ممتاز و بی‌نظیرِ قرآنی

سلفیت، همانندِ تمام نظام‌واره‌های ایدئولوژیک، بر بنیاد یک کلان‌روایت استوار است. طبق این کلان‌روایت، روزگاری جهان در جاهلیت، ضلالت و فلاکت مطلق به‌سر می‌برد. انسان از سرِ بی‌بصری، بت‌واره‌های سنگی را می‌پرستید و در آستانِ همنوعانِ خود پیشانی بندگی به زمین می‌سایید. خون‌ریزی و خشونت‌ورزی و زن‌ستیزی و تجاوزگری و ضعیف‌آزاری و رباخواری و زنا و فحشا، سکه‌ی رایج روزگار بود. توانگران ستم‌ورزانه به حریم تهیدستان یورش می‌بردند و زورمندان گردن‌فرازانه حقوقِ مستضعفان را لگدمال می‌کردند.

در این وضعیت اسف‌انگیز و رقت‌آمیز، خدا از میانِ عربان پیامبری برانگیخت تا پرچمِ یکتاپرستی را در سراسرِ گیتی برافرازد و آموزه‌های گران‌سنگِ راستکاری و نیک‌رفتاری و امانت‌داری و عدالت‌ورزی و ستم‌پرهیزی را در ذهن و ضمیر انسان‌ها نهادینه سازد. او مأموریتِ خویش را موفقانه به پایان برد و همگام با شگردهای تربیتیِ قرآن، زشتی‌ها و پلشتی‌ها را از ساحتِ گفتار و رفتار و پندارِ یاران و هوادارانِ خود ستُرد و نسلی ممتاز و بی‌نظیر از انسان‌ها را تربیت کرد که در سراسر تاریخ کسی از لحاظ دانش، فضیلت، برتری، شایستگی و زیستِ اخلاقی به پای آنان نمی‌رسد و همتای‌ آنان نمی‌‎گردد.

این نسل، که همه تربیت‌شدگانِ محضرِ پیامبر بودند، به نوبه‌ی خویش نسلِ بعدی را مطابق به الگوی نبوی پرورش دادند و آنان نیز متعاقباً نسل پس از خود را به همین مِنوال تربیت کردند. بدین ترتیب، این نسل‌های سه‌گانه در درازنای سه‌قرنِ نخستِ اسلام،‌ دژِ مستحکم «سلفِ امت» را پدید آوردند و از طریق تدوین منابع «روایی-حدیثی»، تمام علوم ربانی و فضائل وحیانی را در آن تعبیه کردند و «اسلامِ نابِ محمدی» را در پس دیواره‌های ستبرِ آن به ودیعت گذاردند.

با آنکه پس از سده‌ی سوم، تباهی و گمراهیِ تدریجی در میان مسلمانان رخنه کرد و تبِ گرایش به فرقه‌های انحرافی و بدعت‌های کلامی-فلسفی به جانِ شان افتاد، ارکانِ این دژ به حکم حدیثِ «لا تَزَالُ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِي ظَاهِرِينَ عَلَى الْحَقِّ»، هیچگاه دستخوش ضعف و سستی نگردید و همواره از گزند حوادث روزگار در امان ‌ماند تا رهروانِ «فرقه‌ی ناجیه» در آن سنگرنشین شوند و از طریق ترویج و تمسک به آثار و افکار سلف، به مصاف فرقِ باطل و بدعت‌آلود بشتابند و تا قیام قیامت، از حریم «اسلام اصیلِ مبتنی بر علوم ربانی و فضائل وحیانی» پاسداری کنند.

با سلف درساز تا مُسلِم شوی

کلان‌روایتِ فوق، رگه‌های اصلیِ جهان‌بینیِ سلفیت را ترسیم می‌کند و تصویری کلی و فراگیر از سیر تاریخ جهان ارائه می‌دهد. در این تصویر، دو خط «اتّباع و انحراف از آثار و افکار سلف» تا همیشه‌ی گیتی در حال نبردِ سرنوشت‌ساز با یکدیگر اند؛ نبردی که از دیرهنگام تاکنون، موتور محرک تاریخ بوده و سرانجام با چیرگیِ «حق» بر «باطل» و پیروزیِ «خیر» بر «شر»، به پایان می‌رسد.

در فرایند این نبرد، خط اتباع، از شاهراه «اسلام اصیلِ مبتنی بر علوم ربانی و فضائل وحیانی» می‌گذرد و به سعادتِ دنیوی و رستگاری اخروی می‌انجامد و خط انحراف، از کژراهه‌ی فسق و بدعت و کفر عبور می‌کند و سرانجام به تباهی و گمراهی و روسیاهیِ همیشگی منتهی می‌شود.

بنابراین، کسی که خلاف رهنمودهای سلف راهی بگزیند، از دائره‌ی مسلمانی بیرون افتاده و هرگز روی صلاح دنیوی و فلاح اخروی را نمی‌بیند.

زمان؛ جاده‌ای به سوی تباهی

سلفیان، روزگارِ سلف را الهی‌ترین، طلایی‌ترین، نورانی‌ترین و روحانی‌ترین روزگار دنیا می‌پندارند؛ روزگاری که مادرِ تاریخ در جزیرة‌العرب آبستن شد و زبده‌ترین افرادِ سلاله‌ی بشریت را که از بام تا شامِ گیتی کسی از لحاظ دانش، لیاقت، قابلیت، فضیلت، خلق‌وخوی و منش به پایه‎ی آنان نمی‌رسد، در زِهدان و دامانِ خود پرورش داد. پس از آن روزگار که به حکمِ روایتِ «خَیرُ القرونِ قَرنِی، ثمّ الذِینَ یَلُونَهُم، ثُمّ الذِینَ یَلُونَهُم» سه قرن طول کشید، مزاجِ مامِ تاریخ دوباره به کژی گرایید و فرزندانی ناقص‌الخلقه‌ را در دامان خود پرورید؛ فرزندانی که از «دانش حقانی و بینشِ ربانیِ» سلف فاصله گرفتند و با گرایش به فرقه‌های انحرافی و نحله‌های صوفیانه و فلسفی، جهانِ اسلام را به بیغوله‌ای ویران و نابسامان و آکنده از بدعت و جاهلیت و گمراهی و تباهی تبدیل کردند.

جهانِ سلفیان، جهانی کوچک و بسیط است و نگاه آنان به مسائلِ پیرامون، نگاهی کودکانه و ساده‌انگارانه. در نگاهِ آنان، برای تمام فجایع انسانی و پدیده‌های طبیعیِ موجود در جهان، یک تفسیر بیشتر وجود ندارد. اگر زلزله می‌شود، ماه یا خورشید می‌گیرد، قحطی و خشک‌سالی رخ می‌دهد، جنگ و ناامنی گسترش می‌یابد، تجاوز و کشتار و خشونت به اوج می‌رسد و یا فقر و فلاکت و دربدری و بدبختی دمار از روزگارِ ما در می‌آورد، همه و همه ناشی از عدم التزام به «آثار و افکار سلف» است. آنان در واقع تمامی امور جهان را از پسِ عینکِ چهارده‌ قرن پیش می‌نگرند و دگردیسی‌های عمیقِ ناشی از گذر زمان و پختگیِ روزافزونِ انسان را از یاد می‌برند و با بینشی سطحی و اسطوره‌ای می‌پندارند که «جهان و کارِ جهان جز با تمسک به میراث دین‌شناختیِ پیشینیان سامان نمی‌پذیرد و زیستِ مسلمانانه بدون اقتدای بی‌چون‌وچرا به سلف، میسور و مقدور نمی‌باشد».

هرچه آن خسرو کند، شیرین بود

درک سلفیان از سلف، درکی آمیخته با شیفتگی و دلباختگی است و در نگاه شیدامآبانه و خطاپوشانه‌ی آنان نسبت به سلف، گونه‌ای از هِروئیسمِ رمانتیک موج می‌زند.

واقعیت این است که سلف، انسان‌های فراتاریخی نبودند، بلکه مانند تمام آدمیان، در متنِ تاریخ چشم به جهان گشودند و در بطنِ یک جامعه‌ی نرمال و طبیعی، بالیدند. جامعه‌ی آنان، نه جامعه‌ای کاملاً «آرمانی» بود و نه هم تماماً «بحرانی»، بلکه مانند تمام جوامع انسانی، ماهیتی موزائیکی و رنگین‌کمانی داشت با رنگ‌های «زشت و زیبا»، «خوب و بد» و «ذوق‌انگیز و نفرت‌آمیز».

در پاره‌ای از آن جامعه، «آدم‌های قدیس‌خوی» زندگی می‌کردند و در پاره‌ای دیگر، «ابلیس‌های آدم‌روی» حیات به‌سر می‌بردند. عده‌ای اسوه‌ی کامل نیکوکاری، پرهیزگاری، وارستگی، پارسامنشی، حق‌طلبی و عدالت‌خواهی بودند و عده‌ای دیگر، نمونه‌ی بارزِ بزِهکاری، بدرفتاری، مردم‌آزاری، خودسری، ستم‌گری و ظلم‌گستری. عده‌ای در راستای کشفِ حقیقت، تقلیلِ مرارت و گسترش عدالت می‌رزمیدند و عده‌ای دیگر، در مسیر دست‌یابی به قدرت و ثروت، از ارتکاب هیچ نوع ظلم و جور و کشتار و استکباری ابا نمی‌ورزیدند. عده‌ای از سرِ آزادگی، بردگان را به حکمِ قرآن رهایی می‌بخشیدند و عده‌ای دیگر، از سر خودکامگی، آزادگان را به بند می‌کشیدند. عده‌ای حاملِ لوای صلح بودند و عده‌ای دیگر، عامل بلوای جنگ.

در جنگ‌هایی که در آن روزگار به راه افتاد، دست شماری از سلف به خونِ بی‌گناهان تر شد و پرده‌ی عصمتِ مسلمانی پاره پاره گردید و نخستین خون‌ریزی‌های ناشی از تمایلات جاه‌طلبانه و فزون‌خواهانه، در برگ‌های تاریخ اسلام به ثبت رسید. 

سلفیان اما این واقعیت‌ها را نادیده می‌گیرند و از سرِ اخلاص و ارادت، کاستی‌ها و ناراستی‌های موجود در کارنامه‌ی سلف را از یاد می‌برند و با قضاوتِ کلی و کورکورانه، همه‌ی آنان- به‎ویژه نسلِ اول شان- را یکسره «عادِل» و عاری از عیب می‌پندارند و مجنون‌وار، لیلای سلف را سراپا حسن و خوبی و جمال و کمال می‌بینند و با زبان حال فریاد می‌زنند که: «هرچه آن خسرو کند، شیرین بود».

نوستالژی؛ یاد روزگار شیرین

دین‌شناسیِ سلفیان در «گذشته» غوطه‌ور است و در «میراثِ نقلانی» سلف، شناور. از نظر آنان، «گذشته»‌ای که سلف در آن می‌زیستند با دیگر گذشته‌ها متفاوت است؛ زیرا که آن «گذشته» هرگز سپری نمی‌شود و حجیتِ سنگین و مرجعیتِ سهمگین آن در پهنای «اکنون» و درازنای «آینده»، ثابت و پابرجا می‌ماند. آن «گذشته» در ذهنِ سلفیان، بسان یک آرمانشهر بازنمایی می‌شود؛ آرمانشهری که تحقق دوباره‌ی آن سبب احیای عزت و عظمت و قدرت و فخامتِ از دست‌رفته‌ی مسلمانان می‌گردد.

سلفیان نسبت به آن «گذشته» نگاهی حسرت‌بار و نوستالژیک دارند. در نتیجه، آنان از واقعیت‌های جهانِ عینی کناره می‌گیرند و به فانتزی‌های و خیال‌پردازی‌های جهانِ ذهنی خود پناه می‌برند و از سر دلتنگی و درماندگی، خواهانِ بازگشت به آن روزگارِ شیرین می‌باشند.

تقلید؛ شبیه‌سازیِ روزگار سلف

البته بازگشت به آن روزگار عملاً ممکن نیست. از این‌رو، سلفیان تلاش می‌ورزند تا آن روزگار را شبیه‌سازی کنند. فرایندِ شبیه‌سازی از طریق سازوکار تقلید، انجام می‌پذیرد. در این فرایند، سلفیان معارف، آموزه‌ها، روایات و حکایاتِ سلف را مو به مو در زندگی پیاده می‌کنند. آنان حتی در نحوه‌ی پوشاک، فُرمِ سر و صورت و نیز گزینش نام، به الگوهای منسوب به سلف التزام می‌ورزند و در نتیجه، لباس‌های گشاد می‌پوشند، چشم‌ها را سُرمه می‌کشند، سبیل‌ها را می‌تراشند، برای برخوردارشدن از ریش‌های انبوه و پرپشت، سخت می‌کوشند، با موی و محاسنِ حنامالیده، پاچه‌های بالاکشیده و قیافه‌‌های دِموده و ژولیده در انظارِ عمومی ظاهر می‌شوند و از سرِ همذات‌پنداری با سلف، کُنیه‌های «ابوفُلان» و «ابنِ بَهمان» را در پس و پیشِ نام خود می‌افزایند. 

خودانکاری و نابالغیِ فکری

تقلید، ناشی از «خودانکاری» و نشانه‌ی «نابالغیِ فکری» است. خودانکاری یکی از درونمایه‌های اصلی نظام آموزشیِ سلفیت را تشکیل می‌دهد. سلفیان به گونه‌ای آموزش می‌بینند که به طور خودخواسته، ظرفیت‌ها و قابلیت‌های بالقوه و بالفعلِ خود را انکار می‌کنند و فهمِ صحیح دین را فراتر از دایره‌ی توانِ ذهنیِ خود می‌پندارند.

زندگی سلفیان محکوم به تکرارِ بی‌پایان آرایِ پیشینیان است. آنان تلاش برای نوفهمیِ دین را از مصادیق بدعت و انحراف می‌شمارند و از این‌رو، دلیریِ اندیشیدن ندارند و همچون کودکی نوپا و نابالغ، زمامِ ذهن و زندگی خود را به دستِ سلف می‌سپارند و از این لحاظ، در طفولیتی پایان‌ناپذیر به‌سر می‌برند.

اختلالِ انطباق و سازگاری

سلف در ظرف تاریخی-فرهنگیِ متفاوتی می‌زیستند و متونِ دینی را با توجه به پرسش‌ها و چالش‌های زمان و زیست‌جهانِ خود به خوانش می‌گرفتند. زمان همواره در حال نوسان و دگردیسی مي‌باشد و در فرايند اين دگردیسی، عادات و مقتضیات جدید و نوپدیدی را فراروی انسان می‌گذارد. فرآورده‌های فکری و الگوهای رفتاریِ سلف، متناسب با عادات و مقتضیاتِ روزگار خود شان بوده و با زمان و زیست‌جهانی که ما در آن به‌سر می‌بریم، انطباق و سازگاری ندارند.

تقلید کودکانه و کورکورانه از این فرآورده‌ها و الگوها، سلفیان را در دنیای نوین دچار غربت و انزوایی یأس‌آور می‌سازد و زمینه‌ی گسست و واگرایی آنان از تمام عرصه‌های زندگیِ جمعی را فراهم می‌آورد. آنان در اثر شبیه‌سازی روزگار سلف، خویشتنِ اجتماعی خود را فراموش می‌کنند و الگوواره‌های سلوکیِ متداول در جامعه را نادیده می‌گیرند و از لحاظ بینش، منش، کنش و حتی شکل وشمایل و پوشش، با جهان و مردمانِ پیرامون خود بیگانه می‌شوند و قابلیت سازگاری و انطباق با سپهر عُقلایی زمانه‌ی خود را از دست می‌دهند و در نتیجه، نمی‌توانند با فرایندهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسیِ محیط خود تعامل منطقی و سازنده برقرار کنند.

خشم و نفرت

بیگانگی و ناسازگاری با جهانِ پیرامون، اسبابِ روان‌گسستگیِ سلفیان را فراهم می‌آورد و آنان را به سمتِ نفرت، بدبینی و بیزاری از اجتماع سوق می‌دهد و میل به رفتارهای روان‌رنجورانه (psychopath) و جامعه‌ستیزانه (sociopath) را در آنان تقویت می‌کند. سلفیان از اینکه جهان و جامعه بر وِ فق مرادِ شان نمی‌چرخد و با الگوواره‌های فکری و رفتاریِ سلف سازگار نمی‌افتد، خشمگین می‌شوند. خشم، پرخاشگریِ کلامیِ سلفیان را به دنبال دارد. آنان نسبت به عالم و آدم طعن و لعن می‌فرستند و فحش و دشنام نثار می‌کنند. هیچ‌کس از گزند توهین و تحقیرِ سلفیان در امان نمی‌ماند و ناسزاگوییِ شان دامن تمامِ «اغیار» را می‌گیرد.

سلفیان در توهین و تحقیرِ «اغیار» شیوه‌ای منحصر به فرد دارند. آنان احیاناً از مخالفانِ خود «انسان‌زدایی» می‌کنند و آنها را خر و خنزیر و چهارپا می‌خوانند و با این کار، پرده‌ی عفتِ کلام را بر می‌درند و در ساحتِ ادب و احترام واخلاقِ انسانی، تعفن می‌گسترند. 

گفتارِ هتاکانه و رفتارِ پرخاشگرانه سلفیان از آموزه «ولاء و براء» مایه می‌گیرد. این آموزه اساس تفاوت‌گذاری و مرزبندیِ ایدئولوژیکِ «سلفیان» با «غیرسلفیان» را تشکیل می‌دهد. آنان طبق این آموزه بین «خود» و «دیگران» مرز می‌کشند؛ مرزی که صفِ «سنت» را از «بدعت»، «هدایت» را از «ضلالت»، «سعادت» را از «شقاوت»، «معرفت» را از «جهالت»، «نور» را از «ظلمت»، «خیر» را از «شر»، و «حق» را از «باطل» جدا می‌کند و رفتار خصمانه، بیزاری‌جویانه، نفرت‌آلود و خشم‌آگینِ سلفیان نسبت به غیرسلفیان را صبغه‌ای عقیدتی-عبادی می‌بخشد.

آموزه «ولاء و براء» در دستگاه عقیدتیِ سلفیان جایگاه بارزی دارد. درونمایه‌ی بسیاری از فتاوایی که توسط ابنِ باز، ابن عُثَیمِن،، صالح الفوزان، ابنِ جِبرین و دیگر مفتیانِ نامور سلفی صادر شده اند، در محور این آموزه می‌چرخد. اینان در شمار کثیری از فتاوای خود، رهروان و هوادارانِ سلفیت را به مقاطعه با اغیار (غیرسلفیان) فرا می‌خوانند و اظهارِ خشم، نفرت، توهین، تحقیر و تمسخر نسبت به آنان را از وجائب شرعی می‌دانند.

رد پای آموزه «ولاء و براء» در درس‌گفتارها و خطابه‌های منبری سلفیان نیز مشهود است. آنان در حینِ سخنرانی بسیار ناخویشتن‌دار می‌نمایند و معمولاً سخنانی نیش‌دار و نفرت‌بار به زبان می‎‌آورند و هتاکانه و فحش‌گویانه به ساحتِ «اغیار» می‌تازند و با کلماتی زشت و پلشت، حریم مسجد و منبر را آلوده می‌سازند و چنان با غیظ و غضب سخن می‌گویند که آثار روان‌رنجوری شان به همگان هویدا می‌شود.

تکفیر و خشونت

سلفیان به توهین و تحقیر مخالفان اکتفا نمی‌ورزند، بلکه به تکفیر آنان نیز دست می یازند. تکفیر یعنی نسخه‌ی تجویز خشونت. کسی که از سوی سلفیان تکفیر می‌شود، امنیت جانی خود را دست می‌دهد و خونش مباح و مالش حلال قلمداد می‌گردد.

خشونت در منطق سلفیت امری ناگزیر و اجتناب‌ناپذیر بوده و یگانه راه حفظ دیانت و گسترش حقیقت پنداشته می‌شود. انسان‌ها اگر به «حقیقتِ» مورد نظر سلفیان گردن ننهند، بایستی به خشونت تن دهند.

اِعمالِ خشونت نشانه‌ی کمالِ دیانت است. به باور سلفیان، طعمِ ایمان راستین را کسی می‌چشد که  از زور بازوی خود در راستای زدودن و کوبیدنِ «بِدَعات و مُنکرات»، کار می‌کشد. این باور، آتشِ خشونت‌ورزیِ جنون‌آمیز را در ذهن و ضمیر سلفیان شعله‌ورتر می‌سازد و عطشِ خون‌ریزی روان‌رنجورانه را به کام آنان می‌اندازد. آنان پیوسته انتظار می‌کشند و مترصد فرصت می‌باشند تا تیغ «سنت» را با خون «بدعت» تر سازند و به زعمِ خود، شهد ایمان را به کام جان بریزند.

اگر سلفیانِ هم‌وطنِ ما در حال حاضر به خشونت متوسل نمی‌شوند، به خاطر این است که هنوز قدرت کافی در اختیار ندارند. روزی که اینان قدرت را به دست گیرند، شک نکنید که بسان هم‌باورانِ داعشیِ خود به زنان و کودکان و جوانان و کهن‌سالان حمله می‌برند و محفلِ قتلِ عام بر پا می‌دارند.

Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.

Top Reviews