افغانستان و تجربه‌ی مدرنیته

محمدآغا ذکی

 

یکی از اساسی‌ترین چالش‌های موجود در افغانستان- دست‌کم در صدسال اخیر-، رويارويي و تقابل میان «سنت» و «تجدد» بوده است. بررسي اين مسأله افزون بر توجه به زواياي مختلف آن، به‌نوعي دسته‌بندي و بازسازي فكري و علمی نيازمند است.

تمرین تجربه‌ی مدرنیته در افغانستان هم‌آغوش بوده است با دو ساخت، یک: تقلید و ترویج فرهنگ اروپایی-غربی بدون درنظر داشت ملاحظات سنت، دو: تاکید بر حفظ سنت‌های گذشته که در طی تحولات تاريخي با ناخالصي و خرافات فراواني ممزوج شده است. این تجربه‌ی تاریخی نشان می‌دهد كه هردو رویکرد: راه «سنت‌گرايان افراطي» و روش «تجددگرايان تندرو» محکومی به شکست است. پرسش این است که برای گذر از سنت به تجدد و تمرین تجربه‌ی مدرنیته، چه کاری باید کرد؟

 

بازخوانی

یکی از اساسی‌ترین مسایل در مواجهه با گذر از سنت به تجدد، ضرورت بازخوانی به‌ویژه از آن‌رو است که نحوه‌ی برخورد تاریخیت وجودمان را با معاصربودن وجودمان روشن می‌کند.

در امر بازخوانی می‌توان دریافت که گذشته چه بوده است و الزامات گذر از آن کدام‌ها می‎تواند باشد. با چه کارشیوه‌ای و به یاری چه عواملی و از طریق چه ساخت‌هایی بر ما تاثیر گذاشته است. از همین‌رو است که عادت‌ها و هنجارها و عادت‌کردگان به ساخت‌های ایستای سنت که تجسم تاریخی این گذشته‌اند، از این‌گونه بازخوانی شدیداً اکراه دارند و سر باز می‌زنند. برای آنان اغلب برخورد انتقادی با فرهنگ سنتی که از طریق همین بازخوانی ممکن است، خوش‌آیند نیست.

یکی از شاخصه‌های بنیادین سنت این است که ترجیح می‌دهد با توجه به پایه‌ها و مایه‌های ریشه‌دار اش، بحران موجود را براساس ارزش‌ها و روش‌های خود حل کند. در حقیقت لمیدن دوباره یا همواره بر ارزش‌ها، عادت‌ها و هنجارهای تجربه‌شده را خوش می‌دارد و پی می‌گیرد. همین امر نیز کشف قابلیت‌ها و استعدادهای سنتی هم‌ساز با اکنون را بسیار دشوار می‌کند.

از این حیث، می‌توانیم گفت که در نزده سال اخیر، ما به‌دنبال گذر از سنت به تجدد نبوده‌ایم، زیرا گذر از سنت به تجدد بدون امر بازخوانی ناممکن است. تغییرات نسبی‌ای که در عرصه‌های مختلف در این سال‌ها به‌جود آمده است نیز در نتیجه‌ی «افتادن در دام تغییر» بوده است.

به جرات می‌توانم گفت که جامعه‌ی ما نه‌تنها به مفهومی که در جوامع مدرن رخ داده، از گذشته‌ی خود نگسسته است و سنت‌ها را نشکسته است، بل می‌توان گفت هنوز هم به‌رغم تبلیغ و فرهنگ‌سازی سیلی از رسانه‌ها، دانشگاه‌ها، نهادهای مدنی، ساختارهای متنوع آموزشی و تربیتی، زیر آوار بسیاری از سنت‌های بازدارنده‌ی تاریخی خود له می‌شود. هنوز نتوانسته است برای رفع نیازهای اساسی خود به‌شکل سازمان‌یافته‌ی نهادهای مدنی و دموکراتیک دست یابد. از این‌رو، جامعه‌ی ما هنوز جامعه‌ای است درگیر با تاریخیت پیش‌مدرن و البته غیردموکراتیک خود که زیر سلطه‌ی معیارها، هنجارها و ساخت‌های تاریخی معرفت، قدرت و حقیقت قرار دارد.

تجربه‌ی مدرنیته اساساً نوعی ساخت‌زدایی یا وانهادن ساخت‌های سنت است. به‌قصد تغییر در ساخت‌ها، هنجارها و ارزش‌های مستقر پدید می‌آید. پس هم برای کشف و تداوم راه‌های دگرگونی و هم برای درک تناسب اجتماعی این راه و روش‌ها و ساخت‌های جاگزین‌شونده باید از یک‌سو عوامل بازدارنده را به‌درستی بازشناسد و از دیگرسو، اقتضاها و ایجاب‌های جامعه و دوران خویش را در روابط متقابل فرهنگ‌ها دریابد.

 

معرفت

یکی از مهم‌ترین عرصه‌های گذار به‌جامعه‌ی نو یا فاصله‌گیری از جامعه‌ی سنتی، به پرسش کشیده‌شدن گرایش و روش سنتی معرفت است. معرفت نو در جهت برداشت دگرگونه‌ی انسان از خویشتن خویش است. این برداشت مبتنی بر عقلانیت و آزادی او برای خودرهبری و خودسامان‌دهی است و بر روش علمی، شک‌گرایی، استنتاج منطقی و برخورد تجربی استوار است. حال آن‌که انسان در معرفت‌شناسی سنتی، جزیی از یک کلیت مقدر، معین، یقین‌مند و از پیش‌پذیرفته است. در نتیجه، بینش، باور، اندیشه، احساس و تجربه‌ی او نقش تعیین‌کننده‌ای در وضعیت پیچیده‌ی زندگی مادی و معنوی‌اش ندارد، زیرا بسیاری از مسایل حیات در انواع رازوارگی یقین‌مندانه، پذیرفته و تبیین می‌شود. معرفت سنتی با ایستایی و سنگ‌شدگی در لایه‌های خود، از یک‌سو مانع ادراک مستقیم جهان است، از دیگرسو انسان را در برابر کلیت انتزاعی یک نظام اجتماعی قرار می‌دهد. در این نوع معرفت، حوزه‌ی بسته‌ی امور و شیوه و هدف زیستن، برخورد فکری و عملی مخالف یا متفاوت را برنمی‌تابد. به‌عبارت دیگر در جامعه‌ی سنتی، معرفت و شناخت علمی از مصونیت عقیدتی، سیاسی و عرفی برخوردار نیست، به همین سبب حتا هم‌اکنون نیز درمی‌یابیم که فعالیت‌های فکری و تحقیقات علمی یا دست‌خوش مصلحت‌گرایی‌های روزمره‌ی سیاسی است، یا در معرض تاثیر و هجمه‌ی باورها و پیش‌فرض‌ها و حتا خرافه‌های قدیم و خارج از حوزه‌ی ایجاب دانش و تحقیق است.

اتخاذ روش‌های تازه‌ی معرفت در جامعه‌ی ما بار اول در (1928) و بار دوم در نزدیک به دو دهه‌ی اخیر آغاز گشته است، اما هم‌چنان در حالت آمیختگی و ناموزونی گرفتار مانده است، زیرا بیش‌تر از آن‌که جنبه‌ی تجربی و تولید در درون داشته باشد، آموختنی مانده است و از فرهنگ‌های دیگر گرفته شده است. به همین سبب نیز طیف ناهم‌زمان و ناهم‌زبان از نظریه‌های معرفتی پدید آمده است که خود یکی از معضلات جدید ما می‌باشد. بهره‌ورزی ناموزون از نظریه‌ها و گرایش‌های معرفتی ناهم‌زمان، ناموزونی فرهنگی را افزایش داده است.

 

قدرت

برخورد با عرصه‌ی قدرت نیز هم‌آهنگ و هم‌پای عرصه‌ی معرفت، یکی دیگر از سرمشق‌های مهم در گذار از جامعه‌ی سنتی به جامعه‌ی نو است. به پرسش کشیده‌شدن مشروعیت سنتی قدرت، انگیزه و سرمش عمده‌ی تحول و تغییر است. مشروعیت سنتی قدرت بر عوامل فوق انسانی یا مخالف و بیگانه با اراده‌ی آزاد انسانی استوار است. بر پیش‌فرض‌ها، باورها و پذیریش‌هایی مبتنی است که با نظام عقلانی و اجتماعی سازگاری ندارد، اما مشروعیت قدرت در گرایش جدید، مبتنی بر پایه‌های معقول و منطقی سامان و نظم اجتماعی است که از اراده‌ی آزاد انسانی ناشی می‌شود.

فاصله‌گیری از شکل سنتی قدرت نیز در نزدیک به دو دهه، پابه‌پای فاصله‌گیری از معرفت سنتی آغاز شده است، اما تا به امروز چشم‌انداز روشن و جهت مناسبی نیافته است. به‌همین سبب نیز مبنای مشروعیت سنتی قدرت در هم نریخته است و به‌عنوان نمونه در انتخابات‌های گذشته اغلب بانک رای، مساله‌ی کاندیداتوری‌های تکنوکرات و دموکرات بوده است. از همین حیث است که با ملغمه‌ای از اجتماع سنتی، جامعه‌ی مدنی و جامعه‌ی توده‌وار سردچار هستیم.

یکی دیگر از نمودهای آشکار ناموزونی و نابسامانی در عرصه‌ی معرفتی در پژوهش‌ها و نقدونظرهای مربوط به فرهنگ متجلی است. توجه به فرهنگ در صدسال اخیر به‌ویژه در دو دهه‌ی اخیر، هم‌واره متاثر از ایجاب‌ها و اقتضاهای سیاسی و حتا سیاست‌زدگی بوده است. هم سیاست‌های دولتی و هم مبارزات سیاسی و هم سیاست‌زدگی‌های عمومی، به فرهنگ خودی و بیگانه از چون‌این منظری نگریسته‌اند. مثلاً سیاست کلی دولت در عرصه‌ی فرهنگی به بخشی از اجزای فرهنگ تاریخی خاص تاکید می‌ورزیده‌اند و حفظ و بقای خویش را در آن می‌جسته‌اند. در هر حالت، دو عامل عمده‌ی تعیین‌کننده‌ی سمت و حرکت جامعه، طبعاً همین ‌گرایش و نحوه‌ی برخورد با فرهنگ بوده است.

با تمام آن‌چه که تذکر رفت، می‌خواهم بگویم که جامعه‌ی امروز افغانستان به‌رغم مقاومت‌های سنتی یا دستورالعمل‌ها و رهنمودهای دولتی و سیاسی و یا استعمارستیزی خودی، در بسیاری از وجوه اجتماعی، اقتصادی، علمی، فرهنگی، سیاسی و ساختاری به گزینش و بهره‌ورزی از فرهنگ دیگری برکنار نمانده است. در بسیاری از جنبه‌های زندگی، آشکارا و به‌فراخور موقعیت‌ها، از امکانات، ابزارها و روش‌های مدرن و مدرنیزه‌شده بهره گرفته است. با این وجود، سنت هم‌چنان در ناب‌گرایی انتزاعی خود مصر مانده است و در حفظ خطوط فارق میان خود و مبانی مدرنیته، کوشیده است.

در نهایت می‌خواهم بگویم که این راه و روش‌های برشمرده هرچه باشد، پیش از هرچیز، به نیاز مبرم جامعه به بازشناسی دقیق و روشن یا بازخوانی خویش گره خورده است؛ دانستن و درک خود و پیرامون و داشتن الترناتیو، از الزامات گذر از سنت به مدرنیته است.

Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.

Top Reviews