نویسنده: فرید برزگر، شانلی ارفه، ترکیه
مفهمومی به نام «برابری»، ظاهر ساده و خوشآیندی دارد. برابری زن و مرد، برابری حقوق زن و مرد، برابری اجتماعی زن و مرد، برابری حق دسترسی زن و مرد به منابع اقتصادی و سیاسی، برابری زن و مرد در تصمیمگیریهای خانواده، جامعه و سیاست و کشور، نمونههای از برابری اند که همواره تیتر سخنرانیهای آقایان و خانمهای سیاستمدار، فعالان مدنی و خبرنگاران است. معمولا در جامعهی ما طول و عرض اندیشههای سیاسی و عقاید روشنفکریشان از روی همین سخنرانیها سنجیده میشود و طرفداران و ناطرفداران زیادی دور خود جمع میکنند.
در ظاهر چنان مینماید که ارایهی یک سخنرانی قشنگ و هیجانی در پیوند به برابری زنان و مردان و مبارزه در برابر «خشونت بر زنان» و برگزاری چندین میزگرد و نشر چند مقاله در این زمینه کار را خیلی ساده میکند و چمن برابری چراغان میشود، اما تا سال بعد که دوباره به یک چنین مقطعی میرسیم دیگر همه چیز فراموش میشود و انگار ما برابری را فقط روز هشتم مارچ و بیست و چندم نوامبر نیاز داریم و بس.
نابرابری جنسیتی
یک: نابرابری جنسیتی یک فهرستی از قواعد و اصول فرهنگی است که قرنها انسانهای یک جامعه تمرین کردهاند و آهستهآهسته این تمرینات به باورهایشان بدل شدهاند. وقتی بدون این که کسی به ما بگوید؛ فکر میکنیم که زن مسوول آشپزی و مرد موظف در نانآوری برای خانواده است. این نمونهیی از باورهای است که در گذر زمان نسبت به نقش زن و مرد در خانواده و اجتماع شکل گرفته و ما بدون این که متوجه شویم خشونتی روا میداریم یا برای یک انسان تعیین تکلیف میکنیم، به آن اعتقاد داریم و پافشاری میکنیم.
دو: قواعد و اصول نابرابری جنسیتی، ریشه در تیوری برتری جنسیتی دارد که جوامع مردسالار مذهبی به طور طبیعی از آن برخوردارند. در یک چنین جوامعی، مرد به طور خودکار خدای خانواده است و به همین شکل در جامعه و سطوح بالاتر. زن به عنوان جنس دوم که همیشه به محافظت نیازد (چون به طور طبیعی از فعالیتهای فزیکی دور نگه داشته شده و ظرفیتهای لازم دفاع شخصی را فرانگرفته است) و از سویی دین او را بخشی از ملکیت مرد خطاب میکند، همیشه موقف خود را پایینتر از مرد دیده و در گذر زمان تمرین این رفتار به طرزتلقی یا باورهای زنان از نقششان بدل شده است. تا جایی که امروز در جامعهی ما باور اکثریت زنان این است که پس از خدا، شوهر خدای زن است. مرد باید تصمیمگیرنده باشد، مرد میتواند برخانواده مخصوصا زن اعمال خشونت کند، مرد صاحب و سایهی سر زن، مرد باید با اقتدار باشد، مرد باید خشن باشد و دهها مثال دیگر. (برای تجربه، بدون هیچ تردیدی از مادرها و مادربزرگهایتان بپرسید: مرد واقعی چگونه مردی است؟)
سه: همیشه در جوامع عقب مانده، پدرسالار و مذهبی، مردان به عنوان میراثداران قدرتخانواده و اجتماع ترس از قدرتمند شدن زنان دارند و برای این که ترسشان روزی به واقعیت بدل نشود، با توصل به رسوم، عنعنات، مذهب، شرایط اقتصادی و غیره دست به کارِ راهبردهای میشوند که زمینهی دسترسی زنان را به منابع رشد و پیشرفت میبندند.
مثلا، زنان را بخشی از غرور خود میدانند و برای این که غرورشان خدشهدار نشود او را در خانه نگه میدارند، پس او نه مکتب میرود، نه به شهر و بازار میرود و نه جامعهی باز را میبیند. به این ترتیب همهی دریافت و شناخت زن از جامعه و زندگی همانی میشود که از زبان پدر، برادر و شوهر میشنود. برای این که اندام زن را بخشی از غرور خود میدانند او را از ورزش و رقص و گشت و گذار باز میدارند تا مبادا چشم کسی به سر و سینه و سرن او بخورد. به این ترتیب زمینهی اعمال خشونت فزیکی را بر او هموار میکنند و وقتی زن را مورد لت و کوب قرار میدهند زن در مقام دریافتکنندهی خشونت نه توانایی فزیکی و نه جسارت روحی دفاع از خود را میداشته باشد. بلاخره زن در جامعه به شخصی بدل میشود که باید از جانب مرد محافظت شود.
زن را از بیرون رفتن و داشتن زندگی اجتماعی باز میدارند تا او نتواند برای خودش شبکهی از دوستان داشته باشد تا در مورد فعالیتهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی صحبت کند، این در درازمدت زن را همیشه به لحاظ فرهنگی و اقتصادی مطیع و دست به جیب مرد نگه میدارد. تاجایی که او باید پول لباس و نان و لوازم بسیار شخصی مثل کوتکس را همواره باید از مرد تقاضا کند و چه بسا مردها با وجود که میدانند او به پول نیاز دارد منتظر میمانند تا زن برای پول به آنها مراجعه کند تا از مردانهگی و حس اقتدار مردانه لذت ببرند. به این ترتیب همهی زمینههای که زن میتواند جایگاه اجتماعی، اقصادی، سیاسی و فرهنگی آنها را بگیرد؛ میبندند.
چهار: نگاه نابرابر جنسی نسبت به زنان از جانب دیگر سبب نابرابری جنسیتی میشود. مردان جامعهی مردسالار و مذهبی باور دارند مرد از توان بالایی قوت جنسی در تناسب زن برخوردار است و به این حساب جامعه و عرف تعریفها و خط نشانهای برای زنان و مردان میکشد. زنان نمیتوانند رابطهی عاطفی یا عاشقانه داشته باشند و اگر داشته باشند غرور خانواده، پدر، مادر و برادر را به زمین میزنند در حالی که مردان داشتن رابطهی عاطفی، عاشقانه یا آنچه غیرمشروع خوانده میشود، فراوان دارند و برعکس زنان سبب افتخار اکثریت پدرها و خانوادهها میشوند. باور من این است که توان یا قوت جنسی زن و مرد یک مسلهی فردی است و از یک انسان با انسان دیگر فرق میکند. ممکن مردی چند برابر یک زن خواهش و توان جنسی داشته باشد و همینگونه برعکس. ترویج این باور که زنان به طور مشخص نسبت به مردان ضعف جنسی دارند، یک امر سنجیدهشده، با برنامه و از أصول جامعهی پدرسالار است. به همین خاطر به مرد حق میدهد حتا در فرهنگهای غیردینی گذشته از روابط متعدد زنان فراوانی را به زنی بگیرد.
آنچه برشمردم نمونههای از نابرابری جنسیتی رایج در کشور ما است که من با تجربه به آن دست یافتهام. این وضعیت با تفاوتهایی در همه کشورهای عقبمانده و مذهبی وجود دارند. زن در همهی فرهنگهای دینی پدرسالار وضعیتی بهتر از فرهنگ ما ندارد. با وجود که تقریبا در پنجاه سال اخیر همهی این کشورها پولهای فراوانی را از ابرقدرتها و سازمانهای بین المللی برای هدف قراردادن نابرابری جندر و نامهای خوشآیندی از این قماش دریافت میکنند. در کشورما نیز یکی از عرصههای که در هژده سال گذشته پولهای بسیاری به مصرف رسیده است، مبارزه با نابرابری جنسیتی و خشونت علیه زنان بوده است، اما شوربختانه با گذشت این همه سال گذشته از آن که بهبودی در این زمینه نیامده است، شاهد بدترین رسواییهای تاریخ بشریت در زمینهی حقوق و برابری زنان بودهایم. در دل پایتخت کشورما، جایی که بیش از پنجا کشور جهان حضور نظامی دارند، در یک هزار متری قصر ریاست جمهوری و وزارت کشور و امنیت ملی، زنی در ملاء عام سنگ باران میشود، زیر موتر میشود و سوزانده میشود (فرخنده). این یعنی چند جای کار بسیار به شکل وحشتناکی در امر مبارزهی ما برای برابری جنسیتی و خشونت علیه زنان میلنگد.
نخست: راهبرد کشورما برای برابری جنسیتی چیست؟ نهادی به نام دولت خیال دارد در ده سال آینده، چه کارهای در زمینهی برابری جنسیتی صورت بگیرد؟ گراف خشونتها در برابر زنان چند درصد کاهش یابد؟ کدام قوانین در زمینهی برابری جنسیتی و تبعیض جنسیتی ساخته شوند؟ کدام کلیشهها و باورهای تبعیضآمیز هدف قرار گیرند تا راه ما را به سمت برابری جنسیتی صافتر کنند؟ خط مشی عمومی یک دولت دموکراتیک با حمایت آمریکا و بقیه همکارانش در بارهی برابری زنان و مردان چیست؟ من یک چنین سند یا اسنادی را نمیبینم، آنچه شاهدش هستم پروژههای است که اربابان قدرت افتتاح میکنند و سخنرانیهای که فقط مصرف خارجی دارند.
دوم: نظام حاکم جز به منظور گزارشدهی به اربابان قدرت در غرب و پرکردن فضای رسانهها، چه تعهد بنیادی نسبت به برابری جنسیتی دارند؟ رییسجمهور کرزی، برای پرکردن دهان خارجیها موافقت کرد، زنانی در کرسیهای وزارت و جاهای دیگر بیاورد اما هیچ گاهی حاضر نشد با همسرش در یک برنامهی سیاسی برود، حاضر نشد زنش را با خود به یک سفر خارجی ببرد و … این یعنی رییسجمهور معتقد به حضور زنان در ساحهی عمومی نبود و زنش را بخشی از غیرت افغانیاش میدانست. این مسأله را شاهد معروفش جناب داکتر سپنتا در یکی از مصاحبههایش نیز تایید کرده است.
در ردههای دیگر دولت نیز، ما شاهد افرادی نیستیم که اعتقاد انسانی نسبت به برابری زنان داشته باشند و این اعتقاد را در عمل پیاده کرده باشند. سخنرانهای خوب فراوان داریم که برای برنامههای مشخصی آمادهگی میگیرند تا در این باره سخنرانی کنند اما برابری زنان برایشان مثل پرنت متن سخنرانیشان پس از سخنرانی بیاهمیت است. اگر نمونهی در سطح صدراعظم و وزرا دارید که با همسر و دخترشان در فضای عمومی حضور یافته باشند لطفا پیشکش کنید. این به این معنا است که نهاد دولت گذشته از نداشتن خط مشی برابری جنسیتی یا یک راهبرد، اعتقاد فردی و گروهی برای بهبود این وضعیت ندارد. در حکومت معمولا برابری زنان و مردان را با شمارش زنان و مردان اندازه میگیرند. به اصطلاح خودشان «مراعات جندر» میکنند.
سوم: جامعه مدنی و رسانهها: یکی از عرصههای که میتوان حضور زنان را به شکل ملموس در کشور ما دید رسانهها و موسسات جامعه مدنی هستند. زنان خبرنگار، زنان فعال مدنی و زنان کارگر که شاهد مبارزات و حضورشان در رسانههای اجتماعی و خیابان هستیم ثمرهی کار رسانههای جمعی اند. اما هنوز پرسشهای فراوانی وجود دارند که در عمل در این نهادها چه میگذرد، زنان آیا برابر مردان مزد دریافت میکنند؟ آیا از زنان در این سازمانها بهرهکشی نمیشود؟ آیا زنان مورد بدرفتاری جنسی و آزار کارفرمایان قرار نمیگیرند؟ چه مصوونیتی برای زنان در این سازمانها فراهم میشود؟ زیبایی زنان برای این سازمانها چقدر مسأله است؟ و پرسشهای دیگر میبایست پاسخ یابند…
چهارم: حلقات روشنفکری، سازمانهای فرهنگی: در واقع این سازمانها باید متبکر تفکرات برابری جنسیتی و منبع پخش و نشر این ایدهها باشند و تا حد ممکن نهاد دولت و رسانه را در زمینهی بهبود وضعیت برابری جنسیتی حسابده نگه دارند. باید گفتمان خلق کنند و شیوههای که مباحث برابری جنسیتی را بتوانند کمتر حساس و قابل تطبیق در جامعه سنتی ما بکنند در پیش گیرند. در واقع با نوشتن در این زمینه راهکار و طرح ارایه کنند. اما چقدر این نهادها و افراد نسبت به برابری جنسیتی متعهد و معتقد اند؟ آیا زن برای جامعه فرهنگی و روشنفکر ما تعریف انسان کامل و برابر مرد است؟ چقدر روشنفکران و فرهنگیهای ما در عمل این را تمرین کرده اند و میکنند؟ چند درصد از آنها را میتوانیم بشماریم که با همسرشان آشپزی میکنند؟ چقدر لباسهای خودشان را میشویند؟ چند درصد ازهمسران شان شامل کارند و آزادانه تحصیل میکنند؟ آیا حجاب و روپوش برای روشنفکران ما مسأله هست یا نیست؟ در محافل فرهنگی چرا بهجای چشم دوختن به دختران دیگر همسرانشان حضور نمییابند؟
به باور من، نهادهای بالا چرخههای اصلی تغییر در وضعیت مبارزه با خشونت بر زنان اند. منابع اصلی بهبود برابری جنسیتی. اما تجربهی شخصی من نشان میدهد که در این زمینه نوشتن هزار مقاله هم نمیتواند جای عملیکردن یک رفتار را بگیرد. سیاستمدار، فعال مدنی، فعال حقوق بشر، شاعر، نویسنده و روزنامهنگار و … اگر میخواهد کاری در زمینهی بهبود برابری جنسیتی بکند باید رفتار خود را از شخصیترین محیط خود شروع کند. اگر میزان برابر در کارخانه بین مرد و زن داشته باشیم، اگر زن را در خانواده بگذاریم تحصیل کند، اگر زن را بگذاریم در خانواده تصمیم بگیرد، اگر زن را بگذاریم کار کند و پول داشته باشد، زن در اجتماع دچار نابرابری نمیشود. من همیشه سرمست میشوم از حسی که شماری روشنفکران و اعضای جامعهی فرهنگی در بارهی حقوق برابر زن و مرد در محافل دوستانه و شبنشینیها مطرح میکنند و از تیوریهای انسانمحورشان جهانم دگرگون میشود. اما وقتی حضور فعال یکی از همسرانشان را در جامعه نمیتوانم ببینم، وقتی هنوز همسران این دوستان چادری به سر میکنند و به عروسی دوستشان میروند، وقتی هنوز همسرانشان باید اجازه بگیرند که به خرید بروند، چطوری لباس بخرند و چه هزینهی داشته باشند، دلم میگیرد. از خودم میپرسم، ما چهقدر خوب یاد داریم برای هم دروغ بگوییم و هیچ یادمان نیاید دروغهایهمدیگر را شاید فردا یا پس فردا بفهمیم.
در نهایت گاهی به این نتیجه میرسم که به رسم معمول دروغگویی در کشور ما، هر سال نیز در چند روز مخصوص «دروغهای جنسیتی» میگوییم. تعهدات دروغین که از میز سخنرانی، از صفحات فیسبوک و کنفرانس مطبوعاتی تا خانه ما را همراهی نمیکنند. جوامع برابر را رنجهای برابر، آگاهیهای برابر، تعهدات برابر، فهم برابر و فریادهای برابر و رفتارهای برابر میسازند. شکی وجود ندارد که در هر جامعه و در هر سطحی، یک درصدی کوچک انحرافی از مسیر اصلی وجود دارد که معمولا بین پنج تا ده درصد است، اما بدبختی کشورما این است که درصد انحرافی از مسیر اصلی به ۹۰ میرسد و راهیان مسیر اصلی به ندرت به ده درصد میرسند. این یعنی زمان بیشتر، کارزار بیشتر و خون دل بیشتر.