حسینه سعید؛ دانشجوی علوم سیاسی
اسلاوی ژیژک، فیلسوف مشهور اسلوونیایی که نظریههایش همیشه چالش برانگیز بوده است، افغانستان پیش از استعمار شوروی را یکی از پر مداراترین کشورهای اسلامی می خواند. به عقیده او آنچه که باعث ظهور بنیادگرایی دینی در افغانستان گردید سیاستهای قدرتهای بزرگ دنیا و نظام سرمایه داری جهانی است. این دیدگاه کموبیش دیدگاه معمول غربیها از افغانستان بوده که ازین قرار است: در افغانستان همه چیز خوب بود و کشور رو به ترقی و پیشرفت میرفت؛ شوروی آمد و همه چیز دگرگون شد. آمریکا مجاهدین را تمویل کرد که بنام خدا و جهاد علیه کمونیسم بجنگند. بنیادگرایی دینی از مدرسههایی که در مرز پاکستان با پول امریکا مجاهد می پروردند، آغاز شد.
این نظریه اما خیلی سطحیگراست. رویدادهای تاریخی خیلی پیچیدهتر ازین اند. ژیژک برای اینکه مدرن بودن و پر مدارا بودن افغانستان را ثابت کند، مثال تکنوکراتهای حکومت پیش از شوروی را میزند که دانش آموختههای غرب بودند و در تلاش پیشرفت و ترقی دولت. آن زمان آزادی حزبی وجود داشت و حزبهای گوناگونی، از جمله حزب کمونیستی، در کشور فعالیت داشتند. ادیان و گروههای مختلف درینجا ساکن بودند که آداب و مراسم مذهبی شانرا در کنار یکدیگر به صورت صلحآمیز انجام می دادند.
اما فهم شرایط افغانستان تنها با رجوع کردن به حکومت آن امکان ندارد. در طول تاریخ حکومتهای افغانستان سلطه خیلی کمی در مناطق روستانشین داشتند، که اکثریت جغرافیای این سرزمین را تشکیل میدهد. برنامههای نو سازی حکومتی از زمان عبدالرحمن خان، بهخصوص در زمان امان الله شاه، همیشه مورد مخالفت مردم قرار گرفته اند و یا اصلاً به شهر های دور و مناطق روستایی نرسیده اند. اکثر پیشرفتهای نوینی که جهانیان و همچنان خود افغانها به آن اشاره میکنند، تنها در مرکز و عدهی محدود شهرهای بزرگ افغانستان اتفاق افتاده اند. اینکه از روی تکنوکراتهای حکومتی زمان ظاهر شاه و داوود خان، و آزادیهای محدود وضع شده در مرکز، بگوییم که مردم افغانستان مدرن و پر مدارا بوده اند، و قومها و اقلیتهای مختلف در کنار یکدیگر صلح آمیز زندگی میکردند، درست نیست.
به اضافه، اولین نظریههای بنیادگرایانه و اسلام سیاسی پیش از تجاوز شوروی توسط دانشجویانی که در مصر، و پاکستان، ایران و دیگر کشورهای اسلامی برای آموزشهای دینی میرفتند، وارد کشور شد. باید به خاطر داشت که سازمانهای که اسلام سیاسی را ترویج میکردند در سالهای ۱۹۲۰ میلادی در خاورمیانه بهمیان آمدند، مثال بارز آن تاسیس اخوان المسلمین در سال ۱۹۲۸ توسط حسن البنا در مصر است. نظریههای اخوان المسلمین و شبیه آن خیلی زود در دیگر کشورهای مسلمان منطقه پشتیبانانی پیدا کرد. شعبههای اخوان المسلمین در اکثر کشورها اسلامی ایجاد شد، و تحت نامهای همچون انجمن اصلاح و معرفت در افغانستان نیز فعالیت نموده است. اسلام گرایی سیاسی در کشور همچنان با روی کار آمدن جمهوری اسلامی ایران رشد بیشتری یافت. نه تنها که حکومت اسلامی ایران در جهاد علیه شوروی مداخله مستقیم داشت، بل از لحاظ ایدئولوژیک نیز برای مردم و سیاست مدارهای افغانستان نوع مدل سیاست مداری دینی پنداشته میشد که در همسایهگی ما بوجود آمده بود. حتا تا حال، طالبان در روش حکومت داری خود به جمهوری اسلامی ایران مینگرند. و اما این جنبشهای اسلام گرایی سیاسی نیز تنها در بین قشر جوان، تحصیل کرده و سیاست مدار افغانستان مروج بوده، و در اکثر مناطق کشور، مردم دین را نه یک وسیلهی سیاسی، بل نوعی از روش زندگی میدانند که نیاز به مداخله حکومت ندارد. دین جز لاینفک جامعه افغانستان است که همهی امور فردی و اجتماعی مردم را نظم میدهد، و هرگز نیازی به مداخله حکومت مرکزی برای حفاظت دین احساس نشده است. اینکه حکومت سیاسی باید دین را بر مردم تطبیق کند و دینداری مردم را ارزیابی کند، خیلی پدیده جدیدی در کشور است.
شاید این درست باشد که اساس اسلام سیاسی بر میگردد به دوران استعمار غرب بر خاورمیانه و شکست امپراطوری عثمانی بعد از جنگ جهانی اول. بعد از شکست بزرگترین امپراطوری اسلام توسط غرب و به کمک سرزمین های عرب، عرب ها انتظار داشتند که بعد از آزاد شدن از ترکها، به شوکت دوران گسترش اسلام برگردند، ولی برعکس، زیر سلطه غرب رفتند و اسرائیلی در خاک شان بهمیان آمد. درین زمان عقدهی خاصی مسلمانان خاور میانه را فرا گرفت. اکثر مناطق اسلام نشین، برای اولین بار تحت نفوذ دنیای غرب عیسوی بودند که مسلمانان را توسط نقشه کشیهایش تکه تکه و متفرق ساخته بود. آرمانهای پان عربیسم و پان ترکیسم در پهلوی اسلامگرایی سیاسی در همین دوره بوجود آمد که راه حلی در مقابل استعمار غرب پنداشته میشد. مسلمانان شکست خورده بدین باور بودند که با برگشت به اصل (دوران سعادت عصر پیامبر) میتوانند دوباره قدرت و جایگاه خود را در دنیا بدست بیاورند.
ازین لحاظ گفته ژیژک تا جایی قابل قبول است. اکثر اختلافات خاورمیانه و آسیای جنوبی به استعمارگری غرب بر میگردد. حتا میتوانیم بگوییم که اکثر جغرافیایی این منطقه ساخته استعمار غرب است. افغانستان را مثال بزنیم، افغانستان با این جغرافیایی کنونی اش چگونه بهمیان آمد؟ خوب میدانیم که منطقه تحت حاکمیت احمد شاه ابدالی خیلی پیچیدهتر، انعطافپذیرتر و وسیعتر از جغرافیای سیاسی کنونی بود. سرحدات این سرزمین به طور آهسته در طول حدود دو قرن توسط دولتهای استعماری انگلیس، روسیه و شوروی تعیین گردیدند و خود افغانها در مذاکرات سرحدی هیچ و یا خیلی کم نقش داشتند. خط دیورند را انگلیس سر افغانها اعمال کرد. سرحدات شمال و شمال شرقی را شوروی با انگلیس وضع نمود، و حتا سرحدات غربی با پادرمیانی انگلیس، بین افغانستان و ایران تعیین گردید. میتوانیم بگوییم که جغرافیایی افغانستان شامل سرزمینهای میشود که هیچ دولت امپریالیستی خواهان استعمار آن نشده است. آنچه که میخواستند را گرفتند و آنچه که ماند، افغانستان را بوجود آورد. سرحدات وضع شده، مردمان همزبان و هم فرهنگ را از همدیگر جدا کرد و این دلیل اختلافات بین قومی در منطقه شد. این اختلافات قومی وارد سیاست شد و برای سالیان سال به جنگهای داخلی دامن زد. پس میتوان گفتهی ژیژک را قبول کرد که سیاستهای قدرتهای بزرگ باعث تباهی این منطقه و انتشار اسلام گرایی سیاسی گردید. شوروی سابق، یکی از دو قدرت بزرگ قرن بیستم در ادامه سیاست انتشار کمونیسم وارد افغانستان شد و ایالات متحده امریکا به دلیل سیاستهای علیه کمونیسم خود، مجاهدین افغانستان را حمایت کرد. افغانستان مکان جنگهای نیابتی بین کمونیسم و کاپیتالیسم گردید.
مردم باور دارند که طالبان ساخته شدهی غرب اند. این تا جایی میتواند حقیقت داشته باشد. اگرچه بهطور مستقیم، هیچ کشور غربی طالبان را نساخته و نه منفعتی در بنیادگرایی در منطقه دارد، به صورت غیر مستقیم، مطمئنا سیاستهای نو استعماری غرب در ایجاد این گروه افراطی نقش داشته است. طالبان به احتمال زیاد در زمان جهاد علیه شوروی از حمایتهای مالی و نظامی آمریکا و متحدانش (بشمول پاکستان)بهره برده اند. ایدئولوژی طالبانی بر میگردد به ایدئولوژی دیوبندی و جماعت تبلیغی که در زمان استعمار انگلیس در هند به وجود آمد، و تا حال در هند، پاکستان، و افغانستان (و حتا آسیای میانه) هواخواهان زیادی دارد. اما این ایدئولوژی که معمولا در هند و پاکستان، غیر سیاسی و یا کم سیاسی بوده و بزرگترین جهاد را جهاد علیه نفس میخواند، در بین طالبانی که برای جهاد علیه شوروی آموزش دیده میشوند، شکل سیاسی بهخود گرفت، و در زمان هرج و مرج مجاهدین پیروز شده، تنها بدیل موجود بر حکومت مجاهدین وقت پنداشته میشد. بنیادگرایی خیلی از گروههای افراطی دیگر در افغانستان همچنان رابطه تنگاتنگ با اسلام گرایی سیاسی دارند که در خاورمیانه، ایران و پاکستان علیه استعمار غرب بهشمول شوروی، انگلیس و امریکا بوجود آمده اند.
ژیژک مرتباً تکرار میکند که بنیادگرایی اسلامی بازگشت به گذشته، به اسلام خالص قرن اول هجری نیست، بل پدیده جدیدی است در زمان حاضر که تحت تاثیر تحولات اخیر تاریخی و نظام سرمایه داری جهانی بهوجود آمده است. اگرچه پیروان آن همیشه مدعی به برگشتاندن اسلام قدیم اند، آنها اغلباً تازهگی این شکل از دین را نادیده میگیرند. تاریخ، فرهنگ و سیاست آنقدر با دین در هم تنیده است که رسیدن به دین و یک جامعه دینی بدون در نظر گرفتند تحولات فرهنگی و تاریخی امکان پذیر نمیباشد.
همهی علمای پسا ساختارگرایی و پسا استعمارگرایی بدین باورند که هیچ دین و فرهنگی بهطور خالص در خلا وجود ندارند، بل تحت تاثیر عوامل تاریخی قرار میگیرند، همانطور که دین و فرهنگ بر حوادث تاریخی و تفسیر آنها تاثیر میگذارد. هومی بابا عالم پسا استعمار اهل هند، میگوید که فرهنگ، بهشمول آرزوی برگشت به اصل، در مذاکره و مناقشه با فرهنگ (های) دیگر مشخص می شود. هر نوع هویت ملی (مردم مسلمان، مجاهد پرور و با غیرت افغانستان) در برابر و با گفتوگو با هویت (های) غیر (مردم کافر، گمراه، بی ناموس و استثمارگر غرب) بهمیان میآید. این برمی گردد به نظریههای پسا ساختارگرایی فیلسوف معروف فرانسوی، ژاک دریدا، که میگوید در تعریف «خود»، وجود «غیر» حتمی است. بدین معنی که «من» و یا «ما» تا زمانی که«او» و یا «آنها» در ذهن خود تعریف نشود، امکان ندارد. هم «ما» و هم «آنها» ساختههای ذهن و تخیلی مردمان هستند. بنابراین همانطور که غرب در مقایسه با یک شرق خیالی، خود را قدرت برتر معرفی کرد، طالبان نیز خود را در مقایسه با دنیای غرب حافظ اسلام، شکست دهنده امریکا (بزرگترین قدرت دنیا)، مجاهد و ملی گرا معرفی میکنند، و آن هم توسط همان الفاظی که غرب برای قرنها این سرزمین و مردمانش را تعریف کرده است. بهطور مثال، برای اولین بار این استعمارگرایان انگلیس بودند که در مناطق پشتونستان سفر میکردند و مردم آن منطقه را در سفرنامههای خود جنگجو، دلاور، مهماننواز، مستقل (کله شق) و قبیلهی تعریف میکردند. برای اولین بار در قرن ۱۹ میلادی، شرق شناسان دستگاه استعماری انگلیس نام افغانستان را با نقشه کشیهای اشتباه شان روی نقشههای خود ثبت کردند، و مردمان گوناگون این منطقه را بهطور سیستماتیک افغان نامیدند که دارای خصوصیات منحصر به فردی هستند. زمانی که احمد شاه بابا بنیاد حکومت خود را گذاشت، هرگز نام افغانستان را بر سرزمینهای تحت حاکمیت خود ننهاد. او میدانست که بر مناطق وسیع و نامتناجس، دارای نامها، آداب و زبانهای متفاوت حاکمیت میکند که مشکل است بر آن یک نام را نهاد و یک گونه تعریف کرد. تصویر افغانستانی دارای خصوصیات منحصر به فرد (رسم و رواج افغانی) که امروز طالبان در سر دارند و بر آن حکومت میکنند، همان تصویر ناقص و اشتباهی است که دستگاهای استعماری غرب ازین منطقه برای خود ساخته بودند. زمانیکه کدام سخنگو و یا فرمانده طالبان میگوید که فلان چیز خلاف رسوم و عنعنات افغانی است، باید پرسید که این رسوم و عنعنات را کی مشخص میکند، آیا خود مردمان این منطقه و یا طالبانی که تصویر خیلی ناقص و استعمارگرایانهی ازین منطقه دارند که با حقایق شهروندان این سرزمین سازشی ندارد؟
میتوان گفت که طالبان و سیاست هایشان هممانند جغرافیای افغانستان پس ماندهی سیاستهای استعماری غرب در منطقه است. قبولی این برای عدهی زیادی از افغانها و طالبان شاید خیلی دشوار باشد، و اما کمک میکند تا آگاهانه هم علیه ناعدالتی های قدرتهای خارجی و هم طالبان مبارزه کرد. مبارزه با نظام طالبانی همچنان مبارزه علیه استعمار گرانی است که در طول تاریخ از مردمان دنیا سوم برای منافع خود بهره جسته اند.