پندار پدرسالارانه‌ی زن به تن خویش

طارق سعیدی
طارق سعیدی

طارق سعیدی؛ استاد دانشگاه

به باور لاکان کودک در بین سنین 2 تا 4 سالگی وارد مرحله آینه می‌شود. البته مرحله آیینه دلالت به فرایندی آیینه‌سان دارد و آیینه نیست بل هر پدیده‌ای که در اطراف کودک چنین خصوصیتی داشته باشد، شامل این فرایند می‌گردد مانند رفتار و کنش مادر (غیر کوچک) و اطرافیان نسبت به کودک.

      قبل از این مرحله کودک از تن خود هیچ پنداری –براساس مفهوم لاکانی- ندارد. تن خویش را از تن مادر تفکیک کرده نمی‌تواند و اعضای بدن خود را به صورت جداگانه می‌بیند. اما در مرحله آیینه است که کودک بین خود و مادر (غیرکوچک) تفاوت احساس کرده و تن خود را به عنوان یک کل منسجم و به هم پیوسته درک می‌کند.

کودک دختر در زمانی که بین خود و مادر تفاوت احساس می‌کند، بدن خود را نیز به عنوان یک کل منسجم درک می‌کند و دارای غرور شده ولی براساس فرهنگ پدرسالارانه مجبور به پنهان کردن آن می‌شود. به همین دلیل نیز کودک دختر به عنوان سوژه، تن خود را به عنوان ابژه درک نمی‌کند، بل خودش نیز تبدیل به ابژه فرهنگ پدرسالارانه می‌گردد. پنداری که نسبت به تن خود پیدا می‌کند، پنداری پدرسالارانه نسبت به تن زن می‌باشد.

 کودک دختر در زمانی که درکی از تمامیت تن خود پیدا می‌کند، تفاوت خود با مادر (غیر کوچک) را  نیز درک می‌کند و به عنوان هستی مستقلی در جهان پرتاب می‌شود؛ اما این مساله نیز بر او تحمیل می‌شود که آن تن از او نیست و متعلق به دیگری بزرگ (نام پدر) می‌باشد.

در اینجا کودک دختر تن خود را نفی نمی‌کند تا وارد ساحت نمادین گردد، بل تن خود را پنهان می‌کند و در ساحت پندار باقی می‌ماند. او از خود پنداری به دست می‌آورد که فرهنگ پدرسالارانه در مرحله آینه بر او تحمیل کرده است. به همین دلیل نیز تفاوت بین خود و دیگری کوچک (مادر) در نزد او از میان برداشته شده و با دیگری کوچک (مادر)، خود را یکی می‌داند. از طرفی دیگری کودک به باور فروید ذاتا کنجکاو است و هرچند مخفیانه، در تلاش شناخت اعضای بدن خود است و با مقایسه با اعضای بدن دیگری بیشتر به شباهت خود و غیرکوچک (مادر) پی‌ می‌برد.

کودک دختر این را نیز درک می‌کند که غیرکوچک (مادر) چیزی کم دارد و وابسته به نام پدر است. این مساله مخفی کردن تنش را تشدید کرده و تن خود را به عنوان ابژه‌یی می‌پندارد که دیگری (مرد) باید به شناخت آن نایل گردد.

 به طور نمونه صفت زیبایی برای زن خصوصیتی کاملا تنی و پنداری مردانه پیدا می‌کند. هرگاه تعریف زیبایی زن در فرهنگ پدرسالارانه تغییر کند؛ زن نیز در تلاش آن است که تن خود را براساس همان تعریف بتراشد تا با این تعریف سازگار شود و وارد ساحت نمادین گردد و براساس این پندار است که در تلاش پذیرش نام پدر است.

      خوشبختانه در این زمینه اسنادی از معیارهای زیبایی زن در عصر قاجار در ایران که از لحاظ فرهنگی نزدیک به ماست در دست داریم. در آن زمان معیار زیبایی زن با وجود آن که برتن زن ارجاع داده می‌شد، اما متفاوت با حال است. زن زیبا در آن زمان زنی بود که تنی چاق و فربه داشت. البته نباید فراموش کنیم که در حال حاضر نیز در اکثر روستاهای افغانستان -که هنوز زن هویت زنانگی خودش را از تولید مثل به دست می‌آورد- همین معیار از زیبایی زن وجود  دارد. چون چاقی و فربه بودن دلالت بر  سلامتی زن و زایایی آن می‌کند. اما پنداری که در روان اکثر زنان روشنفکر افغانستانی از زیبایی وجود دارد بر معیارهای تناسب، ریزاندامی و قدبلندی می‌باشد.

 این ویژگی زیبایی در فرهنگ پدرسالارانه زن را دوباره تبدیل به ابژه ساخته و در روان زن صفت زیبایی روی‌کرد سلبی به خود می‌گیرد و تن زن را نفی می‌کند. اما زن که از کودکی به پنهانی کاری تن خود واقف است به جای آن که تن خود را به عنوان ابژه در سطح شناخت برکشد، به پنهان‌کاری آن می‌پردازد.

 این امر وقتی مساله‌سازتر می‌شود که تعریفی که زن از خود دارد پنداری بیش نیست که فرهنگ پدرسالارانه بر او تحمیل کرده است و برپایه تن‌اش می‌باشد. تنی که پنهان شده و در سطح نمادین نیز حضور ندارد. از طرف دیگری زنان روشنفکر، این پندار را که زن یعنی تن زنانه را وارد مبارزات برابرخواهانه و حق‌طلبانه خود نیز می‌کنند و با زنان دیگر که باور به فرهنگ پدرسالارانه دارند به توهم وحدت با غیر دست می‌یابند، که زاده‌ی توهم وحدت با غیرکوچک (مادر) است.

هگل باورمند به وحدت سوژه و ابژه در فرایند شناخت است. اما فرهنگ پدرسالارانه که تن زن را ابژه ساخته است، در فرایند شناخت این پندار را در روان زن به وجود می‌آورد که در بین سوژه و ابژه همیشه شکافی عمیق وجود دارد که امکان وحدت آن‌ها وجود ندارد. زن روشنفکر که تن خود را به عنوان ابژه مدنظر گرفته‌ است در تلاش آن است که تبدیل به سوژه نظاره‌گر شود، و از طریق به نقد فلسفه‌هایی می‌پردازد که در جایگاه سوژه، مردان قرار دارند. اما فرایند شناخت، همان فرایند جدایی سوژه و ابژه است که زاده‌ فرهنگ پدرسالارانه بوده و از طریق جدایی انداختن بین سوژه و ابژه زن را به عنوان دیگری به رسمیت می‌شناسد.

 حتا اگر زن در جایگاه سوژه نیز قرار گیرد، به دلیل آن که با ابژه فرهنگ پدرسالارانه (تن خویش) به وحت نرسیده است، شناختی از خود حاصل نمی‌کند و فقط گرفتار همان دور باطلی می‌شود که فرهنگ پدرسالارانه برایش تدارک دیده است. چون در زمانی که احساس می‌کند به عنوان سوژه به ابژه‌ها می‌نگرد، فرهنگ پدرسالارانه تن او را تبدیل به ابژه ساخته و زن در عین زمانی که سوژه است، ابژه فرهنگ پدرسالارانه نیز می‌باشد.

   زنان روشنفکر که در راه مبارزه برای رهایی و برابری خود در تلاش شناخت هستند در چنبره فرهنگ پدرسالارانه گیر می‌کنند و باوری به وحدت سوژه و ابژه ندارند. زمانی که در تلاش شناخت خود هستند به وحدت نرسیده و به همین دلیل پنداری که از خود دارند، دقیقا همان پنداری است که فرهنگ پدرسالارانه از ابژه (تن زنانه) ارائه می‌دهد.

Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.

Top Reviews