خواجه بشیر احمد انصاری
افراطیگری، افراطیگری خشونتبار، و تروریزم پدیده هایی نیستند که به یکبارگی از زمین سر زده باشند، بلکه این پدیده ها معلول عوامل ژرف و نهادینه شده دیگری اند که بدون پرداختن بدانها شناخت ما از این پدیده ها ناقص خواهد ماند. به عبارت دیگر؛ این پدیده ها در اثر فعل و انفعال عوامل گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی واقتصادی ظهور نموده اند که باید ریشه یابی گردند. نصاب تعلیمی و برنامه های درسی و رشته هایی که رهبران ترور و خشونت در آن تحصیل نموده اند، از جملۀ مسایلی اند که می تواند ما را در شناخت این پدپدۀ پیچیده و به آفتاب افگندن ریشه های عمیق آن کمک نماید.
اگر نگاهی گذرا بر سوابق تیوری پردازان فکری گروه های تروریستی در جهان اسلام بیفگنیم دونکتۀ خیلی مهم جلب توجه خواهد نمود. نکتۀ نخست اینکه اکثریت مطلق تیوریسن های فکری گروه های تروریست خاور میانه و شمال افریقا فاقد تحصیلات دینی بوده اند این در حالی است که رهبران گروه های تروریستی حوزۀ ما خود را منسوب به نهاد های سنتی تعلیم دینی می دانند. نکتۀ دوم اینکه نصاب معیوب و ناقص تعلیم دینی حوزۀ ما مسئولیت بخش بزرگی از اوضاع کنونی را به دوش داشته و نیازمند بازسازی جدی می باشد.
از دیدگاه این نویسنده، آنچه مربوط به افغانستان و پاکستان و تمامی شبه قارۀ هند می شود به برنامۀ درسی مدارس دینی این حوزه پیوند دارد. نا گفته نماند که نصاب مدارس دینی حوزۀ ما از دهلی گرفته تا کراچی و کویته و کابل همان چیزی است که به نام “نصاب نظامی” شهرت یافته و از سوی ملا نظام الدین سهلوی (۱۶۴-۱۷۴۸ م) چند قرن پیش تدوین شده است. آنچه در این نصاب مهم بوده حفظ متون و حواشی و ترجمۀ آنها و یا هم قواعد صرف و نحو و اعراب بوده است و بس.
مضامینی چون اخلاق و عرفان و سیرت پیامبر که می توان از خلال آن به جوهر دین دست یافت، یا کاملا خالی بوده و یا آنکه به عنوان مضامینی حاشیه ای در یکی از صنوف پائین این مدارس تدریس می شود، امری که تشویش و نگرانی برخی علمای این مدرسه چون تقی الدین عثمانی و دیگران را سال ها پیش برانگیخت.
خالیگاه بزرگ و جبران ناپذیر این برنامۀ آموزشی “نصاب تعلیمی” در بی توجهی به نهاد های سنتی عرفان خراسانی خلاصه می شود که قرن ها بر وجدان مردم سیطره داشت و زندگی شان را رنگ و بوی داده و در زمینه تصفیۀ باطن و تذکیۀ اخلاق نقش مهمی بازی می نمود. این تلقی انسانی از دین به زندگی مسالمت آمیز و همزیستی صلجویانه فرا می خواند که ادبیات عرفانی ما لبریز از مفاهیم محبت و عشق و عاطفه و بخشش و عدالت و مهربانی است که در امتداد تاریخ ما در قالب زبان های منطقه تولید و بازتولید شده و در نهایت به یک گفتمان عمومی تبدیل گردیده و در نهاد انسان این سرزمین نهادینه شده بود. در جهت بازگشت به این قرائت شکوهمند از دین به این باور هستم که برنامه های درسی مدارس دینی ما نیازمند تغییرات کلیدی بوده تا آنکه با روح اصلی دین و جوهر پر درخشش آن همنوا گردد.
عرفان اسلامی در ضمیر این تمدن چنان نهادینه شده است که هم فیلسوف عقلگرایی مانند ابوعلی بن سینا به آن دلبستگی داشت و هم مفسر و محدث حنبلی الشیخ الهروی عبدالله الأنصاری که حتی قرآن را تفسیری عرفانی نمود. به عنوان نمونه، خواجه عبدالله انصاری درکتاب منازل السائرین در باب اخلاق می نویسد: “فتستفید بهذه المعرفه ثلاثه أشیاء أمن الخلق منک حتى الکلب ومحبه الخلق إیاک ونجاه الخلق بک”. به این مفهوم که شناخت اخلاق دینی ترا کمک خواهد نمود تا در قدم نخست تمامی مخلوقات خدا حتی سگان از ناحیه تو در امان باشند، و در قدم دوم مردمان بتو محبت ورزند، و سوم اینکه سبب نجات خلق خدا شوی. همین تلقی انسانی در بیت سعدی باز تولید شده است که می فرماید:
میازار موری که دانش کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
و یا اینکه ناصر خسرو می گوید:
خلق یکسره نهال خدایند
هیچ نه بشکن از این نهال و نه بفگن
خون به ناحق، نهال کندن اوست
دل ز نهال خدای کندن برکن
وقتی که فراورده های بشری چنین نصاب ناقص و معیوبی خود ابزاری شوند در دستان پلید سیاست دیگر جنازۀ دین و نهاد ها و سمبول های دینی را باید خواند، زیرا یکی از عللی که مسیر دین را از رسالت اصلی آن منحرف نمود همین سوء استفاده از دین بوده است که در برهه های بحران همه طرف ها از آن استفاده ابزاری نموده و بر فرق مخالفان خویش با چماق مقدس دین می کوبند.
گفتیم در این سوی جهان اسلام، نهاد های آموزش سنتی دین فراورده های بشری معیوبی به جامعه تحویل می دهند، و در آن سوی آن مدعیان علوم دینی منطقه را به جهنم تبدیل کرده اند.
در این چند دهه اخیر تروریزم خیلی به اسلام پیوند داده می شود ولی اگر نیک بنگریم اکثریت مطلق رهبران فکری تروریزم در جهان اسلام با تحصیلات دینی بیگانه بوده اند. برای اثبات این ادعا می توان مروری گذرا بر سوابق تحصیلی این رهبران نمود. از جمع ۴۴ رهبر گروه های تروریستی در خاورمیانه و شمال افریقا تنها ۶ تن آن ها تحصیلات دینی داشته اند. در این جمع ۱۳ تن آن ها انجنیر بوده، ۷ تن آن ها منسوب به قوای مسلح بوده، چهار تن دیگر در رشته های دیگر تحصیل نموده و ۱۰ تن دیگر آن ها فاقد تحصیلات علمی بوده اند.
آنچه خنده آور است و هم گریه آور که کتاب “العهده فی اعداد العده” را که حیثیت قانون اساسی القاعده را دارد یکی از داکتران جراح زیبایی به نام سیدامام نگاشته است. کتاب دیگری که هنگامه برپا نمود کتاب “الفریضه الغائبه” می باشد که نویسنده آن شخصی به نام محمد عبدالسلام فرج بوده که او نیز انجنیر برق بوده است. شخصی دیگری که فتوای تترس را به صورت معاصر آن بازخوانی نمود ممدوح محمد سالم انجنیر مخابرات بوده است. چقدر درد آور است که فتوای خون و زندگی ملت ها با دست افرادی که بیگانه با علوم دینی بوده اند. رقم می خورد.
در این میان اسامه بن لادن رهبر قاعده از رشتۀ اداره و اقتصاد فارغ شده بود، ایمن الظواهری معاون او داکتر طب بود، محمد عاطف انجنیر زراعت بود، زرقای تنها فارغ لیسه بود، شکری مصطفی مؤسس تکفیر وهجرت انجنیر زراعت بود و عبود الزمر از رهبران جماعت اسلامی مصر از جملۀ ضابطان استخبارات بود.
پیامبر اکرم پیشگویی جالبی در این زمینه دارد. او می فرماید: “وقتی فرا خواهد رسید که بر شمار قاریان افزوده و از شمار فقها کاسته خواهد شد، علم برداشته شده و همه جا را “هرج” فرا خواهد گرفت. گفتند هرج چیست؟ گفت: کشتن تان همدیگر را”.
وقتی که ادبیات فقهی گروه های تروریستی را بررسی می کنیم به این حقیقت تعجب آور روبرو می شویم که بیشترین تیوری پردازان کشتن و سوختن در جهان اسلام کسانی بوده اند که یک روز هم در مدارس دینی درس نخوانده اند. در جهانی که حتی سلمانی های نمی توانند بدون شهادتنامه موی و سر مردم را اصلاح نمایند چطور می توان اختیار دین و خون و امنیت افراد و جوامع را به دست جاهلانی سپرد که اصدار فتوای قتل و انتحار و انفجار نزد شان آسانتر از نوشیدن پیاله ای از آب است؛ این در حالی است که دانشمندان بزرگ دین و مجتهدان نام آور تاریخ با وجود دانش عمیق و گسترده ای که در عرصۀ دین داشتند در دادن فتوا خیلی سختگیر بودند، بویژه فتواهایی که به خون افراد و امنیت جوامع پیوند می داشت. ابن ابی لیلی می گفت؛ یکصد و بیست تن از یاران پیامبر را دیده ام که هر کدام شام آرزو می نمود تا یکی از دوستانش به جای او فتوا دهد.
در چنین فضا و احوالی ما باید از دو نقطه شروع کنیم، یکی بازسازی مرجعیت های دینی و بازنویسی نصاب مدارس، و دیگرش گرفتن فتوا از کسانی که صلاحیت آن را داشته اند، نه “مفتی” های خون آشامی که باید به بیمارستان های انتقال داده شوند.