روشن ساختن یک ابهام

عارف حسینی

 

عبدالله سلاحی؛ منتقد ادبی

شعر:

دوستت داری، امکان بی‌مکان، جا انداختی، لختی؛ درازکش به پهلو، موجی از صفر از یک، باربری بربرها، می‌سپوختی، دو دستی پیش چشم، می‌آیی قلاب زنی قلب متنی، پیشی، ملوس، سربی داغ، تنقیه‌ی هوسی، پوفی حباب‌دار، کوتاهی از جنوب، شمالکی بی‌پرده، برفابی شیری، پستانی نتکیده، نازی خون‌آشام، ارتشی اتریش، منی خشک، پیکانی شکست‌داده، چرخی چرخ، دستانی داستانی، بارانی زیر دوش، آخ‌ناک‌تر از خطرناک‌تری، میان‌وعده‌ای لنگ‌دراز، شوشی به راه‌آهن، آلودی گی تهران، قاری تلاوت سکوت، وایی لای‌لا، قمی گمی و کمی، اختفف یختفف قبری، پهلویی قند، نالی‌بکی سرریز، چی‌شدی، پل‌لنگی یل‌شکن، اعدامه‌ای، ناداری، نامدی، خوابی، رفتی…

21 حمل 1399، تهران

عارف حسینی 

در این شعر، آنچه بیش از همه قابل دید است؛ ناخوانایی شعر یا بهتر که بگویم ابهام شعر بودن است. شعر با یک عنوان شروع می‌شود؛ «اِشق» که نشانه مبهم‌سازیِ «عشق» است. در سراسر شعر، توصیفی حاکم است که با قصد وصفت و بیان چگونگی‌ اِشق، آن را مبهم‌تر می‌سازد؛ من این تلاش را در این شعر، فرم آن تعیین می‌کنم.

باورم این است که این شعر، متن غیر قابل لمسی ندارد و به راحتی می‌توان آن را فهمید. اما آنچه در هر برداشت حی و حاضر خواهد بود، ابهام است؛ هر برداشت ممکنی از آن مبهم است. برای همین است که در اولین برخورد با ابهام نثر بودن و شعر بودن بر می‌خوریم؛ با خود می‌گوییم این نثر است یا شعر؟

بدون شک که نظر به مولفه‌های نثر و شعر، متن اشق، نه نثر است نه شعر اما؛ شعر چیزی است بیرون از مولفه‌ها و این ابهام، بیش از این که به نفع نثر تمام شود، به شعر می‌رسد. پس متن اشق یک شعر است اما شعری که بخاطر نثر نبودن و همچنان انعطاف‌پذیری شعر به وجود رسیده. در کلام ساده‌تر یعنی؛ چون متن اشق نه نثر است و نه شعر به شکل مرسوم، پس شعر است. چون شعر خارج از شکل‌های مرسوم هم می‌تواند وجود داشته باشد، نزدیک‌تر به این متن است.

این همان ابهام شعر بودن است که در ابتدای نوشته عرض کردم؛ چیزی که دوست دارم بیش از هر چیزی «ناخوانایی» نام بگیرد.

شعر اشق، دو عنصر معنامند دارد؛ کامه‌ که در بین فقره‌ها و عبارت‌های توصیفی استفاده شده و سه نقطه آخری. کامه و سه نقطه تنها چیزهایی هستند که خوانده می‌شوند؛ چون مطابق با آنچه مرسوم است به کار رفته‌اند. کامه‌ها می‌توانند مکث ایجاد کنند و این مکث، تعلیقی را که در کلیت شعر یا در فرم اتفاق افتاده به شکل جزئی نشان می‌دهد.

می‌دانیم که یک فرم، ساختارمند است و هر ساختاری نیاز به بافتاری دارد؛ وقتی می‌گوییم شعر اشق، یک ابهام است پس فرم آن را چنین تلقی کرده‌ایم. چنین فرمی پیش از کمال خود باید در ساختار خاصی جا بگیرد و اجزای آن با هم به واسطه بافتار یا هم مفصل‌بندی پیوند بخورد.

من سه سطح را در این شعر مدنظر دارم؛ ابتدا سطح کلی یا فرم شعر که در برخورد نخست قابل لمس می‌شود و چنانچه گفته آمدم، فرم این شعر ناخوانایی یا ابهام است. سطح دوم که زیربنای فرم است، ساختار شعر است؛ ساختاری که خصوصیت خودش را دارد و فهرست‌وار، توصیفاتی از اشق را در عبارت‌ها و فقره‌ها چیده است. هر کدام از فقره‌ها یا عبارت‌ها می‌توانند ساخت‌های مجزا باشند و اگر بافتی بین شان اتفاق نیافتد مطلقا چنین خواهد شد.

یعنی اگر دو یا چند فقره پشت سر هم، نقطه انفصال یا نقطه وصل، نداشته باشند؛ از ابهام برامده و مطلقا وارد معنای مستقل مربوط به خود می‌شود. چنین است که با برداشتن کامه‌ها از شعر اشق دیگر نه با ابهام که با مطلقیت بی‌معنایی یا معنی جدا شده؛ معنی مستقل هر یک از فقره‌ها روبرو می‌شویم.

به طور مثال این فقره‌ها و عبارت‌ها را از شعر اشق بدون کامه بخوانید: «دوستت داری امکان بی‌مکان جا انداختی لختی…». خب! واضح است که نمی‌توان بدون انقطاع یا وصل خواند و یکی باید بیش از دیگری ممکن باشد و بتواند ما را به نتیجه‌ای برساند؛ مثلا: «دوستت داری» با فاصله گرفتن از دیگر عبارت‌ها و فقره‌ها، معنای واضح به خود می‌گیرد. یا مثلا: «جا انداختی» اما؛ هیچ کدام نمی‌تواند با دیگر عناصر همقطار خود وصل شوند. مثلا نمی‌توان چنین خواند و معنای درستی از آن به دست آورد؛«دوستت داریِ امکانِ بی‌مکانِ جا انداختیِ لختی…».

پس کامه‌ها در شعری که کلیت اش مساوی با ابهام است، یک نقش متناقض گرفته‌اند. کامه‌ها، برخلاف اکثر عناصر موجود در این شعر، معنامند و مطابق با استفاده معمول شان بکار رفته‌اند، تا بتوانند با ایجاد فواصل در میان فقره‌ها و عبارت‌ها -که از لحاظ بخش‌بندی من ساخت‌هایی برای تشکیل سطح ساختاری شعر اند- چیزی به نام بافتار یا مفصل‌بندی را به وجود بیاورند.

بافتار، سطح سومی‌ای است که در این شعر توانسته نقش واضحی داشته باشد و برخلاف اکثر شعرها (به شمول دو سطح یادشده همین شعر)، بیشتر به چشم بخورد. بدون وجود کامه‌ها، همه‌ی ساخت‌‌های این شعر (فقره‌ و عبارت‌هایش)، باید با هم می‌چسپیدند و با عطف‌ها و کسره‌ها و یای نسبت، به شکل یک جمله و در نهایت یک پاراگراف در می‌آمدند. چنین وصلی ( دوستت داریِ امکانِ بی‌مکانِ جا انداختیِ لختی…)، ناممکن بود؛ برای همین از تضاد آن، یعنی فصل، استفاده شد و فاصله میان ساخت‌ها توانست، آن‌ها را به هم ببافد و در نهایت سطح ساختاری را استحکام داده، شکل یا فرم را به نمایش بگذارند.

سه نقطه نیز نقش پایانی و کاری‌ای را ایفا کرده، زیرا اگر در پایان نقطه گذاشته می‌شد، باید همه عبارت‌ها و فقره‌ها از شکل خود برآمده و شکل جمله را می‌گرفتند. اگر چنین می‌شد ما فرم دیگری از این شعر را می‌داشتیم و نه ناخوانایی آن را.

بحث بالا یک تحلیل ساختاری است و همان طور که دیدید؛ من سعی کرده‌ام با تحلیل ساختاراین شعر به یک فرم برسم؛ فرمی که بتواند آشنایی اندکی را برای درک عناصر درون خود، برای من مهیا کند. حالا شاید توانسته باشم تصوری از این شعر بسازم اما؛ این تصور شناور است و ممکن است با ابهامی که دارد، نتواند پویایی داشته باشد.

ظرافتی را که در شعر بکار می بریم، شعر را با خطر مواجه می‌کند و البته که خطر لازمه شعر است اما؛ خطری که مشخص باشد، شعرش زود به پایان می‌رسد. ابهامی که در کلیت شعر اشق است در جزئیت شعر اشق نیست؛ یعنی هر فقره و حتا عبارت‌ها معنای روشنی دارند و این مخاطب را به سمت خواندن فقره‌ها یا ساخت‌های شعر می‌کشاند. مثلا شاید مخاطب فقط، «قاری تلاوت سکوت» را بخواند و یا هر یک از عبارت‌های موجود دیگر را.

این که قاری تلاوت سکوت، نتواند با دیگر فقره‌ و عبارت‌ها، رابطه بگیرد و یا در بی‌رابطه‌گی، چیزی از خود بسازد، پویایی خودش را از دست می‌دهد و این یعنی ابهام بر شعر غالب می‌شود. در صورت غالب شدن ابهام، دیگر ابهامی در کار نیست و واضحا، شعر یک چیز غیر قابل خواندن و مشق پر از غلط می‌شود.

Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.

Top Reviews