رولان بارت در مقالهی «اسطوره در زمانه حاضر» به این باور است که اسطوره عبارت از طبیعی جلوه دادن امور تاریخی است. یعنی واقعیت تاریخی طوری عرضه میشود که گویی امر طبیعی است. به عبارت دیگر اموری که زادهی جامعهی بورژوایی است طوری نمایانده میشوند که گوی اموری طبیعی هستند و این امور تحت جبر طبیعت وجه مطلق کسب کرده و عقل سلیم حکم میکند که تغییر ناپذیرند.
از این دیدگاه اصطلاح «بینالافغانی» دالی است که دلالت به افغانها نمیکند، بل بردو طرف میز مذاکره دلالت دارد و از این طریق بین توافق آمریکا با طالبان و توافقی که در آینده بین دولت و طالبان صورت خواهد گرفت، تفاوت ایجاد میکند و دارای ارزش میشود و تبدیل به نشانهیی در سطح روایت صلح در افغانستان میگردد.
به همین دلیل بیشتر از آن که به فرایندی که منتج به صلح میشود توجه صورت گیرد به غایت امر یعنی توافق صلح توجه میشود و از این طریق صلح نیز در افغانستان طبیعی شده گویی که راهی جزء آنچه اتفاق میافتد، وجود ندارد. کسی به این فکر نمیکند که آیا واقعاً گفتوگوی صلح بین افغانها قرار است، برگزار شود؟
نگاهی به فهرست اعضای تیم گفتوگو کننده و همچنین اعضای لوی جرگه مشورتی، نشان میدهد که در دو سوی میز مذاکره صلح، کسانی حضور دارند که اصطلاح «بین الافغانی» در این زمینه (context) بر آنها دلالت میکند و مشخصا افغانها نیستند، بل مجموعهیی گروهای نظامی-سیاسی یعنی طالبان، مجاهدین و تکنوکراتهای وابسته به غرب هستند که بر سر حضور در ساختار قدرت برای کسب منابع و منافع بیشتر چانه زنی میکنند.
ولی تمام این واقعیت تاریخی از طریق رسانهها تحت گفتوگوی صلح «بینالافغانی» مصادره شده، گویی که هر واقعهیی که در حال وقوع است کاملاً منطقی و براساس علت و معلولی میباشد و ارجاعی به بیرون از این روایت ندارد و ارزش صدق خود را از درون این روایت به دست میآورد.
به عنوان نمونه در سال 2003 وقتی که آمریکا میخواست به عراق حمله کند، چنان موضوع عراق در رسانهها پررنگ شده بود که اکثر انسانها باور داشتند که صدام حسین و عراق خطر بالقوهیی برای جهان است و نتیجه فاجعه این حمله برای کسی پوشیده نیست.
یا زمانی که گلبدین حکمتیار با دولت در گفتوگو بود تمام حساسیت شهروندان افغانستان از طریق میزگردها و برنامههای دیگر رسانهیی و با نمایشهای ساختگی که در آن فیگورهای رسانهیی با شدت و حدت در مورد ماهیت توافق صلح دولت با حزب اسلامی بحث میکردند، فرونشانده شد و زمانی که گلبدین حکمتیار به کابل آمد، هیچ واکنشی جدی اتفاق نیافتد.
حال نیز گفتوگوی صلح «بینالافغانی» نقطهی انحرافی از اصل موضوع است. اصولاً اگر طالبان با دولت پیمان عدم منازعه ببندند، در جامعه با صلح روبهرو خواهیم بود؟
برای پاسخ به این پرسش خوب خواهد بود نگاهی هرچند گذرا به تعریف صلح داشته باشیم. پوریا عسکری و یلدا خسروی در مقالهیی از دیدگاه یوهان گلتونگ که معروف به پدر صلح است، در مورد تعریف ماهیت صلح چنین مینویسند:«آنچه از صلح مدنظر است، غالباً همان مفهوم منفی صلح است که در زمان تعارض، بر عدالت رجحان داده شده تا تهدیدات علیه امنیت بینالمللی خنثی شوند. این در حالی است که مفهوم صلح اعم است از «صلح منفی» و «صلح مثبت»؛ در چارچوب «صلح مثبت» نه تنها عدالت در تعارض با صلح قرار نمیگیرد، بلکه تحقق عدالت لازمه ایجاد صلح ساختاری است.»
تایید آزادی 400 تن طالب که مرتکب جرایم سنگین شدهاند و به حکم محکمه در زندان هستند، توسط لوی جرگه مشورتی صلح و حمایت سران حکومت آمریکا از این لوی جرگه همه نشان دهنده آن است که ما با «صلح منفی» روبهرو هستیم و قرار است که عدالت را قربانی این صلح کنیم.
این اولین باری نیست که شهروندان افغانستان قربانی چنین روایت غیرارجاعی به واقعیت ( Fiction Narrative) میشوند. درست در زمان پیمان استراتژیک دولت افغانستان با دولت آمریکا نیز روایت طوری چیده شد که شهروندان افغانستان بیشتر از دو انتخاب در مقابل خود نداشتند. یا باید موافق میبودند که در این صورت صفتهای روشنفکر، دموکرات و … کسب میکردند یا مخالفت میکردند که در این صورت صفتهای دگماندیش، مخالف پیشرفت، متحجر، طالب … را کسب میکردند.
حال نیز شهروندان افغانستانی با وضعیت دو انتخابی روبهرو میباشند یا موافق صلح (یعنی صلح منفی) هستند که در این صورت باید عدالت را زیر پا بگذارند همانطور که لوی جرگه مشورتی چنین میکند، یا مخالف صلح هستند که طبیعتاً صفت جنگ طلب به آنها داده میشود.
این وضعیتی است که رسانههای جمعی به وجود آوردهاند. رسانهها در جایگاه راوی، گفتمان (Discourse) دو گزینهیی شکل میدهند و از طرف دیگر صدایشان بلندتر و همهگیرتر از از هر صدایی در این روایت است و صداهای دیگر شنیده نمیشود.
شهروندان افغانستان صلح میخواهد، اما صلح مثبت. همه میدانیم که پروژه طالب قرار است ختم شود و پروژهیی دیگر شروع میشود و شهروندان همیشه در ناگزیری قرار دارند که از بین دو گزینه یکی را انتخاب کنند.
اما آیا ناامنی، دزدی، فساد، عدم توسعه یافتگی و …. در شهرها و روستاها و ادارات دولتی زادهی منازعه طالب با دولت است یا این که ساختار فرهنگی، اقتصادی و سیاسی افغانستان مولد چنین شرایطی است. در ظاهر امر افغانها مردمان سرکش و جنگجویی هستند ولی از دیدگاه روانکاوی در شرایط موجود جامعه افغانستان جامعهیی شدیداً مطیع است تا سرکش یا قانونمند.
دکتر کرامت مولّلی این پدیده را چنین شرح میدهد:«… در جوامعی که قانون بر آنها حاکم است مقام و منزلت همواره مقولهای است که برافراد جامعه تقدم دارد، چه آنها کاری جزء اشتغال یا احراز آن نمیکنند. به عبارت دیگر این جوامع واحد ساختمانی ماتَقَدم هستند که ثبات آنها را تضمین میکند و مانع از آن میشود که دستخوش امیال و نیات شخصی این و آن باشند. حال آنکه در جوامع مطیع به علت عدم فاصله میان فرد و غیر و بهجهت عدم محدودیت و تناهی آنهاست نسبت به یکدیگر، فرد به محض احراز یک مقام وسوسۀ توحید با آن را پیدا میکند.»
پیدا کردن مصداق چنین وضعیتی کار سختی نیست نگاهی هرچند گذرا به ساختار دولت و همچنین جنجالهای انتخاباتی و پسا انتخاباتی نشان میدهند که جامعهی ما چقدر مطیع است. اگر بحث دکتر مولّلی را به پیش ببریم جامعه سرکش جامعهیی خواهد بود که به وضعیت موجود نه میگوید، نه آن که در آن حل شود و آن «نه»، «نه»ی جمعی است نه فردی.
فیگورهای سه گروه متعارض (طالبان، مجاهدین و تکنوکرات)ها با استفاده از این امر و در تلاش شکل دهی گفتوگوی صلح بین افغانها نیستند. بل در حال چانه زنی برای کسب جایگاه بیشتر در ساختار سیاسی برای خود میباشند، تا سهم بیشتری از منابع به دست آورند. لوی جرگه مشورتی در این روایت عاملی برای منطقی جلوه دادن این واقعه تاریخی است که برای شهروندان افغانستان طبیعی جلوه داده میشود.
حال لوی جرگه مشورتی صلح که آزادی 400 تن زندانی طالب را تایید کرده است، خود مصداقی از زیرپا کردن عدالت به خاطر صلح (صلح منفی) است و به همین دلیل نیز صلح (صلح مثبت) در افغانستان به وجود نخواهد آمد، چون در آغاز عدالت قربانی شده است.
Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.