رها احمدی؛ کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
بعضی از آدمها در زندگی خود نیاز به تایید مداوم از سوی دیگران دارند؛ این دیگران میتواند برای فرد دوستانش باشد، میتواند اعضای خانوادهاش باشد، میتواند همکاراناش باشند، به عبارت دیگر در هر موقعیتی که شخص مهمی برای او وجود داشته باشد، فرد تلاش میکند تا کارهای خود را به گونهای انجام دهد که مورد تائید و پذیرش این فرد قرار بگیرد.
مراجعی داشتم که توانسته بود در رشته مورد علاقه خود درس بخواند و مدارک بالای علمی را کسب کند، علیرغم مهاجر بودن توانسته بود در یکی از بهترین پوهنتونهای کشور استخدام شود، وقتی به او نگاه میکردم، میدیدم که متناسب با شرایط زندگی مهاجرین در ایران توانسته است، بیشتر از آنچه که محیط و شرایط برای او فراهم کرده رشد کند، اما از نارضایتی رنج میبرد و هیچ وقت از شرایطی که داشت راضی نبود، خودش هم میدانست به هر آنچه که میخواسته رسیده است، اما این احساس عدم رضایت، شادی و لذت بردن از موفقیت را از او گرفته بود، بعد از چند جلسه علت این عدم رضایت را در پدر او پیدا کردیم، وقتی خاطرات او را مرور کردیم متوجه شدیم که تلاشهای او برای دریافت تایید از طرف پدرش ناکام مانده و نتوانسته عشق بیقید و شرطی را تجریه کند، پدرش دوست داشت که او در رشته پزشکی درس بخواند، اما هنگامیکه او رشته دیگری که به آن علاقه داشت را انتخاب کرده بود از طرف پدرش طرد شده و رابطه آنها از آن زمان بیشتر از هر زمان دیگری دچار تنش شده بود، و نگرفتن تایید از شخص مهم زندگی خود یعنی پدرش باعث شده بود فرد در تمام روابط خود بیش تر از دیگران تلاش کند، بیش تر از دیگران خود را خسته کند، با دیگران وارد فضای رقابتی شود تا بتواند خود را اثبات کند، در نتیجه این فرد از احساس عدم رضایت و شاد نبودن و لذت نبردن از زندگی رنج میبرد.
با بررسی اطرافمان احتمالا مثالهای زیادی مشابه این مورد پیدا میکنیم، مثلاً خانمی که همیشه در تمام مهمانیها بیشترین مسوولیت را به عهده میگیرد، تمام انرژی و توان خود را به صورت افراطی صرف گرفتن مسوولیتهایی میکند که اگر به صورت جمعی انجام شود به صرفهتر خواهد بود، یا فردی که از کوچکترین مساله تا پیچیدهترین مساله خود را نزد دیگران باز میکند، حریم خصوصی خود را از بین میبرد، خود را در موضع ضعف قرار میدهد تا تایید دیگران را بهدست بیاورد و اگر نتواند در موضوع خاصی تایید افراد مهم زندگی خود را بهدست بیاورد، دچار آشفتگی، سردرگمی و عدم رضایت میشود و فکر میکند که هیچ کدام از کارهایی که انجام میدهد به قدر کافی خوب نیست، معیار رضایت این فرد از زندگی، وابسته است به تایید و رضایت دیگران، این فرد قادر نیست در تصمیمات خود مدارک و شواهد منطقی را جمعآوری کند و نتیجهگیری کارآمد و مفیدی داشته باشد و اغلب اوقات در محیط بیشتر نشانههای عدم رضایت را پیدا میکند و نسبت به اتفاقات و نظرات دیگرانه به گونهای تحریف شده فکر و احساس میکند.
یکی از دلایلی که میتواند افراد را به سمت رنج روانی گرفتن تائید از دیگران سوق دهد، تجربه دوران کودکی و محیط خانوادگی اوست، تجربه دوران کودکی و جوی که در محیط زندگی کودک وجود دارد، متناسب با نوع نگاه والدین و مراقبین به کودک است، هنگامیکه نوع نگاه به کودک، «کودک هیچ باشد»، یعنی کودک دیده نشود، در اینجا کودک تمام تلاش خود را صرف دیده شدن میکند، صرف این میکند که بتواند توجه بزرگترها را به خود جلب کند و به نوعی به بزرگترهای بفهماند که، من هستم، در صورتی که محیط نتواند بستری را فراهم کند که این نیاز کودک رفع شود و کودک همچنان موجودی هیچ انگاشته شود، کودک نمیتواند حداقل مهارتها و توانمندیهای لازم را برای زندگی پیدا کند، با تکرار کردن رفتارهای ناکارآمد برای دریافت تایید، به مرور زمان این رفتارها تبدیل به سبک زندگی فرد میشود، سبک زندگیای که تمام تلاشش جلب توجه دیگران و گرفتن تایید از آنها است.
روانشناسی انسانگرا، بر این باور است که کودکی مهمترین و ارزشمندترین دوران فرد است، که در این دوران باید کودک بتواند ذخایری را پیدا کند که در بزرگسالی از این ذخایر استفاده کند. نوع نگاهی که روانشاسی انسانگرا به کودک دارد، بر خلاف دیدگاه ژان ژاک روسو و ابوعلی سینا که معتقد بودند انسان بیشعور به دنیا میآید و نیازمند تربیت است، این دیدگاه معتقد است که کودک موجودی با شعور است و تنها چیزی که نسبت به افراد بزرگسال کم دارد قد و قواره و تجربه است.
تفاوتی که مکتب انسانگرا دارد با مکتب رفتاری در این است که مکتب رفتاری میگوید، «تو بگو چه میخواهی»، «تا من بگویم چه کاری باید انجام دهی»، در این دیدگاه انسان را یک جعبه سیاه میدانند که برایشان مهم نیست که درون این جعبه سیاه چه اتفاقی میافتد و چیزی که مهم است نتیجه یعنی رفتار است، رفتاری که مشاهده میکنند، اما در رویکرد انسانگرا ما به این توجه میکنیم که در پستو، یعنی در داخل این جعبه سیاه چه میگذرد، هنگامیکه ما سعی میکنیم رفتاری خشک و خشن با کودکمان داشته باشیم تا مبادا بیادب شود، تا مبادا کودکمان آبروی ما را در جلوی دیگران ببرد، در این هنگام یعنی ما به نیازهای درونی کودک پاسخ ندادیم و این نیازها در صورتی که رفع نشود با کودک باقی میماند و کودک همواره در تلاش برای بهدست آوردن آنهاست، یکی از مهمترین نیازهایی که اغلب مورد بیتوجهی قرار میگیرد نیاز به دیده شدن، تایید و دادن نوازش به آنهاست، و با بیتوجهی به این نیازها بذر رفتارهای ناکارآمد و غیر منطقی را در وجود کودک مان قرار میدهیم، و کودک مان را از داشتن سبک زندگی ای سالم محروم میکنیم.