عبدالکبیر صالحی
سالیانی چند است که هیولای حملهی انتحاری روزگار تلخ و اندوهباری را برای ساکنانِ سرزمین بلاخیز ما رقم زده است. روزی نیست که این هیولای خشن و خونآشام، هممیهنانِ ما را آماج هجمهی خود قرار ندهد و جمعی را به سوگ عزیزانِ شان ننشاند. هر بار که حملهی انتحاری رخ میدهد، جمع کثیری از هموطنان ما با استفاده از رسانههای دیداری، شنیداری و نوشتاری و تریبونهای رسمی و غیررسمی، واکنش نشان میدهند و آن را عملی وحشیانه، ددمنشانه، غیرانسانی و ضدِ اسلامی قلمداد میکنند. اما اگر حملهی انتحاری عملی غیرانسانی و ضد اسلامی است، چرا یک انسانِ مسلمان به چنین عملی دست میزند؟ چه شرائطی سبب میگردد تا یک «انسانِ مسلمان» همکیشانِ خود را به خاک و خون بکشد و کاری انجام دهد که دیگران آن را مخالف اسلام و ارزشهای انسانی تلقی میکنند؟ چنانکه از قرائن پیداست، شخص انتحارگر باوری متفاوت دارد و عملِ خود را هم انسانی و هم اسلامی میپندارد. چه عواملی باعث میشود که یک شخص به چنین نظر و باوری برسد و حملهی انتحاری را انسانی و اسلامی تلقی کند؟
نوشتار حاضر پاسخی است به پرسشهای فوق. روند شکلگیریِ شخصیت حملهکنندهی انتحاری در کانون اهتمام این نوشته قرار دارد. نگارنده در این نوشتار به توصیف بستر و وضعیتی میپردازد که عاملِ حملهی انتحاری به تدریج آماده میشود تا با انفجاری مهیب، آتش به خرمنِ هستی خود بزند و جمعی از همنوعانِ خود را در این آتش بسوزاند.
۱
سناریوی زندگیِ کسی که در سرزمین ما مرتکب حملهی انتحاری میشود در مثلث «فقر، فقه و فرهنگ» قابل بازنویسی است. انتحارگر در دلِ فلاکت و نگونبختی چشم به جهان میگشاید و فقرزدگی و محرومیتچشیدگی، عینیترین واقعیتی است که از نخستین روزهای زندگیِ خود با آن مواجه میگردد و هرچه بزرگتر میشود، فشار فقر و فاقه بر شانههای او بیشتر سنگینی میکند.
هنگامی که انتحارگر وارد سنین نوجوانی میشود، پدرش او را به مدرسهی شبانهروزیِ دینی میفرستد تا هم علوم شرعی را فراگیرد و هم هزینههای زندگی او از ذمهی وی ساقط گردد. مدارس عمدتاً فاقد منابع مالی اند و هزینهها و مخارجِ ساکنان آن معمولاً به کمکِ اهالی فرادست و متمولِ محل تأمین میشود. انتحارگر مجبور است برای تهیهی خورد و خوراک یومیه، در خانههای اهالیِ محل دورهگردی کند و برای سیرکردنِ شکم خود و همدرسانش، کاسهی تکدّی دراز و «فخر/فقرِ طالب» را از مردم مطالبه نماید.
کمکِ مردم معمولاً بیمنت نیست و انتحارگر در حینِ دورهگردی، از گزندِ زخم زبان اهالی در امان نمیماند. چه بسا اتفاق میافتد که طالبِ دورهگرد به خاطر فقر و فرودستیاش تحقیر میشود و جامعه به او به عنوانِ موجودی مفتخور، طفیلی، درمانده، ناتوان و مفلوک نگاه میکند و این امر، تأثیری عمیق و مخرب بر روح و روانِ او میگذارد. اکثر اوقات، غذایی که از سوی مردم تأمین میشود بسنده نیست و کفاف نیازهای تمام طلاّب را نمیدهد. از اینرو، در مواردی طلاّب بزرگتر با قلدرمآبی و زورگویی، سهمِ طلاب کوچکتر را به نفع خود مصادره میکنند و روزانه جیرهی ناچیزی به آنها میدهند. در این میان، برخی از طلاب ارشدِ رذیلتمنش و بداخلاق حاضر میشوند طلاب نوباوه را زیر چتر حمایت خود بگیرند و از سهم و حق آنان دفاع کنند، مشروط بر اینکه آنان به خواستههای غیراخلاقی شان تن در دهند.
در فضای مسموم و – از لحاظ اخلاقی – ناسالمِ مدرسه، انتحارگرِ نوباوه ناگزیر به خواستههای بهرهکشانه و رذیلانهی طلاب مذکور تمکین میکند و به خاطر سیرکردنِ شکم، کنترل و اختیار زیرِ شکم خود را به آنان میسپارد. با ورود به سنین بلوغ، نیازهای جنسی در وجود انتحارگر شعلهور میشود و چون راهی مشروع برای اشباع این نیازها نمییابد، با تغییر نقش، در مقامِ فاعل تکیه میزند و برای رفع و دفع عقدههای کودکی و نوباوگی، طلاب کوچکتر را مورد بهرهکشیِ جنسی قرار میدهد. البته در مواردی، یک انتحارگر این امکان را مییابد تا برای اشباعِ مشروع نیازهای غریزیِ خود ازدواج کند، اما از آنجایی که از پس تأمین هزینههای زندگی مشترک بر نمیآید، احساس درماندگی و بیهودگی و محرومیتزدگی بیشتری به او دست میدهد.
این وضعیت سبب میگردد تا ذهنِ انتحارگر به تدریج آمادهی پذیرش تفکر مازوخیستی و خودویرانگرانه شود. او از یکسو در معرض فشار سنگین فقر قرار دارد و از سویی دیگر، احساس گناهِ ناشی از ارتکاب رذائل اخلاقی، عذابی سهمگین بر وجدان او تحمیل میکند و همهی این مسائل و عوامل، زمینهی سرخوردگی و روانرنجوریِ مستمرّ وی را فراهم میآورد.
در چنین شرائطی، انتحار به عنوانِ یگانه راهحل در ذهنِ او نقش میبندد. او برای اینکه در زیر فشارهای سنگین جسمانی-روانیِ ناشی از فقر و احساس گناه، مرگ تدریجی خود را تجربه نکند، راضی میشود تا تیغِ خودکشی به دست گیرد و با تجربهکردنِ مرگی سریع و آنی، به رنج مستمر خود پایان دهد. اما مشکل اینجاست که انتحار در ادبیات دینی امری است به غایت مذموم که دانشمندان مسلمان آن را نکوهیدهتر از کشتنِ غیر میدانند و با استناد به آیهی «وَلاَ تَقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِکُمْ رَحِیمًا * وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ عُدْوَانًا وَظُلْمًا فَسَوْفَ نُصْلِیهِ نَارًا وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللّهِ یَسِیرًا» آنرا قبیحترین گناه کبیره قلمداد میکنند. افزون بر این، شماری از فقیهان خودکشی را به حدی مذموم و ناپسند میشمارند که ادای نماز بر جنازهی کسی را که مرتکب انتحار میشود، ناروا میپندارند. آنان در این زمینه به احادیثی از پیامبر استناد میکنند. در یکی از این احادیث گزارش شده است که باری پیامبر بر جنازهی شخصی که خودش را با تبر به قتل رسانیده بود، نماز نخواند. در حدیثی دیگر از آنحضرت گزارش شده است که فرمود: «هر کس خودش را از کوهی پرت کرده و بکشد، همیشه و به صورت مستمر در جهنم پرت میشود و تا ابد در آن باقی میماند، هر کس با خوردن سم خودکشی کند، وارد جهنم میشود در حالی که سم را در دست گرفته و آنرا میخورد و تا ابد در آتش جهنم به همین عذاب گرفتار میماند، و هر کس با آهنی خودش را بکشد، روز قیامت آن آهن را در آتش جهنم به شکمش فرو میبرد، و در آنجا تا ابد باقی میماند.”
آموزههای دینیِ فوق انتحارگر را در وضعیتی دشوار قرار میدهد. او قطعاً نمیخواهد آخرتش بسانِ دنیایش آکنده از درد و رنج و عذاب باشد. او آرزو دارد با رهیدن از زندگی مشقتبار دنیوی، به آرامش و آسایش ابدیِ آخرت نائل گردد. اما اگر خودکشی کند، هرگز به چنین آرامشی نمیرسد و به عذابی مستمر و پایانناپذیر گرفتار میشود.
۲
در همین حال که انتحارگر دربارهی عواقب خودکشی با خود کلنجار میرود، مفتیِ مدرسه او را از سرگشتگی نجات میدهد و راهحلی متفاوت پیش پای او میگذارد؛ راهحلی که از نظر فرجام و عاقبت با خودکشی بسی تفاوت دارد و باعث محرومیت وی از آرامش و آسایش اخروی نمیشود. این راهحل حملهی انتحاری است. این راهحل انتحارگر را مجهز به تیری میسازد که میتواند با آن دو نشان بزند تا هم از زندگی فلاکتبار و دردآلودِ دنیوی رهایی یابد و هم به سعادت جاودانهی اخروی نائل آید.
البته برای اینکه شک و تردیدهای احتمالیِ انتحارگر دربارهی عواقب حملهی انتحاری رفع شود، مفتیِ مدرسه به تلوین و دگرنمایی واقعیت میپردازد و از تفاوت ماهویِ حملهی انتحاری با خودکشی سخن میگوید. محتوای سخنِ تمام مفتیها و فقهایی که به نفع حملهی انتحاری فتوا صادر میکنند، شبیه و یکسان است. آنان همه بر ناگانگیِ انتحار و حملهی انتحاری تأکید میورزند و در این زمینه چنین اظهار میدارند:
“نامگذاری این عملیات به نام انتحاری یک نامگذاری نادرست و گمراه کننده است. این نوع عملیات، عملیاتی فداکارانه، قهرمانانه و استشهادی است. این نوع عملیات هیچ سنخیتی با انتحار ندارد و انجامدهندهی آن هم مُنتحِر (خودکشیکننده) به شمار نمیآید؛ زیرا مُنتحِر به خاطر خودش به خودکشی دست مییازد، ولی مجریِ عملیاتِ شهادتطلبانه خود را فدای دین و امتش میسازد. شخص منتحر از خود و رحمت خدا نومید است؛ حالآنکه مجریِ عملیات شهادتطلبانه با تمام وجود به رحمت خدا دل میبندد. منتحر برای رهیدن از دردها و رنجهایش دست به خودکشی میزند؛ در حالی که مجاهد با عملیات شهادتطلبانه، در برابر دشمن خدا و دشمن خودش مبارزه میکند.”
نکتهی درخور توجه این است که مفتیهای مذکور با اذعان بر قباحت و شناعتِ انتحار، از اطلاق حملهی انتحاری بر این عملیات خودداری میورزند و برای اسکاتِ منتقدان، آن را «عملیات شهادتطلبانه» میخوانند. این مفهومسازی (conceptualization) نشان از زیرکیِ متولیان الهیاتِ حملهی انتحاری دارد. آنان در راستای برساختن این مفهوم از اصطلاح قرآنیِ «شهادت» که در سنت اسلامی بار ارزشیِ فوقالعاده والایی دارد، مایه میگذارند و بدینگونه مسیر دشوار استدلال به نفع حملهی انتحاری را فراروی خود هموار میسازند؛ زیرا شهادت در سنت اسلامی مشروعیت خود را مستقیماً از گزارههای بنیادین دینی میگیرد و به هیچروی برای توجیه خود به استدلالهای خردپسندانه متوسل نمیگردد. گزافهگویی نخواهد بود اگر مدعی شویم که این مفهومسازیِ مغالطهآمیز، بستر اپستمولوژیک الهیات حملهی انتحاری را در قلمرو اسلام معاصر فراهم ساخته است. این نظام الهیاتی از زِهدان این مفهومسازی سر برآورده است و بر ارکان اپستمولوژیِ قرآنی تکیه زده است و بدینگونه، موقعیت خود را به عنوان یک امر «چون و چراناپذیر و بی نیاز از استدلال» تثبیت نموده است.
نکتهی دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد این است که مفتیهای مذکور نمیگویند حملهی انتحاری مباح است. آنان به خوبی میدانند که مباحخواندنِ حملهی انتحاری انگیزهآفرین نیست؛ زیرا اباحت در ادبیات فقهی مدلولی خنثا دارد و حاویِ هیچ بار مثبت و منفی نمیباشد؛ یعنی وقتی امری در فرهنگ دینی مباح قلمداد میشود، دلالتِ آن این است که انسان «بین انجام و عدم انجام آن مخیّر است». بنابراین، افراطگرایان به جای مباحخواندنِ حملهی انتحاری آن را استشهاد (= شهادتطلبی) میخوانند. اطلاق استشهاد بر حملهی انتحاری از لحاظ معناشناختی، مدلولی فراتر از مشروعیت و اباحت را احتوا میکند و ارزش این کار را تا فرازنای سپهر قدسیت فرا میبرد.
با درنظرداشت نکتهی پیشگفته، انتحارگر با الهام گرفتن از کلمهی استشهاد میپندارد که با انجام حملهی انتحاری در زمرهی شهیدان محشور میگردد و در سلِک قدّیسان در میآید. او گمان میکند با ارتکاب این عمل شهید میشود و علیرغم شدتِ انفجار، «بدون هیچگونه درد و رنجی از این دنیای دون رخت بر میبندد» و از فلاکت و نگونبختی دنیوی رهایی مییابد و «همراه با هفتاد تن از نزدیکان و خویشاوندان خود» وارد بهشت میشود. او باوری قاطع دارد که اگر به شهادت نایل آید، ضمن اینکه «تمام گناهانش بخشیده میشود»، “در بهشت از کاخی زیبا و هفتاد و دو حورُالعِینِ دلربا نیز برخوردار میگردد.”
این باور، آتش فراق و اشتیاق را در ذهن و ضمیر او شعلهور میسازد و برای اینکه هر چه سریعتر از زندانِ این فراق سوزناک بیرون بتازد و کام جان را با شهدِ وصل شیرین سازد، تلاش میورزد تا در اولین فرصت به حملهی انتحاری دست یازد.
۳
اما تا زمانی که او قربیان خود را انتخاب نکند، این فرصت میسور و میسر نمیافتد. در واقع، حملهی انتحاری با قربانیگرفتن از «دیگران» معنا مییابد و از این منظر، با انتحارِ محض تفاوت دارد. هدفِ انتحار «خودویرانگری» است، حالآنکه هدف حملهی انتحاری «دگرویرانگری». انتحارگر در حملهی انتحاری خودش را وسیلهی کشتارِ «دیگران» میسازد. پرسش درخور توجه اما این است که این «دیگران» چطور انتخاب میشوند تا هدف حملهی انتحاری قرار گیرند؟
سازوکارِ انتخاب «دیگران» سازوکاری فرهنگی است؛ یعنی قربانیانِ حملهی انتحاری به کمک کدهایی شناسایی میشوند که فرهنگ در اختیارِ انتحارگر قرار میدهد. انتحارگر پروردهی دامان فرهنگی قبیلهای است. منظور از فرهنگ قبیلهای هر فرهنگی است که بر بنیاد عصبیت و غیرت استوار است. عصبیت یعنی روحیهی دفاع و حمایت از قبیله، و غیرت یعنی روحیهی نزاع و خصومت با غیر. بر این اساس، فرهنگ قبیله به مغایرتِ برترانگارانهی خود نسبت به دیگر فرهنگها باوری راسخ دارد.
کسی که در دامان چنین فرهنگی پرورش مییابد، از همان آغازین روزهای تکوین شخصیت خود با سازوکار تفاوتگذاری و مرزبندی ایدئولوژیک آشنا میشود. او یاد میگیرد چگونه بین خود و دیگران مرز بکشد و بین ارزشهای خودی و ارزشهای بیگانه تمایز قائل شود. این تفاوتگذاری و مرزبندی بر بنیاد دوپارگی «خیر» و «شر» و «حق» و «باطل» صورت میپذیرد. طبق این مرزبندی، حقیقت سرمایهای است که به طور انحصاری در اختیار قبیله قرار گرفته و از اینرو، رسم و آیین قبیله معیار و مِحک حقشناسی قلمداد میشود و هر چه با این رسم و آیین سازگاری نداشته باشد، در زمرهی اباطیل و ترّهات و خزعبلات قرار میگیرد.
فرهنگ قبیله تنوع و تکثر را به رسمیت نمیشناسد و نسبت به انواع متفاوتِ مسلمانی که در فرهنگهای دیگر تجسم عینی یافته اند، گشودگی ندارد. از دیدِ این فرهنگ، دیگر گونههای مسلمانی مصداق بدعت و انحراف به شمار میروند و شیوهی راستین مسلمانی در زیستروشِ اعضای قبیله خلاصه میشود. معیارهای مسلمانی در فرهنگ قبیله بسیار ساده و بسیط است و در برخی آداب و ظواهر خلاصه میشود. مثلاً برای اینکه یک مرد مسلمان قلمداد شود، کافی است برای نمازهای یومیه به مسجد برود، ریش نتراشد، نکتایی و دریشی نپوشد، با حکومت همکاری نکند، پوست قربانی و صدقهی فطر خود را به ملا بدهد، در وقت پرداخت عشر و زکات، سهم اساتید و طلاب مدرسه را محفوظ نگه دارد. و نیز برای اینکه یک زن مسلمان قلمداد گردد، کافی است با مردِ نامحرم همکلام نشود، پا از حریم خانه بیرون نگذارد، به مکتب نرود، در بیرون منزل مشغولِ کار نباشد، با هرکه ولی یا پدرش میخواهد بدون چون و چرا ازدواج کند، به آدابِ ستر عورت کاملاً التزام ورزد، از سیاست حرفی نزند، مطیع و فرمانبردار شوهرش باشد و در وظائف همخوابگی، زادآوری و خانهداریِ خویش، کوتاهی نکند.
با این کدها و معیارهایی که توسط سازوکار تفاوتگذاریِ فرهنگ قبیله در اختیار انتحارگر قرار میگیرد، او به آسانی میتواند قربیانِ حملهی خود را انتخاب کند. کافی است پا را از قلمرو قبیله بیرون بگذارد تا با جمعی از کسانی که به خاطر شیوهی مسلمانی، گرایش سیاسی، معتقداتِ مذهبی، رفتار اجتماعی، سلایق هنری، و نحوهی پوششِ خود سزاوار خشونت و کشتار اند، مواجه شود.
منطق تفاوتگذاری و مرزبندیِ ایدئولوژیک به انتحارگر این امکان را میدهد که طبق معیارهای فوق، مسلمانان را به دو گروه «راستین» و «دروغین» دستهبندی کند. هجومِ خونبار و بیرحمانهی انتحارگر به مسلمانان در روشنایی همین دستهبندی قابل فهم است. او به صفوفِ نماز ِجمعه، نماز عید، نماز جنازه و دیگر مراسم و محافل دینی حمله میبرد و مسلمانانِ در حال نیایش و پرستش را به خاک و خون میکشد؛ زیرا که فکر میکند آنان فاقد ایمان راستین اند و درنتیجه، مستوجب حمله و هجمهای سهمگین.
اگر بر فرض محال فرصتی دست دهد که بعد از اجرای عملیات از انتحارگر دربارهی چرایی حملهی وی به مسلمانان استفسار کنیم و جویای توضیح شویم، به احتمال زیاد پاسخ او چنین خواهد بود: من به هیچروی به مسلمانان حمله نبردم، بلکه مجموعهای از انسانهای گمراه، فاسد، فاسق و منافق را هدف قرار دادم که به خاطر باورها یا رفتارهای خود از حریم امنِ اسلامیت پا بیرون نهاده بودند و شأن و کرامت انسانی خود را از دست داده بودند و به مصداق آیهی «أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» در حضیض حیوانیت سقوط کرده بودند و از اینرو، حقِ شان بود که هدفِ چنین حملهی خونین و مرگآفرینی قرار گیرند.