گفتوگو با داوود عرفان؛ نویسنده و استاد دانشگاه هرات
سوال یکم: سهم افغانستان از«روز جهانی تساهل و رواداری» چیست؟
جواب: من فقط برگزاری مراسمی از گفتمان تساهل و مدارا را در صفحات اجتماعی مشاهده کردهام و اطلاع بیشتری در مورد سهم افغانستان در این روز ندارم.
سوال دوم: علت اساسی فقدان رفتار متساهلانه و وجود خشونت در جامعه ما چیست؟ از دیدگاه شما آیا مباهات به داشتههای تاریخی، سنت دینی و ابیات عرفانی در این جغرافیا، میتواند راه نجات «امروز» را رقم بزند و یا به نسخه دیگری باید متوسل شد؟
جواب: دلیل اساسی فقدان رفتار متساهلانه در افغانستان به متغیرهای گوناگونی پیوند خورده است.
نخست؛ جایگزینی کلام اشعری در نظامیهها، به جای کلام خردمحور ماتریدیه بود. این جایگزینی از زمان سلجوقیان کلید خورد و تا کنون ادامه دارد. کلام اشعری نتوانست که مدارا و تساهل را حمایت کند و به تبع آن، فقه حنفی کم کم جایش را به باورهای خشک مذهبی مدارس دیوبندی و سلفی داد که وجه تساهل و تسامح دین را کم رنگ جلوه دادند. امروزه هرچند از حنفیت در افغانستان سخن گفته میشود، اما روح حاکم بر مدارس دینی ما با تساهل و تسامح امام ابوحنیفه و کلام ماتریدیه همخوانی ندارد. نصاب تعلیمی غیر رسمی مساجد ما در سالیان دور، در کنار آموزش قرآن مجید، از عرفان اسلامی تغذیه میشد. پنج کتاب، حافظ، تحفه نساء، مثنوی، گلستان و بوستان از جمله منابعی بودند که تساهل و مدارا به کودکانمان آموزش میدادند در حالی که امروزه این نوع آموزش سنتی به فراموشی سپرده شده است.
دوم، بیقراری و آشوب سیاسی؛ تاریخ افغانستان هیچگاه وضعیت مستقری را نشان نمیدهد. این آشوب در تاریخ هرچه از خراسان به طرف افغانستان امروزی حرکت میکنیم، سیر صعودی به خود میگیرد. در جوامعی که دستخوش تغییرات پیاپی هستند و توالی بحران را تجربه میکنند، نسلهای عاصی تربیت میشوند. تنها در یک وضعیت ثبات و مستقر است که جامعه به سکون و آرامش میرسد و این سکون باعث، زندگی متکثر و به تبع آن ترویج تساهل و مدارا میشود.
سوم، جنگهای چهلساله؛ جنگ به عنوان بارزترین نماد خشونت، دشمن تساهل و مدارا است. چهل سال خانهجنگی، جامعهی ما را از سنتهای پسندیدهی احترام و همدیگرپذیری دور ساخته است. از سوی دیگر، منابع بیرونی تغذیهی جنگ، از الزامات جنگ سرد که بنیادگرایی اسلامی را در مهمترین ابزار مقابلهی کمونیسم تعریف میکرد، متأثر شده بود و این موضوع باعث شد که قرائتهای دینی خشونتمحور وارد کارزار کمونیسم شوند و پس از آن برای دستیابی به قدرت دست به خشونت بزنند.
چهارم، منابع آموزش رسمی؛ منابع آموزش رسمی ما در دورههای ابتدایی و تحصیلات عالی، هیچ گونه برنامهی جامع متناسب با جوامع پس از منازعه تدوین نکرده اند. از یک سو، در دورهی جهاد و مقاومت، منابع درسی مشوق جنگ بودند و از سوی دیگر، پس از کنفرانس بن، منابع درسی ما بازنگری جدی آسیبشناسانه در مورد خشونتورزی منابع درسی نداشته اند. در مواقعی منابع درسی ما با ایجاد توهم کاذب و قرائتهای نادرست، مشوق خشونت شده اند.
پنجم؛ رسانههای گروهی؛ دولت افغانستان هیچگاه نتوانست یا نخواست که برنامهی جامع و مدون فرهنگی تدوین نماید. افسارگسیختگی رسانهای باعث شده که رسانههای ما بدون توجه به تبعات نشرات خویش، به پخش فیلم، برنامه و سریالهایی اقدام کنند که به خشونتگرایی دامن میزنند. الگوی کودکان ما شخصیتهای تلویزیونی چون «مماتی» شده اند که هرازگاهی در گوشه و کنار کشور، به نام مماتی فلان و بهمان منطقه قد علم میکنند.
ششم، سیاست رسمی دولت؛ متاسفانه در دو دههی پسین و قبل از آن، سیاستی مبتنی بر انحصار، برتریجویی قومی و تبعیض بوده است. چنین سیاستهایی باعث شده که تمرین همدیگرپذیری و تساهل نه تنها امکان پذیر نباشد که تبارز خرده هویتها با عقده و خشونت همراه گردد. این سیاست را میتوان در سیاست رسمی زبان در قانون اساسی، تحصیلات عالی، رسانههای دولتی و گزینشهای اداری به چشم سر مشاهده کرد. چنین وضعیتی باعث میشود که کنش تبعیضآمیز، واکنشهای عقدهای را در پی داشته باشد.
بخش دوم: متأسفانه سازههایی که هویت ملی ما را شکل داده اند، تهی از عرفان و گذشتهی تاریخی متساهل ماست. در تاریخ رسمی و روایت رسمی هویت ملی، گذشتهی متساهلی که در دامان خود مولانا جلال الدین بلخی، ابن سینا، خواجه عبدالله انصاری، جامی و … را پرورش داده، انکار میشوند. در عرصهی داخلی به میراث گذشتهی باستان و خراسان بیتوجهی میشود و سیاست خارجی ما بر اساس سازههایی غیر از افکار این بزرگان شکل گرفته است. سیاست رسمی نظامهای سیاسی گذشته باعث شده که درهی عمیقی بین ما و تاریخ و بزرگان متساهل این تاریخ ایجاد شود. به نظر من راه حل این است که ما سازههای هویت ملی خویش را بر اساس فقه خردمندانهی حنفی، کلام ماتریدی و عرفان خراسانی بنیان گذاریم و آنها را با ارزشهای انسانی و حقوق بشری سازگار سازیم. مولانا، نماد عرفان خراسانی، از ما نمایندگی نمیکند. مولانا نماد کشورهای ترکیه و ایران است و افغانستان خود نخواسته است که هویت خویش را با سازههای فرهنگیای که تساهل را در پی دارد؛ تعریف کند.
سوال سوم: برای ترویج فرهنگ تساهل و مدارا و مبارزه با پدیدهی تندروی، بهویژه تندروی دینی، نهادهای ملی از جمله دولت، رسانهها، جامعه مدنی، دانشمندان و نهادهای علمی چه کار درخوری انجام داده است؟ آیا کارکرد این نهادها بسنده و مطلوب بوده است؟ چه کارهایی باید انجام شود؟
جواب: از دیدگاه من دولت با عملکردهای نسنجیده خود باعث رشد تندروی شده است. دولت در مسأله توسعه شکافهای اجتماعی را اهمیت نداده است. شکاف شهر و روستا، شکاف سنت و مدرنیته، شکل جنسیتی، شکاف قومی، شکاف زبانی، شکاف مذهبی در اکثر موارد بر اثر بیمبالاتی دولت فربه شده اند. هر کدام از شکافهای فوق به نحوی تندروی را تقویت کرده است. رسانهها نگاهی سطحی و مبتذل به مخاطب داشته اند. از دیدگاه رسانهها که بیشتر شبیه بنگاههای تجارتی عمل کرده اند، رسالت اجتماعی در دستور کار قرار نگرفته است. بخش عمدهای از روان خشونتپرور مردم افغانستان، محصول رسانههای بیمسوولیت است. جامعهی مدنی افغانستان، پروژهمحور بوده است. اقدامات جامعهی مدنی برای ترویج تساهل و مدارا تا زمانی در اولویت قرار داشته که حمایت مالی خارجی را با خود داشته است. جامعهی مدنی افغانستان هیچ برنامهی مستقل و متکی به خود را جهت ترویج تساهل و تسامح روی دست نگرفته است. اکثر نهادهای علمی به ویژه دانشگاههای ما، به دلایل گوناگونی به پایگاه افراطیت چپ و راست تبدیل شده اند. مراکز علمی ما برنامههای مدون و درازمدت تساهل و تسامح را اجرا نکرده اند.
سوال چهارم: شماری از پژوهشگران ریشههای خشونت و منازعات درازمدت در افغانستان را در: قرائتهایی از اسلام سیاسی، استخبارات منطقهای و قرائت جهان گسترانه از شریعت اسلامی می دانند، دیدگاه شما در این زمینه چیست؟ کدام یک از مولفهها و مفاهیم ذکر شده نقش کلیدی در تولید و گسترش خشونت و جنگ در جامعه ما را دارد؟
جواب: طبیعی است که خشونت و منازعات افغانستان را نمیتوان تک بعدی و خطی تحلیل کرد. عوامل گوناگونی در این زمینه دخیل اند. سه متغیر یاد شده از مهمترین عوامل اساسی خشونت و منازعات درازمدت افغانستان محسوب میشوند؛ اما از دیدگاه من ریشهی اصلی خشونت در افغانستان به عدم توزیع عادلانهی قدرت و ثروت برمیگردد که در شکافهای اجتماعی متعددی نمایان شده است. مهمترین شکاف خشونتزا، شکاف قومی است که از عدم توزیع عادلانهی قدرت و ثروت سرچشمه میگیرد و از سوی دیگر، شکاف پنهان دیگری به به نام شکاف شهر و روستا وجود دارد. در طول تاریخ افغانستان، روستا در مقابل شهر شمشیر کشیده است و در ضمیرناخودآگاه روستا، شهر عامل عقب ماندگی روستا پنداشته شده است. چنین شکافهایی به عنوان شکافهای آشکار و پنهان جامعهی افغانستان در سنگرهایی جنگ ایدئولوژیک چپ و راست نمایان شده است.
سوال پنجم: از دید شما بهترین الگو برای حل منازعات در افغانستان، چه میتواند باشد؟
جواب: برای حل منازعه ی افغانستان با توجه به الگوی اسپریگنز باید چند گام اساسی برداشت:
گام اول: پذیرش مشکل؛ باید بپذیریم که در جامعهی ما تندروی، تبعیض، تعصب، انحصارگری، غیریتسازی، دگرستیزی، فرافکنی و توهم تئوری توطئه وجود دارد.
گام دوم: ارادهی حل مشکل؛ پس از مرحلهی پذیرش باید ارادهی جمعی برای حل مشکلات فوق در همهی گروههای اجتماعی و سیاسی به وجود آید.
گام سوم: ارایهی تصویر مطلوب؛ اجماع ملی باید در تصویر جامعه و دولت در افغانستان صورت بگیرد. تصویر مطلوب همان آیینهای است که تمام مردم افغانستان از هر قوم، زبان، مذهب و منطقهای خود را در آن تماشا کند.
گام چهارم: راهکار وضع مطلوب؛ از دیدگاه من وضع مطلوب با رسمیت شناختن تفاوت ها به دست میآید. احترام به ارزشهای فرهنگی گروههای اجتماعی، حل مناسبات تباری، نظام غیرمتمرکز و محلیسازی کسب قدرت و ثروت، ملتسازی شهروندمحور و حل منازعات با همسایهها میتواند بر منازعات کشور، نقطهی پایان بگذارد.
سوال ششم: برای بسترسازی فرهنگ رواداری و مدارا در جامعه و نیز مبارزه با افراط گرایی، جنگ و خشونت چه اقدامی صورت گیرد؟ نسخه بدیل از دید شما در برابر خشونت و تفکر افراطی چیست؟
جواب: سرزمین ما با بهرهگیری از تاریخ و فرهنگ خویش میتواند بدیلهایی را برای خشونت روزافزون این جغرافیا جستوجو کند. در قدم اول، نظام آموزشی رسمی و غیررسمی ما باید از قرائتهای افراطی پاکسازی گردد و به جای آن قرائتهای اعتدالگرایانه، جایگزین شود. در قدم دوم، عرفان مداراجویانه باید در نظام آموزشی، رسانهها و تبلیغات دولتی تقویت گردد. بسیاری از شهرهای افغانستان میتوانند به عنوان مراکز عرفان اسلامی، قرائت میانهروی دینی را ترویج دهند. بلخ به عنوان نماد عرفان مولانا، هرات به عنوان نماد عرفان خواجه عبدالله انصاری و جامی، غزنی به عنوان نماد سنایی، قندهار و ننگرهار به عنوان نماد پیرروشان، رحمان بابا، خوشحال خان ختک و خان عبدالغفار خان مروج تساهل و مدارا باشند. پیشنهاد من این است که از هر قومی یک نماد تساهل شناسایی و به عنوان پیشگامان تساهل ثبت شده و منش و کنش آنها در سیاست داخلی و خارجی مورد توجه قرار گیرد. شاید مولانا، خان عبدالغفار خان، امیرعلی شیر نوایی و کاتب و از سایر اقوام بتوان کلکسیون نمادهای مدارا و تساهل ساخت. نامگذاری روزهایی در تقویم رسمی به نام روز تساهل این بزرگان، ساختن مجسمههای آنان، چاپ و تکثیر آثارشان، ساختن برنامههای دیداری و شنیداری در رادیو و تلویزیون ملی و سایر رسانههای خصوصی، برگزاری کنفرانسهای ملی و بینالمللی، حمایت و ترویج نصاب درسی سنتی مساجد مبتنی بر اشعار عرفانی و اقداماتی از این قبیل بتواند بدیلی برای وضعیت کنونی باشد.