تاریخ و علم نشان داده اند که انسان آنگونه که فکر میکند و تصور از خویشتن دارد درک درست و واقع بینانهای از مسائل ندارد. یکی از عواملی که باعث میشود انسان در سردرگمی قراربگیرد، کمبود اطلاعات یا وجود حجم زیادی از اطلاعات ضد و نقیض است، که هر کدام از این اطلاعات در تلاش هستند تا انسان را در دام خود گرفتار کنند و تاثیری که میخواهند را بر او بگذارند، به این ترتیب ما در حجمی از اطلاعات گرفتار هستیم که هر کدام ما را به سویی می کشاند. هنگامیکه این اطلاعات در ذهن ما وارد شد مسیر و فرآیندی را در کسری از ثانیه طی می کند. به دلیل سرعت بالایی که این فرآیند دارد، و در یک ده هزارم ثانیه انجام میشود، ما فقط قادر هستیم که نتیجه این فرآیند را مشاهده کنیم و نسبت به آن آگاهی داشته باشیم که در خیلی از مواقع این آگاهی اندک هم اتفاق نمیافتد و ما نسبت به احساسی که در حال تجربه هستیم و نسبت به فکری که در حال فکر کردن آن هستیم، آگاهی نداریم. در واقع ما در فضایی زندگی میکنیم که تصمیمهای ما قبل از آنکه گرفته شده باشند، تصمیمیده شده اند. احساس ما قبل از آنکه بخواهیم احساسیده شده است و فکر ما قبل از آنکه بدانیم فکر شده است. پس در چنین فضایی ما چطور میتوانیم با اطمینان از مسآلهای صحبت کنیم. هنگامیکه ما با موجودی روبرو هستیم که خودش هم بر خودش آگاهی ندارد و برای خودش نیز قابل پیش بینی نیست، چگونه میتوان او را پیش بینی کرد؟ چگونه میتوان در این فضا حداقلترین و ابتداییترین راهبردهای اطمینانبخش را که به نفع خیر جمعی جامعه است به وجود آورد؟
یکی از راهبردهای موجود در این موقعیتها میتواند این باشد، که افراد متخصص، فعالین جامعه مدنی و حقوق بشر و تمامی افرادی که میتوانند سهمی در ایجاد و افزایش آگاهی مردم داشته باشند، نقش فعال تری به خود بگیرند. وضعیت حال حاضر این مسئولیت را بر دوش هر یک از ما میگذارد که حساسیت و نگرانی خود را به گونهای تاثیرگذار هدایت کرده، آن را تبدیل به عمل کنیم و متناسب با ابزار و رسانهای که داریم آن را در اختیار و دسترس مردم قرار دهیم.
پیدایش علم باعث شد که آگاهی و دانش انسان نسبت به خود و محیط پیرامونش بیشتر شود، در واقع علم به کمک انسان آمد و توانست تا حدود زیادی رفتارهای انسانی را قابل پیش بینی کند. امروزه متناسب با علم و تخصصهای ایجاد شده، ما این مهارت و توانمندی را پیدا کردیم که با احتمالهای بیشتری نسبت به گذشته، درباره آینده صحبت کنیم و بر این اساس است که میتوانیم آینده را پیشبینی کرده، هدف گذاری کنیم و مسیر رسیدن به اهداف را ترسیم کنیم.
یکی از رشتههای تخصصیای که در کنار علوم دیگر کمک کرد تا انسان خودش را بهتر بشناسد و الگوهاری رفتاری خود را پیش بینی کند، روانشناسی است، ما در روانشناسی است که تلاش میکنیم به پستوی انسان دست پیدا کنیم و آن را بشناسیم. عقاید و باورهایش را کشف کنیم و بر این اساس نوع رفتار، سبک زندگی و تاثیری که برجهان دارد را آشکار سازیم.
امروزه ما انسانها میتوانیم به کمک دانش و علم، تاریخ بشریت را مورد بررسی و باز بینی قرار دهیم، الگوهای رفتاری معمول او را بشناسیم، خطاهای او را پیدا کنیم، و نسبت به نیازها و انگیزشها اساسی او آگاهی پیدا کنیم. موقعیت حال حاضر افغانستان موقعیتی نیست که برای بشر ناشناخته باشد، در واقع در طول تاریخ ما شاهد جنگها، خونریزیها، بی عدالتیها و ظلمهای فراوانی بودیم که در هر دوره عدهای کوچکی فرادست به فرودستان روا می داشتند و حقوق انسانی آنها را هم پایمال میکردند. همچنین شاهد این بودهایم که فرودستان نیز چنین شرایط نابرابری را امری طبیعی و حتا مقدر شده آسمانی می دانستند و آن را پذیرفته بودند. حتا فلاسفه، شعرا و داشنمندان نیز تحت تاثیر تفکر عصر خود بوده و صبورانه مردم را هدایت میکردند به پذیرفتن شرایط موجود و استنباط می کردند،”همانگونه که اعضای بدن از سر اطاعت میکنند”[1]، آدمیان نیز باید همان گونه باشند.
اریک فروم کتابی دارد تحت عنوان، «گریز از آزادی»[2] در این کتاب میگوید که ما ادعا می کنیم که آزادی می خواهیم، اما اغلب از آزادی هایی که ناشناخته است و در ما احساس نا امنی ایجاد میکند به ساختارهای استبدادی شناخته شده میگریزیم، زیرا در این فضا میدانیم که از چه کسی باید پیروی کنیم. میدانیم که جای ما کجاست و در چه طبقهای قرار داریم، و در واقع از فضاهای چند صدایی به فضای تک صدایی می گریزیم، فضایی که در آن دستور دهنده مشخص است.
هنگامی که تاریخ بشر را مورد بازخوانی قرار میدهیم متوجه می شویم، در موقعیتهای استبدادی که آزادیهای اساسی انسان از او گرفته شده است، انسان ممکن است در ابتدا نسبت به نابرابری موجود معترض شود و احساس خشم و عصبانیت را در این شرایط تجربه کند؛ اما با گذشت زمان که خود را درمانده ، ناتوان و شکست خورده احساس می کند، احساسهای عصبانیت و خشم خود را سرکوب کرده، کم کم دیگر چیزی را احساس نمیکند. دچار کرختی و بی عاطفگی می شود، شرایط را می پذیرد و خود را با آن انطباق میدهد، انطابق پیدا می کند و هیجان های خود را سرکوب کرده و به عقب میراند، و سعی می کند ناتوانی خود را در دگرگون ساختن شرایط باور کند. هنگامیکه فرد توانست به این ساختار عادت کند، فرا رفتن ازین ساختار، بازنگری ساختار، و بررسی آن از جایگاه نقد و پرسش برایش دشوار می شود، زیرا، در این موقعیت از یک طرف او ناتوانی خود را میبیند که بر شرایط موجود گردن نهاده و نظم موجود را پذیرفته است و از طرف دیگر ترس از پیامدهای رفتارش را دارد که شرایط را برای او سخت تر کند، و ساختار را برایش ناشناخته تر، در نتیجه ترجیح می دهد که بگریزد، فکر نکند، سرخم کند، زیرا اینها رفتارهایی آشنا برای اوست و این آشنایی برای او امنیت ایجاد می کند.
در یک ویدیویی از bbc فارسی دیدم، که جوانی با صدایی هیجانی و برنده نظرش را در مورد صلح گفته است، او می گفت” دیگر بس است، ما جنگ نمیخواهیم، ما حاضر هستیم دستاوردهای 20 ساله خود را بدهیم ولی این بدبختی تمام شود”
این صدای یکی از ماست، یکی از مردم، یکی از جوانان، به راستی چند نفر از ما اینگونه قرار است باشیم و مثل نیاکان و گذشتگان خود عمل کنیم؟ چند نفر از ما بدون شناخت تاریخ، تاریخ را تکرار می کنیم، تاریخ در سطح خرد، همان الگوهای رفتاری ماست، همان الگوهای رفتاری ناکارامدی که حکومت های استبدادی را پایدار کرده است و ظلم و ستم را برقرار.
Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.