بحران کتاب و نیاز ما به کتاب
نورمحمد نورنیا
نویسنده و استاد دانشگاه
من و شما در یک جادوستان یا جادوسِتان زندگی میکنیم. جادوستان تعبیر فردوسیست. منظور فردوسی از جادوستان، سرزمینیست که آدمی خود را اسیر موجودات موهومی؛ چون دیو و پری و سایر موجودات ماورایطبیعی دانسته و برای خود در تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هیچنقشی قایل نمیباشد. از بهترین نمونههای اینامر، تمایزنگذاشتن میان قوانین طبیعی و قوانین دستوریاست. کارل پوپر در کتاب «جامعهی باز و دشمنان آن» میگوید: از مشخصههای جامعه جادویی، یکی آناست که اینجامعه در درون حلقه افسونشدهی تابوها، قانونها و راه و رسم دگرگونناشوندهای زندگی میکنند که ناگزیریشان هماناندازه است که ناگزیری برآمدنِ خورشید. انسان امروز، انسان مسوولاست. دیگر مقهور طبیعت نیست، دیگرگونکنندهاست. همانچیزی که حافظ گفتهبود:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشگافیم و سقف نو در اندازیم
انسان امروز، انسان دخالتگرست و هر پیشآمدی ناخوش که در طبیعت هم بیاید، تقصیر آن را بر خود میگذارد و حمل میکند.
صفت انسان افغانستانی که در جادوستان زندگی میکند، دقیقاً خلاف اوصافیاست که در مورد انسان امروزی یادآور شدم.
از جایی که انسان افغانستان آغاز کند، خواندن و اندیشیدن و نوشتناست. دیل کارنگی، جملهای دارد که به درد حرفهای من میخورد. او میگوید: بهترین کمک به گداها، ایجاد کتابخانه عمومیاست؛ چون پول را یا آبجو میخرند یا مصرف تنباکو میکنند؛ اما متأسفانه در جهت نشر کتاب و فراخوانی ما به کتاب، کمترین توجه صورت گرفته و میگیرد.
صنعت چاپ در افغانستان در دورهی شاهی امیر شیرعلیخان، سالهای (1870) و (1873) بنیادگذاری شد و سدسال پس از سال (1870)؛ یعنی در سال (1356)، محمدحسین نایل؛ نویسنده افغانستانی، کار ارزندهای انجام داد که فهرست کتابهای چاپشده در یک قرن را چاپ کرد و نامش را گذاشت: فهرست کتب چاپی دری. در این فهرست میبینیم که در درازای یکسده در افغانستان (1268) جلد کتاب بهنشر رسیدهاست که با جمع رسالهها به (2000) میرسد و این میشود: هر سال، (20) کتاب. (زریاب، 1389: 8)
این در حالیست که در کشور همسایه ما ایران، سالانه هزارها جلد کتاب به نشر میرسد. مطابق اعلان «خانه کتاب» ایران تنها در سال (1389)، (64)هزار و (613) عنوان کتاب چاپ کردهاست. در همینسال؛ یعنی (1389)، (32)هزار و (55)نفر از مؤلفان در ایران فعالیت داشتند. (ثاقب، 1394: 75)
با همین تعداد کتاب، استاد هنورد زریاب، سهدوره را برمیشمارد و اسم آنها را «دوره رونق کتابخوانی» میگذارد: دهه بیست سده کنونی که آن را دهه «شورای ملی» مینامد. میگوید: جوانان از مناطق مختلف کشور در مرکز جمع شده بودند و عطششان را کتابها و مجلات ایرانی ارضا میکرد. دوره دوم رونق کتابخوانی را دهه چهل میداند. دهه دموکراسی و قانون اساسی که جوانانِ دلبستۀ مطالعه، کتابهای سیاسی و ادبی را با دست نسخهبرداری میکردند. دوره سوم رونق کتابخوانی، دهه شست را میشمارد و تذکر میدهد که در ایندوره، مرز ایران بسته بود، کتاب قاچاق میشد.
ناگفته نماند که جشنهای کتابسوزان نیز در ایندوره داریم. کمونیستها آمدند و کتابهای با«بسمالله…» را سوختاندند و مجاهدین، کتابهای بی«بسمالله…» را. استاد پرتونادری خاطرهای را در یکی از مصاحبههایش یادآوری میکند که: در انجمن نویسندهگان کابل، یکبخاری بود که خوراکاش کتاب بود.
پس از طالبان، نسبت به سه دورهای که استاد رهنورد زریاب ذکر کرده، وضعیت نشر و واردات کتاب به گونه تدریجی بهبود یافته؛ ولی کتابخوانهای ما، هنوز هم زیاد نیستند.
ناشران کتاب در سرزمین ما، بیشتر از اینکه ناشر باشند، واردکننده کتاباند. ایشان، چون بازرگان کتاب استند و بهجانب کتاب، چنان نگاه میکنند که به جانب نان؛ بنا بر این، میروند و ارزانترین کتابها را در بخشهای مختلف در مییابند و وارد میکنند. حتا بارها ـخجالتآورانهـ کتابهای رایگان به گونهی کمکی دریافت میکنند و برای فروش وارد میکنند. بیسوادی آنان نیز از مسألههای مهماست؛ نه کتابهایی را که چاپ میکنند، معیاریاند؛ نه کتابهایی را که وارد میکنند بهدردبخور.
ما از کتاب ناگزیریم. چون از تغییر ناگزیریم و اگر بخواهیم اینتغییر به میل دل ما باشد، باید کتاب بخوانیم. مصطفی ملکیان، مقالهای دارد با عنوان «اصلاح فرد و بِهسازی جامعه». در اینمقاله یکعنواناش «عوامل پدیدآورنده فرهنگ و تمدن» نام دارد. در همینمقاله، میگوید که هر تمدنی بر یکفرهنگ یا در یکفرهنگ ساخته میشود؛ چون فرهنگ، امر درونیاست و تمدن امر برونی. او، تغییر از درون را مقدم بر تغییرات بیرونی میداند. خوانش و مطالعه، امکان تغییر مطلوب درونی را برای ما فراهم میسازد. به گفته میشل فوکو: ما به فکر آمدن یکروز خوب استیم، نه به فکر آوردنش.
برای گذار از ورطهای که در آن قرار داریم، نیازمند خوانش استیم. کتاب «خواب خرد» علی امیری، انسان امروزی که در گسست از گذشته و آینده قرار دارد، را به خوبی توصیف میکند. همان چیزی که هاناآرنت، آن را «در میان گذشته و آینده» میداند. جایگاه ما همینجاست. چه بسا که گذشته را با تفکر انتقادی روبهرو نکردهایم، و این هم ناپیوندی با گذشتهاست.
سیر خوانش و تفکر در این کشور در درازای زمان، بارها و به دلیلهای فراوان دستخوش انقطاع شدهاست. برای پیوند این انقطاعها و گسستها، ما بیشتر از هر زمان دیگر، نیاز به خواندن مضاعف داریم.