سید محمد فقیری/ جامعهشناس
این حکایت را یادم نیست که در کجا خواندم، که روزی فیل و مورچهای باهم دوست شدند و مورچه فیل را به خانهاش دعوت کرد اما فیل با گذاشتن پا در خانه مورچه، ناخواسته خانه او را ویران کرد. این حکایت درسهای بزرگی برای ما دارد نخست اینکه پیوند پدیدهها با یکدیگر باید متناسب باشد و جنس دوستی نیز باید شبیه یکدیگر باشد.
وقتی در جامعهای مانند افغانستان با بافتهای پیچیده سنتی و عقبمانده بخواهید سیستم مدرن دموکراسی را مهمان کنید نباید انتظار داشته باشید رابطه مهمان و میزبان صمیمانه و عاشقانه باشد. آنچه ما مرتکب آن شدیم دعوت یک مهمان ناخوانده بوده است و این مهمان، میزبانان را دچار شوک ساخته است.
ما در هشتاد سال گذشته هشت قانون اساسی را عوض کردیم و چندین فرمان تقنینی را تجربه کردیم، همه حاکمان ما یا کشته شدند و یا هم به زور کنار زده شدند. از سوی دیگر ما در این مدت جنگهای وحشتناکی را تحمل نمودیم. آیا جامعهای که نظم و تکامل طبیعی آن چنان پاره گردیده و هیچگاهی به سکون خودخواسته نرسیده و نطفه آرامش در آن شکل نگرفته، دموکراسی وارداتی چیزی بیشتر از یک سزارین است؟
دموکراسی سزارین شده چیست؟
دموکراسی سزارین شده یعنی کشته شدن فرزندان ما در کندز و هلمند و کابل و دموکراسی سزارین شده یعنی آشفته بودن ساختارهای سیاسی و به بحران رسیدن تنشهای داخلی، دموکراسی سزارین شده یعنی عمیقتر شدن شکافهای قومی و میدان یافتن بنیادگرایی مذهبی که با استفاده از این وضعیت آشفته به میان آمده است.
دموکراسی باید از بطن جنبشهای اجتماعی زاییده شود، نه به وسیله جنگندههای امریکایی. همانگونه که با صدها میلیاردها دالر کمکهای خارجی، زیرساختهای کشور ساخته نشد و فقر همچنان ریشههایش را نگهداشته است، دموکراسی تزریقی نیز با هواپیماهای بیسرنشین امریکا شکل نخواهد گرفت.
برای کاشتن یک نهال باید مدت زمان مشخصی را صبر کرد تا آن نهال تبدیل به یک درخت شود و به حاصل بنشیند، اما ما برای تطبیق دموکراسی در کشور بسیار زیاد شتابزده عمل کردیم و قبل از اینکه ریشه آن به گونه درست در دل جامعه جای بگیرد، خواستار حاصل شدیم و امروز میوه تلخ این نهال بیریشه را با تمام وجود احساس میکنیم.
تردیدی نیست که دموکراسی مدرن از مطلوبترین سیستمهای سیاسی در جهان است و هر جایگزین دیگر برای آن جز استبداد و خودکامگی چیز دیگری نخواهد بود، اما در نبود بسترهای لازم برای تحقق دموکراسی، ما در واقع میخواهیم نطفهای را در سهماهگی سزارین کنیم و توقع داشته باشیم که یک کودک سالم به دنیا بیاید، اما این انتظار بیجا است. چون نه آن نطفه یک کودک سالم است و نه هم آن خونریزیها پیامدهای خوبی برای مادر دارد. ما نیازمند یک دوره مشخص پیشا دموکراسی هستیم، که گذار ما را به آن تسهیل کند.
تبلیغ دموکراسی به تطبیق آن کمک نمیکند
تبلیغ دموکراسی به هیچ وجه نمیتواند به تطبیق آن کمک کند. دموکراسی کالایی نیست که آن را بتوان با تبلیغ و تلقین برای مردم قابل قبول گرداند. دکتور سروش به این باور است که فرهنگ را مردم میسازند و سیاستمداران و حکومتگران توان و مسوولیت فرهنگسازی را ندارند.
همانگونه که مردم افغانستان با تمام هزینههای شوروی، کمونیست نشدند و با همه سرمایهگذاریهای پاکستان طالب نشدند، پس با تبلیغات غرب، دموکرات نیز نخواهند شد؛ مگر اینکه دموکراسی از حالت «کالای وارداتی» بودن خارج شود و لباس بومی بر تن کند و زمان لازم را در بطن جامعه افغانستان سپری کند و به گونه طبیعی تولد شود.
نخست باید جامعه دموکرات شود و سپس نهاد دولت
اشتباه بزرگ ما این بوده است که ما نخست کوشش کردیم که دولت را دموکرات بسازیم و سپس جامعه را. این معادله را با هر نگرشی که تفسیر کنید، اشتباه از آزمون بیرون میآید. امانالله خان و حکومتهای نامنهاد کمونیستی هم تصور میکردند که با اعمال اصلاحات از بالا به پایین، میتوانند ساخت جامعه را تغییر دهند، اما این آرمان تحقق نیافت؛ چون این جامعه افغانستان بود که دولتها را سرنگون ساخت و دولتها تا امروز موفق نشدند که جامعه را تغییر دهند. فرایند تغییرات اجتماعی با سیاستهای حکومتی به گونه سریع تحقق نمییابد، بل تغییرات اجتماعی به گونه تدریجی و با فهم جامعهشناختی و روی دست گرفتن استراتیژیهای فرهنگی به وجود میآیند.
چگونه باید حکومت کرد
پرسش ما تا حال این است که چه کسی باید به قدرت برسد، در حالیکه کارل پوپر به این باور بود که این پرسش کلاسیک است که چه کسی به قدرت برسد و پرسش درست این است که چگونه باید حکومت کرد. ما تا اکنون در آن ایستگاه کلاسیک متوقف هستیم که چه کسی حکومت کند و برای ما چگونه حکومت کردن هیچ اهمیتی ندارد. آیا در کشوری که سلامت دولتسازی در آن بیمه نشده، دموکراسی چیزی بیشتر از یک سزارین زود هنگام است؟
آيا دولتسازی در افغانستان شکست خورده است
از صد سال گذشته ما مردم افغانستان در کوشش دگرگونی دولتها و تاسیس دولت ایدهآل بودیم و به همین ترتیب در این صدسال دولتها نیز در کوشش دگرگونی ساخت جامعه طبق اهداف شان بوده اند. هر دو جانب در پی کوششهای شان ناکام ماندند. نه دولت ایدهآل تاسیس شد و نه جامعه پویا به وجود آمد.
ما تا هنوز نتوانستیم تا فرایند دولتسازی را موفقانه پشت سر بگذاریم. کوشش برای تحکیم دموکراسی در جامعهای که دولتسازی در آن در ابهام قرار دارد، شبیه ساختن خانه بالای ریگ است. اشرف غنی درست میگوید که طالبان، مخالفان سیاسی هستند. آنها فرایند دولتسازی را به چالش میکشند.
دموکراسی در فقدان دولت و یا یک دولت شکننده، بیشتر شبیه به این است که ما خواهان فوتبال حرفهای باشیم، در حالیکه نه میدانی برای بازی کردن داشته باشیم و نه هم بازیگران قابل قبول. پس برای داشتن یک قوتبال خوب نخست باید بازیگران با انگیزهای داشته باشیم و سپس میدان آن را بسازیم. اکنون نه بازیگر داریم و نه هم میدان مساعد.
برای توسعه ارزشهای دموکراسی، نخست باید بستر فرهنگی آن مساعد ساخته شود؛ چون این فرهنگ است که یا باعث رشد دموکراسی در یک کشور میشود و یا هم مانع شکلگیری آن به ویژه در کشوری چون افغانستان که دموکراسی در آن از زمینه جنگی برخاسته که مبتنی بر کشمکشهای قومی بوده است.
آنتونی گیدنز؛ یکی از ویژگیهای بارز جامعه مدرن را انحصار وسایل خشونت به طور کامل در دست دولت میداند. به باور گیدنز در گذشته دولت نمیتوانست بر وسایل خشونت انحصار داشته باشد و قدرت دولت از ایتلاف آن با امیران محلی ناشی میشد و آنها همیشه برای بریدن از دولت آمادگی داشتند. (صفری، ۱۳۸۶)
آنچه را که گیدنز ویژگی دولتهای قدیمی میداند، امروز رادیکالترین واقعیت اجتماعی افغانستان است. نهاد دولت در این کشور نه تنها توان مهار شورشها و جنگهایی که ریشههای محلی دارند را ندارد، بل در بسیاری از مواقع این دولت است که با دادن امتیاز به شورشیان، عمر این شکنندگی را تمدید میکند.
آیا در چنین بستری که بقای دولت متکی به قوماندانان و امیران محلی از یکسو و حمایت کشورهای غربی از سوی دیگر است، پیاده ساختن دموکراسی، مانند یک سزارین خونین نیست؟
ریشههای فرهنگی- مذهبی جنگ افغانستان
جنگ کنونی افغانستان بیشتر ریشههای فرهنگی- مذهبی دارد و واکنشی است در برابر وضعیت به وجود آمده. کسانیکه این جنگ را تنها به مداخلات خارجی تقلیل میدهند، جامعه افغانستان را درست نشناختهاند.
چرا ریشههای این جنگ را باید فرهنگی- عقیدتی دانست؟ امروز شبکههای فکری متعددی در داخل کشور فعال هستند که در واکنش به مدرنیزاسیون و ارزشهای نوین شکل گرفته اند، آنها را نمیتوان به سادگی به عنوان نیروهای نیابتی دشمن متهم کرد، به قول کارل مارکس، رادیکالترین واقعیتهای جامعه ما همینها میباشند.
دموکراسی ما از پاسخ به پرسشهای ارزشی طفره میرود
زمانی یکی از نقدهای که بر کمونیستها وارد میشد، این بود که کمونیستها از دادن پاسخهای تازه به پرسشهای تازه ناتوان هستند. اما حالا در افغانستان ما به گونه دیگری چنین چالشی را داریم و آن این است که دموکراسی سزارین شده ما توان متقاعد ساختن مردم را ندارد و نمیتواند اعتماد مردم را به خود جلب کند، چون مردم به آن به عنوان یک مهمان ناخوانده نگاه میکنند. دموکراسی ما همچنان از دادن پاسخهای قابل قبول برای پرسشهای ارزشی جامعه ناتوان مانده است. پس نیاز است نخست فهم جامعه از ارزشهای نوین به اندازهای قد دهد که فاصله آن از دموکراسی از فرش تا عرش نباشد.
دموکراسی کالای وارداتی نیست
دموکراسی مانند کالاهای چینی نیست که بازرگانان ما آنها را وارد کشور میکنند. دموکراسی شبیه یک برنامه پرحجم کامپیوتری است که برای نصب آن در جامعه، نیاز به صدها نرمافزار و سختافزار مدرن است. نرمافزار آن میزان بالای سواد است، فرهنگ همدیگرپذیری است، ملتسازی و نهادینه کردن ساختار دولت در جامعه است و سختافزار آن داشتن اکثریت «طبقه متوسط» است.
ارسطو به این باور بود که «با ثباتترین شکل دموکراسی تنها هنگامی به دست میآید که طبقه متوسط آن قدر بزرگ باشد که نه نخبهگان ثروتمند در بالا و نه تهیدستان در پایین، بتوانند بر زندگی سیاسی مسلط شوند».
سیمور مارتین لیپست؛ جامعهشناس سیاسی به این باور بود که اقتصادی شکوفا شرط اساسی توسعه دموکراسی میباشد. «اقتصادی که در آن اکثر قریب به اتفاق افراد جامعه رفاه نسبی داشته باشند و معتقد باشند که اقتصاد اساساً با ثبات است»
لیپست همچنان بر این پافشاری کرده است که «دموکراسی نیازمند رهبری توانمند سیاسی، احزاب سیاسی نیرومند و پرشور، شهروندان آگاه و نهادهای سیاسی موثر و کارآمد است.» از دیدگاه لیپست؛ دموکراسی بر فرهنگی تکیه دارد که آرمانهای برابریخواهانه، مدارا، به رسمیت شناختن مخالفت و نارضایتی سیاسی، اعتقاد به آزادی بیان، اجتماعات و احترام به قانون و حقوق اساسی بیشتر را رواج دهد. (کیو یستو، ۱۳۹۲، ص ۱۰۴ -۱۰۵)
سه بحران بزرگ فراروی دموکراسی در افغانستان
دموکراسی که تصور میشود در افغانستان حاکم است با سه بحران بسیار مهم روبرو است:
۱ . بحران هویت: دموکراسی در افغانستان هیچگونه خاستگاه بومی ندارد و قافله سیاسی ما از سه صد سال گذشته، هیچگاهی بر مسیر حقمداری گام برنداشته است و هیچ اندیشمندی برای بومی کردن ارزشهای نوین کاغذی را سیاه نکرده است. پس نخست نیاز است دموکراسی را در افغانستان از بحران هویت نجات دهیم و بر تن آن جامهای بپوشانیم که برای مردم افغانستان پذیرفتنی باشد.
به این پرسشها باید پاسخ داده شود که پشتوانه دموکراسی ما کدام جریانها بودهاند؟ رنسانس نداشتیم، روشنفکر نداشتیم، کتاب نوشته نکردیم و مبارزات آزادیخواهانه به مفهوم فکری آن نداشتیم، پس با کدام کارت دعوت، مهمانی با این بزرگی را دعوت کردیم؟
هر جنبش اجتماعی دارای دو بعد است که یکی بعد نظری و دیگری بعد عملی آن میباشد. بعد نظری جنبشهای اجتماعی را روشفکران به عهده میگیرند و بعد عملی آن را تودهها. ما نه روشنفکر داشتیم که توان تولید اندیشه را داشته باشد و اعتماد مردم را جلب کند و نه هم تودههای باورمند به دموکراسی داشتیم که مشتاقانه برای آن مبارزه کرده باشند.
پس تراژیدی «دموکرات ساختن» مردم افغانستان همان سزارین دموکراسی است که هر روز خونریزی آن را شاهد هستیم. دموکراسی سزارین شده یعنی کشته شدن فرزندان ما در بدخشان، هلمند و کندز و کابل، دموکراسی سزارین شده یعنی عمیقتر شدن شکافهای اجتماعی و به بحران تبدیل شدن بیاعتمادی و فاصله اجتماعی.
۲: بحران مشروعیت: روبرو بودن سیستم سیاسی و حکومت با بحران مشروعیت دست کم گرفته شده است. وقتی دایره حکومت قانون در مرکز شهرها محدود باشد و در بسیاری از روستاها افرادی تحت نام بزرگ قوم، ملا و قوماندان به تطبیق ارزشهای بدوی شان بپردازند، مشروعیت دولت زیر سوال میرود. بحران مشروعیت گریبانگیر تمامی دولتهای افغانستان در صدسال گذشته بوده است. (شاید بتوان امانالله خان را استثنا دانست). تا اکنون نیز ما نتوانستهایم با همه هزینهها، نهاد دولت را از بحران مشروعیت نجات دهیم. پس باید به این نتیجه رسید که چالش جای دیگری میباشد و آن «جامعه افغانستان» است. جامعه افغانستان همانگونه که سیستم پادشاهتی مطلقه، پادشاهی مشروطه، سیستم نامنهاد کمونیستی، سیستم مجاهدین و حاکمیت طالبان را نپذیرفت، ساختار کنونی را نیز نپذیرفته است. شهرهای بزرگ کشور نمیتوانند میزان وفاداری مردم به سیستم سیاسی را به نمایش بگذارند. هر زمان ما توانستیم با خیال راحت با لباس نظامی یا به عنوان کارمند دولت افغانستان، بدون صدها محافظ امنیتی به روستاهای کشور برویم و با استقبال مردم روبرو شدیم، درست آن زمان است که میتوان از مقبولیت سیستم سیاسی در میان مردم سخن زد.
۳: بحران مشارکت: تاثیرات بحران هویت و بحران مشروعیت باعث شده است که فرایند مشارکت در روندهای دموکراتیک، دموکراتیک نباشد و متغیرهایی چون قومیت آن را به گروگان بگیرد.
مردم ما برای چه جان میدهند؟
در نمایشنامه شون، «اوکیسی» یکی از شخصیتهای آن، زمانیکه ار مقاومت مسلحانه در برابر حضور بریتانیا حرف میزند، توصیف بسیار جالبی را ارایه میکند. در بخشی از آن میگوید:«من به آزادی ایرلند معتقدم و به اینکه انگلستان حق ندارد اینجا باشد. اما برای من مساله فرق میکند هنگامیکه میشنوم مردان مسلح به خاطر مردم میمیرند، تا هنگامیکه ببینم این مردم هستند که به خاطر مردان مسلح میمیرند» (گیدنز، ۱۳۸۴، ص ۳۹۹)
اما اگر این پرسش را در افغانستان تعمیم دهیم که آيا سربازان ما به خاطر مردم میمیرند و یا مردم ما به خاطر سربازان؟ پاسخ آن بسیار ساده است. هم مردم افغانستان و هم سربازان ما به خاطر دموکراسی سزارین شده جان میدهند.
دموکراسی یکی از بهترین سیستمهای سیاسی دنیا است، اما برای داشتن آن باید به حد کافی صبور بود؛ در غیر آن به چیزی تبدیل میشود که ما آن را هر روز تجربه میکنیم.