خالد نویسا
مجموعهٔ داستان«مسافر سیاه» نوشتهٔ نجیب روشن به دستم رسید. این مجموعه یک داستان کوتاه و دو داستان دراز دارد که انتشارات فردا آن را در ۲۰۳ صفحه چاپ کرده است. داستانها بین سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۴ نوشته شدهاند.
در داستان دراز «بازگشت» جوانی پس از بیست سالی از خارج به کابلِ دور اول ظالبان میرود و با«دگرگونیهای عمیق در تمامی ذرات زندگی شهری»روبهرو میشود: با کتابخانهییکه به مستراح مبدل شده، با لیسهٔ ملالیکه خالی از شاگردان است و شهریکه زمینهٔ قصاص و اختطاف و ترس و خفقان است.
«دیدار در آخرت» روایت داستانی فرو ریختن برجهای دوگانگی مرکز تجارت جهانیست که ما را با رخ درونیتر تروریزم روبهرو میکند. از نیمهٔ دوم داستان نویسنده «جنیفه»، دخترکیکه در روز یازده سپتامبر کشته شده، را با مریم، دخترکیکه در حملهٔ انتحاری در افغانستان جان خود را از دست داده، در بهشت تعقیب و تصویر میکند. بهشتیکه به زعم نویسنده پر از نویسندگان و هنرمندان و فیلسوفان و حتا حیوانات گوناگون است؛ اما در آن خبری از انتحاریها و تروریستها نیست.
موضوع داستان کوتاه «مسافر سیاه» در ادبیات داستانی ما نوتر به نظر میرسد. این داستان به تبعیض نژادی سیاهان و استعمار آنها میپردازد. استعماریکه به نظر نویسنده صرف تغییر شکل داده است. در این داستان روشنفکری کنگویی در کوپهٔ ترنی با راوی همصحبت میشود. زمانیکه قطار از مرز بلژیک میگذرد او به خاطر نخریدن تکت برای بلژیک توسط بازرسان قطار بیرون کشیده میشود. مسافر دلیل میآورد که چون کنگویی است تکت نمیخرد. او با این کنایه به استعمار بلژیکیها در کنگو اشاره میکند. بازرس تکتها از تاریخ استعماری بلژیک احساس بیاطلاعی میکند. مرد کنگویی عصبی میشود. نویسنده کمربُری به قتل« پاتریس لومومبا» استقلالطلب کنگویی توسط «موبوتو» و همکاران نظامی بلژیکیاش پس از استقلال کنگو میزند و بعد به عصیان مسافر برمیگردد. (کنگو که پیش از سال ۱۹۹۷ «زائیر» نام داشته است یکی از پرجمعیتترین و بزرگترین کشورهای آفریقاییست که استعمارگران بلژیکی تا ۱۹۶۰ بر آن مسلط بودند؛ طوریکه غارت دارایی و منابع زیرزمینی و داشتن بازارهای متعدد استثمار انسانی قسمتیاز تاریخ این کشور گرسنه و ویران از جنگ و مرض را میسازد.)
آخرِ داستان«مسافر سیاه»، وقتی مأموران قطار مرد کنگویی را از قطار پایین میکشند، با جملات حساب شدهیی تمام میشود: «ما را پشت پنجره یافت و همان دستی را که مجلهٔ«جهان» را با آن گرفته بود به رسم خداحافظی به سوی ما بلند کرد. قطار ما به راه افتاد و او همچنان« جهان» را تکان میداد.»
پس از خوانش این داستان تنها آرزوی من این بود که کاش بر سیاه بودن مسافر خیلی و در هر قسمت داستان تأکید نمیشد و نویسنده به جای سیاه نامیدن مکرر او با اسمی او را نام میبرد. کنگویی بودن او کافیست که خواننده بداند که طرف سیاه است و از افریقا. امروزه سیاهان خوش ندارند پوست شان وجه تمایز آنها با دیگران باشد. سیاه نامیدن افراد از روی حسن نیت برای نویسندهٔ بزرگی مثل «مارک تواین» هم درد سر درست کرد.
از روی نثر و روایت و طرح و ساختار داستانهای«مسافرسیاه» دانسته میشودکه نویسنده وقت زیادی برای نوشتن شان گذاشته است. من پیش از این داستانی از آقای روشن نخوانده بودم. در آخر این سؤال به ذهنم آمد که او با این خوبنویسی چرا پیش از این داستانی نشر نکرده است؟