محمد طارق سعیدی
حدود یک سال از سقوط افغانستان به دست طالبان میگذرد. در این یک سال زنان نتوانستند به مطالبات خود دست پیدا کنند، بل روز به روز وضعیت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و روانی آنها نیز بدتر میشود. تمام اعتراضهای زنان به روشهای مختلفی چون ترور، شکنجه، اعتراف اجباری، دستگیری، زندان، لت و کوب… توسط طالبان سرکوب شده و میشود.
وضعیت زنان در یک سال پسین که ریشههای آن در دو دههی گذشته و کمی دورتر وجود داشته است- نشان میدهد که پرداختن به مسایل زنان به عنوان یک پروژه یا چند مطالبهای مشخص کارایی ندارد، بل باید رهایی زنان از ستم را به عنوان یک استراتیژی کلان ملی و بینالمللی مطرح کرد. «استراتیژی رهایی» زنان از درون ضرورت ایجاد جنبش رهایی بخش زنان در افغانستان در ارتباط با جنبشهای رهایی بخش جهان به وجود میآید که هنوز این جنبش در افغانستان به وجود نیامده و در اشکال پراکندهیی از اعتراضات زنان نمود پیدا کرده است.
زنان در تحلیل جنگ و صلح، فقر، مهاجرت، حقوق کودکان، حقوق اقلیتهای جنسی، حقوق اقلیتهای ملی و قوانین ملی و بینالمللی و … جایگاه دیگری را دارند. یعنی مسایل زنان از این حوزهها انتزاع شده و محدود به حوزهی زنان میشود و ستم بر زنان از مناسباتی که در آنها این ستم نمود پیدا میکند؛ جدا میافتد.
در سطح نظری این حوزهها مردانه شناخته شده و زنان از تحلیل آن دوری گزیده اند، زنان به عنوان دیگری وضعیتشان به بررسی گرفته میشود. این تحلیل سازوکار خاصی را در مسایل زنان ایجاد کرده است که در آن زنان به عنوان قربانی به رسمیت شناخته شده اند، به همین دلیل در یک سال پسین تقابلی به شدت مخرب بین گرسنگی مردم افغانستان و حقوق انسانی زنان شکل گرفته است. این تقابل میگوید، یا انسانهای زیادی در افغانستان از فقر میمیرند، یا با طالبان باید تعامل کرد که در این صورت حقوق اولیه زنان پس رانده خواهد شد. آنچه در این تقابل دوگانه نمود پیدا کرده است، دو قربانی با ماهیت مشترک هستند که دارای دو مفهوم جداگانه اند.
از طرف دیگر طالبان با سازوکار مشخص؛ به طور نمونه نوع پوشش را با بهانهی ارزشهای اسلامی و افغانیت بر زنان تحمیل میکنند. این سازوکار از خصوصیترین نهاد یعنی خانواده شروع میشود و تا سطح نهادهای آموزشی، رسانهها، محل کار و ادارات دولتی کشانده میشود و عملکرد این سازوکار از مراقبت، تهدید به مرگ و محدود کردن گردش آزاد اطلاعات شروع تا برخورد خشونت آمیز به پیش میرود. طالبان با خلق دوگانهی ارزشهای اسلامی-سکولارسیم و یا افغانی-غربی در تلاش مشروعیت بخشی به عملکرد زن ستیزانهی خود در سطح ملی و در گفتمان پلورالیسم جهانی هستند. به طوری که عفو بینالمللی میگوید:«استناد طالبان به شریعت و افغانیت ترفند کهنه است که برای انکار حقوق زنان طراحی شده» است. این سازوکار با سیاست هویتی طالبانی در تلاش محروم ساختن زنان از معیشت و هویت است.
طالبان با سازوکار حذف زنان که با دوگانه افغانی-غربی یا اسلامی- سکولاریسم فرمولبندی شده است. با تحمیل نوع خاصی از پوشش بر زنان به تفکیک جنسیتی در دانشگاه دولتی و خصوصی و بسته کردن مکاتب دخترانه به تبعیض جنسیتی در سیستم آموزشی افغانستان میپردازند. آخرین نمونهی حذف زنان را در گفتهی سرپرست وزارت مالیه طالبان میتوان دید که از کارمندان زن خواسته است به جای خود یکی از اعضا فامیلشان را معرفی کنند.
اما محدود کردن ستم بر زنان در حوزهای مشخص (اشکال ستم) برای مطالعه آکادمیک زادهی رویکرد پوزیتویستی است. رویکرد پوزیتویستی با دو مشخصهای جدایی سوژه (فاعلشناسا) و ابژه (مفعول) و محدود و مشخص کردن ابژه (مفعولشناسا) این ستم را از بافت اجتماعی-تاریخی آن انتزاع کرده و تبدیل به رشتههای تخصصی در درون دانشگاهها ساخته است. این مساله شکاف، بین جنبشهای رهایی بخش زنان و سطوح نظری را بیشتر ساخته است. قبل از سال پسین در افغانستان با متخصصین حوزهی زنان روبهرو بودیم که درگیر پروژه یا چند مطالبهای مشخص و محدود بودند یا با مبارزینی در این حوزه روبهرو بودیم که هنوز ادبیات مبارزاتیشان تکامل نکرده بود.
در چنین شرایطی ما به زنان انتزاع شده از بافت تاریخی-اجتماعی آنها روبهرو هستیم که در سطح مبارزات باعث شکل گیری مفهوم «جسمیت یافتگی» شده است که گویا همیشه حقیقت نزد زنان است. از طرف دیگر مسایل زنان جزیی شده است که از مسایل کلی جهانی و ملی دور مانده است و در سطح مطالبات جدا افتاده از بافت تاریخی-اجتماعی زنان دست و پا میزند. یا با مبارزاتی روبهرو هستیم که از تحلیل عینیت موجود اجتماعی ناتوان است.
اما «استراتژی رهایی» زنان این امکان را فراهم میکند که زنان از جایگاه مفعولیت بیرون شده و به عنوان فاعلی که با موضوع شناخت خود به وحدت رسیده است، در سطح نظری و مبارزاتی مطرح شوند. این مفهوم این امکان را میدهد که مسایل زنان را نه به عنوان موضوعاتی انتزاعی محض بل در ارتباط با مسایل جنگ و صلح، فقر، مهاجرت، حقوق کودکان، حقوق اقلیتهای جنسی، حقوق اقلیتهای ملیتی، قوانین ملی و بینالمللی و … مطرح شوند. در چنین شرایطی ما با زنان جدا افتاده از بافت تاریخی-اجتماعی ملی و بینالمللی روبهرو نیستیم بل با زنان شهروند ملی و زنان شهروند جهانی روبهرو هستیم.
«استراتژی رهایی» زنان باعث میشود پدیدههای ملی و جهانی را در ارتباط با هم به بررسی گرفته شوند و از این طریق مبارزات برای رهایی زنان از سطح ملی به سطح بینالمللی یا بالعکس کشیده شود. به طور نمونه نیروهای تندروی اسلام سیاسی مانند داعش، طالبان، حزب تحریر، جمعیت اصلاح و … در ظاهر امر با فاشیسم-مسیحیت که در کشورهای اروپایی و آمریکایی روزبهروز رشد میکند، در تقابلاند، اما در ماهیت هر دو نیرو در مسایل زنان ماهیت یگانهای دارند و دیگری را به رسمیت نمیشناسد. به طور نمونه همزمان که طالبان نوع پوشش را به بهانهی شرعیت اسلامی بر زنان تحمیل میکنند، در فرانسه به بهانهی سکولاریسم نیز نوع پوشش بر زنان تحمیل میشود یا در آمریکا سقط جنین غیرقانونی میشود. اما تقابل این دو نیرو نیز باعث میشود که هر یک از آنها نیرویی بیشتر از ایجاد تفاوت در بین خود کسب کنند. ولی یکی از دغدغههای هر دو جریان سیاسی-نظامی که جهان را با خطر جدی نظامیگری خود روبهرو ساختهاند، زنان هستند. نمیشود با نیروهای تندرو اسلامی در زمینهی رهایی زنان مبارزه کرد در صورتی که غافل از نیروهای فاشیسم-مسیحیت در نیمکرهی شمالی و آمریکا بود.
«استراتژی رهایی» زنان، معیار رهایی و آزادی یک جامعه را وضعیت زنان در آن جامعه تعریف میکند. این یک شعار نیست، بل از درون عینیت ستمگرایانهی علیه زنان بیرون میشود. رهایی زنان معیاری برای رهایی کل بشریت است. نمیشود در جامعهیی جنگ باشد و گفت در آن جامعه زنان رها هستند، نمیشود در جامعهیی نابرابری اقتصادی حاکم باشد و گفت که در آن جامعه زنان رها هستند، نمیشود در جامعهی حقوق اقلیتهای جنسی یا ملیتی نادیده گرفته شود و گفت در آن جامعه زنان رها هستند.
سرانجام «استراتژی رهایی» زنان با این که معطوف به قوانین حقوق بشر و دیگر قوانین بینالمللی است. در بسا مواقع از آن فراتر خواهد رفت. حوزههای مختلف جنگ و صلح، فقر، محدودیت رسانهها، سازوکارهای قدرت، مبارزات اجتماعی زنان، محدودیتهای مدنی و نقض فاحش حقوق بشر، کوچ اجباری و بیجاشدگی، ستم ملی و… را در برمیگیرد.