محمدآغا ذکی
معاصر بودن هنرمند یعنی زبان دوران خود را جستن؛ موزونیت دوران خود را دریافتن؛ صدای زمان خود بودن؛ ساختن فضاهای تخیلی یک دوران؛ کشف شکل و تفکر و تخیل زمان؛ نفی شکل و محتوای مستقر در جهت شکل و محتوایی که کشف و مستقر شود. البته طرح یک دوران فقط نقطه عزیمت ذهن یک هنرمند میتواند باشد؛ ضرورت حرکت فردی او میتواند باشد، نه تمام حرکت ابداعی او.
هر هنرمند معاصر به طریق خود بیانگر «پرسپکتیو» زمان خویش است. ابعاد این پرسپکتیو را باید دستِکم در سه جهت جستجو کرد: رابطه گذشته و اکنون، رابطه اکنون و آینده، رابطه اینجا و جهان. درک نکردن این مسایل سبب میشود که هنر و شعر و ادبیات ما از فرهنگ معاصر خود به دور ماند. هیچ دستآورد هنری بدون «اکنونی بودن» نمیتواند ابدی شود. همچنانکه بدون «اینجایی بودن» نمیتواند همهجایی شود. اینجایی بودن یعنی برآیند تمام تجربههای گذشته و تجربههای اکنون. از اینرو معاصر بودن از یکسو به معنای درک موقعیت و شرایط و حضور اینجا است، از دیگر سو درک چشمانداز و حرکت نیروهای بالنده جهانی است. فلهذا، کسانی که هویت اثرهایشان را فقط با دیروز به ویژه با یک دو عامل مربوط به دیروز ما تبیین میکنند، تنها تشخص گذشته ما را بیان میکنند. آنها یا در نمییابند یا تغافل و تجاهل میکنند که تعلق خاطر به گذشته و نوستالژی، منجر به «هویت ملی» آثارشان نمیشود. تشخص گذشته هم نماینده همان «گذشته» است. پس تا مشخص نشود که افغانستانی بودن هنر دهه هشتاد و نود یعنی چه، قادر نخواهیم بود افغانستانی بودن هنر دهه هشتاد و نود را معنا کنیم. از این جهت، کارهای شمسیه حسنی، برای من بسیار با ارزش هستند.
با این مقدمه میخواهم این پرسش را مطرح کنم که: اصلن آیا اصرار بر حفظ و ترویج و تبلیغ سنتها، آنهم به رغم دگرگون شدن تمام عوامل مهم زندگی، وفاداری به هویت ملی است؟ زن امروز افغانستان را تصور کنید. من هرچه تصویر از زن افغان در آثار امروزیمان میبینم، یا داخل قفس است، یا مورد خشونت قرار میگیرد، یا هم خاکخورده و مظلوم است، یا هم نشانههایی از زن افغانستانی که -خوراک رسانهها هست، در آنها دیده میشود. شاید در عملکرد هنرمندان دهه هفتاد، یا حتا هنرمندانی که دهه هفتاد را بازروایت میکنند، اشکالی نباشد. شاید هرکسی به هرحال عوامل تصویری عادی اما مسلط دورانش را تصویر کرده باشد. اما اعتبار هرکدام فقط وابسته به دوران خود آنها است. ضمنن، چه کسی میتواند یک مشخصه یا عامل یا سنت دیرینه را در فرهنگ ما بر مشخصه یا عامل یا سنت دیگر ترجیح دهد، و مثلن یکی را جزو اصول هویت ما نگهدارد، و دیگری را نفی و رد کند؟ ممکن است کسی بنا به روش و منش و گرایش خود درست همان مشخصه را بپسندد که ما نفی میکنیم. از اینرو، به چند نکته اشاره میکنم که روشن شود دیرینه فرهنگی ما چگونه در آثار هنرمندان امروز ما تبلور پیدا میکند و ما را از معاصریت هنر زمانمان دور نگه میدارد.
دو مشخصه فردی-اجتماعی و ذهنی –تاریخی، از دیرباز در فرهنگ ما وجود داشته است، یعنی مستقر و مسلط بوده است. بر شکلهای تفکر و شکلهای زیباشناختی و رفتاری نهادی شده ما نیز تاثیر نهاده است. این دو مشخصه عبارت است از ساخت استبدادی ذهن و گرایش به سلسله مراتب، بهویژه جاییکه پای زنان در میان باشد. این استبداد مراتبی از راه پدرسالاری، مردسالاری، رهبرسالاری، رییسسالاری، من محوری و نخبهگرایی و غیره در شکلهای مختلف اندیشهگی و بیانی و رفتاری ما تداوم داشته است. آیا حفظ این عارضه تاریخی-اجتماعی میتواند بهمعنای حفظ هویت تاریخی-فرهنگی در بازنمایی مسایل در آثار هنری امروز ما باشد؟ اینکه آیا بازنمایی زن افغانستان در آثار امروز، با مشخصههای ظاهری و فکری و ذهنی دیروز روایت شود، نشان از ساخت مستبدانه تحکم و تهدید و تحقیر و تنبه موجود در ساخت اجتماعی نیست؟ اغلب هنرمندان امروز افغانستان، به تاسی از این ساخت، با زبونی و خواری و خاکساری و تملق و دریوزهگی در برابر سنت، به ویژه در بازنمایی زنان افغانستان، در غیبت استقلال بوده است و تابع ترس و ملاحظه و… عمل کرده است.
همین معنا را در وضعیت مردسالارانه مناسبات اجتماعی نیز میتوانیم جست. اگر حقوق زن به سنت قدیم، از بابتهای مختلف، با حقوق مرد هموزن و همسان نماند، و زن همچنان به روشها و توجیههای مختلف پسرانده شود، آیا آثار تولید شده با یک چنین محتوایی، به یک هویت ملی و فرهنگی وفادار مانده است؟ آیا نشانههای بیمزه توجیهی که در نعت زن مینویسند، و میخوانند، و اینهمه متون و نقوش یکسویه، این همه زبانبازی مردانه، ربطی به هویت ملی دارد؟ آنهم در حالیکه هنوز برخی از باورهای موجود زن را نصف یک مرد میشناسد؟ وظیفه هنر چیست پس اگر نمیتواند این مسایل را مورد پرسش قرار بدهد؟ وظیفه هنر چیست اگر نمیتواند این باورهای قالبی را جراحی کند؟ چرا هنرمند امروز افغانستان، ذهنش در پستوی گذشته گیر کرده است؟
مساله روشن است. اغلب هنرمندان امروز افغانستان، متاثر از همان گرایش به سلسله مراتب و تعیین مقدرات جامعه از سنت است. آن روحیات سرکوبگر ضد زن ریشه در سنت دارد. آن سنت چنان در وجوه مختلف رفتاری، گفتاری و پنداری امروز ما ریشه دوانده است که هنرمند ما نمیتواند تصویری نو از زنان افغانستان ارایه بدهد. زنان امروز افغانستان، زنانی دهه طالبانی نیستند. زنانی هستند که برابری میخواهند، توازن میخواهند، آرامی میخواهند، صلح میخواهند، آبادی میخواهند…، و آرزوهایی فراتر از آن چیزهایی دارند که ما در تعریف سنتی از زنان در افغانستان داریم. هنرمندانی که در روایت امروزشان از زنان، همواره زنان دهه طالبان را روایت میکنند، میرسانند که هنوز بالغ نشدهاند و به قیم نیاز دارند؛ به قیم فراگیری دانش، فراگیری بازخوانی فرهنگ، فراگیری معاصر بودن، فراگیری زبان دوران خود، فراگیری صدای زمان خود، فراگیری فضاهای تخیلی دوران خود؛ کشف شکل و تفکر و تخیل زمان خود؛ نفی شکل و محتوای مستقر نگاه صرفن معطوف به گذشته.
شمسیه حسنی این کار را کرده است. او میتواند نمونه خوبی از معاصریت هنر ما باشد که زبان و زمان کارش را میداند. او دریافته است که موجودیت ناموزون، نامتوازن، ناهمزمان و نابسامان میان گذشته و آینده، رستن از این عارضه همانقدر اهمیت دارد که رستن از عارضههای گذشته.