محمدآغا ذکی
اصولأ، چرا نقش ستارهای برای مخاطب باورپذیر است و از دیگری نه؟ این باورپذیری و عدمباورپذیری، از کجا ناشی میشود؟ پل مکدانلد در این باره مینویسد: “… باور هویت یا مفاهیم هویت اموری نامحسوس و مبهماند، اهمیت ستارگان به این است که میتوانند ناملموس و ماوراء را به نمایشی مرئی تبدیل کنند”. قدرت ستارگان هم به مثابه جهتدهنده و هم بهعنوان ابزار بیان مسائل اجتماعی، اغلب به این میدانند که میتوانند همذاتپنداری مخاطب را برانگیزند.
در ساختار روایتهای هالیوودی، ماجراها، با یک یا چند شخصیت اصلی روایت میشود، ما را از پیچوخم رویدادها عبور میدهد و به متن اصلی میرساند. در این میان، رابطه میان مخاطب و ستاره به دو صورت شکل میگیرد، یکی میل، دو، اینکه مخاطب میخواهد خود آن ستاره باشد یا دستکم ستاره بتواند چنین خیالاتی را در او برانگیزد که اصطلاحأ به آن میگویند همذاتپنداری که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
حضور ستارگان در فیلمها همواره با پیشفرضهای مخاطب همراه است؛ آیا ستاره در نقش جدیدش تداعیگر آثار قبلی است یا در پی شکستن تصویری است که از او در ذهن مخاطب باقی مانده است؟ این انتخاب البته بهنوع ژانر و همچنین نگرش مولف اثر نیز بستگی دارد.
در سینما گونههایی وجود دارد که امکان شکستن تصویر ستاره را در ذهن مخاطب میسر میکند، بیآنکه این تغییر موجب دافعه برای او شود. همچنین جهان ذهنی فیلمساز نیز در امکان تغییر وجهه ستارگان موثر است. در این باره میتوان تارنتینو را مثال زد که در برخی آثارش همواره شکلی هجوگونگی نسبت به کلیشهها وجود دارد.
ستاره بازیگری است که خارج از متن فیلم نیز مورد توجه است. برای مثال، وجه ستارهای جرج کلونی بر شخصیتهای مختلفی که در فیلمهای مختلف بازی میکند، غالب است.
بازیگران سینما را میتوان در دو دسته کلی قرار داد:
یک: دستهای که به ایفای “شخصیت” میپردازند.
دو: دستهای که به ایفای “تیپ” میپردازند.
از نظر جف کینگ، “ایفاگران شخصیت، بازیگران حقیقیاند.” این دسته از بازیگران “فردیت خویش را در نقش حل کردهاند.” مریل استریپ و رابرت دنیرو از جمله این بازیگران هستند. برای مثال، دنیرو برای ایفای نقش جک لاموتی حتا فیزیک خویش را تغییر داد و یا مریل استریپ برای ایفای نقش واقعگرایانه از زن بدخلقی چون کارن سیلکوود در فیلم سیلکوود[1] (1983) و یا نقش لیندی چمبرلین در فریادی در تاریکی[2] (1988) مورد توجه قرار گرفتند. با این حال، استریپ و دنیرو نیز وجهه ستارگی دارند: بهعبارتی ستاره بودن با بازیگر خوب بودن منافاتی ندارد؛ شاید وجهه ستارهای این دو ستاره همان بازیهای هنرمندانهشان باشد که به شخصیتهای فیلم نزدیک است و مخاطب در هربار دیدن فیلمهای این دو ستاره توقع دارد همان دنیرو و استریپی را ببیند که سعی در نزدیکی به شخصیت دارند. اما دسته دوم یعنی ایفاگران تیپ بخش عمدهای از وجهه ستارهوار خویش را از بیرون به داخل نقش میآورند که تصویر زودیابی که از آنها در ذهن مخاطب ساخته شده، به یادآورده شود. این وجهه هم ناشی از اجراهای گذشته آنها است و هم ناشی از تاثیر دنیای خارج از پرده همچون تبلیغات رسانهای و مصاحبههای آنها (جرج کلونی و کلینت ایستوود از جمله این بازیگراناند).
با اینحال، این تقسیمبندی دوگانه چندان دقیق نیست، زیرا همانگونه که گفته شد، بازیگرانی چون دنیرو و مریل استریپ ستارگان مشهوری نیز هستند که اتفاقأ شمایل ستارهوار آنها در شهرتشان برای ایفای نقشهای واقعگرایانه است. از این روی، کریستین گراتی برای رفع محدودیتهای تقسیمبندی قبلی، قایل به تقسیمبندی سهگانهای برای ستارههای سینما است که رابطه میان شخصیت و بازیگری را مورد توجه قرار میدهد:
یک: ستاره به مثابه ایفاگر نقش همچون دنیرو و استریپ.
دو: ستاره به مثابه سلبریتی که جلوههایی از ویژگیهای شخصی او بر پرده نمایش داده میشود.
سه: ستاره به مثابه بازیگر حرفهای که به ایفای تیپی میپردازد که حاصل اجراهای او در آثار قبلی است (این وجهه ستارگان حاصل اجراهایشان در آثار سینمایی مختلف است).
استفاده ستارهها از تیپهای بازیگری به دو دلیل است:
یک: اینکه این دسته از ستارهها استعداد بازیگرانی چون مریل استریپ یا رابرت دنیرو را ندارند.
دو: به جنبه اقتصادی سینما ارتباط دارد: به دلیل رقابتی بودن صنعت سینما بازیگران سعی میکنند تصویری مخصوص خود در سینما برجای بگذارند. این وجهه ستارهوار برای ستارگان دو مزیت دارد:
یک: با خلق تیپهای مخصوص بهخود، ستارگان بعدها میتوانند نقشهای مشابه در آثار مختلف را بازی کنند؛ بهعبارتی، بازیگر و همینطور کمپنیهای فیلمسازی میتوانند بر روی این شمایل ستارهوار برای ساخت آثار متعدد سینمایی سرمایهگذاری کنند.
دو: این تیپ مخصوص تنها مختص خود ستاره است که منطبق بر ویژگیهای جسمانی و شخصیتی او است و کمتر کسی میتواند به آن تیپ برسد.
مخاطبان سینما هم بهتدریج ویژگیهای کلی ستارهها را با دیدن فیلمهای مختلف میشناسند. همچنین حضور ستارهها در کنار گونه و مولف فیلم انتظاراتی خاص در مخاطب برمیانگیزد و تداعیهایی همپایه تداعیهای گونه و مولف در مخاطب ایجاد میکند؛ گاهی حتا تاثیر ستارهها در تداعی مخاطب بیشتر از دو مورد دیگر است.
میزان تاویل مخاطبان از حضور ستارهها در فیلمها بستگی به میزان آگاهی و شناخت آنها از ویژگیهای ستارههای سینما نیز دارد. در این باره میتوان به حضور ستارهای چون جرج کلونی در آثار سینمایی اشاره کرد.
از جمله فیلمهایی که رابطه تداعی مخاطب با گونه فیلم، مولف و ستارگان در آن به بازی گرفته میشود فیلم از غروب تا صبح(1996) [3] است. این فیلم ساخته رابرت رودریگز و نوشته کوئنتین تارنتینو است. از یکسو، این فیلم ترکیب چندین ژانر از جمله وحشت، تریلر و جنایی است و از دیگر سو، حضور ستارهای چون جرج کلونی برای مخاطب تداعیگر ویژگیهای ستارگی او است: کلونی در آثار دیگرش انسانی مهربان است که علیرغم برخی کجرویها، قلبی پاک دارد. در فیلم از غروب تا صبح این شمایل و تداعی حضور کلونی در فیلم به چالش کشیده میشود.
فیلم از غروب تا صبح داستان دو برادر گنگستر است که پس از سرقت و به آتش کشاندن مغازهای قصد فرار به مرز مکزیک را دارند؛ در مسیر راه با خانوادهای مسیحی مواجه میشوند و آنها را گروگان میگیرند که بتوانند با کمک آنها از مرز عبور کنند و به سایر اعضای تیمشان در سوی دیگر مرز برسند. مکان ملاقات کافهای در آنسوی مرز مکزیک است. پس از عبور از مرز و رسیدن به محل قرار، دو برادر سارق و گروگانها با چیزی کاملأ غریب مواجه میشوند. آنها درمییابند که خدمه کافه خونآشام است. تمامی تلاش گروگانگیران و گروگانها، رهایی از چنگ آن است. کلونی که در ابتدای فیلم مردی تبهکار معرفی میشود، در ادامه بههمان خصلت همیشگیاش باز میگردد. او در سکانس انتهایی فیلم بیهیچ چشمداشتی در پی نجات گروگانها و بهخصوص دختر خانواده است. بنابراین، علیرغم آشنازدایی ابتدایی از شمایل کلونی در ادامه فیلم، مخاطب همان کلونی خیرخواه را میبیند. حالا، این خصوصیات برای کلونی چگونه ساخته شده است؟ آثار گذشته جرج کلونی امکان ساخت چنین خصیصههایی از او را مهیا کرده است. فردی که حتا اگر خلافکار باشد، خلافکاری مهربان است.
در فیلم خارج از دید[4] (1998) نیز بر سرشت نیک او علیرغم سارق بودنش تاکید میشود. شخصیتی که کلونی نقش آن را بازی میکند، شخصیتی جذاب و شوخ است که بیشتر کلاهبردار است تا گنگستر. این ویژگی در آثار دیگر کلونی از جمله فیلم نجات اضطراری نیز وجود دارد.
در فیلم خارج از دید، کلونی نقش جک فولی سارق بانکی را ایفا میکند که پس از سرقتی ناکام و زندانی شدن، از زندان میگریزد اما به شکل تصادفی هنگام سرقت با مارشال کارن سیسکو با بازی جنیفر لوپز برخورد میکند. او برای فرار مجبور میشود که مارشال کارن را در صندوق ماشین گروگان بگیرد و دزد و پولیسبازیهای این دو با رنگی عاشقانه داستان فیلم را میسازد.
در فیلم خارج از دید تداعی حاصل از ستاره و گونه در جهت پیشفرضهای مخاطب تقویت شده است. به دلایل تداعیهایی که از ویژگیهای ستارهای کلونی در ذهن مخاطب است، او از همان ابتدا میداند که مارشال کارن مورد تهدید جک فولی نیست. همان ابتدای فیلم و نحوه سرقت جک فولی همسو با ویژگیهای ستارهای کلونی است: جک فولی، تبهکاری معرفی میشود که شیوه سرقتش بیشتر بر پایه کلاهبرداری است تا اعمال خشونت و بدطینتی.
پیرنگ خارج از دید بر رابطه عشقی نامحتمل بنا شده است، زیرا یکی از طرفین پولیس است و دیگری دزد. خارج از دید کمیک عشقی- مهییج است. ویژگیهای ژنریک این گونه فیلمها خیال مخاطب را راحت میکند که قرار نیست آسیبی به مارشال کارن سیسکو وارد شود. همچنین مخاطب انتظار عشق میان دو شخصیت را نیز دارد. البته جذابیتهای ظاهری کلونی و خصلتهای ستارهای او که با عشق و عاشقی پیوند خورده، این انتظار را تقویت میکند. بدین ترتیب ویژگیهای گونه و ستاره بهطور توامان انتظار مخاطبان را از فیلم ارضا میکند.
در انتهای فیلم خارج از دید، امکان تصاحب ثروت فراوانی برای فولی و شریکش پیدا میشود که شبیه پیرنگ فیلم سه پادشاه[5] (1999)، دیگر فیلم کلونی است. در هردو فیلم شخصیتهایی که کلونی به ایفای آنها میپردازد همسو با ویژگیهای ستارهایاش این ثروت بادآورده را به صاحبان اصلیشان بازمیگرداند. ویژگی خلافکار باوجدان در فیلم نجات اضطراری و از غروب تا صبح هم تصویر میشود.
گفتمان عمده آثار هالیوودی، پیروزی اخلاقی شخصیتهای مرد فیلمهاست که شمایل ستارهوار کلونی نیز همسو با این گفتمان است. از این نظر، حضور کلونی در آثار سینمایی با ویژگیهایی که گفته شد، تضمینی برای افتادن فیلم در مسیر گفتمان اخلاقی هالیوود است.
رابطه ستاره و فرم فیلم
در فیلم سه پادشاه حضور کلونی نقشی عمدهای در تثبت فرم فیلم ایفا میکند. این فیلم مجموعهای ناهمگون از عناصر گونهای و سبکی است: فیلمی درباره بزهکاری نیروهای امریکایی؛ فیلمی جنگی که در بخشهایی لحنی ملودرام نیز پیدا میکند. چندگانگی لحن فیلم، براساس معیارهای هالیوودی اشتباه و مخاطبگریز است. با اینحال، حضور کلونی بهعنوان ستاره فیلم نقشی وحدتبخش ایفا میکند، زیرا تداعیهای ثابتی را در مخاطب برمیانگیزد. نوع بازی کلونی خنثا است که براساس معیارهای هنری برای بازیگر ضعف محسوب میشود، با اینحال این بازی خنثا، نقش بهسزایی در پیوند دادن بخشهای جدا از هم فیلم دارند. بهعبارتی، حضور کلونی در صحنههای فیلم تداعیهایی در ذهن مخاطبان برمیانگیزد که میتواند روایت فیلم را به سرانجام رساند.
تاثیر ستاره بر فیلم
بهطور کلی تاثیر حضور ستارهها و تداعیهای حاصل از ویژگیهایشان بر فیلم موارد زیر است:
یک: پیشرفت روایت را پیشبینی میکند و بهطور کلی بخشی از زیرساخت روایت میشود.
دو: انتظار مخاطب از شخصیت را مشخص میکند.
سه: انتظار؛ تعویق و برآورده شدن انتظار.
بازی با انتظارات مخاطبان و برآورده شدن آن از جمله منابع لذت در سرگرمیهای همگانی از جمله سینما است. بسیاری از آثار سینمایی که جین فاندا در دهه 70 میلادی بازی میکرد، به دلیل نزدیک شدن شخصیتها به ویژگیهای ستارهایِ فاندا، موجب رضایت مخاطبان میشد. هرچه از روایت فیلمها میگذشت، شخصیتهایی که فاندا ایفا میکرد تحول یافته و بهتصویر ستارهای او یعنی همان زن شاد، مستقل و تندرو نزدیک میشد. در فیلم نابخشوده[6] (1992)، حضور کلینت ایستوود که ستاره فیلمهای وسترن و جنایی- مهیج بود، این انتظار را در مخاطب ایجاد میکند که ویلیام مونیِ شکست خورده ابتدای فیلم- که حتا قادر به سوار شدن بر اسبش نیست- متحول شده و تبدیل به همان هفت تیرکشی شود که همگان از فیلمی با بازیِ ایستوود انتظار دارند. همانگونه که در بخش تاثیر ستاره بر فیلم گفته شد، بخشی از ساختار روایت فیلم ناشی از انتظار مخاطب برای دیدن همان قهرمان همیشگی وسترن در قالب ویلیام مونی است.
ارزش ستارگان در سینما؛ ستارگان در فروش آثار سینمایی چه نقشی ایفا میکنند؟
گرچه گونه فیلم، حضور فیلمساز موفق و حتا بودجه فیلم تاثیر مثبتی در اقبال مخاطب به فیلمهای سینمایی دارد، اما حضور ستارگان فیلم عامل موثر در موفقیت فیلم محسوب میشود. در این باره میتوان فیلم سه پادشاه را مثال زد که همه عوامل مثبت مانند حادثهمحوری فیلم، آمیختگی با سیاست و کمدی و لوکیشن با النسبه تازه عراق (در زمان ساخت فیلم)، حتا فیلمنامهنویس و کارگردانی به نام دیوید راسل، همگی موجب اقبال به فیلم است، اما برگ برنده فیلم در فروش و جذب گیشه، بازیگران فیلماند.
از جمله بازیگران مشهور فیلم سه پادشاه، حضور سه چهره مشهور موسیقی یعنی مارکی مارک، آیس کیوب است و اسپایک جونز نیز بهعنوان کارگردان موزیک ویدیوهای معروف در این فیلم بازی میکند، با اینحال ستاره فیلم یعنی جورج کلونی در فیلم موجب شده فیلمی که بهنظر میرسد از نظر فرم و محتوا واجد عناصر تهدیدگر در جذب مخاطب است، در گیشه موفق باشد.
تاثیر حضور ستارگان تنها منحصر به فروش و جلب مخاطب نیست، بلکه حضور آنها در پروژههای سینمایی امکان سرمایهگذاری برای تولید پروژههای سینمایی را نیز فراهم میکند. برای مثال، حضور بسیار کوتاه کلونی در خط سرخ باریک[7] (1998)، هم توانست پروژه فیلم را به جریان اندازد و هم واجد تاثیری مثبت در فروش فیلمی نامتعارف در ژانری جنگی شد.
تاثیر ستارگان در تولیدات هالیوودی از 1913 میلادی اهمیت داشته و در دوران هالیوود نو، این تاثیر بیشتر نیز شده است. در گذشته، ستارگان از آنجا که با استودیوها قراردادهای بلندمدت- معمولا 7 ساله – میبستند، در انتخاب نقشها آزادی کمتری داشتند و به نوعی مستخدمین سطح بالای استودیوها محسوب میشدند. در دوران جدید، ستارهها نظارت و کنترل بیشتری بر کارشان دارند و میتوانند نظراتشان را بر استودیوها اعمال کنند. در این باره میتوان به فیلم تلافی[8] (1999) اشاره کرد که مل گیبسون علاوه بر بازیگری تهیهکننده فیلم نیز بود و توانست کارگردان تازهکار فیلم را کنار گذارد.
بسیاری از ستارگان تهیهکننده اثر نیز هستند و گاه علاوه بر بازیگری و تهیهکنندگی، کارگردانی فیلم را نیز بر عهده میگیرند. همانگونه که کلینت ایستوود علاوه بر بازی، کارگردانی نابخشوده را نیز بر عهده داشت.
کمپنیهای بزرگ خواهان امضای قرارداد با ستارگان هستند و در بسیاری موارد این قراردادها بلاشرطاند. به این معنا که حتا اگر فیلم ساخته نشود ستارگان حقوق توافقی را دریافت خواهند کرد. در این شرایط کمپنی مطمئن از حضور ستاره است و با خیال آسوده مرحله پیشتولید را بهپیش میبرد. اگر چه حضور ستارگان مهمترین عامل جذب سرمایه و نیروی انسانی مجرب برای تولید فیلم و موفقیت گیشهاند، با اینحال حضور ستارگان تضمینی بر موفقیت فیلم نیست. هیچگاه نمیتوان مطمئن بود که حضور ستاره، فیلم را به موفقیت میرساند. از جمله این موارد فیلم آخرین قهرمان[9] (1993)، با حضور آرنولد است که در گیشه شکست خورد. از سویی بسیاری فیلمها بیآنکه از ستاره بهره برند، به موفقیت رسیدهاند. از جمله فیلمهای جنگ ستارگان[10] (1977) و آروارهها[11] (1975).
رابطه بازیگر با کمپنیهای فیلمسازی در هالیوود جدید
بسیاری از بازیگران در دوران جدید هالیوود پا را فراتر گذاشته و خود شرکتهای فیلمسازی تاسیس کردهاند. گرچه تاسیس برخی از این شرکتها تنها حربهای برای فرار مالیاتی است، با اینحال میتوان از شرکت کلینت ایستوود بهنام مالپاسو مثال زد که عهدهدار ساخت آثاری است که ایستوود در آنها نقش دارد. این شرکتها با استودیوهای بزرگ فیلمسازی در تعاملاند. شرکت مالپاسو در ابتدا با یونیورسل کار میکرد و از 1975 با برادران وارنر قرارداد بست. حاصل این همکاری سود دو طرفه برای کمپنی و ستاره است: از یکسو تسلط بازیگران بر کار بیشتر است و از دیگر سو، جایگاه کمپنیهای بزرگ در تولید آثار سینمایی حفظ میشود. گرچه بهخاطر دستمزد بالای بازیگران خیال کمپنیهای بزرگ برای حفظ ستارهها جمع است، با اینحال این دو نهاد در لایه زیرین با همدیگر کشمکشهایی نیز دارند: ستارگان سینما از کمپنیها ارقام زیادی طلب میکنند و گاهی علاوه بر دستمزد بالا که بخش زیادی از هزینه فیلم را شامل میشود، درخواست سهیمشدن در سود ناخالص فیلم را نیز دارند که موجب کاهش درآمد کمپنیها میشود. در این مورد اخیر میتوان به فیلم اسلحه مرگبار4[12] (1998) اشاره کرد که این رقم نزدیک به 40 میلیون دالر بوده است.
استیفنس پرینس، سه بنگاه بازیگریابی ویلیام موریس، کری اینتیو و آرتیستز ایجنسی را نام میبرد که از دهه 70 و 80 میلادی بهقدرت یک کارتل بزرگ در سینما دست یافتند؛ قدرت گرفتن این بنگاهها به دو دلیل موجب کاهش تسلط هالیوود بر صنعت سینما در آن دوران شد:
یک: محدود ساختن دسترسی هالیوود به ستارگان.
دو: اعمال نفوذ در انتخاب عوامل و مراحل تولید فیلم.
با اینحال، در طولانیمدت، کوتاه شدن دست استودیوها در تسلط بر صنعت سینما از میان رفت. ستارگان و هزینههای گزاف آنها در قلب محاسبات اقتصادی هالیوود قرار دارند و در تجارت نقش مهمی ایفا میکنند. نمونه مناسب این امر حضور ویل اسمیت در سینما است.
ستارگانی که در رشتههای دیگر مشهورند و وارد سینما میشوند؛
مطالعه موردی، حضور ویل اسمیت در سینما
ویل اسمیت با اجرای موسیقی پاپ بهشهرت رسید. او در اواخر دهه80 با سریال فِرِش پرینس[13] (1990) اهل بل ایر که برگرفته از نام هنری او در عرصه موسیقی رپ-رقص بود، وارد دنیای نمایش شد و به این واسطه در دو عرصه موسیقی و تلویزیون بهشهرت فراوان دست یافت.
فرش پرینس داستان جوانی بذلهگو و شوخطبع بهنام ویل اسمیت است که از فیلادلفیا بهخانه خویشاوندان ثروتمندش در لسآنجلس فرستاده میشود که راه زندگی را بیاموزد. ویژگیهای ستارهوار ویل اسمیت در این سریال شکل نگرفته بود و تنها بر ویژگیهای جسمانی او مانند ظاهر مضحک و گوشهای بزرگش تاکید میشد.
ویل اسمیت از جمله هنرمندانی است که مرزهای نژادی را درنوردیده است. موسیقی ویل اسمیت رپ بیخطر است و مختص به نژاد خاصی نیست. سیاهپوستان و سفیدپوستان طبقه متوسط به آن علاقمندند و خالی از جنبههای جنجالی اینگونه موسیقی است. مجموعه تلویزیونی فوق نیز واجد چنین ویژگیهایی بود و توانست مرزهای نژادی و سنی را از میان بردارد. از جذابیتهای اسمیت برای استودیوهای فیلمسازی همین وجه اختلاطی و بیخطر بودن این ستاره سینما است که مخاطبانی از نژادهای گوناگون را جذب خویش میکند.
اسمیت هنرمندی بینارسانهای نیز هست. او گرچه از سال1993 میلادی فعالیت موسیقی خود را به دلیل عدم اقبال مخاطبان و افزایش فعالیت سینمایی کاهش داد، با اینحال موفقیتهای سینمایی او موجب رونق گرفتن فعالیت موسیقیاییاش نیز شد و از این جهت سینما و موسیقی رابطهای دوسویه با یکدیگر پیدا کردند که در ادامه در بررسی فیلمهای ویل اسمیت به آن اشاره میشود.
ورود اسمیت از تلویزیون به سینما با بازی در چند نقش کماهمیت آغاز شد که با این مدیوم جدید آشنا شود. سرانجام امروز (1992) و شش درجه جدایی[14](1993) از جمله این آثار است. آنچه اسمیت را در سینما به موفقیت رساند، تاکید برهمان شمایل ستارهواری است که شامل دلفریبی، بذلهگویی، پررویی، نجابت و درستکار بودن است. او حتا در آثاری جدی که از این وجههها دور میشد، سعی میکرد بخشی از آن را حفظ کند. به واقع، راه حل برای بازی در آثار متفاوت برای ستارگان این است که ویژگیهای اساسی ستاره حفظ شود و در هر فیلم و بر اساس شرایط فیلم برخی تغییرات در ویژگیها رخ دهد.
دشمن کشور[15] (1998) و علی[16] (2001) از جمله فیلمهای جدی است که خطر از دست دادن مخاطب بهخاطر تغییر ویژگیهایی ستارهای ویل اسمیت در آن وجود داشت، با اینحال، راه حل همان ترکیب ویژگیهای اصلی ستارهوار اسمیت با ویژگیهای نقش متفاوت بود. ویل اسمیت در فیلم علی ترکیبی از خشونت ناشی از واقعیت رشته بوکس بههمراه بذلهگویی است که از جمله خصیصههای ستارهوار او است. جذب مخاطبانی با نژادهای گوناگون؛ خصلت بیخطربودن و چندرشتهای بودن، فعالیتهای اسمیت را به گزینهای جذاب برای هالیوود تبدیل کرده است.
همانگونه که گفته شد، اسمیت به دلیل عدم اقبال مخاطب از سال 93 فعالیت موسیقیایی خود را کنار گذاشت. با اینحال، بازگشت اسمیت به موسیقی با اجرای آهنگ تیتراژ مردان سیاهپوش[17] (1997) بود: آهنگ فیلم فروش خوبی داشت و موجب بازاریابی خوب فیلم شد که این نمونهای از اقدام جمعی در هالیوود است. فیلم و موسیقی مردان سیاهپوش، هردو به فروش یکدیگر یاری رساندند. فیلم و موسیقی در کلمبیا-سونی ساخته شد؛ فیلم را شرکت امبلین متعلق به اسپیلبرگ تهیه کرد و کلمبیا پخش کرد.
دیگر فیلمی که موسیقیاش با اجرای اسمیت قرار بود به یک موفقیت دوگانه برسد، فیلم غرب وحشی وحشی[18] (1999) بود که در کمپنی برادران وارنر ساخته شد، بااینحال فیلم به موفقیت مردان سیاهپوش دست نیافت. فروش موسیقی این فیلم از فروش فیلم بهتر بود، گرچه سود ناشی از فروش موسیقی نصیب کمپنیهای دیگر از جمله یونیورسل شد که در زمینه فروش آثار موسیقیایی با شرکت متعلق به اسمیت قرارداد داشت.
در موزیک دو فیلم مردان سیاهپوش و غرب وحشی وحشی به شکل مداوم عنوان فیلمها ذکر میشود که امکان شناخت این فیلمها از طریق شنیدن موزیک دو فیلم در تبلیغات رادیویی وجود دارد. همچنین کلیپهای ویدیویی این آهنگها مملو از تصاویر فیلم است. جنبه دیگر و مهمتر سودرسانی، همزمانی پخش خانگی فیلم و انتشار آلبوم موسیقی خواننده-بازیگر است که شامل ترانههای فیلم نیز میشود. دو آلبوم سبک ویلی بزرگ و ویلنیوم در تعاملی با فیلمهای مردان سیاهپوش و غرب وحشی وحشی است.
قرارداد اسمیت با یونیورسل را قراردادهای تجملی مینامند که کمپنیها به امید کشاندن ستارهها به حیطههای تولید همچون بازی، کارگردانی و تهیهکنندگی با آنها منعقد میکنند. در انتها میتوان به این نکته اشاره کرد که امروزه استدیوها میان دو خواسته متناقض گیر افتادهاند. از یکسو مشتاق برقراری رابطهای طولانی با بازیگران، کارگردانان و تهیهکنندگان پولسازند که بدین واسطه هم به تولید فیلمهای نیمهمستقل بپردازند و هم اعتبار هنری کسب کنند، از دیگر سو استدیوها مایل به کاهش هزینهها هستند. طبق گزارش مجله ورایتی در 4 سال منتهی به 2000 گرایش بهکاهش قراردادهای دروناستدیویی بوده که شامل بازیگرانی که تهیهکنندگی میکنند نیز میشود. از جمله قربانیان این گرایش فسخ قرارداد دیزنی با ساتورن فیلمز، متعلق به نیکلاس کیج است.
ستارگان بهعنوان مظاهر فرهنگ؛
نمونه موردی، ویل اسمیت
وجهه ستارهای ستارگان سینما هیچگاه خنثا نیست. بلکه هرستارهای واجد دلالتهای خاص معنایی است که با دلالتهای ایدئولوژیک نیز پیوند میخورد. نژاد از جمله نکاتی است که در بررسی وجهه ستارهای چون ویل اسمیت میتواند مورد توجه قرار گیرد. بازیگر سیاهپوست تنها با ایجاد اطمینان از بیخطر بودن است که میتواند به دنیای طبقه متوسط سفید پوست راه یابد. دلیل این امر نابرابریهای نژادی موجود در جامعه امریکا است.
بیخطری ستارهای چون اسمیت سرپوشی است برای پنهانساختن ساختارهای نژادپرستانه جامعه: ستاره سیاهپوست نباید چنان خشمگین باشد که بار دیگر این تفاوتها و تبعیضها بهیاد مخاطب آید. بدین ترتیب حضور ستارهای چون ویل اسمیت همسو با ایدئولوژیهای حاکم بر جامعه امریکا است. ویل اسمیت در آثار سینمایی هالیوود جمع دو امر متضاد است:
یک: سیاهپوست بودن او که بهطور باالقوه خطرزا است.
دو: دلفریبی، سادگی و درستکاری ویل اسمیت که مطابق با آن چیزی است که رسانهها از زندگی او ارائه میدهند (زیرا در زندگی شخصی اسمیت از سوی رسانهها فردی خانوادهدوست معرفی میشود).
در آثار روز استقلال[19] (1996)، مردان سیاهپوش[20] (1997) و دشمن کشور بعد خانوادهدوستیِ اسمیت که زندگی شخصی و خانوادگیاش آن را تقویت میکنند، برای رسیدن بههدف درون فیلم تحت تاثیر قرار میگیرد: در روز استقلال کلنل استیو هیلر عجولانه با دوست دخترش ازدواج کرده و سپس او را برای ماموریتی بهظاهر بیبازگشت رها میکند؛ در مردان سیاهپوش جیمز دارل ادوارد برای نجات زمین تصمیم میگیرد پیوندهای خانوادگی را کنارگذارد و در دشمن کشور رابرت کلیتوندی در نتیجه توطئه اعتمادش را بههمهکس از دست میدهد، با اینحال، حتا در همین فیلمها نیز وجه پایبندی اسمیت در گسترهای وسیعتر از خانواده دیده میشود: در روز استقلال پایبندی او روز به روز زیاد میشود؛ در پسران بد[21] (1995) اسمیت که پولیسی ثروتمند و زنباره است، مجبور است با خانواده دوستش زندگی کند و نقش مردی متعهد را بهخوبی ایفا کند. در فیلم مردان سیاه پوش نیز تعهد به خانواده جای خود را به تعهدی دیگر میدهد و آن تصمیم به پیوستن به سازمانی سری برای نجات بشریت است ضمن اینکه در پایان همین فیلم، رییس) ادوارد جونز) اسمیت برای بازگشت به خانواده تصمیم به بازنشستگی میگیرد و بار دیگر ارزش خانواده در فیلم تاکید میشود.
سرزندگی و شیطنتهای اسمیت که در بعضی فیلمها مانند روز استقلال، مردان سیاهپوش و پسران بد، گاهی بعد نامتعارف میگیرد؛ به واسطه داشتن شغلهایی رسمی چون هوانورد نیروی هوایی امریکا، مامور ویژه و کارآگاه قابل اغماض میشود. از سویی، حضور اسمیت در این شغلها واجد دلالتهای ایدئولوژیک نیز هست. بدین معنا که وجه ستارهای او این شغلها را در قالبی خوشایند نشان میدهد که از بار خشونتی که این شغلها به ذهن مخاطب متبادر میکند، بکاهد، درحالیکه در شرایط معمولی، این شغلها تداعیگر اعمال خشونت و قدرت دولت است. این ویژگی بهخصوص در فیلم مردان سیاهپوش ملموستر است: در فیلم مردان سیاهپوش، لباس راحت و غیررسمی کارآگاه جیمز ادواردز که با سه دست لباس مشخص میشود، تلاشی برای همین تلطیف شغلاش است. پتلون نارنجی و گشاد، تیشرت ورزشی بزرگ سفید و بوت ورزشی با نیمتنه سرخ-نارنجی با پتلون جین و پوتین؛ پتلون زرد و سیاه با پیراهن زرد و سفید. این لباسها در تضاد با پوشش یکدست مردان فیلم سیاهپوش است که کرتیپتلون سیاه و پیراهنِ سفید بهتن دارند و همچنین کسانی که برای استخدام آمدهاند اعم از اینکه سیاهپوست باشند یا سفیدپوست، لباسهایی رسمی بهتن کردهاند که در تضاد با لباس ادواردز است. اسمیت در نقش جی گرچه در ادامه مجبور است همان لباسهای شیک را بهتن کند، اما به لحاظ رفتاری همچنان همان فرد بذلهگو باقی میماند و به این ترتیب همان وجهههای ویل اسمیتی را دارد.
ویل اسمیت در این فیلم میان شوخی و شنگی دنیای ولنگارانهای که لباسهایش نشانه آن است، با دنیای خشک و مقرراتی اِفبیآی پیوندی برقرار میکند. به گفته ریچارد درایر؛ “کارکرد ستارگان همین پیوند زدن امور آشتیناپذیر است”. اگر خواسته ایدئولوژیک جامعه از زن، جذابیت و در عینحال نجابت و معمولی بودن باشد، ستارگانی هستند که این دو نقش متضاد را ایفا کنند. مرلین مونرو هم جذاب است و هم معصوم و لانا ترنر هم جذاب است و هم معمولی. گاهی ویژگیهای جسمانی ستارگان، دالهاییاند که بر مدلولهایی دلالت دارند. همان گوشهای بزرگ ویل اسمیت دالی برای ایجاد شمایل کمیک و گاه مضحک او است که در آثار مختلف بر آن تاکید میشود، و یا بدنهای ورزیده آرنولد و سیلوستر استالونه بر اموری دیگر دلالت دارند. گرچه همچنان دلالتمندی آنها مورد مناقشه است: اینکه بدنهای عضلانی استالونه و آرنولد بهعنوان نمودی از مردانگی مورد تمسخر واقع شود یا تایید، چیزی جز ساخت اجتماعی نیست (رجوع شود به سوزان).
گاهی ستارگان تبدیل به نماد معنایی خاصی در فرهنگ میشوند. برای مثال کلینت ایستوود نمادی از مرد سازشناپذیر است. این شمایل فرهنگی، حاصل داد و ستدهایی میان بخشهای مختلف فرهنگ جامعه است. برای مثال داد و ستدهای فرهنگی و سیاسی گرد شمایل ایستوود در هری کثیف[22] (1971) از این جمله است.
مجموعه هری کثیف از سال 1971 آغاز شد. ایستوود در این مجموعه، نقش پولیسی مستقل، خشن و کارآمد را ایفا میکرد که گریزان از بوروکراسی اداری است. این ویژگیهای شخصیتی هری، به شرایط سیاسی و ایدئولوژیک دهه 70 بازمیگردد. “…عدهای شمایل ایستوود را بخشی از دستدرازی دستراستیهایی میدانند که در برابر آزادیخواهی دهه 60 ایستادند”. همچنین از دید عدهای شمایل ایستوود در این مجموعه انتقادی به گسترش حقوق متهمین در برابر جرایم پولیس است.
در این فیلم، دو قطب وجود دارد: مجرمانی که از چنگال عدالت سنتی گریختهاند و پولیسهایی که در پی تحقق عدالت حتا از راههای غیرقانونیاند و هری که نقش او را ایستوود بازی میکند، در میان این دو قطب قرار دارد؛ و در گیرانداختن مجرمین به روش خود بسیار موثر عمل میکند.
ویژگیهای شمایلی که از ستارگان ساخته میشود، گاه محصول کنش خود بازیگر نیز هست. برای مثال، کلینت ایستوود در عرصه سیاست نیز حضوری فعال دارد و خود اعلام کرده است که “گرایشهای دست راستی دارد”. یا ویل اسمیت همواره فردی بذلهگو مقابل دوربین رسانهها است و این شمایل سینمایی را خودش در بیرون از سینما نیز پررنگ میکند. بنابر این، نقش ستارگان در آثار سینمایی را میتوان از دو منظر بررسی کرد:
یک: تصویر ستارگان بر پایه داد و ستد مسائل اجتماعی سیاسی؛ همانگونه که ایستوود اینگونه بررسی شد.
دو: بر اساس منطق تجاری هالیوود در ارائه بهترین ویژگیهای ممکن برای ستاره که هم مخاطب بیشترین لذت را ببرد و هم گروههای بالقوه سینمارو جذب سینما شوند.
رابطه مخاطب و ستاره؛ همذاتپنداری
درباره چگونگی همذاتپنداری مخاطب با ستارهها بحثهای فراوان وجود دارد. آنچه نظریهپردازان در اینباره گفتهاند، بیشتر از منظر روانکاوی بوده است. گروهی معتقدند که تصویر جذاب ستارگان و همذاتپنداری با آنها نواقص روانشناسی ما را جبران میکنند. ستارگان دارای کمال و انسجامند و انسان دچار کاستی و نقصان. همین ضعف و نقصان موجب جذابیت ستارهها برای مخاطب میشود. همانگونه که در بخش دلالتمندی ستارگان گفته شد، ستارگان واجد قدرتیاند که شکافهای ایدئوولوژیک را پر میکند و تضادها را وحدت میبخشند. پرشدن نقصانهای مخاطب با همذاتپنداری با ستاره برپایه آرای لکان است.
همینسان، میتوان دلایل جذبشدن مخاطب به ستارگان را از دیدگاه سیاسی و اجتماعی نیز بررسی کرد. فرهنگ غربی مفاهیمی مانند هویت و انسجام فردی را ارج مینهد و این ویژگیها در ستارگان تجلی مییابد. دلالتهای ایدئولوژیک نیز در این امر دخیل است. از این منظر همذاتپنداری با وجهه ستارگان را میتوان سنگر ایدئولوژی لیبرالیسم و سرمایهداری دانست. بااینحال، این نظرات که ستارگان نیروی جادویی در برابر مخاطب منفعل دارند، بهنظر کمی غلو شده است.
کسانی همچون موری اسمیت، واقعیت تاثیر ستارهها را پیچیدهتر میداند. از نظر اسمیت، ما بهعنوان مخاطب شاید با دیدگاه شخصیت همراه شویم، اما لزومأ تابع او نمیشویم. یعنی فکرمان تابع نظر او نمیشود. اگر هم شد، باز در آن حدی نیست که بتوان آن را همذاتپنداری نامید، زیرا همذاتپنداری بهمعنای فراموش کردن خویش است و رابطه مخاطب و ستارگان سینما رابطهای پیچیده است که تنها بهرابطه همذاتپنداری با ستاره خلاصه نمیشود. در اینباره میتوان به پژوهش جکی استیسی که بر مخاطبان زنان بریتانیایی در دهههای 40 و 50 میلادی انجام داد، استناد کرد.
استیسی در این تحقیق نتیجه میگیرد که اشکال همذاتپنداری مختلف است: در این تحقیق استیسی انواع همذاتپنداری چه درون سالن سینما و چه بیرون آن را بررسی میکند. اشکال همذاتپنداری در بیرون از سینما شامل تقلید مخاطب از برخی ویژگیهای ستارهها مانند لباس و آرایش مو بوده است. استیسی در این تحقیق نتیجه میگیرد که مخاطبان از برخی ویژگیهای زنان بیشتر و از برخی کمتر خوششان میآید.
قدرت تاثیرگذاری ستارگان از همذاتپنداریای است که در مخاطب ایجاد میکند. شکل ارائه روایت، نحوه تدوین و زاویه دید در آثار هالیوودی، مخاطب را در جایگاه ذهنی قهرمان فیلم نمیگذارد، بلکه فیلم تلفیقی از نماهای ذهنی و عینی است در آثار هالیوودی. نماهای ذهنی که فقط از دید شخصیت باشد بهندرت استفاده میشود. دلیل این امر پرهیز از سردرگمی مخاطب و مهمتر از آن دیدن ستارهها توسط مخاطبان است.
میل مخاطبان به ستارگان سینما دو دسته است:
یک: میل بهخود ستاره: مخاطب گاهی در خیال خود از مصاحبت با ستاره مشعوف میشود.
دو: میل مخاطب برای تبدیل شدن به ستاره تا ویژگیهای آرمانی آن ستاره را داشته باشد.
فیلمشناسی (اسامی فیلمهای مورد بحث در متن):
- silkwood
- Evil Angels
- From Dusk Till Dawn
- Out of Sight
- Three Kings
- Unforgiven
- The Thin Red Line
- Payback
- Last Action Hero
- Star Wars
- Jaws
- Lethal Weapon4
- The Fresh Prince
- Six Degrees of Separation
- Enemy of the State
- Ali
- Men in Black
- Wild Wild West
- Independence Day
- Men in Black
- Bad Boys
- Dirty Harry
منابع مطالعاتی
کینگ، جف (1396). مقدمهای بر هالیوود جدید (مترجم: محمد شهبا). ناشر: هرمس.
کین، مایکل (1393). بازیگری سینما (مترجم: محمد باقر قهرمانی). ناشر: سوره مهر.
[1] silkwood
[2] Evil Angels
[3] From Dusk Till Dawn
[4] Out of Sight
[5] Three Kings
[6] Unforgiven
[7] The Thin Red Line
[8] Payback
[9] Last Action Hero
[10] Star Wars
[11] Jaws
[12] Lethal Weapon4
[13] The Fresh Prince
[14] Six Degrees of Separation
[15] Enemy of the State
[16] Ali
[17] Men in Black
[18] Wild Wild West
[19] Independence Day
[20]Men in Black
[21] Bad Boys
[22] Dirty Harry