امام ابوحنیفه و نقد زیرساخت‌های نظریِ الهیات تکفیر

جامعه‌شناسی دین و جای خالی آن
عبدالکبیر صالحی

امام ابوحنیفه و نقد زیرساخت‌های نظریِ الهیات تکفیر

عبدالکبیر صالحی

چکیده:

مقالة حاضر بررسی و بازشناسی زیرساخت‌های کلامیِ تکفیر را در صددِ کار خویش قرار می‌دهد. خوارج نخستین کسانی بودند که الهیات تکفیر را در تاریخ اسلام سامان داده و مبانیِ نظری آن را تئوریزه کردند. مقاله ضمن بررسی این مبانی، تبعات و پیامدهای عملیِ تکفیر را نیز شناسایی می‌کند. نقد مبانی تئوریک الهیات تکفیرگرانة خوارج با تکیه بر آثار و افکار امام ابوحنیفه، مهمترین بخش نوشتار پیشِ رو را تشکیل می‌دهد. شناخت ملاحظات ناقدانة امام از آن‌رو اهمیت دارد که ما را کمک کند تا با خوارج معاصر وارد گفت‌وگو شویم و حتی‌المقدور، زمینة اقناع و تکفیرگریزی و خشونت‌پرهیزیِ آنان را فراهم آوریم.

کلیدواژه ها: تکفیر، خوارج، امام ابوحنیفه، ایمان، گناه، دین، فهم دین

مقدمه

امروزه ما ابوحنیفه را بیشتر به عنوان بنیانگذار بزرگترین مذهب فقهیِ اهل‌ سنت می‌شناسیم. اما بنا به گزارش مؤرخان و سیره‌‌نویسان، او در زمانه خود پیش از این‌که به عنوان فقیهی صاحب‌رأی مطرح شود، مِنحیث متکلمی زبردست شهرة آفاق بوده است.[1]

گزارش‌های کهن مشعر است که ابوحنیفه محفل درسی داشت که در آن دانش کلام را برای جمعی از فرهیختگان آن روزگار تدریس می‌کرد.[2] افزون بر تدریس، او به کار تألیف نیز مشغول بود. تألیفاتی چون «فقه‌الأکبر»، «الوَصِیّة» و «العالم والمتعلم» رساله‌هایی اند که به ابوحنیفه منسوب اند و همه بر مباحث کلامی متمرکز می‌باشند.[3]

دانش کلام در نظرگاه ابوحنیفه از مقامی شامخ برخوردار بود تا جایی که او آن‌را «فقه الاکبر» می‌نامید و با این عنوان، منزلت آن را تلمیحاً نسبت به دانش «فقه» بالاتر و اهمیت آنرا افزون‌تر می‌دید.[4]

با استفاده از همین علم بود که او به مصاف خوارج شتافت و مبانی اعتقادیِ آنان را مورد نقد و بررسی قرار داد. او بیش از بیست نوبت رحلِ سفر به سوی بصره[5] بربست و در محافل کلامی موجود در آن شهر با فرقه‌های مختلف، به ویژه با خوارج، به مناظره نشست.[6]

چنان‌که از گزارش‌های تاریخی بر می‌آید، تکفیر یکی از عمده‌ترین مباحثی بود که مناظرات کلامیِ امام ابوحنیفه با خوارج در محور آن می‌چرخید. خوارج با قرائتی تندروانه از اسلام، تیغِ تکفیر می‌آختند و بی‌رحمانه بر ایمان  و به تبع آن  بر جانِ اتباع دیگر فِرق اسلامی می‌تاختند و بدین بهانه خون‌ها می‌ریختند و فتنه‌ها بر می‌انگیختند.[7]

امام ابوحنیفه با دیدن این واقعیت‌ ناگوار، چارة کار را در آن دید تا در محافل کلامی با خوارج تکفیرگر و خشونت‌گستر درآویزد و از طریق نقد مبانی تئوریک تکفیر، جان بی‌گنان را از گزندِ تیغ‌های آخته و شمشیرهای برافراختة آنان نجات دهد.

طرح مسأله

تکفیر یکی از آموزه‌های کلامی است که از دل کژخوانیِ متون بنیادین دینی سربرآورده است و در درازنای تاریخ اسلام، مسلمانان را به چالش‌های امنیتی و اجتماعی فراوانی مواجه کرده است. این آموزة زندگی‌سوز و ایمان‌ستیز که زیرساخت‌های کلامیِ آن نخست توسط خوارج در صدر اسلام تئوریزه شده بود، تا امروز از مسلمانان قربانی می‌ستاند و آنان را در بسیاری از کشورهای اسلامی  از جمله افغانستان  به سوگ عزیزانِ شان می‌نشاند. طُرفه این‌که هواداران و پیروان الهیات تکفیر در افغانستان طی سالیان اخیر افزایش چشم‌گیری یافته اند و امنیت ملی را بیش از پیش به مخاطره انداخته اند. با در نظرداشت نکتة پیش‌گفته، نوشتار حاضر مبانی تئوریک الهیات تکفیرگرانة خوارج را با تکیه بر آثار و افکار امام ابوحنیفه مورد نقد و بررسی قرار می‌دهد. به حکم آنکه ابوحنیفه مقتدا و پیشوای اکثریت قاطع هم‌میهنان ما بشمار می‌رود، به نظر می‌رسد که بررسی اندیشه‌های ناقدانة او در پیوند به آموزة تکفیر، زمینة تعدیل و تلطیف افکار تندروانة رایج در کشور را فراهم خواهد کرد.

مفهوم‌شناسی و پیشینة تاریخی تکفیر

تکفیر یعنی گواهی‌دادن به کفرورزی و کافرکیشی فرد یا افرادی است که قبلا در زمرة مسلمانان به شمار می‌رفتند. به سخنی دیگر، تکفیر عبارت از کافر قلمدادکردنِ کسی است که عضو بالفعل امت اسلامی است. نخستين كساني كه در تاريخ اسلام جنون‌آسا به تکفیر مخالفان پرداختند، خوارج بودند. آنان مسلمانان را به دو دلیلِ ارتکاب گناه و یا پیروی از سائر فرقه‌های اسلامی،[8] کافر قلمداد قلمداد می‌کردند.

پيش از خوارج، مسلمانان نه يكديگر را تكفير مي‌كردند و نه هم به يكديگر نسبت فسق و فجور مي‌دادند، بل به اساس ساختار دوقطبيِ قرآن از اسلام و كفر، همة كساني را كه به توحيد و نبوت و معاد باور داشتند. هرچند در تفاصيل و فروع باني و تابع قرائت متفاوتي بودند. داخل دايرة اسلام مي‌دانستند و كساني را كه به اين اصول باور نداشتند، در خارج دايرة اسلام قرار مي‌دادند. كاري كه خوارج كردند اين بود كه ساختار دوقطبي اسلام و كفر در قرآن را به هم ريخته و براي نخستين بار درتاريخ اسلام، مفهوم كفر را به داخل دايرة اسلام آورده، كلمة كافر را بر مسلماناني كه با مبانیِ عقیدتی‌شان همساز نبودند یا مرتکب گناه می‌شدند، اطلاق كردند.[9]

مبانیِ نظری الهیات تکفیر در اندیشة خوارج

چنانکه پیش از این نیز اشاره رفت، خوارج اولین فرقه‎ای بودند که در تاریخ اسلام الاهیاتِ تکفیر را سامان دادند و از این منظر به عنوان نِیای نخستین و پیشوای راستین القاعده، طالبان، داعش و دیگر متصدیان قرائت‎های تندروانه از اسلام بشمار می‎آیند. الهیاتِ تکفیرِ  خوارج بر دو زیرساختِ نظری زیر استوار بود:

یکم) تعریف عمل‌گرایانة ایمان: ایمان در منظومة فکری خوارج عبارت از مثلثی بود که اقرار زبانی، تصدیق قلبی و عمل ظاهری زوایای آن را تشکیل می داد.[10] آنان بر بنیاد این تعریف، گناه و عدم التزام به احکام و آموزه های عملی شریعت را عینِ کفر می خواندند و مؤمنانِ گنهکار را از دایرة مسلمانی بیرون میراندند.[11] طبق تعریف عمل‌گرایانة خوارج، ایمان با عمل پیوندی ناگسستنی و رابطه‌ای این‌همانی دارد[12] و بنابراین، ارتکاب کبیره موجب زوال ایمان و سبب کفر می‌شود.

دوم) ادعای مالکیت انحصاریِ حقیقت: خوارج نه تنها گنهکاران را کافر می‌خواندند، بل دگراندیشان و پیروان دیگر فِرق اسلامی را نیز از دایرة مسلمانی بیرون می‌راندند. آنان  بلندپروازنه خود را «أهل الحق»،[13] و فهم و برداشت خود از آموزه‌ها و گزاره‌های وحیانی را یگانه فهم صائب می‌پنداشتند و گنجینة حقیقت را سرمایة اختصاصی خود می‌انگاشتند و با قرائتی ایدئولوژیک از دین، پرچم ابطال دیگر قرائت‌ها از اسلام را بر می‎افراشتند.[14]

پیامدهای خشونت‌بار الهیات تکفیر در اندیشه خوارج

بیرون رانده‌شدن از دایرة مسلمانی توسط خوارج تبعاتی ناگوار و پیامدهایی خشونت‌بار در قبال داشت که در این‌جا به برخی از آنها می‌پردازیم:

1) سلب امنیت و مصونیت: بنا به باور خوارج، وقتی مسلمانی در اثر ارتکاب گناه یا متابعت از سائر فرق اسلامی به کفر محکوم می‌گردید، امنیت و مصونیت جانی خود را از دست می‌داد و نامش در لست سیاه خوارج به ثبت می‌رسید و همراه با زن و فرزندش سزامند کشتن قلمداد می‌گردید.[15] خوارج با مخالفان خود همانند مشرکان رفتار می‌کردند[16] و افزون بر جایزشمردن تعرض به جان و مال آنان، نکاح و توارث با آنان را ناروا می‌شمردند و ذبائح ایشان را حرام می‌دانستند. باور خوارج به این اصل، آنان را بر می‌انگیخت تا بی‌رحمانه تیغ از نیام درآورند و محفلِ قتل عام برپادارند و بر زنان و مردان و کودکان و کهن‌سالان بتازند و به خون‌ریزی و فتنه‌انگیزی بپردازند. ملطی گزارش می کند که خوارج تیغ می‌آختند و به طور ناگهانی و با فریاد «لا حکمَ إلا لله» به بازار یورش می‌آوردند و تا پای جان و لحظه مرگ، به کشتار مردم [اعم از زن و مرد و کودک و نوجوان] ادامه می‌دادند.[17] گزارش ملطی بیانگر شباهت عجیبی است بین رفتار خوارج و عملکرد طالبان و داعشیان و دیگر افراط‌گرایانی که امروزه دست به عملیات انتحاری می‌زنند و از همة هستی و زندگی خود مایه می‌گذارند تا خون مخالفان خود را بریزند.

 2) لزوم هجرت به اردوگاه خوارج: خوارج اقامتگاه خود را دارالإسلام، و محل اقامت پیروان سائر فرق اسلامی را دارالکفر قلمداد می‌کردند و معتقد بودند که هر کس به اردوگاه آنان هجرت نکند، مشرک است حتی اگر نظراً با رأی آنان موافق باشد.[18] به نظر می‌رسد که داعش در این زمینه از مبانیِ کلامی خوارج بسیار متأثر شده است. هرمنوتیکِ تکفیر داعش، جهان کنونی را  به دو اردوگاه «اسلام و ایمان» و اردوگاه «کفر و نفاق» تقسیم می‌کند و در این تقسیم‌بندی، اردوگاه اسلام به مناطق جغرافیایی تحت سیطرة داعش اطلاق می‌شود و تمام سرزمین‌های بیرون از این جغرافیا، جزو اردوگاه کفر قلمداد می‌گردد. بر پایة قطبی‌سازیِ ایدئولوژیک جهان، داعش تمام کشورهای اسلامی را به اردوگاه کفر منتسب می‌کند و از همة مسلمانان می‌خواهد تا همراه با پدر و مادر و خواهر و برادر و زن و فرزندِ خویش به قلمرو «دولت اسلامی» هجرت کنند و در آزادسازیِ مکه و مدینه سهم بگیرند.[19] نکتة درخور توجه این است که داعش مکه و مدینه را نیز بخشی از اردوگاهِ کفر به شمار می‌آورد و اوج همنوایی خود با افکار خوارجی را به نمایش می‌گذارد.

2) استعراض (تفتیش عقاید): یکی دیگر از پیامدهای عملی الهیاتِ تکفیر خوارج اصلِ استعراض (تفتیش عقاید) بود. بر بنیاد این اصل، آنان هرگاه با شخصی بر می خوردند از باورها و معتقداتش پرس و جو می‌کردند و چنانچه در می‌یافتند که به نظام الهیاتی آنان ملتزم نیست، به شکنجه و قتل وی متوسل می‌گردیدند.[20] دردانگیزترین و در عین حال طنزآمیزترین نکته در مورد اصل تفتیش عقایدِ خوارج این بود که در جریان بازجویی، هرگاه مسلمانی که به اردوگاه‌شان تعلق نداشت می گفت: «من مسلمانم» در دَم او را می کشتند. ولی اگر اظهار می‌کرد یهودی، یا مسیحی یا مجوس است، از کشتنش مُعاف می‌داشتند.[21] گزارش شده است که باری واصل بن عطاء، رهبر فرقة معتزله، به دست خوارج اسیر گردید و در محکمة تفتیش عقاید آنان با ادعای آنکه مشرکی مستجیر (پناهجو) است، خود را از هلاکت رهانید.[22]

ازارقه، که از تندروترین گروه‌های خوارج بودند، اصل استعراض را حتی برای تشخیص صداقت کسانی که به اردوگاه آنان هجرت می‌کردند نیز به کار می‌بردند. روشی که در استعراض مهاجران به کار می‌رفت این بود که آنان اسیری از مخالفان (پیروان سائر فرق اسلامی) را به او می‌سپردند تا با کشتنش ، میزان التزام و پایبندیِ خود به تعالیم ازارقه را نشان دهد.[23] این روش ددمنشانه که در کتب فرقه‌شناسی اصطلاحاً «امتحان» نام گرفته، امروزه توسط داعشیان نیز اعمال می‌شود تا از رهگذر آن صداقت سربازان و هوادران داعش تثبیت گردد.

نقد الهیات تکفیر از دیدگاه امام ابوحنیفه

امام ابوحنیفه که متکلمی زمان‌آگاه و دردآشنا بود خطر اندیشه‌های مرگ‌آفرین و وحشت‌افکنِ خوارج را دریافت و با زور منطق به میدان نقد و نقض الاهیات تکفیرِ آنان شتافت و در این آوردگاه، توفیق یافت که طعم ورشکستگیِ معرفتی را به خارجیان بچشاند و جانِ خلقی را از گزند تیغ‌های‌آخته و شمشیرهای برافراخته شان برهاند.[24] او با اتخاذ رویکردی ناقدانه، زیرساختهای نظریِ الهیات تکفیر در اندیشة خوارج را به شرح زیر مورد ارزیابی و آسیب‌شناسی قرار داد:

1) بازتعریف ایمان: نقطة عزیمتِ امام ابوحنیفه در رویارویی با الهیات تکفیر خوارج، ارائة تعریفی متفاوت از ایمان بود. او برخلاف خوارج، صِرف اقرار زبانی و تصدیق قلبی را مصداق ایمان قلمداد می‌کرد و عمل ظاهری را جزء ماهیت ایمان به شمار نمی‌آورد.[25] او در کتاب «الوصیه» ضمن تأکید بر ناگانگی ایمان و عمل، چنین استدلال ورزید:

«عمل با ایمان و ایمان با عمل ناهمسان است؛ زیرا بسا اوقات، ممکن است عمل از مسلمان مرفوع گردد؛ چنانکه خداوند ادای نماز را از زنان حائض و نفساء مرفوع نموده است، ولی جائز نیست گفته شود که خداوند ایمان را از آنان مرفوع کرده است. . . میتوان گفت فقیر مکلف به ادای زکات نیست، حالانکه روا نیست گفته شود فقیر مکلف به ایمان نمی باشد.»[26]

نتيجة منطقی تعریف ابوحنیفه از ایمان این بود که او گناه و سرتابی از احکام عملی شریعت را عین کفر نمی‌پنداشت و بسانِ خوارج، درفش تکفیرِ گنهکاران را بر نمی‌افراشت؛ بلکه این اندیشمند هوشمند عِصیان را با ایمان قابل جمع قلمداد می‌کرد و عاصیان را در زمرة مؤمنان[27] به شمار می‌آورد:

«هیچ‌کس را به خاطر ارتکاب گناه؛ حتی گناه کبیره؛ کافر نمی‌شماریم و صفت ایمان را از وی دریغ نمی‌داریم و او را مؤمنی راستین می‌انگاریم، مگر اینکه ارتکاب گناه را برای خویش حلال پندارد.»[28]

نکته‌ شایان توجه این است که اقرارِزبانی نیز در اندیشة ابوحنیفه رکن اصلی ایمان به شمار نمی‌آید[29] و امری مقصود باالذات نمی‌باشد و صِرفاً، شرطِ اجرای احکام شرعی قلمداد می‌گردد.[30] بر بنیاد نکتة پیشین، گوهرِ راستینِ ایمان دینی در باور ابوحنیفه، عبارت است از تصدیق قلبی. او با استناد به آیة «إلاَّ مَن أُکرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِاالإیمَانِ»[31] گنجینة ایمان را در ژرفای دلِ مؤمن مستقر می‌داند و رابطة ایمانی را، به صورت تلویحی، خصوصی‌ترین و شخصی‌ترین پیوند بین خدا و بنده می‌خواند.[32] همة تلاش امام ابوحنیفه بر این بود تا با تئوریزه‌سازی نکتة پیشگفته، ایمان دینی را که با تعریف عملگرایانه خوارج وارد حوزة عمومی شده بود، بار دیگر به حریم خصوصی انسانها بکشاند و آن را از دست جلادان محکمة تفتیش عقاید برهاند.

امام ابوحنیفه به منظور تحقق این مأمول، بارها با خوارج به مناظره نشست[33] و پایه‌های کلامیِ تعریف عمل‌گرایانه‌ی آنان از ایمان را در هم فروشکست. برپایة گزارش‌های موجود در منابع کهن، باری وقتی دیدگاهِ ابوحنیفه در مورد ماهیتِ ایمان و عدم تکفیرِ گنهکاران به گوش خوارج رسید، هفتاد نفر از نمایندگان آنان با تیغ‌های آخته و شمشیرهای برافراخته به مجلس درس او رو نمودند و زبان به مذمت و تکفیر او گشودند و عزم خویش جزم کردند تا او را به قتل رسانند و به زعم خود، امتِ اسلامی را از شر اندیشه‌های شیطانی او برهانند. ابوحنیفه در مقابل منطقِ زورِ خوارج، به زورِ منطق متوسل گردید و با استناد به آیات قرآن چنان عالمانه و قناعت بخش استدلال ورزید که همة اعضای هیئت خوارج دست از سلاح کشیدند و از خون‌ریزی و فتنه‌انگیزی روی گردانیدند و به اندیشه‌های خشونت‌پرهیزانه و پرخاش‌گریزانة او گرویدند.[34]

یکی از مستنداتِ خوارج در کفرانگاریِ گناهان و کافرپنداریِ گنهکاران، احادیثی منسوب به پیامبر «ص» بود که این مدعای آنان را تأیید می‌کرد. به عنوان نمونه، در یکی از این احادیث از پیامبر «ص» گزارش شده است که فرمود: «إنَّ المُؤمِنَ إذَا زَنَی خلع الإیمانُ مِن رَأسِهِ کَمَا یخلع القَمیصُ. . .».[35]

خوارج با استناد به این حدیث مدعی می‌شدند که پیامبر نیز کفرورزی گنهکاران را تأیید کرده است و گفته است که ارتکاب کبیره موجب زوال ایمان می‌گردد.

امام ابوحنیفه این حدیث را یکسره رد و راویِ آن را تکذیب کرد و گفت که انتساب چنین سخنی به پیامبر از بن و بیخ باطل است؛ زیرا که محتوای حدیث با آیة «واللّذَانِ یأتِیانِهَا مِنکُم»[36] که زناکار را مؤمن می‌شمارد، مخالفت دارد و پیامبر هیچگاه سخنی برخلاف قرآن نمی‌گوید.[37]

گفتنی است که امام ابوحنیفه احادیث را در روشنایی آموزه‌های فاخر و فخیم قرآنی بر می‌رسید و هرگاه به وجود تناقض بین قرآن و حدیث ملتفت می‌گردید، از تمسک به حدیث مذکور خود داری می‌ورزید. بر بنیاد همین اصل ابوحنیفه انتساب شماری از احادیث به پیامبر را نادرست می‌‌انگاشت و یاران خود را از تمسک به حدیث شاذ[38] باز می‌داشت. شافعی در کتاب الام در مورد این شرط روایتی از ابویوسف به نقل از ابوحنیفه گزارش کرده بدین شرح:

«حدیث شناخته شده در نزد عامه را بپذیر و از حدیث شاذ (حديثی که با منبع يا منابعي كه از آن مستندتر و قابل‌اعتمادتر هستند ناسازگار و مخالف است.) بپرهیز؛ زیرا ابن ابی‌کریمه به نقل از ابی‌جعفر روایت نمود که باری پیامبر خدا یهودیان را نزد خود فراخواند. آنان – در مورد مسائلی – با پیامبر سخن گفتند و در ضمن سخنان خود بر حضرت عیسی دروغ بستند. لذا پیامبر خدا بر منبر فراز آمد و سخنرانی کرده گفت: احادیثی منسوب به من شایع خواهد شد. پس هر آن سخنی که به من نسبت داده می‌شود، اگر با قرآن سازگار و موافق بود، بدانید که از من است و اگر مخالف قرآن بود، از من نیست.»[39]

2) تفکیک دین و فهم دین: امام ابوحنیفه به خوبی آگاه و ملتفت بود که یکی از بنیادهای معرفت‌شناختی که خوارج را به تکفیر و خشونت ورزی وامی‌دارد این است که آنان مدعی مالکیت انحصاری حقیقت اند و فهم خود از اسلام را آیینة تمام‌نمای حقیقت و حقانیت می‌انگارند و برداشت و فهم دیگران از دین را باطل و عینِ ضلالت می‌شمارند. او که خطر این قشریگری خردسوز و حکمت‌ستیز را دریافته بود، استدلال ورزید که ایمانِ دینی وقتی تحقق می‌پذیرد که معرفت و تصدیق قلبی و اقرار زبانی نسبت به خدا، پیامبر و آنچه از جانب خدا نازل گردیده است به گونة اجمالی و بدون هیچ‌گونه تفسیر و تفصیلی صورت گیرد.[40]

به عبارتی دیگر، ابوحنیفه با جداانگاری دین و معرفت دینی، تأکید ورزید که ایمان عبارت است از معرفت و اقرار به خداوند ، معرفت به رسول و اقرار «بِماجاء مِن عِندالله فی الجملة دون التفسیر». بنابر این، باور و اعتقاد به آنچه که با کمک تفسیر و تأویل از دلِ دین استخراج و استنباط می‌شود، از نظر ابوحنیفه، لازمة ایمان‌داری نمی‌باشد[41] و برای تحقق ایمان کافی است شخص گزاره‌ها و آموزه‌های وحیانی را من حیث‌المجموع و بدون هیچ‌گونه تفسیری بپذیرد. ابوحنیفه با تئوریزه‌سازی این نکتة معرفت‌شناسانه سعی بلیغ و جهد بی دریغ می‌ورزید تا بیان دارد که تفسیرِدین، به مثابة دستآوردی بشری با دین، به عنوان امری الهی همخون و همگون نمی‌باشد و با آن رابطة تساوق و این‌همانی ندارد و در نتیجه، منکرِ یک نوع تفسیر دینی لزوماً از دایرة مسلمانی بیرون نمی‌رود و قدم به وادی کفر و بی‌ایمانی نمی‌نهد.[42] ما فرازهایی از این دیدگاه معرفت‌شناسیکِ امام ابوحنیفه را در رسالة «العَالِمُ و المُتَعَلِّم»[43] وی می بینیم که صریح و بی‌پرده بیان شده است. او در این رساله، بزرگ‌منشانه از تکفیر کسانی که که از تفسیرِ وی از دین بیزاری می‌جویند و او را «کافر» می‌گویند، خودداری می‌ورزد و با اذعان به نکتة دقیقة «تفکیک دین و معرفت دینی»، شتاب‌آلود به حریم مسلمانی آنان نمی‌تازد.[44] ابوالحسن اشعری در مقام شرح نظریة ابوحنیفه مبنی بر جداانگاری دین و معرفت دینی چنین گزارش می‌کند:

بنا به قول ابوعثمان الآدمی، باری ابوحنیفه و عمر بن ابی عثمان الشِمَّزِی[45] در مکه با یکدیگر ملاقات کردند. عمر از وی پرسید: «بگو ببینم، دربارة انسانی که اظهار می‌کند خدا خوردنِ گوشت خوک را حرام کرده است، و با این همه مطمئن نیست که آیا این حرمت در مورد این خوک خاص (که مشخصاً در این لحظه پیش چشمانش است) نیز صادق است، چه می‌اندیشی؟» ابوحنیفه پاسخ داد: «چنین انسانی مؤمن است». آن گاه عمر از وی پرسید: «فرض کن که این انسان، علاوه بر این، قائل شود که خدا زیارت مکه را فرض مقرر داشته است، اما وی مطمئن نیست که آیا مراد این (کعبه در مکه) است یا کعبه‌ای دیگر در مکانی دیگر. [دربارة او چه میگویی؟]» ابوحنیفه پاسخ داد: «چنین انسانی مؤمن است.»

سپس عمر از وی پرسید: «اگر این انسان، علاوه برآن، اظهار کند: این واقعیت را می دانم که خدا محمد (ص) را به عنوان رسول خود فرستاده است. اما او محتمل می‌داند که مقصود از رسول خدا، این غلام سیاه افریقایی باشد، چه؟» ابوحنیفه پاسخ داد: «چنین انسانی مؤمن است.»[46]

تعریف معرفت‌محورانه و تصدیق‌مدارانة ابوحنیفه از ایمان باعث گردید که کثیری از علمای اهل حدیث، حنبلیان، معتزلیان، اشعریان و خوارج او را در زمرة مرجئه به شمار آورند و برای مذمت، تکفیر و تضلیل او معرکه‌ها برپادارند.[47] ولی ابوحنیفه از هیچ‌گونه تهمت و افترایی نمی‌هراسید و با اندیشه‌ورزی‌ها و تئوری‌پردازی‌های ناب و نایاب خویش تلاش می‌ورزید تا جامعه را از چنبرة الهیاتِ خشونت خارجیان آزاد سازد[48] و خلق خسته از عنف و قساوتِ ناشی از قرائت تندروانه از اسلام را با چهرة متبسمِ ایمان بنوازد.[49]

جمع‌بندی و نتیجه‌گیری

خوارج اولین فرقه‎ای بودند که الاهیاتِ تکفیر را در تاریخ اسلام سامان دادند و از این منظر به عنوان مقتدا و پیشوای القاعده، طالبان، داعش و دیگر متصدیان قرائت‎های تندروانه از اسلام بشمار می‎آیند. الهیاتِ تکفیرِ خوارج بر دو زیرساختِ نظری زیر استوار بود. آنان هم گنهکاران را کافر می‌خواندند و هم پیروان دیگر فِرق اسلامی را از دایرة مسلمانی بیرون می‌راندند. پیامدهای الهیات تکفیر خوارج بسی سهمناک و خطرناک بود. هرکس توسط این فرقه تکفیر می‌شد، خونش مباح و مالش حلال قلمداد می‌گردید.

امام ابوحنیفه که خطر الهیاتِ مرگ‌آفرین و وحشت‌افکنِ خوارج را دریافته بود، با اتخاذ رویکردی ناقدانه به مصاف آنان شتافت و از رهگذر نقد زیرساختهای نظری تکفیر، توفیق یافت که طعم ورشکستگی معرفتی را به خوارج بچشاند و جان خلقی را از گزند خون‌ریزی‌های جنون‌آمیز و ددمنشانة آنان برهاند. امروزه بازار الهیات تکفیر رونقی روزافزون یافته و عطش  خون‌ریزی و خشونت‌ورزیِ افراطگرایان را شدتی بی‌پیشنه بخشیده است. از اینرو، بررسی و بازشناسی افکار ناقدانة امام ابوحنیفه در این زمینه اهمیتی فوق‌العاده دارد و می‌تواند ما را کمک کند تا با خوارج معاصر وارد گفت‌وگو شویم و حتی‌المقدور، زمینة اقناع و تکفیرگریزی و خشونت‌پرهیزیِ آنان را فراهم آوریم.

فهرست منابع

 ابلاغ، عنایت الله، امام ابوحنیفه و افکار او، بی‌جا، بی‌تا.

  1. ابن ابی العز حنفی، علی بن محمد، شرح العقیدة الطحاویة، بی‌جا، بی‌تا.

  2. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی بن محمد، تلبیس ابلیس، تحقیق سید الجمیلی، بیروت، دارالکتب العربی، 1985 م.

  3. ابن حزم، ابومحمد علی بن احمد، الفِصل فی المِللِ و الاهواء و النِّحلِ، بی‌جا، بی‌تا.

  4. ابن ندیم، محمد بن أبی‌یعقوب الإسحق، الفهرست، بی‌جا، بی‌تا.

  5. ابوالحسن اشعری، مقالات الإسلامیین و اختلاف المصلین، تحقیقِ محی‌الدین عبدالحمید، قاهره، مکتبة النهضة المصریة، 1950م.

  6. ابوزهره، محمد، تاریخ المذاهب الاسلامیة، قاهره، دارلفکر العربی، بی‌تا.

  7. ابوسعده، محمد، الخوارج فی میزان الفکر الاسلامی، قاهره، 1998.

  8. اسفرایینی، طاهر بن محمد، التبصیر فی الدین و تمییزالفرقة الناجیة عن الفرق الهالکین، تحقیقِ کمال یوسف الحوت، بیروت، عالم الکتب، 1983.

  9. امین، احمد، فجر الاسلام، بیروت، دارالکتب العربی، 1969م.

  10. ایزوتسو، توشی‌هیکو، مفهوم ایمان در کلام اسلامی، ترجمة زهرا پورسینا، تهران، نشر سروش، 1380.

  11. بغدادی، عبدالقاهر بن طاهر بن محمد، اصول الدین، استانبول، مکتبة الدولة، 928 م.

  12. بغدادی، عبدالقاهر بن طاهر بن محمد، الفَرق بین الفِرق، تحقیقِ محی‌الدین عبدالحمید، بیروت، مکتبة العصریة، 1416 ق.

  13. بوعجیلة، ناجیة الوریمی، الاسلام الخارجی، بیروت، دارالطلیعه، 2006.

  14. بیاضی، کمال الدین احمد، اشارات المرام من عبارات الامام، کراچی، زمزم، 2004 م.

  15. جعیط، هشام، الفتنة؛ جدلیة الدین و السیاسة فی الإسلام المبکر، بیروت، دارالطلیعه، 2000م.

  16. جندی، عبدالحلیم، أبوحنیفة؛ بطل الحریة و التسامح، قاهره، مجلس الأعلی للشئون الإسلامیة، 2001 م.

  17. الحجوی, محمد بن الحسن, الفکرالسامی فی تاریخ الفقه الاسلامی, ج1. المدینة المنوره: المکتبة العلمیة, 1396ق.

  18. خطیب، احمد بن علی، تاریخ بغداد، تحقیقِ بشار عواد معروف، بیروت، دار الغرب الإسلامی، 2002م.

  19. زیدان، یوسف، اللاهوت العربی و اصول العنف الدینی، قاهره، دارالشروق، 2009.

  20. شمس الدین، محمد عبداللطیف، ابوحنیفةالنعمان و آراءه الکلامیة، بی‌جا، 1999م.

  21. قاری، علی بن سلطان محمد ، مِنح الروض الأزهر فی شرح الفقه الاکبر، بیروت، دارالنشر الاسلامیه، 1998م.

  22. ماتریدی، محمد بن محمد بن محمد، شرح الفقه الاکبر، هند، مطبعة مجلس دائرة المعارف النظامیة، 1321ق.

  23. مکی، موفق بن احمد، مناقب الإمام الأعظم أبی‌حنیفة، هند، مطبعة مجلس دائرة المعارف النظامیة، 1321ق.

  24. ملطی، ابن عبدالرحمن، التَنبیهُ والردّ عَلی أهلِ الأهوَاء والبِدَع، قاهره، مکتبة مدبولی، 1413 ق.

[1] بنگرید به: خطیب، تاریخ بغداد، ج 13، 333؛ مکی، مناقب الامام الاعظم ابی‌حنیفة، ج 1، ص 55 و 59. بر پایه گزارش مکی در مناقب (ج 1، ص 63)، ابوحنیفه قبل از فراگیری دانش فقه، از حلقة درسی برخوردار بود که در آن به تدریس علم کلام می‌پرداخت.

[2] بنگرید به: مکی، مناقب الامام الاعظم ابی حنیفة، ج 1، ص 63.

[3] بنگرید به: ابن ندیم، الفهرست، ص 256. گفتنی است که برخی از پژوهشگران، انتساب «الفقه الاکبر» به ابوحنیفه را نادرست می‌انگارند و آن‌ را در زمرة نگاشته‌های ابومنصور ماتریدی می‌شمارند. اما شماری دیگر از محققان، در پی انجام تحقیقاتی نسخه‌شناسانه پیرامون آثار ابوحنیفه، انتساب «الفقه‌الاکبر» را به وی تردید ناپذیر خوانده اند و هرگونه شک و شبهه‌ای را از ساحت این انتساب دور رانده اند. (نک: عنایت‌الله ابلاغ، ابوحنیفه و افکار او، صص 125-156).

[4] بنگرید به: یوسف زیدان، اللاهوت العربی و اصول العنف الدینی، ص 156.

[5] شهر بصره در روزگار ابوحنیفه مهمترین پایگاه علم کلام بود. فرقه‌های کلامی مختلفی در این شهر حضور داشتند و محافل مناظره متکلمان از رونق ویژه‌ای برخوردار بود.

[6] بنگرید به: مکی، مرجع پیشین، ج 1، صص 59-60.

[7] برای معلومات افزونتر در این مورد بنگرید به: محمد ابوسعده، الخوارج فی میزان الفکر الاسلامی، صص 59-69.

[8]  ملطی، التَنبیهُ والردّ عَلی أهلِ الأهوَاء والبِدَع، ص39.

[9]  برای معلومات افزون‌تر در این زمینه نک: توشی‌هیکو ایزوتسو، مفهوم ایمان در کلام اسلامی، صص40-41

[10] بنگرید به: ابن حزم، الفِصل فی المِللِ و الاهواء و النِّحلِ، ج 3، ص 189.

[11] بنگرید به: اسفرایینی، التبصیر فی الدین و تمییزالفرقه الناجیة عن الفرق الهالکین، ص 45.

[12]  نک: ناجیة الوریمی بوعجیلة، الاسلام الخارجی، ص 176.

[13] نک: هشام جعیط، الفتنة؛ جدلیة الدین و السیاسة فی الإسلام المبکر، ص225.

[14] بنگرید به: ابوزهره، تاریخ المذاهب الاسلامیة، صص 61-62؛ همچنین به: ابوسعده، الخوارج فی میزان الفکر الاسلامی، صص 200-201.

[15] بنگرید به: ابن جوزی، تلبیس ابلیس، ص 116؛ همچنین به: ابن حزم، مرجع سابق، ج4، ص 189-190.

[16] نک: ابوالحسن اشعری، مقالات الإسلامیین، ج1، ص169.

[17]  ملطی، التَنبیهُ والردّ عَلی أهلِ الأهوَاء والبِدَع، ص39.

[18] محمد ابو سعده، الخوارج فی میزان الفکر الإسلامی، صص 200 و 201.

[19] در این باره بنگرید به:

Dabiq, Issue 1, )p.10-11), and Issue 2 (p. 3).

[20] بنگرید به: ابوسعده، مرجع پیشین، ص 228.

[21] بنگرید به: ابن حزم، الفِصَل فی الملل و الأهواء و النحل، ج 4، ص 189.

[22] بنگرید به: احمد امین، فجر الاسلام، ص 263.

[23]  بغدادی، الفَرق بین الفِرق، ص83.

[24] بنگرید به: مکی، مناقب الامام الاعظم ابی حنیفة، ج 1، ص 124.

[25] بنگرید به: ملاعلی قاری، مِنحُ الروض الأزهر، ص 219.

[26] بنگرید به: ابومنصورالماتریدی، شرح الفقه الاکبر، ص 58.

[27] والعاصُونَ مِن أمَّةِ مُحَمّدٍ ص کُلُّهُم مُؤمِنُونَ وَ لَیسُوا بِکَافِرِینَ. بنگرید به: ابن اسکندر، الجوهرة المنیفة فی شرح وصیةالامام أبی حنیفة، چاپ شده در ادامه شرح الفقه الاکبر ماتریدی، ص 57.

[28] و لانکفر مُسلِمَاً بِذَنبٍ مِنَ الذُّنُوبِ وَ إن کَانَت کَبِیرةً إذَا لَم یَستَحلَّهَا وَ لَا نُزِیلُ عَنهُ إسمَ الإیمَانِ وَ نُسَمِّیهِ مُؤمِناً حَقِیقَةً. بنگرید به: ملاعلی قاری، مِنح الروض الأزهر فی شرح الفقه الاکبر ص210.  ماتریدی، مرجع پیشین، ص 7.

[29] بنگرید به: ابن ابی العز، شرح العقیدة الطحاویة، ص 314.

[30] بنگرید به: ملا علی قاری؛ مرجع پیشین، ص 224.

[31] نحل، 106.

[32] بنگرید به: ابن ابی العز، مرجع پیشین، ص 320-321.

[33] بنگرید به: بغدادی، اصول الدین، ص 308؛ بیاضی، اشارات المرام من عبارات الإمام، ص 19.

[34] برای جزئیات بیشر این گزارش بنگرید به: مکی، مناقب الامام الاعظم ابی حنیفة، ج 1، ص 124 – 125؛ شمس الدین، ابوحنیفةالنعمان و آراءه الکلامیة، ص 200-201؛ جندی، أبوحنیفة بطل الحریة و التسامح، ص 74.

[35] این حدیث را حاکم در مستدرک با اندکی تفاوت روایت کرده است. عبارت موجود در مستدرک چنین است: «من زَنَی و شَرِبَ الخَمرَ نَزعَ اللهُ مِنهُ الإيمانَ كما خَلعَ الإنسانُ القَمِيصَ مِن رَأسِهِ». بخاری و مسلم نیز شبیه این حدیث را روایت کرده با این عبارت: «لَا يَزْنِي الزَّانِي حِينَ يَزْنِي وَهُوَ مُؤْمِنٌ وَلَا يَسْرِقُ السَّارِقُ حِينَ يَسْرِقُ وَهُوَ مُؤْمِنٌ وَلَا يَشْرَبُ الْخَمْرَ حِينَ يَشْرَبُهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ».

[36]  نساء، آیه 16

[37]  در این زمینه بنگرید به: ابوحنیفه، العالم والمتعلم، صص 24-25.

[38] حدیث شاذ حدیثی است که با منابع مستندتر از خودش در تناقض باشد.

[39]  الحجوی، الفکرالسامی فی تاریخ الفقه الإسلامی، ص 355.

[40] بنگرید به: بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 203.

[41] وَلَم يَجعَل أبُوحَنِيفَةَ شَيئاً مِنَ الدينِ مُستَخرَجاَ إيمَاناً. بنگرید به: اشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ج1، صص 203و204.

[42] به نظر امام ابوحنیفه، تکفیر اهل قبله و لو بدعت گذار باشند نارواست. بنگرید به: ملاعلی قاری، شرح الفقه الاکبر، ص 86.

[43] العالم والمتعلم، رساله‌اي است در قالب پرسش و پاسخ كه رابطة ايمان و عمل یکی از کانونی‌ترین آموزه‌هایی است که در آن تبیین شده است. راويِ نخستين این رساله از امام ابوحنيفه، ابومقاتل حفص بن سلم سمرقندي است. استفاده‌ها، نقل قول‌ها و يادكردهاي نويسندگان از اين كتاب، دست‌كم تا اوائل سدة 4ق/10م پيشينه دارد. ابومنصور ماتريدي (د333 ق /945 م) در كتاب التوحيد (ص 382) عبارتي را از ابوحنيفه نقل كرده است كه عيناً در العالم والمتعلم ديده ميشود. ابن نديم نيز در همان سده اين كتاب را در زمرة آثار ابوحنيفه آورده است (الفهرست، ص 256). اين كتاب یک‌بار در 1349 ق در حيدر آباد دكن و بار ديگر در 1368 ق به كوشش محمد زاهد كوثري در قاهره به چاپ رسيده است.

[44] بنگرید به: ابوحنیفه، العالم و المتعلم، ص 26-27.

[45] او یکی از متکلمان معتزلی‌مشرب بود. بنگرید به: ابن ماکولا، إکمال الکمال، ج 4، ص 532.

[46] بنگرید به: اشعری، مرجع پیشین، 139.

[47] بنگرید به: بخاری، تاریخ الکبیر، ج 8، ص 81، کوثری، تأنیب الخطیب، ص 84، اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 138، ملاعلی قاری، شرح الفقه الاکبر، ص 90.

[48] بنگرید به: نشار، نشأة الفکرالفلسفی فی الاسلام، ج 1، ص 242، شمس الدین، ابوحنیفة النعمان و آراءه الکلامیة، ص 216.

[49] باری شرابخواره ای مست به ابوحنیفه گفت: ای مرجی! ابوحنیفه گفت اگر برای دفاع از حریم ایمان تو تلاش نمی ورزیدم مرا مرجی نمی‌خواندی. بنگرید به: کوثری، همان مرجع، همان صفحه. این حکایت در مناقب مکی (ج2، ص 14) نیز با اندکی تفاوت گزارش شده است.

Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.

Top Reviews