ابتدای شعر با سه بند که نشاندهنده نوعی مقدمه داستانیست، ذهن را تلنگری میزند که گویا، قرار است شعر بلندی را بخواند. در داستانهای نسبتا قدیمی از نویسندگانی چون چخوف، با توصیفاتی در ابتدای اثر روبرو هستیم که جایگاه مقدمه را دارد. این مقدمه سعی میکند، مکان داستان را مشخص کند و خواننده را ابتدا وارد صحنه بسازد سپس، کار و عمل را شروع کند.
جالب این که در این داستانها، بیشتر توصیفهای مقدمه را چگونگی طبیعت و فضای طبیعی داستان در بر دارد؛ چیزی که در شعر خانم فروتن نیز به چشم میخورد.
شعر چنین شروع میشود:
بوی خون است، بوی عصیان است
کاجها تا گلو تبر خورده
چقدر میوههای خونین را
از درختان بیثمر خورده
تصویر واضح است و میتوان با نقش استعاریای که به خود گرفته، وارد روایتی خشونتبار شد. روایتی که میتوان، روایت حاکم بر این شعر (والبته شعر امروز افغانستان نیز)، خواند.
زمینهها و پیآمدهای خشونت در بندهای بعدی شعر چنین آمده:
سرپناه برای خوابیدن
آجری را به سرقت آورده
در تن زخمخوردهی دیوار
بازهم قرص بیضرر خورده
در هوایی که برف و باران نیست
هر طرف قصههایی از نان است
او که یک تکه استخوان شده است
جای نان خونی از جگر خورده
تا اینجا، توصیفی از موقعیت و فضای کلیای است که خشونت را بارآورده و به نتیجه رسانده. در بند سوم، پای یک شخصیت وارد میشود (او که یک تکه استخوان شده است/ جای نان خونی از جگر خورده) و این شخصیت، پلی بین سه بند بعدی و سه بند قبلی ایجاد میکند.
ادامه، در پیرامون این شخصیت است و سعی میشود با کاربرد عناصری، خشونت روایتشده پا در واقعیتی بگذارد که پیش از این در تصویری کلیتر و بدون حضور شخصیت قابل دید بود. این کار، هویت داستانی به بیتهای شعر میدهد و توقعی را در ذهن مخاطب ایجاد میکند که با شش بند، نمیتوان رفعاش کرد.
شعری که میتواند در یکسری از ابزار با دیگر ژانرها، مشترک شود -اگر آگاهانه دست به چنین گزینشی زده باشد- قابلیت جدیدی را در خود میافزاید. اما اگر نتوانیم چنین اشتراکاتی را بسنجیم و ظرفیت به وجودآمده از آن را بفهمیم؛ ممکن است، شعر را در نوع بیان ناقص قرار بدهیم.
من خارج از جزئیات شعر خانم فروتن، بر چیزی روشنی میاندازم که انتقادی کلی را نسبت به شعر به وجود میآورد؛ آن هم انتخاب روش داستانی در بیان شاعرانه است.
سه بند بعدی در این شعر، وارد شخصیتی میشود که در آخر، متوجه دختر بودنش میشویم؛ یعنی فرم حرکت شعر، حرکت از کلیت به جزئیت است. این حرکت در داستانهایی که تازه پا به مدرن شدن میگذاشتند بسیار دیده میشود از جمله داستانهای کوتاه چخوف؛ منظورم این است که شعر خانم فروتن با گزینش روش داستانی برای بیان شعری خود، وارد «حرکت داستانی» نیز شده است.
میتوان گفت؛ نگرش در این شعر، نگرشی توصیفی است. یعنی با شرح حال است که از کلیت به جزئیت میرود؛ در داستانهای یادشده نیز چنین است؛ نویسنده از شرح فضای کلیای که داستان در آن اتفاق میافتد شروع میکند. این برخورد نخستین است که همه داستان را توصیفی جلوه میدهد؛ زیرا مقدمه همیشه توصیفی از فضای کلی داستان است.
این برخلاف داستانهای مدرن است که از جایی بدون مقدمه شروع میکند؛ و اغلب هم از عمل خاصی که پایه نخستین داستان را میسازد.
در شعر مورد بحث مان، بیان از عمل دور است. با چیزی بر نمیخوریم که با اجرا شدن به نمایش گذاشته شود؛ همواره با شرحدادهشدن، قابل فهم میشود:
اگر از دستهای شخصیت شعر، حرفی به میان میآید؛ دستهایی که نماد عمل است؛ طوری است که گویی هر توانی برای انجام دادن از آن گرفته شده است.
مثل: «دستهایش به عمق بدبختیست»، چیزی از دست نمیگوید؛ از بدبختیای که بر دست حاکم شده سخن میگوید. یعنی در چنین برخوردی، کلیت همواره چنان سایهای بر روی جزئیات، افتاده باقی میماند. چرا چنین میشود؟
چون، روایت و شرح دادن بسته به یک دانایی کلی است. چون عنصر اصلی بیان را کلینگرانه انتخاب کردهایم و با چنین کاری هر چه بیشتر به جزئیات بپردازیم، بیشتر به کلیگویی روی میآوریم. این کلیگویی از آنجاست که روایت مان بر پایه دانای کل و راوی توصیفگر گذاشته شده است.
چرا راوی دانای کل، توصیفگر است؟
چون در مورد کس دیگر سخن میگوید. در شرح حال دیگران، چشمدید ما و تجربه ما وارد میشود؛ چه بخواهیم چه نخواهیم، چنین برخوردی، سبب حاکمیت بر آن شخص یا شی مورد شرح میشود. همین که چیزی را توصیف میکنیم، واقعیت آن را ازش میگیریم و این دانایی ما و آن فهم شخصی ما را بر آن سوار میکند.
در شعر مورد بحث، آمده که « در دلش رخت شستوشو دارد»؛ این دانایی از دل شخصیت، عمل شستن را خنثی کرده و از واقعیت دور ساخته است. نمیگویم مصرع بدی است (زیباست)، اما؛ به دلیل دور بودن از واقعیت، نتوانسته خودش را از چنبره روش داستانی رها کند. یا بهتر که بگویم؛ نتوانسته، روش داستانی را در بیان شاعرانه به کار بگیرد. فرو رفتن در شخصیتها و اشیا، در صورتی که بتواند از قضاوت کلی در مورد آنها رها شود، میتواند پویایی به بار آورد.
خشونت در شعر خانم فروتن، یک خشونت کلی بود و بخاطر همین هم بود که نتوانست از آن جنبه تازه تری را به نمایش بگذارد. کلیتی که در سه بند ابتدایی آمده، خشونتی همهگیر را نشان میدهد ولی در انتها به دختری میرسد که بیقیدوبند است و با توصیف «مغز خر خورده»، معرفی میشود.
ناخوانایی مقدمه با پایان کار، آن را اضافه نشان میدهد و تا حدی بیربط. به همین خاطر از این شعر به عنوان یک شعر ناقص یاد کردم.
همانطور که گفتم، خشونتی که در این شعر دیده میشود، کلی است و با وجود شخصیتی در شعر، نتوانسته به خود شخصیت بدهد. این یعنی، شعر پویاییای ندارد و مخاطب در برخورد با آن، چیزی بسیار مستحکم و قاطع را میبیند؛ شعری که مانع ورود مخاطب در خود میشود.
سه بند پایانی شعر:
دستهایش به عمق بدبختیست
در دلش رخت شستوشو دارد
از سر شام تا اذان خروس
بارها زهر بیاثر خورده
یاد آن روزهای بچهگی اش
خانهی را که ساخت ویران شد
بوی باروت زد به حلقومش
ظعنههای که از پدر خورده
حتم دارد که سر بهراه شود
از تمام خودش جدا بشود
نه، نه! هرگز چنین نخواهد شد
دختری را که مغز خر خورده
یادداشت؛ در شعر، اشتباههای ویرایشی دیده میشود اما؛ نخواستم به عنوان کسی که نقدی بر آن وارد کرده، دستبرد ویرایشی به شعر بزنم.
Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.