اندیشیدن در فقدان متن فلسفی

اندیشیدن در فقدان متن فلسفی
یعقوب یسنا

یعقوب یسنا؛ پژوهشگر و استاد دانشگاه

آنچه‌که از خرد فلسفی برداشت می‌شود، در حقیقت اندیشه‌ی یونانی در باره‌ی مفاهیمی مانند جهان، زندگی، مرگ، عشق، انسان و… است. اما تفاوت این خرد درکل با عقل و اندیشه در چیست؟ آنچه‌که مفهوم خرد فلسفی را از مفهوم عقل و اندیشه، محدود و متمایز می‌کند؛ واژه‌ی فلسفه یا فلسفی است. زیرا این خرد، اندیشه‌ی دینی، مذهبی، اساطیری و… نیست، بلکه شیوه‌ای نسبتا خاصی از اندیشیدن است‌که این اندیشیدن، عقلانیت و خردِ فلسفی است.

شاید بپرسیم فلسفه چیست؟ فلسفه واژه‌ای یونانی است‌که معنای آن به پارسی «دوستدار دانایی» می‌شود. دانستن معنای لغوی فلسفه چندان مهم نیست؛ مهم خرد و اندیشه‌ی فلسفی است. یعنی این‌که چگونه می‌توان فلسفی اندیشید و خرد فلسفی تولید کرد. اندیشیدن فلسفی، گونه‌ای از مفهوم‌سازی در باره‌ی رویدادها و چیزها است. مفهوم‌سازی به معنامندی رویدادها و چیزها می‌انجامد. اما این مفهوم‌سازی رویکردی است‌که از مفهوم‌سازی‌های دینی و اساطیری مستقل است. این مفهوم‌سازی خرد انتقادی و فعالیت عقلانی نقدپذیر و پویا می‌انجامد.

بنابراین ادعایی وجود ندارد که خاستگاه اندیشه‌ی فلسفی، خدایان، ادیان و مذاهب است. مشخص است‌که این اندیشه، اندیشه‌ی فردی است‌که فرد توانسته بنابه امکان‌های ذهنی، عقلی و مطالعه‌های خود درباره‌ی چیزها و رویدادها تامل و اندیشه کند. با اندیشه و تامل در باره‌ی چیزها و رویدادها مفهوم‌سازی کند؛ سپس معنای رویدادها و چیزها را به صورت مستدل و تحلیلی توضیح بدهد. اینجا است‌که اندیشه‌ی فلسفی شکل می‌گیرد و اندیشه‌ی فلسفی به تولید خرد فلسفی می‌انجامد. خرد فلسفی می‌تواند توسط سخن و گفتار نیز ارایه شود اما منظور از تولید خرد فلسفی اندیشیدن مکتوب و نوشتاری است‌که تولید متن فلسفی کند. آنچه‌که در این جستار بنام خرد فلسفی یاد می‌شود، تولید متن فلسفی است.

پرسش این است آیا در افغانستان متن فلسفی تولید کرده‌ایم و متن فلسفی داریم؟ منظور از افغانستان، افغانستان معاصر است؛ افغانستانی‌که بعد از مرگ نادر افشار و با رویکار آمدن احمد شاه ابدالی شکل گرفته‌است. بنابراین منظور از افغانستان به پیش از این تاریخ قابل تعمیم نیست.

درست است‌که درکل انسان‌ها برخوردار از فکر، اندیشه و ذکاوت استند. این فکر و ذکاوت عمومی است و فرهنگ شفاهی هر جامعه را شکل می‌دهد. اندیشیدن فلسفی اندیشیدن نظامند، مستدل و تحلیلی است‌که در کتابت و نوشتن شکل می‌گیرد. ممکن دوستان بگویند که فلسفه‌ی گفتاری نیز داشته‌ایم؛ سقراط و فیلسوفان پیشاسقراطی فیلسوفانی بوده‌اند که خرد فلسفی خود را در گفتار ارایه می‌کرده‌اند. دوران سقراط و پیشاسقراط دوران‌های تاریخی با شرایط فرهنگی خود بوده‌است. اما از دوره‌ی افلاطون به بعد که از فلسفه سخن گفته می‌شود، دقیقا منظور فعالیت فکری مکتوب و نوشتاری است‌که موجب تولید متن فلسفی شده‌باشد.

منظور از این بحث نیز فعالیت فکری و عقلانی مکتوب و نوشتاریی است‌که موجب تولید متن فلسفی در افغانستان شده‌باشد. در افغانستان سه زبان نسبتا مردمی داریم که زبان اوزبیکی، پشتو و پارسی است. زبان پشتو و اوزبیکی در افغانستان چندان پیشینه‌ی تاریخی کتابت ندارند؛ بیشتر شفاهی و گفتاری استند. بنابراین تنها زبانی‌که پیشینه‌ی فعالیت فکری مکتوب و نوشتاری دارد، زبان پارسی است.

من هرچه فکر می‌کنم نمی‌توانم کتاب خاصی را در افغانستان در این سه زبان به یاد بیاروم که کتاب فلسفی باشد. به نظرم نیاز نیست‌که دنبال فعالیت فکری مکتوب، پیش از دوره‌ی حبیب‌الله و امان‌الله برویم. در دروه‌ی حبیب‌الله و امان‌الله فردی را بنام محمود طرزی داریم که در باره‌ی جایگاه او در بحث روشنگری و مدرنیت خیلی بزرگنمایی شده‌است. اما از محمود طرزی کتابی‌که بیانگر فعالیت فکری مکتوب در عرصه‌ی خرد فلسفی باشد، نداریم.

دوره‌ی نادرشاه دوره‌ی مخالفت علیهِ مدرن‌گرایی دروه‌ی امانی است. نادرشاه و دربار او بیشتر طرفدار تقویت فکرهای فرهنگی ارتجاعی و سنتی است. در دوره‌ی ظاهر شاه است‌که کم کم نهادهای علمی مدرن مانند دانشگاه‌ها اساس‌گذاری می‌شوند و نسبتا نهادینه می‌شوند. در دوره‌ی ظاهر شاه نیز کدام شخصیت متفکری نداریم که فعالیت فکری مکتوب فلسفی از او مانده‌باشد.

دانشگاه کابل قدیمتر از دانشگاه تهران است. چندان فعالیت اکادمیک و فلسفی از این دانشگاه نداریم که بگوییم این کتاب خیلی خاص توسط این استاد دانشگاه کابل نوشته شده‌است. اما نتیجه‌ی فعالیت علمی و فلسفی دانشگاه تهران نسبت به دانشگاه کابل خیلی چشمگیر است. در دروه‌ای‌که ظاهر شاه پادشاهی چهل‌ساله‌ی خود را در افغانستان سپری می‌کند؛ نظام ایران نیز شاهی است. شاه ایران نهاد فلسفی ایران را تاسیس می‌کند که کتاب سیر فلسفه در غرب توسط محمدعلی فروغی در همین دوره نوشته می‌شود.

متاسفانه ما در افغانستان در دوره‌ی چهل‌ساله‌ی ظاهر شاه در عرصه‌ی شکل‌گیری اندیشه و تفکر مکتوب دستاوردی نداریم. در آخرهای دوره‌ی ظاهر شاه و دوره‌ی داوود آزادی‌های سیاسی نسبتا بیشتر می‌شود که موجب شکل‌گیری جریان‌های سیاسی می‌شود. از جمله‌ی این جریان‌های سیاسی دو جریان سیاسی، که جریان سیاسی اخوانیزم و سوسیالیسم باشد، بیشتر فراگیر می‌شوند. بحث فکری اخوانیزم مشخص است. اگر این جریان تولید فکر مکتوب نیز کرده‌باشد، تولید متن فلسفی نیست. متفکران این جریان، سیاف، حکمتیار، ربانی و… است. حکمتیار ادعا دارد که صد کتاب نوشته‌است اما معلوم نیست‌که چه نوشته‌است.

از جریان سیاسی طرفدار سوسیالیسم نیز فعالیت فکری مکتوبی‌که فلسفی در عرصه‌ی آرای سوسیالیستی باشد نداریم. اگرچه جریان سیاسی طرفدار شوروی بعد از داوود تا دوره‌ی مجاهدان بر سر قدرت بودند. در این دوره نیز فرد متشخصی نداریم که فعالیت فکری مکتوب برای تولید متن فلسفی کرده‌باشد. من شخصا به کتابی از این دوره‌ها برنخورده‌ام که فلسفی باشد.

بگذریم از بحث کتاب فلسفی، حتا به یک کتاب پژوهشی و اکادمیک در باره‌ی فلسفه، فرهنگ، ادبیات و جامعه برنخورده‌ام که یکی از استادان دانشگاه‌های دولتی یا یکی از اعضای اکادمی علوم افغانستان نوشته‌باشند. کتاب‌هایی‌که در این دوره‌ها نوشته شده، تاریخ استند. بعد از محمود طرزی برای فردی‌که از طرف دولت‌های افغانستان خیلی تبلیغ شده، عبدالحی حبیبی است. متاسفانه از عبدالحی حبیبی نیز غیر کتاب‌های تاریخی و سیاسی با رویکرد ناسیونالیسم قومی کدام کتابی‌که تفکربرانگیز و انتقادی باشد نداریم.

پرسش این است‌که چرا در این همه سال که چند دانشگاه و نهادی بنام اکادمی علوم در افغانستان فعالیت داشته؛ جدا از تولید فکر و متن فلسفی، حتا پژوهش‌های معمولِ علمی و اکادمیک دانشگاهی در باره‌ی علوم نداریم که در باره‌ی آن علم منبع و قابل استفاده باشد. دلیل این فقدان پژوهش و فعالیت علمی و دانشگاهی چه می‌تواند باشد؟ آیا برخورد سیاسی و سیاسی بودن دانشگاه و نهادهای علمی دلیل این فقدان پژوهش و فعالیت دانشگاهی در عرصه‌ی علوم است؟ به هرصورت من در این یادداشت قصد قضاوت و بررسی را ندارم. این یادداشت طرحی در این باره است. طبعا قضاوت در این باره نیاز به بررسی و پژوهش دارد که این یادداشت چنین ادعایی ندارد.

بهتر است پرونده‌ی تاریخ معاصر افغانستان، پیش از مجاهدان و طالبان را ببندیم. از دوره‌ی مجاهدان و طالبان بگذریم؛ زیرا از این دو دوره باید توقع رستگاری داشت نه توقع خرد؛ آنهم خرد فلسفی. سخن از خرد فلسفی در این دو دوره، کفرگویی و شرک است. دوره‌ی جدید تاریخ افغانستان پس از سقوط طالبان توسط آمریکا آغاز شده‌است. گویا این دوره، دوره‌ی دموکراسی غربی است. ورود هر جریان فکری و هر گونه کتابی در این دوره در افغانستان باز است. از این دروه نیز تقریبا دو دهه می‌گذرد. در کنار دانشگاه‌های دولتی دانشگاه‌های خصوصی نیز آغاز به فعالیت کرده‌اند. در کنار اکادمی علوم افغانستان، نهادهای گویا پژوهشی دیگر نیز فعالیت می‌کنند که خصوصی‌اند.

در این دوره، اکادمی علوم افغانستان کتاب پژوهشی‌ای‌که درباره‌ی اقوام غیر پشتون افغانستان بیرون داد، اطلس اتنوگرافی اقوام غیر پشتون بود. در این کتاب پژوهشی گفته شده بود چشمان مردم هزاره می‌توانند از یک کاسه‌‌ی چشم به کاسه‌ی چشم دیگر انتقال کند؛ یعنی چیزی بنام بینی در بین دو چشم مردم هزاره وجود ندارد که مانع گذر یک چشم از این کاسه به آن کاسه‌‌ی چشم شود. گفته می‌شود اکادمی علوم برای این تحقیق یک لک دالر هرینه کرده‌بود. به دلیل افتضاح در پژوهش این کتاب جمع شد.

از بحث در باره‌ی کتاب پژوهشی و دانشگاهی در باره‌ی علوم در دانشگاه‌های کشور می‌گذرم. نخست این‌که این یادداشت قصد سخن‌گفتن در باره‌ی آثار پژوهشی و دانشگاهی را ندارد. دوم ممکن آثار پژوهشی و دانشگاهی نسبتا مهمی در این دوره ارایه شده‌باشد که من اطلاع ندارم. اگرچه می‌توانم مدعی شوم که در دانشگاه‌های دولتی، پژوهشی با اهمیتی در باره‌ی علوم صورت نگرفته‌است و حتا دانشگاه‌های دولتی فصلنامه یا مجله‌ا‌ی معتبر علمی ندارند.

کلا تحقیق و پژوهش از نظر روش و مفهوم در دانشگاه‌های دولتی افغانستان ناشناخته و تعریف‌نشده است. اصلا بحث پژوهش و تحقیق در دانشگاه‌های دولتی جدی گرفته نمی‌شود. در دانشگاه‌های دولتی افغانستان چند هزار استاد داریم. هر استاد در هر سه سال باید رتبه‌ی علمی بگیرد. برای گرفتن رتبه‌ی علمی باید یک تحقیق ارایه کند. تحقیق‌هایی را که استادان انجام می‌دهند و رتبه می‌گیرند برایند این همه تحقیق کجا می‌شود؟

بحث را محدود می‌کنم به فعالیت فکری‌ای‌که در این دروه به تولید خرد و متن فلسفی انجامیده‌باشد. آیا در این دوره، فعالیت‌های فکری‌ای داریم که موجب تولید خرد و متن فلسفی شده‌باشد؟ تا جایی‌که من در جریان این دوره استم، مدعیان تفکر فلسفی و روشنفکری زیاد داریم. بنابراین باید ببینیم که این مدعیان تفکر فلسفی، خرد و متن فلسفی تولید کرده‌اند یا فقط اهل گفتار، ادعا و شفاهی‌گری استند.

کسانی‌که در حوزه‌ی دینی- به تعبیرِ «روشنفکر دینی»- می‌اندیشند و تولید متن می‌کنند؛ بنابه منظور این یادداشت در فعالیت فکری مکتوب برای تولید خرد و متن فلسفی نمی‌گنجند. برداشت من به این گونه افراد مانند برداشت آرامش دوستدار و رامین جهان‌بگلو است. جهان‌بگلو در باره‌ی سروش و شریعتی گفته بود که بر خانه‌ی گِلی می‌خواهند یک طبقه، پخته کار کنند. به گفته‌ی آرامش دوستدار دین عرصه‌ی امتناع از تفکر است. اصولا روشنفکر دینی یک اصطلاح متناقض از نظر خرد فلسفی است. درحالی‌که ما شخصیت متشخصی به‌عنوان روشنفکر دینی نیز نداریم.

من علی امیری را پژوهشگر می‌دانم. کار علی امیری در خرد آواره و خواب خرد پژوهشی است. یعنی پژوهشی در سیر تفکر در حوزه‌ی معرفت عقلانی-کلامی زبان فارسی است. اگرچه من به این نظرم که فلسفه و خرد به تعبیر یونانی و غربی آن در منطقه هیچگاه شکل نگرفته‌است‌که بعدا آواره شده‌باشد. همیشه در منطقه اندیشه‌ی مذهبی غزالیون حاکم بوده و گفتمان مسلط فکری بوده‌است. اما علی امیری در کتاب «محمد» دچار اندیشه‌ی رمانتیک مذهبی می‌شود. کسی‌که از آوارگی خرد سخن می‌گوید، نمی‌دانم چگونه گرفتار اندیشه‌ی رمانتیک مذهبی می‌شود؛ در این نیز حکمتی نهفته است‌که ما نمی‌دانیم!.

کسانی‌که از مدعیان خرد فلسفی در افغانستان کنونی به نظر من رسند: رنگین دادفر سپنتا، لطیف پدرام، جواد سلطانی و اسد بودا استند. مدعیان خرد فلسفی طبعا زیاد اند. اما از جمع این مدعیان نمونه عرض می‌شود. سپنتا خود را نماینده‌ی مکتب فلسفی فرانکفورت در افغانستان می‌داند. متاسفانه دچار خاطره‌نویسی از نوع ابتذالِ خودشیفتهِ سیاسی می‌شود. لطیف پدرام خود را نماینده‌ی کل فلسفه‌ی قاره‌ای در افغانستان می‌داند. اما من یک مقاله یا متن معنادار از نوع فلسفی از لطیف پدرام نخوانده‌ام. لطیف پدرام اهل گفتار و شفاهی‌گری است. پانزده اسم را تکرار می‌کند، بعد یک نقل قول ارایه می‌کند؛ معلوم نیست‌که نقل متعلق به کدام آن اسم‌ها می‌شد. جواد سلطانی خوب سخن می‌گوید. به سخن‌گفتن و شیوه‌ی استدال مسلط است. جواد سلطانی نیز اهل تولید متن فلسفی و خرد مکتوب فلسفی نیست. به تعبیر بسیاری‌ها جواد سلطانی در جایگاه متفکر تشریف دارد اما سلطانی خرد مکتوب و متن فلسفی‌ای تولید نکرده‌است. بنابراین جواد سلطانی نیز اهل تفکر گفتاری است. در این جمع تنها کسی‌که اهل تولید متن فلسفی و خرد مکتوب فلسفی است، اسد بودا است. بودا در متن‌هایی‌که در حد جستار ارایه کرده‌است؛ در این جستارها نشان داده‌است‌که می‌تواند متن معنادار فلسفی تولید کند. جذابیت فکر بودا در گفتارش نه در نوشتار معنادار است. اما نمی‌دانم بودا در پسین‌ها چرا فراتر از فیس‌بک نمی‌نویسد. متاسفانه بودا به یادداشت‌نویسی در فیس‌بک تقلیل پیدا کرده‌است. چند سال می‌شود که از بودا جستاری نخوانده‌ام.

با آنچه‌که در این یادداشت طرح شد، ما در این دوره نیز دچار فقدان فکر مکتوب و متن فلسفی به معنای خاص آن استیم. به نظر من خرد فلسفی فرایندی است‌که در نوشتن شکل می‌گیرد. شکل‌گیری خرد فلسفی بیرون از فرایند نوشتن و کتابت معنا ندارد و نمی‌تواند موجب تولید خرد فلسفی شود. خرد فلسفی، خرد مکتوب و مدون است. ما گرفتار فرهنگ شفاهی و بدوی استیم. تصور می‌کنیم فکرکردن و از فلسفه سخن‌گفتن در گفتار آسان و بهتر است اما در نوشتار دشوار. درست است‌که سخن‌گفتن از فلسفه و فکر فلسفی در گفتار آسان است.

نخست این‌که سیر تفکر در گفتار و نوشتار تفاوت می‌کند. در گفتار تفکر مستدل، منطقی و تحلیلی چندان شکل نمی‌گیرد؛ زیرا در گفتار ذهن معمولا دچار پرش می‌شود. اما در نوشتار سیر تفکر مستدل، منطقی و تحلیلی است. زیرا ذهن در نوشتار ملزم به رعایت قواعد دستور زبان، قواعد نگارش و قواعد تفکر منطقی است. در حقیقت تفکر و تفکر فلسفی در نوشتار است‌که شکل می‌گیرد و عمق پیدا می‌کند.

دوم این‌که گفتار و شفاهی‌گری به تولید متن فلسفی نمی‌انجامد. در صورتی‌که متن فلسفی تولید نشود، نمی‌توان از خرد فلسفی سخن گفت. در نبود نوشتار و متن فلسفی هرچه از فلسفه و خرد فلسفی سخن گفته شود؛ متن فلسفی و خرد فلسفی همچنان دچار فقدان خواهد بود.

بنابراین برداشت من این است در نبود مطالعه و فعالیتِ فکری فلسفی مکتوب، سخن‌گفتن از خرد فلسفی حماقت و ساده‌انگاری است. باید این حماقت و ساده‌انگاری مورد نقادی قرار بگیرد تا فعالیت فکری مکتوب برای تولید متن و خرد فلسفی صورت بگیرد. با فعالیت فکری مکتوب است‌که خرد فلسفی شکل می‌گیرد و فقدان خرد فلسفی و متن فلسفی نسبتا رفع می‌شود.

 

Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.

Top Reviews