ترویج فرهنگ مدارا رسالت هر شهروند؛ گفتوگو با مجیب الرحمان اتل
ترویج فرهنگ مدارا رسالت هر شهروند؛ گفتوگو با مجیب الرحمان اتل
سوال یکم: سهم افغانستان از«روز جهانی تساهل و رواداری» چیست؟
با نگاهی به عناصرعمده شکلدهنده فرهنگ جامعه افغانستان، درمییابیم که فرهنگ افغانستان متاسفانه مستعد ترویج خشونت است و فروپاشی حاکمیت دولت و گسست نظم اجتماعی، بهویژه در چند دهه پسین، نه تنها این فرهنگ را تقویت، که الگوهای رفتاری جامعه را که به نحوی از درجه زشتی خشونت میکاهد، جدا تحت تاثیر قرار داده است. از همینرو در جامعه افغانستان نه تنها زمینههای فرهنگی تشدید کننده اعمال غیر تساهل و مدارا محور موجود بوده، بل جنگ و منازعه همچنان بنیادهای اخلاقی جامعه را آسیب رسانده است. در چنین جامعهای ضرورت ترویج ارزشهای مدنی نه تنها وظیفه دولت، که رسالت طیف روشنفکر، عدالتخواه و هر شهروند آگاه جامعه است. شاید به عنوان کشوری که شهروندان آن حتا لحظهای نمیتوانند به دور از سایه خشونت زندگی کنند، تساهل و مدارا که هسته همزیستی مسالمتآمیز را میسازد، بیشتر از هرمکان دیگر، در آن اهمیت پیدا میکند. بدین سبب سهم ما از روز جهانی تساهل و رواداری باید برجسته باشد و مانند بسیاری از روزهای دیگر جهانی که در افغانستان به بهانههای مختلف تجلیل میشوند، نباید سطحی و نمادین در نظر گرفته شود.
سوال دوم: علت اساسی فقدان رفتار متساهلانه و وجود خشونت در جامعه ما چیست؟ از دیدگاه شما آیا مباهات به داشتههای تاریخی، سنت دینی و ابیات عرفانی در این جغرافیا، میتواند راه نجات «امروز» را رقم بزند و یا به نسخه دیگری باید متوسل شد؟
علل نبود تساهل در جامعه را میتوان با تمرکز روی رفتارهای خشونتزا مطالعه کرد. رفتارهای خشونتبار چون قتل و تجاوز به مال و جان دیگران خشونت مستقیم و مشهود شمرده میشود که در آن رابطه آشکار فاعل و مفعول وجود دارد. برعکس هرگاه خشونت در چارچوب بیعدالتی و عدم برابری در ساختارهای اجتماعی بروز کند، خشونت ساختارمند و غیر مشهود در جامعه نهادینه شده از گروههای حاشیه و اقلیتها قربانی میگیرد. این نوع خشونت برعکس خشونت مستقیم، به سادگی قابل تشخیص نیست. از همین رو سطح جرایم و رفتارهای غیر تساهلمحور در میان آنهایی که خود را قربانی یک فرایند تدریجی و تاریخی میدانند بالاتر از بقیه گروههای همگون و اکثریت صاحب قدرت و ثروت در جامعه اند. این نوع قربانیپنداری، ذهنیت ستیزهجو و انتقامگرایانه را تقویت و به اعتماد جمعی آسیب میرساند. از همینرو بین پندار و رفتار رابطه تنگاتنگی وجود دارد که تعامل با دیگران را تحت تاثیر قرار میدهد. ولی ژرفتر از این، هرگاه برای خشونت (فرهنگ) قایل شویم که عناصر آن ارتکاب خشونت را مشروعیت میبخشد و یا حد اقل از قباحت آن میزداید، باید بپذیریم که فرهنگ صلح همچنان وجود دارد که بنیادهای آن را تساهل و همپذیری میسازد. اما دستیابی به آن، بدون درک زمینههای فرهنگی خشونت ناممکن است. گالتونگ، دانشمند نروژی شش مولفه عمده برای فرهنگ خشونت را در نظر می گیرد که عبارتند از دین، ایدیولوژی، زبان، هنر، دانشتجربی و دانش رسمی. در این میان بهطور نمونه اگر نگاهی به مولفههایی چون دین و زبان در افغانستان انداخته شود، دیده میشود که هردوی آن به درجات مختلف توجیهکننده خشونت حاکم در جامعه افغانستان بوده اند. این که چگونه فتواهای ابن تیمیمه بدون درنظرداشت شرایط اجتماعی و تاریخی آن، توسط گروههای تندرو چون داعش احیا و برای توجیه خشونت این گروه چه در افغانستان و یا هم خارج از آن بهکار گرفته میشوند، بخش کوچکی استفاده ابزاری و سیاسی از دین است. طالبان همچنان با استدلال و استناد محدود و جزمگرایانه از دین، حملات انتحاری خود را که در آن افراد غیرنظامی کشته میشوند مشروعیت میبخشند. بدین ترتیب دین ابزار ویرانگری است که در دست دینداران ناآگاه قرار گرفته است. اگر گفته شود که کشتار و خونریزیهای بزرگ تاریخ معاصر افغانستان زیر نام دین صورت گرفته، مبالغه نخواهد بود.
اگر به عنصر زبان نگاه کنیم، نیوتن گارور؛ فیلسوف امریکایی، یک قدم جلوتر گذاشته و آن را حتا به عنوان «نهاد» میشناسد که ضرر رسانی آن بیشتر روانی است تا جسمانی. از نظر او جا گرفتن خشونت در زبان، نوعی خشونت نهادمند پنهان شناخته میشود که میتواند آغازگر انواع خشونت در جامعه باشد. زمانی که کلمات برای شرح یک رویداد زشت بهکار گرفته میشود، کودکان بار معنایی آن را بهطور زشت و هرگاه مثبت بهکار گرفته میشود آن را به شکل مثبت به خاطر میسپارند. بدین ترتیب قابلیت زبان توسعه یافته و فرد را وامیدارد تا خوبی و زشتی گفتاری و باریکیهای نهفته فرهنگی آن را تفکیک کند. جامعه خشونتپرور، صاحب زبان خشن و مردسالارانه است که ارزشهای آن از یک نسل به نسل دیگر از طریق زبان (گفتار و نوشتار) انتقال میدهد. متاسفانه زبان ما در افغانستان زبان خشونت، جنسیتزدگی و سکسیسم است، که نه تنها هر روز برای مشروعیتدهی خشونت به کار میرود، که همچنان در آن از جنس زن با کاربرد واژههای چون سیاهسر، عاجزه، کوچ و بقیه واژههای همگون تحقیر و انکار میشود. ترویج جوکها و فکاهیهای قومی از نظر جامعهشناسان، سرآغاز ذهنیتسازی تبعیضآمیز و کینهتوزی در مقابل دیگران است که بین مردم در افغانستان کاربرد گسترده دارد، ولی پیامد ویرانگر آن کمتر مورد بحث قرار گرفته است. وقتی وارد حوزه زبان میشویم، میبینیم که ادبیات معاصر ما زیر سایه خون و خشونت شکل گرفته تا روح لطیف شاعرانه و تساهل پسند:
گر ندانی غیرت افغانی ام
چون به میدان آمدی میدانی ام
شعرهایی از این دست حامل غرور کاذبی است که به مخاطب افغان انتقال میدهد. در حوزه آموزش غیر رسمی و بهخصوص مساجد، جای دیوان حافظ و گلستان سعدی را امروز آموزههای تندروانه دینی گرفته است. از جمله شش مولفه بالا، دین و زبان فقط دو نمونه کوچکی اند که در جامعه افغانستان به درجات مختلف به خشونت مشروعیت میبخشند. بدون شک، این مولفهها نیازمند موشکافی بیشتر اند و دستیابی به جامعه تساهلمحور، بدون درک این مولفهها ناممکن است. در جامعه سیاستزدهای چون افغانستان باید جدا برای زدودن زمینههای خشونتپرور کار شود تا نسل نو با نرمگویی و نرمخویی عادت کنند و ارزشها را تنها در غیرت توام با خشونت خلاصه نکنند.
سوال سوم: برای ترویج فرهنگ تساهل و مدارا و مبارزه با پدیده تندروی، به ویژه تندروی دینی، نهادهای ملی از جمله دولت، رسانهها، جامعه مدنی، دانشمندان و نهادهای علمی چه کار درخوری انجام داده است؟ آیا کارکرد این نهادها بسنده و مطلوب بوده است؟ چه کارهایی باید انجام شود؟
دولتها صاحب قوه خشونت مشروع اند که برای جلوگیری از خشونت و برقراری نظم در جامعه بهکار میبرند. تخطی از آن باعث ایجاد خشونتهای تازه میشود. دولتهای دموکراتیک خود را مکلف میدانند تا از زمینههای بروز خشونت جلوگیری و برای جامعه تساهلمحور با ارزشهای مدنی کار کنند. از همین رو بحث کارکرد تبلیغاتی احزاب دست راستی در کشورهای غربی وارد گفتمانهای رسمی شده تا مرز بین تبلیغات انتخاباتی و نفرتپراکنی را روشن و با تصویب قوانین جدید، از آنچه که به تساهل و مدارا در جامعه آسیب میرساند، جلوگیری کنند. در ضمن دانشگاهها، نهادهای علمی و اتاقهای فکر در صدد آن بوده تا در برابر اسلامستیزی روز افزون در غرب، تصویری معتدلتر و متمدنتر از جهان اسلام ارایه کنند. شاید گذشته طلایی مسلمانان اندلس الگوی خوبی است که در این زمینه همیشه از اسلام با مدارا در غرب ارایه میشود. به همین خاطر جای تعجب نیست که سالانه دهها و صدها سمینار در رابطه با گذشته مسالمتآمیز مسلمانان، مسیحیان و یهودان که زیر سلطه حاکمان و امیران مسلمان اندلس میزیستند، راه اندازی میشود.
متاسفانه افغانستان بهعنوان کشوری درگیر خشونت، سهم مهمی در راه اندازی گفتمان تساهل و مدارا، بازنگری زمینههای خشونتپرور، جلوگیری از ارایه قرائتهای تندروانه از دین، صدور فتاوی خارج از افغانستان در رابطه با قضایای افغانستان و بقیه موارد که میتواند در جلوگیری و مشروعیتزدایی خشونت موثر باشند، گامهای موثری برنداشته است. فقط کار قابل ملاحظهای در این زمینه صدور فرمان تازه رییس جمهور غنی برای تاسیس دارالافتاء است که ابتکار عمل را از گروههای تندروی چون طالبان و حامیان آنها در اصدار فتاوی که منجر به خونریزی و خشونت در افغانستان میشود، میرباید. این گامیست که باید سالها قبل برداشته میشد.
از طرف دیگر رسانهها به عنوان قوه چهارم، نقش سازنده در سمت و سو دادن افکار عامه دارند. از آنجا که فرهنگ روزنامهخوانی در افغانستان نهادینه نشده و سطح سواد بهطوری فاجعهباری در کشور پایین است، نشریات چاپی بنابر مشکلات مالی در روابط کلاینتالیستیک با اربابان قدرت قرار دارند و همسو با منافع کوچک شخصی گام بر میدارند. از همین رو، نقش عمده اطلاع رسانی به رسانههای دیداری محول شده است. برنامههای تلویزیونهای افغانستان دچار روزمرگی و تکرار نمایشها و سریالهای خشن با درونمایه فرهنگ بیگانه و تجاری اند که روحیه خشونتپروری را میان جوانان تقویت میکنند. مثال زنده آن تقلید از نقش و نام کرکترهای منفی این سریالهاست که روی رفتار جوانان تاثیر ویرانگری گذاشته است. جوانی که خودش را در نقش کرکتر سریال ترکی یافته و پایههای برق را در سالنگ از بین میبرد و بیشتر از پنج میلیون شهروند کابل و اطراف آن را در تاریکی مینشاند، هشداری است که مسوولین رسانهها و وزارت اطلاعات و فرهنگ باید جدی بگیرند. در ضمن بیکاری و بیبرنامهگی باعث شده که شبکههای اجتماعی بین جوانان به ابزار سرگرم کننده تبدیل شوند که بیشتر به نشر شایعه و نفرت میپردازند.
نهادهای علمی همچنان مسوول اند تا با ارایه گفتمانها، ارایه ادبیات تساهل محور، نقد تفکر افراطی، بازنگری متون دینی که از آن برای توجیه خشونت استفاده میشود، نقش فعالتری در راستای روشنگری و ترویج ارزشهای مدنی در جامعه به عهده گیرند. برای قرائت تندروانه از دین، باید بدیل روشنگرانه با توجیهات معتبر ارایه شود.
سوال چهارم: شماری از پژوهشگران ریشههای خشونت و منازعات درازمدت در افغانستان را در: قرائتهایی از اسلام سیاسی، استخبارات منطقهای و قرائت جهان گسترانه از شریعت اسلامی می دانند، دیدگاه شما در این زمینه چیست؟ کدام یک از مولفهها و مفاهیم ذکر شده نقش کلیدی در تولید و گسترش خشونت و جنگ در جامعه ما را دارد؟
در این شکی نیست که استفاده ابزاری از دین و ارایه قرائت تندروانه از آن، بخشی از فرهنگ حاکم خشونت در جامعه افغانستان است. با وجود این که دین عنصر کلیدی تقویت کننده و مشروعیت دهنده خشونت در افغانستان بوده، آن را باید با مولفههای دیگر فرهنگ که به آن در بالا اشاره شد در نظر گرفت.
سوال پنجم: از دید شما بهترین الگو برای حل منازعات در افغانستان، چه میتواند باشد؟
منازعه در افغانستان دارای ابعاد و لایههای مختلف است. به همین خاطر نمیتوان در این زمینه الگوی خاصی را بر همه تعمیم داد. برای جلوگیری از خشونت برخاسته از دین، باید جاگزین آن را در آموزههای دینی و روایات که حکم بر تساهل و تسامح میکنند جستوجو کرد. زبان را باید از واژههای خشونتبار پالایش کرد و نظام درسی مکاتب را طوری آماده ساخت که دانشآموزان با روحیه همدیگرپذیری و احترام به تفاوتها بزرگ شوند. به نسل نو فهمانده شود که خواستهای مان میتوانند حتا در برابر صاحبان قدرت بدون توسل به به زور و خشونت برآورده شوند. فلسفه نافرمانی مدنی بدون خشونت گاندی، که امروزه الگوی تقریبا همه تظاهرات بدون خشونت بوده، بدیل خوبی در این زمینه است. هرگاه قومگرایی را به عنوان ایدیولوژی بپذیریم که گروه خاصی را برتر، برگزیده و شایسته مناصب میداند، راه برای بیعدالتی اجتماعی و بالاخره عکسالعمل خشن بقیه اعضای جامعه هموار میشود. بدین سبب نیاز است تا عناصر مشروعیت دهنده خشونت باید مورد بازنگری قرار گیرند و در هر بخش راههای حل لازم ارایه شوند.
سوال ششم: برای بسترسازی فرهنگ رواداری و مدارا در جامعه و نیز مبارزه با افراط گرایی، جنگ و خشونت چه اقدامی صورت گیرد؟ نسخه بدیل از دید شما در برابر خشونت و تفکر افراطی چیست؟
جواب: پاسخ به آن در بالا ارایه شد.
Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.