تفکر انتقادی بحثی است گسترده که بزرگان اندیشه از گذشتههای دور به آن توجه داشتهاند. تفکری که سنجشگر است؛ هر رفتار و دستاورد عقلانی و منطقی با آن سنجش و قضاوت میشود. انسانی که ذهنش با تفکر انتقادی مزین شده است، هر نتیجهای را بدون تأمل نمیپذیرد. ذهن شکاک و پویا دارد. در ورته دگماتیسم نمیافتد.
در آغاز فقط رفتاری انتقادی تلقی میشد که عقلانی بود. منطقیون و فلسفیون به نتایج رفتارهای عقلانی مهرتایید و لایتغیر گذاشته و آن را حکم قطعی میپنداشتند. در عصر مدرنیسم، ایرادهایی جدی به آن وارد گردید و سبب شد بزرگترین انقلابها در تاریخ اندیشه رخ دهد. از جمله انقلاب کوپرنیکوس؛ قبل از آن این باور حاکم بود که زمین ثابت و میخ جهان است و سیارات و نظامهای دیگر همه به دور زمین میچرخند. اما کوپرنیکوس سنگ بر شیشۀ این باورها زد و مدعی شد که این قاطعیت درست نیست؛ زمین مثل میلیونها سیارۀ دیگر است که به دور خورشید میچرخد و خورشید نیز در گردش است. همچنان آلبرت انشتین نسبیتگرایی را در حوزۀ تفکر و تجربه وارد کرد. «امر عقلانی و تجربی ابطال پذیر است.» این نظری دیگر بود که کارل پوپر در سدۀ بیستم مطرح کرد. از نظر پوپر پس از صد بار تجربه و دریافت نتیجۀ واحد، این امکان وجود که نتیجۀ تجربۀ بار یکصدویکم، متفاوت باشد. پدیدهای که ابطال پذیرباشد، علمی است در صورت که قابل ابطال نباشد تجربی و علمی نیست. اینجاست که نظریهها و تجربهها ابطال پذیراند. شک دکارتی انقلابی دیگر بود که وارد حوزۀ اندیشۀ بشری شد. نظریۀ «کوانتوم» ذرههای اتمی را که یکزمانی کوچکترین عنصر سازندۀ هستهها بود، ریزتر کرد. این تحولات فکری سبب شد تا امکانهای متعدد فکرکردن و دریافتها پدید آید و روشهای متفاوت خوانش متن شکل گیرد. شاخههای علوم به جزئیگرایی تمایل پیدا کرد و رفتهرفته درخت دانش پرشاخوبرگتر و پربارتر شد.
نکتۀ دیگر این است که تفکر انتقادی مدرن، بیشتر ماحصل تلاشهای بزرگمردان اندیشه و دانش در مغرب زمین است. در حوزۀ شرق بنابر حاکمیت قلمرو دینی و باورهای قاطعانۀ آن، راه تفکر انتقادی را مسدود کرده بود. چون در ساحت دین باید از نیرو و منبعی دیگر (وحی الهی) کار گرفته شود و پیروان ادیان ابراهیمی مکلفاند آنچه خدا در کتابهای مقدسش نازل کرده است به آن ایمان داشته باشند و از دریافتها و نتیجهگیریهای شخصیشان دست بکشند. این وضعیتی بود که بعد از ظهور مسیحیت و قبل از رنسانس و مدرنیسم در غرب نیز رواج داشت، اما پس از رنسانس، دامن آن از غرب برچیده شد.
در این میان تفکر انتقادی ابزاری شد تا برای اندیشمندان حق انتخاب و رفتن به راهی مناسبتر را تعیین کند. با تفکر انتقادی میتوان روی ابعاد گوناگون پدیدهها فکر کرد و به نتیجهای منطقی و مستدلتر دست یافت. تفکر انتقادی جهان متکثری دیدگاهها و رویکردها را پدید میآورد. امروزه در ساحتهای علمی نظریهها و رویکردهای متعدد انتقادی شکل گرفته است که امکان خوانشها و دریافتهای متفاوت را برای خواننده فراهم میکند.
در افغانستان اما وضعیت به گونهای دیگر است سرکوب استعداد پرسشگری و تأثیر بد آن روی نوشتن. خواننده در اینجا به سوار و فرار نظریهها روبهرو است. رویکردها در اینجا بیشتر آموزشی است تا عملی؛ اگر به سر و ته بیشتر مقالهها نظر انداخته شود، دیده میشود که فاقد مسأله و پرسش کانونی است. تأسفخوردن خوانندگان دقتنگر و ریزبین زمانی شدت میگیرد که به نوشتهها و کارهایی بهاصطلاح تحقیقی! مجلات و نشریههای دانشگاهها و محیطهای اکادمیکی چون اکادمی علوم افغانستان نظر اندازد. این نوشتهها بیشتر به دیننامهها میمانند تا مقالات علمی ارزشمند. به اینمعنی که گردآورندگان ایننوشتهها تلاش کردهاند تا مکلفیت و دین ترفیع گرفتن را ادا کنند؛ داوران این نوشتهها، بیشترکارمندانی اند که با سوء استفاده از صلاحیت و جایگاهشان به نوشتههای دوستان خود به دلیل خاطرخواهی یکدیگر مهر تایید میزنند. آنان در داوریها تبانی میکنند تا نوشتههای خودشان نیز روز دیگر از سوی همکارانشان رد نشود و اینجاست که چرخههای خیانت و ستم علمی به دور باطل خود ادامه میدهد.
معضل دیگری هم دامنگیر جامعۀ منتقدان شده است؛ این که شماری از منتقدنماها، نظریههای وارداتی جوامع غرب را برای خود درونی نکرده و آن را روی نوشتههایشان سوار میکنند. بدون اینکه مسئلهای در یک کار پژوهشی وجود داشته باشد و روی راه بیرونرفت و حل یک مسئله با توجه به رویکردهای مرتبط فکر شود، روشهای بیربط انتقادی انتخاب کرده و به گردآوری اطلاعات و نوشتن مطالب قالبی اقدام میکنند. آنجاست که خواننده به غیبت مسئله و پرسشهای واقعی و حل آن در نوشتته روبهرو است. ممکن نیست نظریه و نقدی را روی یک متن سوار کرد و تصنعیگونه نمایاند که گویا خوانشی صورت گرفته است.
چندین بار است که بعضی مقالههایم در نشریههای علمی بیرون از افغانستان امر پذیرش نشر را نمیگیرد. داوران مینویسند که به درستی طرح مسأله نشده است. من ماندهام و فشار بینهایت فکرکردن روی طرح مسأله و بازنویسی ویرایش و بازفرستادن و نپذیرفتهشدن.
مقاله یا مطالبی که جنبۀ علمی داشته و چارچوب آن منطقی و مستدل باشند در میان اهل دانش و فضل از ارزشی زیاد برخوردار است. نشریههای معتبر علمی این چنین نوشتهها را بها میدهند و به راحتی منتشر میکنند. از همین راه است که اعضای هیأت علمی مراکز پژوهشی واستادان دانشگاه جایگاه بلندتر علمی و معاش بیشتر بدست میآورند. اما کار زمانی دشوار میشود که فردی قصد کند مقالۀ علمی ارزشمند بنویسد. شاید ماهها یا سالها طول بکشد تا این کار انجام شود. در عصر حاضر کمتر سخن تازۀ علمی تولید میگردد. کمتر کسی پیدا میشود که تولید اندیشه کند. اندک کسانی میتوانند جایزههای علمی جهانی را از آن خود کنند. به قول کلینبروکس، اندیشه یک جمله است، به سختی تولید میشود، مابقی جملاتی است که در دفاع از آن مینویسند. یک مقالۀ علمی، مقالهای است که تولید اندیشه کند و سخن نو بگوید.
پرسش اینجاست که سخن نو از کجا میآید؟ و چگونه شکل میگیرد؟ سخن نو زمانی گفته خواهد شد که مسئلهای وجود داشته باشد. نویسنده یا پژوهشگر به مشکل یا مسألهای برخورد کند. بعدا در بارۀ آن مطالعه، تفکر و تحلیل کرده و پاسخی برای آن دریابد. ذهن انسانها هنگامی به سخن نو دست خواهد یافت که شکاک باشد. هر سخنی را به راحتی، بدون تفکر نپذیرد. جهان، دستگاهی هست که در آن چرخههایی از نسبتها دور میزنند. هر اتفاقی متناسب و مرتبط با اتفاقی دیگر رخ میدهد. نباید به لایههای روساخت حوادث و پدیدهها ایمان آورد وعقلانی نخواهد بود که به آنها با نگاه تابومأبانه یا تقدسگرایانه نگریست. باید به هر اتفاق و نتایجی شک کرد. ذهن پرسشگر ذهن انتقادگر است که همهچیز را با دید منتقدانه ارزیابی میکند. درک روشنتر از جهان در رویارویی ذهن و هستی زمانی بیشتر فراهم میگردد که شکاکیت و پرسشگری وجود داشته باشد. این ذهن پرسشگراز آوان کودکی در انسان شکل میگیرد. کودک هنگامی که لب به سخن میگشاید، روند تفکر و پرسشگری در ذهن و روانش آغاز شده و از هر در و دیواری بر سرش سؤال میبارد. شدت این پرسشگری زمانی زیادتر میشود که کودک پا به بزرگی میگذارد و وارد محیطهای بزرگتر اجتماعی میشود. میزان کیفیت و تسهیلات محیط آموزشی و پرورشی در رشد یا رکود پرسشگری کود فوقالعاده مؤثر است.
اینجا پرسشی دیگر نیز به میان میآید، این که چرا در کشورهای جهان سومی چون افغانستان، مقالات یا سخنانی که اندیشمندانه باشد و حرف جدیدی در خود داشته یا ارزش علمی داشته باشد، تولید نمیشوند؟ باید گفت که بیشتر آدمها درهنگام برخورد با مسائل دوروبر خود بیخیال هستند. به راحتی از کنار مشکلات یا پرسشها رد میشوند. یا اصلا به آنها فکر نمیکنند. برای کشورهایی که به لحاظ علمی و فرهنگی عقبماندهتراند یا زمینۀ آموزش و پرورش معیاری و با کیفیت برای شان فراهم نبوده است، کمتر پرسش خلق میشود یا هم ممکن است روند پرسشگری در ذهنش شکل نگرفته باشد. به صورت کلی عوامل زیر در بهمیانآمدن مشکل یادشده دخالت دارد:
یک. حاکمیت پدرسالاری و جریان دیکتاتوری در خانوادهها
همانگونه که تذکریافت، کودکان پس از این که به سخنگفتن آغاز میکنند، استعداد ذهنی و زبانی شان نیز پا به رشد مینهد. برای کودکان نیاز است که زمینۀ تفکر و خلق پرسش مساعد شود، نه اینکه سخنان و پرسشهایشان در گلو خفه شود. در جوامع پدرسالار و دیکتاتوری مثل جامعۀ افغانستان، کمتر این اتفاق میافتد که کودکان به پرسشگری و تفکر وا داشته شوند. برعکس، خواستهها، امیال و اعتمادبهنفسشان سرکوب میشود. خانوادهها به آنان اجازه نمیدهند اظهار نظر کنند. به غرورشان توجه نمیشود. آنان نمیتوانند ذهن پرسشگر داشته باشند، برعکس، دیدگاه و عقیده دیگران برآنها تحمیل میشود.
دو. نبود نظام معیاری آموزش و پرورش
کودک، رفتهرفته بزرگتر میشود و در محیط کلان اجتماعی گام میگذارد. آدمهای دوروبر و محیطهای آموزش و پرورش، تأثیر مستقیم روی رفتار کودک میگذارد. برای اینکه کودک بتواند با محیط خودش به راحتی تعامل کند و هزاران پرسشی که در ذهنش شکل میگیرد پاسخ پیدا کند باید فضا طوری سازماندهی شود، که کودک آزادانه و فارغ از هر فشار و امر، تفکر و تدبیر کند و برایش جهانبینیای انسانیتر رقم بخورد. در افغانستان اما برعکس اتفاق میافتد. جامعه و سازمانهای آموزشی و پرورشی هیچگاهی به این نیاز کودکان و نوجوانان، پاسخ نگفته و هر روز فضای تفکر و انتقاد را تنگ و تنگتر میسازد. جامعه و فضای آموزشی افغانستان طوری ترسیم شده است که نهتنها کودک را هیچگاهی به تفکر و پرسشگری وادار نمیکند بلکه زمینههای فکرکردن نیز از او گرفته میشود. هرچه در خوردشان قرار گیرد، بدون تفکر و شکاکیت آن را میپذیرند. در نتیجه، نسل بعدی دنبالهرو همان نسل خواهد بود نسلی که در منجلاب دگماتیسم و قاطعگرایی فرو میرود؛ نسلی که بار دیگر فضای پدرسالاری را بر کودکان تازه به دورانآمده تحمیل خواهند کرد. و این دور باطل بارها تکرار میشود.
سه. قداستپنداری، تابوباوری و قاطعانگاری هنگام مواجه با حوادث و رخدادها
تحکیم و تداوم خداباوری سنتی و مذهبگرایی افراطی، در میان مردم افغانستان یکی از عواملی دیگر است که مردم این کشور را از تفکر و پرسشگری واداشته است. مردم این سرزمین از همان آوان کودکی طوری پرورش مییابند که باید به همه گپوگفتهای بزرگان، ملایان، و پیشگاماندینی ایمان بیاورند. حرف آنها حرف خدا نمایانده شده و حدیث شان سخن پیامبرتلقی میشود. از سوی دیگر طرف، نیز با قاطعیت و جزماندیشی در مورد زمین و زمان گپزده و قضاوت میکنند و در مواضع از خود ایستادگی نشان میدهند . با این وجود، در جامعههای سنتی مثل افغانستان، سخنگفتن در مورد بارۀ بسیاری از موضوعات، حوادث و پدیدهها تابو پنداشته میشود. کسی حق ندارد در مورد آن فکر کند یا حرف بزند. از آن جمله سخنگفتن عقلانی در مورد هستی، وجود یا عدم وجود خدا، زندهشدن پس از مرگ، سکس و… . این وضعیت سبب شده تا بسیاری موضوعاتی که تابو نیستند کماکان تابو پنداشته شود و کسی در مورد آن پرسشی مطرح نکرده و سخن نگوید. در نتیجه، حتی روی بسیاری از مسأئل معمول روزمره نیز کسی فکر نمیکند و آن را دودوتا چهارتا میبینند.
این عوامل سبب شده است برای افراد جامعه، پرسشی خلق نشود و پژوهشگری هم که میخواهد طرح مسأله کند چیزی به ذهنش نمیآید و نمیتواند بیندیشد یا پرسش خلق کند. اینجاست که نوشتن و تولید یک مقالۀ علمی در افغانستان دشوار و گاهی ناممکن شده است. پرسشگری و طرح مسئله برای اکثر پژوهشگران در افغانستان شبیه گذشتن از هفتخوانخوان رستم است.
Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.