موراکامی: ما گم‌گشتگانیم

نیلاب موج سلام، نویسنده و مترجم

 

برگردان از آلمانی به فارسی دری: نیلاب موج سلام

 

      

موراکامی:”میخواهم به جوانان نشان بدهم، آرمان‌گرایی یعنی چه؟”

هاروکی موراکامی مینماید انگار کتاب بنویسد. در واقعیت می‌خواهد جهان را نجات بدهد

 

ـ آقای موراکامی چه را در سکتها [گروه‌هایی که زیر برنامههای مذهبی، فلسفی و سیاسی مردم را مغزشویی می‌کنند و ریشه در مسیحیت دارند] افسون کننده یافته اید؟

ـ توضیح‌اش پیچیده است.

ـ ده سال پیش در یکی از کتابهای مسلکی در پیرامون سکت اَوم ـ شاین ـ رکویو، کسانی که با گاز زهری در ایستگاه ترن توکیو حمله کرده بودند، نوشتید. سوژه رمان نو شما ـ 1984 همچنان روی این موضوع میچرخد

ـ  من آنگاه قضیه را علیه جنایت‌کاران نامبرده پی گرفتم. گاهی که حکم اعدام آنان صادر گردید، آنجا بودم.

 

ـ سیزده نفر در سال 1995 در اثر انفجارها کشته شدند، 6 هزار نفر زخمی؛ شمار زیاد مردم آن عمال را جنایتکاران دیوانه خواندند. برای شما انگیزه جنایت آنان چه دلچسپی داشت؟

ـ آنان جنایت سنگین را مرتکب شدند اما نمیدانم، به شکلی از اشکال جنایت‌کاران عادی نبودند.

 

ـ شما خود را بودیست گونه میگیرید.

ـ آنان در پی حقیقت بودند، اما مغزشویی شدند و دساتیر را پذیرفتند. مانند جنایتکاران جنگی که به دستور افسران شان مردم بیگناه را به گلوله میبندند. یک سکت مثل دستگاه نظامی کار می کند و من میخواستم در آن پیرامون بنویسم. کتاب مسلکی نمی‌تواند به شکل بایسته موضوع چنان مرکب مبهم را بیان بکند. لذا این بار در آن مورد رمان نوشتم.

ـ آیا پیشوای سکت رمان شما تصویریست از شوکو اسهارا ـ  پیشوای سکت اَوم؟

ـ نه، اسهارا برای من جالب نبوده است. پیشوای سکت من جالبتر است.

 

ـ پیشوای سکت شما به دختران جوان تجاوز می‌کند، حتا به فرزند خودش. آن را نوعی فرهنگ قابل معامله میسازد. یک چهره زننده؛ اما اَومامی ـ شخصیت مرکزی زن رمان شما، نخست به افسونگریهایش می‌پردازد.

  ـ پیشوای سکت من در نخست یک انسان خیلی معنوی و سلیم بوده است.

 

ـ با انگیزههای سیاسی.

ـ بلی. اما از یک لحظۀ معین به کج راهه میرود. روح او ـ چه قسم بگویم ـ به گونهای از سوی یک قدرت تاریک تصاحب میگردد. چنین چیزی وجود دارد. آن گونه [آن دم] به نظرم رسید و من هنگام روند کار قضیه حسش کردم. “چنان چیزی” شکل واقعی ندارد اما می زید.

 

ـ این پیشوای سکت شما خود را بی گناه می‌خواند؛ حتا درد میکشد. چیزی کم می‌ماند که خواننده با او همدردی کند.

ـ پلوت ـ کار هنرپیشگی سخت چند بعدیست. رابطه میان او و شخصیت مرکزی دیگر به نام اَومامی، مبهم است.

 

ـ شما به زندگی در کمونها نیز دیدگاه مثبت می‌بخشید.

ـ بیگمان. اعضای کمون‌ها خود را از کپیتالیسم افراطی محیط عقب کشیده اند. دنیای کوچک برای خود ساخته اند. به کشاورزی فرآوردههای سالم می‌پردازند. از آلات تخنیکی کار نمیگیرند. کتاب می‌خوانند، باخ میشنوند. یک زندگی ساده، یک زندگی خوب را می زیند. من خودم گیاه‌خوار استم. ورزش میکنم. اما [و] به گروهی اعتماد نمیکنم. در هر تشکل، بایستی قدرتی حکم براند در غیر آن صورت از هم می‌پاشد. من این را نمیپسندم. می‌خواهم یک فردگرا باشم در هر لحظه.

 

ـ رمان شما در سال 1984 بازی میکند، اما آن یک گذشتۀ غیر واقعیست، گذشتهای که به آن شکل هرگز وجود نداشته است. چرا یک رمان ساینس فکشن ننوشتید که  آینده در آن بازی بکند؟

ـ ساینس فکشن را دوست ندارم. در فلمهای ساینس فکشن دنیا تاریک است؛ همیشه می‌بارد. مردم لباس تیره می‌پوشند.

 

ـ پس چرا یک رمان در زمان حال نه؟

ـ  زمان حال ما در نظرم غیر واقعی میآید. این احساس را خیلی ها دارند. ما دیگر نمیتوانیم بگوییم چه واقعی و چه غیر واقعی است یا سورریال. دنیای امروز بیشتر دنیای فانتزی  و خیال را می‌ماند. به این سبب فکر کردم، دنیای دیگری نیز بایستی وجود داشته باشد. دنیایی که در آن بوش انتخاب نشده باشد تا جنگ عراقی به وقوع نپیوسته باشد.  میخواستم چنان یک دنیایی را بیابم.

 

ـ بسیار خوب، تمنا دارید که در این زمان گذشته دیگر چه بیابید؟

ـ باید دلایلی وجود داشته باشند، چرا چنین که شده، شد. ما چرا در این پراگندگی غرق گشتیم؟ ما جاپانیها پس از جنگ سخت کار کردیم. فکر کردیم، خوشبختی با ثروت یکجا میآید. اما خوشبخت نشدیم. سپس اقتصاد رونق گرفت. بازهم خوشبخت نشدیم. اکنون چگونه می‌توانیم خوشبخت شویم؟ این پرسش بزرگیست که جاپانیها از ما می‌پرسند. ما گم گشتگانیم. مفهوم نو نمییابیم. در 1984 می‌خواستم تعریف کنم که چگونه در این موقعیت قرار گرفته ایم.

 

ـ شخصیت مرکزی مرد رمان شما ـ تینگو یک نویسنده جوان است؛ مثل شمایی که در سال 1984 بودید؟

ـ تینگو پنج سال جوان‌تر از “من” یست که در سال 1984 بودم. این تفاوت کلان است. من در سالهای 1968/69 در دانشگاه بودم. آن، سالهای انقلاب‌ها و فرهنگهای متضاد در جاپان بود. تینگو تمام این انقلاب‌ها را ندید.

 

ـ پس تینگو به نخستین نسل غیر سیاسی جاپان بستگی دارد؟
ـ پس از انقلاب جهانی فرهنگی در پایان سال
های شصت مردم غیر سیاسی شدند. در جست‌وجوی ارزشهای نو برآمدند، در پی فرهنگ‌ها. میخواستند به سوی طبیعت بازگردند، در کمون‌ها داخل شدند. خودم به نسل آرمانگرایان پیوند داشتم. برای ما آرمان‌گرایی خیلی مهم بود. ما فکر میکردیم که دنیا بهتر و بهتر می‌شود. چه گوارا این کار را انجام داد. جان لیونن چنان کرد. امروز اما این باور وجود ندارد. آن تنها یک خواب بود. امروز دیگر آرمانگرایان وجود ندارند. آنان با سال‌های هفتاد ناپدید گشتند. امروز چهل سال پستر، کمتر کسی باور به بهتر شدن وضع جهان دارد. این جاست که من به چشم یک رسالت میبینم، به نسل جوان نشان بدهم، آرمانگرایی چه معنا می‌دهد یا میداد. باید به جوانان جاپان نشان بدهم که در سال‌های شصت و هنگام جنگهای جهانی چه روی داد. من پس از جنگ تولد اما به گونهای با آن آشنا شدم. باید تاریخ را به نسل دیگر برسانیم.

 

ـ آیا اعضای سکت‌ها در رمان شما ایدیالیستانی استند که به راه نادرست سوق داده شده اند؟
ـ بلی.

 

ـ در رمان شما یک بانوی سالمند ثروت‌مند به اَومامی جوان پول میدهد تا او مردانی که به زنان تجاوز کرده اند را به قتل برساند. او می‌خواهد دنیا را از وجود این مجرمان شریر پاک بسازد ـ آیا او همچنان یک ایدیالیستیست که به کج راهه سوق داده شده است؟
ـ به‌کلی. در کتابم، سخن از آرمان
گرایی افراطیست. همان‌گونه که در سالهای هفتاد بود. آن زمان در جاپان رنگو سکیگون ـ ارتش سرخ جاپان قابل مقایسه با بادَر ماییندورف آلمان و سکت اَوم بود. یک شمار زیاد از نسل من جنگندههای تجارتی در حوزه اقتصاد شدند. نیز این افراطیست. اشکال مبارزات تندروانه برای جامعه مفید نبوده است.

 

ـ شما سالهایی را در امریکا سپری کردید. 1995 به جاپان بازگشتید، برای این که ـ به قول خود تان ـ خواستید پس از حمله گاز از سوی سکت اَوم و زلزله کوب به حیث یک شهروند متعهد عمل کنید.

ـ حمله گاز زهری و زلزله در کوب ِ در 1995 جاپان را تغییر دادند. مردم بی‌هدف گشتند. دیگر نمیدانند که چه درست و چه نادرست است. به این سبب یک شمار زیاد می هراسند.

 

ـ چنین بی اعتمادیی تنها در جاپان که نیست.

ـ از آغاز سالهای 90 کتاب‌هایم آرام آرام ترجمه و به ویژه در دو کشور با اشتیاق پذیرفته شدند: روسیه و آلمان.  به باور من این موضوع به فروریختن دیوار برلین و فروپاشیدن کمونیسم بستگی دارد. این حادثات برای مدت کوتاه آلمان و روسیه را در یک هرج و مرج فرو برد، آن‌گونه که باری در یکی از کتابهایم آمده است. در امریکا از یازده سپتامبر بدینسو بیشتر خوانده میشوم، در این اواخر در چین همچنان. 1984 در آن‌جا با شمارگان یک میلیون شروع کرد. کمی شوک دیدم. یک میلیون در چاپ نخست.

 

ـ بازارمطالعۀ آسیا در حال رشد است.

ـ میگویند که نیز مرکز معنویت رفته رفته سوی آسیا می‌چرخد. مثل توازن میان شرق و غرب. کنجکاو استم که چه‌ها انتظار ما را میکشد. از منظر سیاسی و اقتصادی نمی‌توانم به موضوع بنگرم زیرا معلومات ندارم. اما میتوانم به خوبی مجسم کنم که ادبیات چگونه تکامل می‌کند: رمانها توان‌مندتر می‌شوند، مثل سدۀ نزدهم. دیکنز، بالزاک، داستایوسکی. در سدۀ بیستم بیشتر خودخواهی مطرح بود.

 

ـ و سدۀ بیست و یکم باز به سدۀ رمانهای بزرگ می‌پیوندد؟

ـ بلی خود را با اشتیاق مسکن گزین مغاره مجسم میکنم. بدون برق، بیرون از خانه خیلی تاریک. آدم‌ها گرد آتش نشسته اند و به قصههایم گوش فرا می‌دهند. این تصویر شادمانم میسازد. وظیفه من است تا معماهای تازه پیدا کنم. اما باید مواظب باشم. داستانهایم بایستی سحرآفرینان خوب داشته باشند نه بد.

 

ـ آیا شما هنوز یک ایدیالیست استید؟

ـ فکر می‌کنم بایستی سیستم جامعه را از نو بسازیم. برای آن به چشم انداز و پرنسیپهای قوی ضرورت داریم. این دیدگاه با ابهامات سر و کار دارد.

 

ـ در یکی از داستانهای شما پشک‌ها میتوانند گپ بزنند. فرا طبیعی بودن برای شما از اهمیت به‌سزا برخوردار است.

ـ اگر داستانی خوب باشد مردم خوش میشوند، بی اعتنا در کجای دنیا. اما در آسیا و اروپا مرا خیلی متمایز از هم می‌خوانند. اروپاییان و امریکاییها می‌خواهند یک داستان را منطقی بفهمند. خوانندگان آسیایی [هنگام خواندن داستانهایم] بیمنطق[ نه به معنای توهینآمیز آن، بل عاطفی] استند. می‌خواهم بگویم، آنان قصه را چنانی که است، می‌پذیرند.

 

ـ آیا آسیاییها خشونت را در کتابهای شما ساده میگیرند؟
ـ بلی من کتاب‌های ترسناک نیز می
نویسم. در مورد چیزهایی مثل خشونت و تجاوز. برای دریافتن پهلوهای خوب ناگزیرم در پیرامون کنارههای بد بنویسم. یکی بدون دیگری ناممکن است.

 

ـ گزارشگران پاره فرهنگ روزنامههای جاپان هنوز کتاب‌های شما را انتقاد میکنند. آیا دلیل این دشمنی را می‌فهمید؟

ـ من هم نمیدانم که آنان چرا کتاب‌هایم را نمیپسندند. شاید برای این که خود را طبق خواستهای شان عیار نساختهام  از آغاز آن چه خواسته ام، نوشته ام و از همان نخست برای‌شان  قطعه نامیمون یک بازی بوده ام. این یکی از دلایلی است، چرا آن زمان از جاپان به امریکا رفتم.

 

ـ در عوض خوانندگان جاپان از همان نخست شما را دوست داشته اند. چه وقت دانستید که میخواهید نویسنده شوید؟

ـ هفت سال سرپرستی یک کلوپ جاز را به عهده داشتم. آن قدر کارم زیاد بود که به چیز دیگر جز کلوپ جاز نمی توانستم فکر کنم. تا که روزی ـ اپریل 1978 بود ـ فکر نوشتن به سرم زد. یک خودرنگ و کاغذ خریدم و با آنها آغازیدم. بیشتر بامدادان، وقتی کلوپ را میبست، می‌نوشتم. پیش از آن هرگز ننوشته بودم. اما کتاب زیاد خوانده بودم. بسیار زیاد. در دورههای نوجوانی، سال‌های بیست سالگیم. برادران کارامازوف را سه بار. جنگ و صلح را سه بار. تاکنون با کسی برنخورده ام که به اندازه من کتاب خوانده باشد. دیوانه کتاب استم.

 

ـ با آنهم خیلی تاخیر کردید تا خود به نوشتن آغازیدید.

ـ وقتی داستایوسکی و بالزاک را می‌خوانید فکر نمیکنید، خود تان بتوانید روزی بنویسید ـ آنان عالی استند. با بیست و نه سالگی به قدر کافی دیده بودم تا تلاشی بکنم. کتابچه را به چاپخانهای فرستادم که بی درنگ مبلغی را پیشنهاد کرد.

 

ـ تا چه مدتی سرپرستی کلوپ جاز را به عهده داشتید؟

ـ دو سال دیگر که خیلی خسته ام ساخت. پس، کلوپ جاز را فروختم. میدانستم تنها در صورتی می‌توانم بهتر شوم که بنویسم.

 

ـ آیا امروز با کتاب‌های تان راضی استید؟

ـ با”1984″ راضی استم. اما میخواهم از این خوب تر بنویسم. گاهی که سی و پنج، چهل ساله بودم، فکر میکردم بتوانم کتاب‌های بیشمار بنویسم. امروز دیگر نه. شاید دو یا سه کتاب دیگر. برای آنها باید توانمند باشم. می‌خواهم بهتر و ژرف تر بنویسم. من حریص استم. این برای یک نویسنده خوب است. میدانید، از خوشی نمی‌توانستم باور کنم، وقتی از راه نویسندگی توانستم معیشتم را تأمین کنم. تا زنده هستم، می‌خواهم نویسنده بمانم.

 

 

 

 سرچشمه: زود دویچی تسایتونگ، شمارۀ مسلسل 40، 2010

 پرسشگر و خبرنگار: کریستوف نایدهارت

Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.

Top Reviews