عصر رهبران پوپولیست و اقتدار کاریزماتیک در اروپا پس از جنگ جهانی دوم به پایان رسید. صدماتی که برخی از رهبران کاریزماتیک به کشورهای شان وارد کردند به اندازهای بود که دیگر شمار زیادی از مردم شوق داشتن چنین رهبرانی را نداشته باشند. حداقل در چهل سال پسین مناسبات سیاسی و فرهنگی در افغانستان به گونهای بوده است که به ظهور رهبران قومی کمک کرده است، کسانیکه خودشان را به عنوان ناجیان قوم مطرح کرده و کارنامههایشان تاثیرات بسیار خطرناکی بر افزایش گسست قومی در کشور برجای گذاشته است.
پیش از پرداختن به موضوع اصلی این مبحث، قابل یادآوری است که نگارنده هیچ شخصیت سیاسی کنونی در افغانستان را شایسته رهبر بودن نمیداند و استفاده از واژه رهبر صرفآ برای فهم آسان جایگاه سیاسی و اقتصادی کسانی است که در سیاست افغانستان در چهل سال گذشته و برخی از آنها از بیست سال گذشته نقش داشته اند. من باور دارم که موجودیت رهبران نشاندهنده یک جامعه ایستا و بدوی است و در قرن 21 نقش برخی از چهرهها در جامه رهبر به مفهوم پسافتادهگی فرهنگی در کشور است.
آسیب رهبر آفرینی
در چهل سال گذشته در افغانستان آسیب بسیار خطرناکی قد بلند کرده است که بر کلیه مناسبات اجتماعی و سیاسی کشور تاثیرات منفی برجای گذاشته است. این آسیب همانا رهبرزدگی و ظهور نیمچه رهبران از درون چنین مناسباتی است.
رویدادهای چند دهه اخیر نشان میدهد که رهبران قومی افغان در مورد مسایل اساسی مملکتداری روحیه سوداگری و سودجویی دارند، دیکوریشن اندیشه آنها به اقتضا زمان بستگی دارد. اگر زمانی جنگ و یا آنچیزی که از آن به عنوان جهاد یاد میکنند ارزش داشت، دیکوریشن ذهن خود را با آن تزیین میکنند و اگر بازار دموکراسی گرم شد، برایشان دکان تازهای میگشایند.
ما با پدیده رهبرزدگی روبرو هستیم، پدیدهای که مانع تغییرات اجتماعی در کشور میشود. رهبر زدگان و یا پیروان رهبرها اراده خود را از دست میدهند و رهبران خود را تجلی معرفت و فضیلت میدانند و رهبران خودخوانده به پیروان زامبیمانند و فاقد اراده نیاز دارند تا مقام و شوکت کاذب شان را حفظ کنند. در سه دهه اخیر صرفآ چند خانواده بر سیاست افغانستان حاکم اند، آنها به منابع اقتصادی بزرگی دست یافتند و همواره با حربه قومیت و مذهب در تلاش حفظ جایگاه شان میباشند.
در تاریخ معاصر افغانستان هیچ چیز به اندازه ژن مشترک برای برخی سودآور نبوده است. اگر از حکومتهای سلطنتی بگذریم در هژده سال گذشته از بطن مناسبات رهبرگرایانه افغانستان، نیمچه رهبرانی ظهور کردند که قدرت و ثروت برای آنها از طریق وراثت انتقال نموده است. سیاستمداران افغان در صدد حفظ چیدهمان مهرههای قدرت هستند و نمیخواهند تا کسانی جای آنها را بگیرند که دارای ارتباط خونی با آنها نیستند. این افراد به نابرابری اجتماعی کمک میکنند و به اشرافیت سیاسی نیز مشروعیت میبخشند. در افغانستان هویت انتسابی همچنان به عنوان یک برگ برنده برای سیاستورزی شناخته میشود.
نقش رهبران قومی در ترویج دروغ و نیرنگ
سیاست مداران افغان به عنوان الگوهای نقش به شدت در تیوریزه کردن و ترویج زورگرایی، دروغ، حیله و فریب در جامعه تاثیر گذاشته اند. این سیاستمداران هم در گفتار و هم در کردار نشان داده اند که بهترین روش برای موفقیت سیاسی همین است که باید به دروغ متوسل شد، با حیله و فریب حریف را به حاشیه راند، سایر رقیبان را بدنام کرد و با دامن زدن به مسایل قومی به قدرت دست یافت.
بسیاری از این چهرههای سیاسی با استفاده از تهدید و قدرتنمایی میخواهند که به اهدافشان برسند، آنها برای مخاطبین و حامیانشان یادآور میشوند که زبان تهدید میتواند آنها را آنها را کمک کند تا در جایگاه مناسبی قرار گیرند.
در فضای سیاست افغانستان بیشتر بازیگرانی مورد ستایش قرار میگیرند که حیلهگرتر باشند. چند ماه پیش، یکی از چهرههای سیاسی که به زکاوت و حیلهگری سیاسی شهرت فراوانی دارد هم از سوی مخالفین و هم از جانب موافقین خود مورد ستایش قرار گرفت. موافقین و مخالفین او بر این امر متفق بودند که او به حد کافی حیلهگر و فریبکار است و باید او را به خاطر داشتن چنین خلاقیتی تحسین نمود. آنچه در چنین فضایی بازنمایی میکند منطق سیاستورزی مبتنی بر حیله و تزویر نزد کنشگران سیاسی در کشور است. فقدان اخلاق در فعالیتهای سیاسی به شدت برای جامعه افغانستان آسیبزا میباشد. رهبران سیاسی افغان اخلاق را قربانی منافع کوتاه مدت شان کرده اند. گفتار و رفتار آنها برای نسل کنونی بدآموزی داشته است.
تاریخ معاصر افغانستان نشان میدهد که دروغ، فریب، حیله و زور کاربرد فراوانی برای حفظ قدرت سیاسی داشته است و نمونههای بسیاری از آنها در تاریخ افغانستان وجود دارد که میتوان از خیانت عاشقالله شینواری به شاهزمان، بدقولی و فریب دادن حبیبالله کلکانی با سوگند به قرآن برای تسلیم شدن او از جانب نادر خان و سپس به قتل رساندن او، تظاهر به وفاداری از سوی حفیظ الله امین به نور محمد ترهکی و سپس به قتل رساندن او و چندین مورد دیگر را باید از جمله پشتوانههای تاریخی اهمیت دروغ و فریب در سیاست افغانستان دانست.
از جانب دیگر نفس انقلابها، کودتاهها، شورشها و جنگها در تاریخ افغانستان نشاندهنده این است که رسیدن به منافع و قدرت سیاسی صرفآ با توسل به زور و خشونت امکانپذیر بوده و گروههای سیاسی با این پیشفرض همواره رفتارهای شان را توجیه مینمودند. امروز نیز کم نیستند کسانیکه به برخی از جناحهای سیاسی پیشنهاد میدهند که با توسل به زور به قدرت سیاسی دست یابد.
رهبران سنتی و تکنوکرات اخلاق را قربانی منافع کوتاه مدت شان نموده اند و تحفهشان برای نسل کنونی این است که دروغ بگویند و به حیله و زور متوسل شوند تا پیروز گردند. رهبران سنتی در رکود جامعه افغانستان نقش اساسی داشته اند. آنها در حفظ الگوهای سنتی جامعه تلاش کردند و علت محبوبیت آنها در میان گروههای قومی و سنتی جامعه افغانستان این است که آنها نزد افکار عمومی در مقایسه با چهرههای نوگرا و تابوشکن قرار میگیرند و مردم به آنها به عنوان حافظ ارزشهای اجتماعی نگاه میکنند.
نقش رهبران سیاسی در جلوگیری از تغییرات اجتماعی
دلخوش کردن به رهبران سنتی برای انجام دگرگونیهای اساسی در جامعه اشتباه محض است. رهبران سنتی افغان با الگوهای اجتماعی موجود هیچ مشکلی ندارند و برای همین اگر با دید جامعهشناختی به موضوع نگاه شود، رهبران قومی از جمله موانع اساسی دگرگونی و تغییرات اند، چون هرگونه تغییر به جایگاه آنها صدمه جدی وارد میکند. تغییرات اجتماعی مستلزم کار فرهنگی اساسی میباشد و نیاز است تا جریان گستردهای شکل بگیرد که در برابر الگوهای اجتماعی موجود در جامعه افغانستان قرار بگیرد و با آنها مبارزه کند. رهبران سیاسی فاقد توانایی برای خلق تغییرات مثبت اجتماعی اند چون این تغییرات نیازمند کار سازمانی و هدفمند و مبتنی بر تخصص است.
موجودیت رهبر در یک جامعه مانع تغییر و دگرگونی اجتماعی است و از جانب دیگر، رهبران جلو دموکراتیک شدن جامعه را نیز میگیرند. رهبران با توسل به قوممداری است که رهبر میمانند و اینگونه عواطف و احساسات پیروان شانرا در دست میگیرند و از آنها همواره برای منافعشان استفاده میکنند.
نقش رهبران سیاسی بر گسترش قوممداری در افغانستان
قوممداری مهمترین سد فراروی دموکراسی در یک جامعه است، هرزمانیکه گروههای قومی در باتلاق قوممداری سقوط کنند و ارزشهای شان را بهتر از فرهنگ و ارزشهای دیگران تلقی نمایند، به وجود آمدن یک جامعه کثرتگرا غیر ممکن خواهد بود. دموکراسی بیشتر از هرچیز نیازمند یک جامعه کثرتگرا است که تنوع آرا احترام گذاشته شود و گوناگونی باورها در آن محسوس باشد.
رهبران سیاسی افغان با چنگ زدن به ریسمان قوممداری مانع تحقق ارزشهای شهروندی میشوند. رهبران برای اینکه رهبر بمانند و پیروانشان را از دست ندهند، نیاز دارند تا همواره از الگوهای اجتماعی که در جامعه وجود دارد پیروی کنند و از دایره ارزشها، فرهنگ سنتی و هنجارهای جامعه هرچند بدوی باشد عدول نکنند در غیر آن، آنها پایگاه خود را از دست میدهند.
امان الله خان نمونه یک رهبری است که الگوهای اجتماعی آنزمان افغانستان را کنار گذاشت و خواست به عنوان قهرمان دگرگونی و تغییر صدرنشین باشد.
جامعهشناسی برای ما یاد میدهد که تغییرات گسترده و ایجاد دگرگونی در جامعه در فقدان موجودی پایگاه قدرت در جامعه تحقق نمییابد. فرد قادر نیست تا به گونه عمدی ساختار اجتماعی و فرهنگی را دگرگون نماید و همه چیز را تغییر دهد و اگر موارد اندکی در تاریخ وجود دارد نشان میدهد که رهبرانی مانند هیتلر زمانی توانستند تا عامل دگرگونی عمدی باشند که برایشان پایگاه اجتماعی گستردهای ساختند و با توسل به قوممداری و خروشان ساختن احساسات ناسیونالیستی مجموعه تغییراتی به وجود آوردند. (ماهیت این تغییر مورد نظر نگارنده نیست، چون کارنامههای هیتلر برخلاف ارزشهای حقوق بشری قرار داشت)
از جانب دیگر زمینه تاریخی جامعه آلمان نیز نقش مهمی در تاثیر هیتلر به عنوان یک فرد بر جامعه آنزمان این کشور داشت. این موضوع نشان میدهد که مناسبات فرهنگی که در آن رهبران زاییده میشوند این پوتانسیل را دارند تا کشور را به سوی آشوب و گسست بکشانند.
نتیجهگیری
سیاست و قدرت مبتنی بر وراثت در افغانستان، شوق آموختن و ریاضت را از دانشجویان گرفته است. ممکن است که شمار زیادی از دانشآموختهها به این نتیجه رسیده باشند که کوشش برای تحصیلات در مقاطع بالاتر برای آنها سودی ندارد و نمیتوانند از مزایای آن برای کار کردن در جایی که شایستگی آنرا دارند استفاده نمایند چون رهبران سیاسی فرصتهای شغلی مهم را در انحصار خود دارند و چنین امتیازاتی صرفآ برای فرزندان و یا نزدیکان آنها تعلق میگیرد.
در فقدان یک بستر رقابتی در عرصه تقسیم مقامهای دولتی و انحصار رهبران سیاسی بر کرسیهای دولتی، دانش در کشور به پویایی نخواهد رسید. هیچچیزی برای رشد دانش در کشور بدتر از این نیست که جوانان به این نتیجه برسند که کوششها و زحمتهای شان نمیتواند آنها را به جایگاهی برساند که شایستگی آنرا دارند.
وضعیت آشفته کنونی که رهبران همه فرصتها را در اختیار دارند باعث گردیده تا برخی از دانشجویان در سال پایان تحصیلاتشان در کوشش برقراری ارتباط با رهبران و نیمچه رهبران برآیند تا به حق داشتن یک شغل دست یابند. قابل یادآوری است که به همان اندازه که رهبران سیاسی به خاطر کارنامههای فرصتطلبانه شان مقصر اند، پیروان آنها نیز سهم بارزی در خلق این وضعیت دارند. مردم با پشتیبانی از رهبران حیلهگر، آنها را در بامی بلند کرده اند که دیگر نمیتوانند از آنجا پایین کنند.
Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.