عتیق اروند
جرالد کوهن (G. A. Cohen) در نقدی بر اصل تمایز رالزی، دو خوانش سخت و سهل از این اصل مطرح میکند. طبق خوانش سخت، این اصل بهطور توأمان باید بر ساختار بنیادین جامعه و بر تصمیمات شخصی افراد اعمال شود. چرا که افراد در یک جامعهی بسامان (Well –Ordered Society) حس عدالتخواهی دارند و آن را در تصمیمات شخصیشان نیز بهکار میبندند. بنابراین، نقد کوهن بر رالز از اینجا ناشی میشود که وی انتظار دارد که اصل تمایز نهتنها بر ساختار بنیادین جامعه که بر کردار تکتک افراد نیز اعمال شود.
ملنوسکی (C. M. Melenovsky) برای ارایهی پاسخ به ایراد کوهن، از مسیر مبحث برساختگرایی (Constructivism) وارد میشود. برساختگرایی نگرشی است که بر مبنای آن صدقهای اخلاقی بهمثابهی نتیجهی یک رویهی ایدئال، متعین یا ساخته میشوند. ملنوسکی در بخش چهارم مقالهی «مشوق، عرفگرایی و برساختگرایی» میگوید قصد من این است که نشان دهم که چرا اصولی که بر ساختار بنیادین جامعه اعمال میشوند، به کل متمایز از اصول مربوط به انتخابهای فردیاند. ملنوسکی بر مفهوم «رویه» تأکید دارد، چرا که این تأکید را به خوانش خاص رالز از برساختگرایی نزدیک میداند. در این دیدگاه، هر رویه برای اصل خاصی که اقتضا میکند، برساخته شده است. در واقع، اصول عدالت رویههای اجتماعیای را در پی دارند و این رویهها هستند که تعیین میکنند اصول عدالت به چه شیوههایی تعین یابند. در ادامه، ملنوسکی میان برساختگرایی کانتی و برساختگرایی رالزی تفاوت میگذارد. رالز در پی آن است که از مفهوم خودآیینی کانت در بحث برساختگرایی، تفسیری رویهای ارایه کند و نشان دهد که چطور اصول عدالت با رویهی برساخت مبتنی بر قوای اخلاقی (عقلانیت و معقولیت) و ایدههای عقل ساخته میشود. بنابراین، تفسیر رالز یک تفسیر ممکن از برساختگرایی است. ملنوسکی معتقد است که کانت رویهی واحدی از برساخت برای توسعهی اصول ارایه کرد، چون تصورش این بود که یک رویهی برساختگرایی برای پاسخ به همهی پرسشهای اخلاقی کافی است، اما این رالز بود که رویهها را به سطح قوانین و باورهای کلی برکشید. رالز خوانش وسیعتری از ویژگیهای مرتبط با اشخاص آزاد و برابر ارایه کرد و آن را ذیل شرط معقولیت قرار داد: شرط معقولیت شامل پردهی بیخبری، پنج شرط صوری مفهوم حق و انتخاب ساختار بنیادین جامعه بهمثابهی موضوع عدالت است. ملنوسکی با اشاره به رالز میگوید، از آنجا که همکاری و تعامل اجتماعی شامل دنبال کردن منافع شخصی فرد در شرایط منصفانه است، شهروندان باید معقول باشند و امر خوب و عقلانی خویش را دنبال کنند، تا اینکه این پیگیری را به شرایط متقابل مشترک محدود کنند، اما همزمان بر این نکته پافشاری میکند که نباید تصور کنیم که همهی اصول با توافق در موقعیت نخستین (Original Position) گسترش مییابند، زیرا این ایدهی مخصوص نقش اجتماعیای است که اصول عدالت بازی میکند. «بنابراین، اصول عدالت معتبر هستند، زیرا با رویهی برساختهای که برای شناسایی شرایط منصفانهی همکاری اجتماعی ایجاد شده، ضمانت میشوند. به همین ترتیب، اصول عدالت کلی و یونیورسال در نظریه رالز معتبر اند، زیرا با رویهی برساخته برای شناسایی قانون مردم ضمانت میشوند. بر این اساس، اصول مربوط به اعمال فردی معتبر خواهند بود، زیرا با رویهی برساخته که برای شناسایی اصول برای افراد تهیه شده، ضمانت میشوند» (Melenovsky, 2016, 563).
ملنوسکی با تثبیت این ویژگی برساختگرایی رالزی، در بخش پنجم مقاله، در زیرعنوان «اصول فردی، اصول نهادی و برساختگرایی»، به نقد کوهن/مورفی، که حمایت رالز از اصول نهادی برابریخواهانه (Egalitarian) را معادل تعهد وی به اصول فردی برابریخواهی دانستند، پرداخت. با پیشفرض قراردادن پرسش کوهن: «اگر نهادهای ما باید موقعیت کمتر بهرهمندان را در جامعه ارتقاء دهند، پس آیا انتخابهای فردی ما نباید موقعیت کمتر بهرهمندان را ارتقاء بخشند؟» ملنوسکی معتقد است که در برساختگرایی نمیتوان همهی اصول را از اصول اولیه توجیه کرد. شماری از اصول با استناد به روال برساختهای که برای تضمین چنین اصلی تدوین شدهاند، توجیه میشوند. هیچ دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم اصلی که در مورد نهادها اعمال میشود، لازم است که مشابه اصلی باشد که در مورد انتخابهای فردی اعمال میشود. در نظریهی رالز، ما با کثرتی از رویههایی که اصول گوناگون را تضمین میکنند، مواجه میشویم. اصولی که برای یک موضوع خاص، چه برای انتخاب فردی و چه برای یک نهاد اعمال میشوند، با رویههایی که بهطور خاص برای آن موضوع تدوین شده تضمین میشوند. کوهن در کتاباش بهنام «نجات عدالت و برابری» تأکید داشت که تمایز رالز میان ساختار بنیادین و انتخاب فردی از نظر اخلاقی خودسرانه است. از نظر کوهن، هر دلیلی که موجب نگرانی در ساختار بنیادین جامعه میشود، در سطح فردی نیز نگرانیهای دیگری را بهدنبال دارد. ملنوسکی میگوید که کوهن در جستوجوی پیشفرضهایی متمایز از ساختار بنیادین جامعه است، پیشفرضهایی که در نظریهی رالز یافت نمیشود. هنگامیکه برساختگرایی رالزی را پذیرفتیم، دیگر نیازی نیست که در جستوجوی ویژگیهایی برای ساختار بنیادین باشیم که مواجههی خاص با آن را توجیه کنند. تصور کوهن این است که مبناگرایی، روش اخلاقی مطلوب نسبت به برساختگرایی است، این درحالی است که به باور ملنوسکی، برساختگرایی رالزی از اصول معتبری دم میزند که برای یک موضوع خاص نیز قابل اعمالاند. با این حال، برخلاف میل کوهن، در نظر رالز، عدالت خود مبنا یا ارزشی بنیادین نیست که بتوان همهچیز را با آن ارزشگذاری کرد.
نقد مورفی بر رالز با چنین ادعایی پیش میرود: «اگر عدالت را بهعنوان یکی از ملزومات نهادها تصور کنیم و افراد را تنها با اصلاحات نهادی در عدالت مشارکت دهیم، در این صورت افراد را از پیشبرد مستقیم عدالتخواهی با اقدامات مستقلانهی خودشان، بازداشتهایم.» ملنوسکی در پاسخ میگوید، اینکه افراد بهصورت فردی اصول عدالت را چطور عملی میکنند، بسیار متفاوت از دغدغهی رالز در جدا کردن اصول فردی از اصول نهادی است. رالز از اصول فردی عدالت حمایت میکند و نیازمندی جوامع و روابط جهانی را نیز به اصول عدالت تشخیص میدهد. اصول عدالت میتواند برای ساختار بنیادین جامعه، برای انتخابهای فردی، انجمنها و تعاملات جهانی وجود داشته باشد. این اصول با تکایدئال بنیادی عدالت توجیه نمیشود. در عوض، هر اصل با رویهای که برای تضمین اصول عدالت برای آن موضوع تدوین شده، توجیه میشود. نتیجه بحث این است که کوهن و مورفی نمیتوانند برساختگرایی را بهمثابهی روشی متمایز از اخلاق تشخیص دهند. هردو بر مبناگرایی تأکید دارند و تصورشان این است که همهی اصول در نهایت باید با ارزشهای پایهای و اصول اولیه توجیه شوند. با این حال، چنان که دیدیم، رالز مبناگرا نیست و اصول معتبر اخلاقی را هم از دل اصول اولیه «کشف» نمیکند. این اصول با رویههای گوناگون برای مسایل اخلاقی برساخته یا «وضع» میشوند.
منبع
- M. Melenovsky. Incentives, Conventionalism and Constructivism. Ethics 126. University of Chicago: 2016.