روشنگری افسون؛ خودانتقادی از مناسبات فکری جامعه با چشمانداز دانایی مدرن
روشنگری افسون
شمس زرتشت
در این روزها حوادث ناخوشایند و نابهنجاریهای روزگار، توانایی مطالعه و خواندن را از انسان گرفته است. بنابراین توان خواندن و نوشتنم بنا به نابهنجاریها و خشونتهای بی سابقه در کشور به تحلیل رفته است. اما با اینهم کتاب «روشنگری افسون» اثر یعقوب یسنا را با اشتیاق خواندم. یکی از مواردیکه مرا واداشت تا این اثر ارزشمند را بخوانم تازگی محتوای این کتاب بود.
یعقوب یسنا از معدود نویسندگان و اندیشمندانی است که اندیشههایش ویرانگر اند. به باور من متن به ویژه متونیکه با رویکرد فلسفی نگاشته میشوند باید ویرانگر باشند؛ ویرانگر به این معنا، پایههای اندیشهی ما را متزلزل و لرزان کنند و زمنیهی اندیشیدن را از نو در ما ایجاد نمایند. من فکر میکنم، جایگاه این گونه متون در حوزهی معرفتیما تا حدی خالی است. روشنگری افسون میتواند تا اندازهای این جایگاه را پر کند و برای خوانندگانش ویرانگر تمام شود.
آنچهکه ما به ویژه نسل جوان کشور به آن نیاز داریم، نگاه انتقادی به معلومات و ذهنیات ما است. ذهن جوانان ما انباشته از معلومات است، معلوماتیکه فکر میکنند دانایی مطلق است و نیازی به باز نگری آن نیست. این امر باعث گردیده است تا جریانهای فکری انتقادی در کشور ما چندان شکل نگیرد. روشنگری افسون میتواند در این زمینه کارساز باشد و در نوع نگاه و نگرش خوانندگانش به چیزها و مناسبات تغییرات جدی ایجاد کند.
روشنگری افسون در برگیرندهی چهار بخش یا چهار کلانمبحث استکه هر قسمت آن شامل چندین عنوان فرعی میشود. نخستین مبحث کتاب برنقد «سادهانگاری معرفتی (شناخت شناسی)» پرداخته است.
در این قسمت، برداشت نویسنده این استکه عقلانیت مدرن در جامعهی ما هنوز جا باز نگرده است و نگاه و چشمانداز جامعهی ما به مسایل، اساطیری و بدوی است. نوع نگاهیکه برخاسته از کلانروایتها است، کلانروایتهاییکه با پشتوانهی قدرت و در مناسبت با قدرت تبدیل به معرفت سخت و مطلق شده اند. اینکلانروایتها شامل کلانروایت دینی، اساطیری و معرفت قبیلوی میشوند که همه از کارایی در جامعهی مدرن و در مناسبات عصر کنونی بیبهره اند.
به برداشت نویسندهی روشنگری افسون جامعهی ما مظلوم است و این مظومیت برخاسته از مناسبت قدرت با امور است؛ مناسباتیکه بیشتر با دانایی کلانروایتها تعریف شدهاند و قدرتیکه برای سلطه و ادامهی خود نمیگذارد تا معرفت عقلانی در جامعه شکل بگیرد و از هر راه ممکن میکوشد جلوی شکلگیری خرد انتقادی را بگیرد. زیرا با شکلگیری خرد انتقادی و پیدایی جریانهای اندیشهی مدرن، اقتدار سلطهی حاکم میشکند.
بنابراین مناسبات قدرت حاکم و مطلقانگاری کلانروایتها با عث شده است تا ذهن جامعهی افغانستانی دچار ویرانی نشود و جهان با چشماندازهای مدرن نگریسته نشود. این نگاه کلیشهای و عدم شکلگیری خرد انتقادی و جریانهای فکری مدرن زمینه را برای نگریستن با چشماندازهای نو و پیدایی جریانهای خردگرا و اندیشهمحور بسته است. به برداشت نویسنده جامعه در نگرش خویش نسبت به جهان و چیزها دچار جذبه و جنون استکه این جذبه و جنون در واقعیت از دانایی اساطیری حاکم در جامعه شکل گرفته است. وجود معرفت مجذوبانه و جنونبرانگیز در مناسبات فرهنگیما باعثشده است تا جامعهی ما به خود اجازهی تفکر و اندیشیدن مدرن و انتقادی را ندهد.
در جامعهی ما کلانروایتها بر همهچیز پاسخ دارند، آنهم از نوع مطلق؛ هیچ حوزهای نیستکه در معرفت اساطیری حاکم بر جامعهی ما بیپاسخ مانده باشد. بنابراین هر جامعهایکه دچار این نوع نگرش نسبت به دانایی شود و عطش معرفتیاش با چنین رویکردی فروکش کند، محکوم به عقبماندگی و افتادن در دام مطلقگرایی است. مطلقگراییکه به برداشت نویسندهی روشنگری افسون، زمنیهی اندیشیدن را از جامعه میگیرد. از سوی دیگر نویسنده به این نظر استکه جامعهی افغانستانی جامعهی قبیلهای است. جامعهایکه هنوز از مناسبات فرهنگی و اندیشیدن جهان مدرن آگاه نیست. جامعهایکه شاید در ظاهر اداهای مدرنیت را درمیآورد اما نوع اندیشیدن و چشماندازش به جهان، قبیلهای است. این امر باعث توهم خود برتربینی در میان اقوام موجود در افغانستان شده است و این مساله، باعث پیدایی نابهنجاریهای موجود است. به نظرم دریافت نویسنده در این باره با مصداقترین دریافتها است.
مسالهی دیگریکه نویسنده به آن پر داخته است اقتدار سنت شفاهیگریاست. سنتیکه راه را برای شکلگیری اندیشههای مدون فلسفی بسته است و باعث شده تا متن درست و حسابی در این زمینه شکل نگیرد. اقتدار سنت شفاهیگری، موجب فقدان خرد و متن فلسفی در مناسبات فکری و فرهنگی ما شده است.
قسمت دوم کتاب به نقد «سادهانگاری هستیشناسانه» پرداخته است. در این قسمت، نویسنده با چشماندازی فسلفی-زبانشناسانه به نقد فهم و معرفت هستیشناسانهی جامعهی کنونی ما پرداخته است. معرفت هستیشناسانهایکه برخاسته از کلانروایتها است و به اساس یک سلسله مفاهیم سخت و دگم بنا شده است. بنابراین نویسنده به خوبی نشان داده استکه درگیری ما با مفاهیم هستیشناسانه، اساطیری و بدویاست. این نوع معرفت هستیشناسانه زمینهساز عقبگرد، خشونت، جنگجویی، عدم میل به جهان و مناسبات و دانایی بهروز ومدرن است. به وضوح در این بخش به مفاهیم هستیشناسانهای چون عشق، مرگ، هستی و نیستی پرداخته است و با رویکرد فلسفههای معاصر به این مفاهیم و مناسبات توجه شده است.
از سوی دیگر نویسنده در این بخش در پی نشان دادن این مساله استکه چیزی یا امری همچون حقیقت مطلق وجود ندارد و هر امر مفهومیای، یک امر زبانی استکه در درون و نطام زبان شکل میگیرد. مسالهای که در جامعهی ما نسبت به فهم و معرفت مدرن وجود دارد، باور و اعتقاد مطلق به اقتدار و تقدس متون است. چنین اعتقاد و باوری نقد را نمیپذیرد و هر نوع نگاه تازه و انتقادی را مردود و ناروا میداند. این گونه اعتقاد باعث عدم شکلگیری خوانش مدرن از متون موجود و کلانروایتها در فرهنگ ما شده است و جلوی رونق و رواج اندیشههای مدرن و جریانهای فلسفی را گرفته است.
من فکر میکنم به تعبیر یسنا امریکه باعث مظلومیت جامعهی ما شده است، همین امر است. امریکه راه هرگونه خودانتقادگری را از جامعه و جریانهای فکری سنتی و ارتجاعی کشور ما گرفته است و نمیگذارد تا ساختار معرفتیایکه در ذهن افراد جامعهی ما موجود است، دچار ویرانی و باز نگری شود. از سوی هم نویسنده با رویکرد پستمدرن نسبت به زبان، هستی، جهان و چیزها در پی براندازی کلانروایتها و مفاهیمی استکه در میان مردم ما همچون معناهای مطلق به آنها نگریسته میشود.
نگاه مطلقگریانهی جامعهی کنونی ما بر امور معرفتی برخاسته از عدم فهم فلسفهی زبان است؛ فلسفهایکه تا حدی زبان را به عنوان یک امر بازتابدهندهی معرفت به چالش میکشد و اقتدار ارایهی حقیقت را از زبان منتفی میکند. هر خوانندهای با این مباحث به فریبابودن زبان پی میبرد و به معرفت بازی زبان با حقیقت و واقعیت آگاه میشود؛ میداند که هر امری در حوزهی زبان دارای مفهوم است- آنهم نسبی-؛ در حالیکه خود زبان حقیقت و واقعیت را به تعلیق میاندازد. نویسنده با استدلالهای فلسفی-عقلی و با تسلط خیلیخوب بر فلسفهی زبان کوشیده است در این بخش، سادهانگاری جامعه ما را نسبت به هستیشناسی حاکم و رایج و مفاهیم هستیشناسانه بنمایاند و این مفاهیم را به چالش بکشاند.
در بخش سوم کتاب، نویسنده به «نقدسادهانگاری ادبی» پرداخته است. در این بخش، نخست بحث مدارا و رواداری در ادبیات کلاسیک مطرح شده است. در این مبحث، نویسنده به این برداشت استکه در دوران معاصر نمیتوان سرراست از معرفت ادبیات کلاسیک فارسی دری استفاده برد؛ به دلیل اینکه معرفت بازتابیافته در ادبیات کلاسیک فارسی دری در مناسبت با فرهنگ و دانش زمان خلق اثر شکل گرفته است. امروز که جهان تغییر کرده است معرفت و نوع چشمانداز ما نسبت به جهان و چیزها دچار دیگرگونی شده است؛ مناسبات و مفاهیم به گونهی دیگری شکل گرفته است و شالودهی جهان مدرن کثرت گرایی فرهنگی است و در ادبیات کلاسیک فارسی دری مدارا و رواداریایکه در جهان معاصر مطرح است، قابل فهم و نبوده و مطرح نبوده است.
نویسندهی روشنگری افسون در این قسمت در پی رد معناداری ادبیات کلاسیک نیست، مثل بعضی از پژوهشگران دچار احساسات نشده است و از جوگیر شدن فاصله گرفته است، در ضمن بر خوانش آثار کلاسیک تاکید ورزیده است، اما با رویکرد معاصر و برای درک و دریافت دانایی مطرح در شعر کلاسیک که میتواند ما را در فهم گذشته کمک کند .با این حال نکتهی مهمیکه نویسنده در باب قرائت متون کلاسیک در روزگار معاصر ارایه میکند این استکه باید این متون برای شناخت گذشته خوانده شود و نه برای دریافت و طرح معرفت نهفته در این متون برای به کاربستن آن در روزگار معاصر .
یعقوب یسنا با آوردن مثالهای متعددی از متون ادبی کلاسیک تناقض و ناسازگاری دانایی بازتاب یافته در شعر و ادبیات کهن فارسی دری را با معرفت جهان مدرن نشان داده است. از سوی هم نویسنده بیان میدارد که باید این متون در روزگار معاصر با چشمانداز تاویلی و هرمونتیکی و با پشتوانهی نظریات معاصر ادبی-فلسفی ارایه و خوانده شوند و در رابطه با مناسبتهای اجتماعی مدرن، این متنها بازتولید معنایی و معنادار شوند.
در این بخش بر چگونگی نقد و معرفت جامعهی ما از نقد، ارتباط نقد و ادبیات، ادبیاتزدگی و ادبیات فهمی، ابتذال شیفتگی شاعران و بحث مدرنیسم و پست مدرنیسم و چند مورد دیگر پرداخته است. یسنا به این برداشت است تا هنوز در کشور ما گفتمان نقد به معنای معاصر آن شکل نگرفته است. او بر نقدهای ارایهشده، نقد وارد میکند و آنها را سلیقهای و بدون پشتیوانهی نظری عنوان میکند. به چند کتابیکه در حوزهی نقد و ارایهی معرفت این گفتمان از سوی برخی از نویسندگان کشور نگاشته شدهاند، انتقاد میکند و این نوشتهها را گمراهکننده و تُنُگمایه میداند.
من با خواندن این بخش روشنگری افسون به یاد سخن یسنا که سالها پیش در دوران دانشجویی برایم گفته بود، افتادم. روزی در دستم چپتری در مورد نقد ادبی بود که از سوی یکی از استادان دانشکدهی ادبیات دانشگاه کابل نگاشته شده بود. هنگامیکه یسنا چپتر را در دستم دید از من خواست تا چپتر را به او بدهم. همینکه چپتر را از دستم گرفت، مرور گذرا کرد و گفت مطالبش کاپیپیست است. با خودم گفتم استاد دانشگاه کابل چگونه میتواند این کار را کند. شاید استاد یسنا این سخن را به اساس عقدهمندی گفته باشد. اما سالهای بعد که نوشتههای سیروس شمیسا و حسین زرین کوب را در مورد نقد ادبی خواندم، پی بردم که تمام مواد آن چپتر که بعد ها به کتاب تبدیل شد و اکنون در دانشکدههای ادبیات تدریس میشود کاپی شده از دو نویسندهی ایرانی بود که در بالا نام بردم.
نویسندهی روشنگری افسون جریان شعرسرایی و برخی از شاعران را مورد نقد قرار میدهد و با بحثهای مستدل نشان میدهد که نگاه شاعران ما نسبت به پرداختن شعر و ادبیات سادهانگارانه است و بیشتر به دلیل نبود نقد، این شاعران دچار توهم دانایی شدهاند. به راستی که همینگونه است، برخی از شاعران معاصر- پساطالبان– خود را عقل کل و ناف دانایی میدانند. یعقوب یسنا نبود نقد جدی و مصلحتها را در این مورد، زمینهساز ایجاد توهم برخی از شاعران میداند که به برداشت من خوب آسیبشناسی کرده است.
در بخش چهارم به نقد «سادهانگاری علمی-آموزشی» پرداخته شده است. نویسنده با نگاه ژرف و آسیبشناسانهای، نظامهای موزشی افغانستان را به نقد کشیده است. او نشان داده است نظامهای آموزشی کشور به اساس رویکرد مدرن و علمی شگل نگرفتهاند و بیشتر نصابهای آموزشی در افغانستان کلیشه و ناکارا اند و به درد انسانِ جهانِ معاصر نمیخورند. با نگاه عمیق به این مسایل پرداخته شده و راهکارهای خوبی برایبرون رفت از این مشکل پیشنهاد داده شده است.
در کل میتوان چنین نتیجه گرفت: روشنگریافسون از معدود کتابهایی استکه ارزش خواندن را دارد. یعقوب یسنا با چشمانداز معرفت و فلسفههای معاصر و با شجاعت تمام بر مسایل مورد بحث خود پرداخته است. مسایلیکه پرداختن به آنها برای بسیاری تابو است و جرات پرداختن به آن مسایل را ندارند.
این کتاب میتواند ذهن بدوی و سنتی خواننده را ویران کند و نگاه خواننده را بر امور و مفاهیم دچار تحول و تغییر نماید. از سوی هم این اثر در صورتیکه بحثهای آن جدیگرفته شود، میتواند زمنیهساز گفتمانهای متعدد روشنگرانه در جامعه ما شود.
اما من نگرانم که در جامعهی ما با این اثر آن گونه که لازم است برخورد شود، ممکن برخورد نشود؛ زیرا به گفتهی یعقوب یسنا جریانهای انتقادی به معنای معاصر آن هنوز در کشور ما شکل نگرفته است و از سوی دیگر سطح مطالعه در کشور ما اندک و غیر قابل قبول است. به هر روی، من امید وارم که این کتاب سافت ذهنی جامعهی ما را بهروز و آبدیت کند تا زمینه برای نگرش جهان و مناسبات اجتماعی و فرهنگی با چشماندازهای ممکن معاصر در مناسبات فکری جامعهی ما فراهم شود.
Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.