در نوشتهی پیشین، که درآمدی اجمالی به بحث بیگانگی نسل دانشگاهی ما با کتاب و خواندن بود، تلاش شد تصویری هرچند ابتدایی از مسأله ارایه شود. در این نوشته تلاش نگارنده این است که نشان دهد چه عواملی، چگونه در خود/در پیوند با دانشگاه، سبب شده است دانشگاهیان ما با مطالعه بهعنوان امری حیاتی سر سازگاری نداشته باشند.
وقتی سخن از دانشگاهیان است، نخستین چیزی که این مفهوم را هستی میبخشد، وجود نهادی بهنام دانشگاه است. در افغانستانِ پساکنفرانس بن که سرمایههای هنگفتی از منابع بیرونی به این سرزمین سرازیر شد، در ظاهر امر قرار بر این بود که افغانستانی خالی از خشونت و عقبماندگی و در حرکت بهسوی توسعه ساخته شود که بعدها شاهد تبدیل شدن کشوری که طعم جنگهای چنددههای هنوز در کام مردماش تلخی میکند، به یک کشور توسعهیافته باشیم. امروزه، یکی از بایدهای بدیهی رفتن بهسوی توسعه، داشتن دانشگاههای معیاری و مسوول است؛ دانشگاههایی که در کنار پخش و نشر آگاهی و دانش، خودآگاه استند. دانشگاههایی که هم در عرصهی آموزش و هم در میدان پژوهش فعال باشند، اما با تأسف بسیار که نگاه کارگزاران جامعه به این مهم ناقص و بهدردنخور بود. در نظام تحصیلی افغانستان، تعریف امروزی و علمی از دانشگاه وجود ندارد. بارها از خود پرسیدهام که دانشگاههای افغانستان چه تفاوتهای ساختاری، رویکردی و اندیشهساز از مکاتب آن دارد، جز این که سن و سال دانشجویان بزرگتر از دانشآموزان است! بهقول علی امیری نخستین وظیفهی دانشگاه این است که نسبتاش را با دانش معلوم کند، اما حالا ما نهتنها دانشگاههایی نداریم که نسبت تعریفشده با دانش داشته باشند، بل بسا از دانشگاههای ما هنوز تعریف مدرن و کارآمد از دانش نیز ندارند. اینهمه را گفته آمدیم که بگوییم یکی از علتهای اصلی اینکه کتابخوانی برای بسیاری از نسل دانشگاهی ما بهعنوان یک سرگرمی درجه دوم نیز مطرح نیست، این است که چه بسا دانشگاههای ما بهگونهی ساختارمند و مدام (حالا چه آگانه یا از سر ناآگاهی) بیخیال از اصل کتابخوانی استند. موجودیت یکیک کتابخانهی فرسوده و درهم و برهم که جز چند عنوان کتاب کهنهی خاکگرفته و کلاسیک در خود ندارد و رنگوبویی از کتابخانههای معیاری دانشگاههای امروزی ندارد، نمیتواند ما را کتابخوان بسازد. بیجا نیست که ادعا کنیم دانشگاههای ما مسوولیتی در راستای نیل جامعه به توسعهیافتگی احساس نمیکنند. یک سر قضیه اینجا است که شیوهی امتیازدهی و آموزش در این دستگاه بیشتر بر میخانیکیت استوار است. حتا دانشجویانی را سراغ دارم که میگویند اگر در جزوهی درسی ما اشتباهی نوشتاری در متن وجود داشته باشد، استادانی استند که برایشان نقل بیکموکاست همان متن ناقص معیار است و کسی را یارای گریز از متن هرچند نادرست نیست.
در چنین وضعی است که دانشجو هم و غمی جز حفظ میخانیک متون جزوهها یا کتابهای درسی ندارد. از طرفی، دانشگاه چونان نهادی که تولید دانش و ایجاد پرسشگری هدفمند کار اساسیاش است، بایسته است تعریفهایی امروزی و پویا از مفاهیم کارساز عرصههای دانش و اجتماع ارایه کند و نخستین چیزی را که منهدم سازد ایستایی اندیشهها و جمود اجتماعی باشد، اما نبود این امر سبب شده است دانشجویان گمان کنند هرچه دانش در جهان است، در همین جزوهها گردآمده است. پویایی اندیشهی دانشجویان نمیتواند حاصل یک دستگاه آموزشی ایستا و سنتی باشد، بل باید به دانشجویان تفهیم شود که رفتن سراغ اندیشههای فراتر از اندیشهی استاد دانشگاه و جزوههای دانشگاه است که میتواند آنها را با پهلوها و افقهای فراخ و جدید دانش مواجه کند.
تعریف دانشگاههای ما از مفاهیم اساسی و پایه که بنیان تفکر دانشجویان را با پا گذاشتن به دانشگاه شکل میدهد، هنوز در روزگار افلاتون یا هم ابن خلدون مانده است. اگر وجود تشویقها و ترغیبهایی را در دانشگاهها برای رفتن دانشجویان بهسوی کتاب کاملأ انکار نکنیم، تازه، رویکردی که نسل دانشگاهی را بهسوی کتاب سوق میدهد نیز در حد زیادی دچار عیب است. منظور این است که بسا از دانشگاهیان ما که کتاب میخوانند، نه برای دگرگونی یا حداقل محکزدن کهنالگوهای ذهنیشان که برای تأیید باورهای گذشته و تحکیم چارچوبهای ذهنی دیروزشان است. حالا به دلایل فرهنگی، اعتقادی، سیاسی یا هرچیزی، حاضر نیستند درمواجهه با کتاب ذهنی باز و نگاهی فراخ داشته باشند و این امر نیز تا جای زیادی ریشه در نظام دانشگاهی ما دارد، نظامی که هنوز بر عمودیت جایگاهها و سنتزدگی استوار است. مثال: اگر استادی به دانشجویان وظیفه میسپارد که در فلان یا بهمان مورد بروند بخوانند و بیایند حرف بزنند، دانشجو خوب میداند که آنچه میخواند و ارایه میکند باید مؤید دیدگاه استاد و در ادامهی نظریات وی باشد، در غیر این صورت با استاد اعلام نبرد کرده است. نمونهی دوم اینکه اگر استادی پرسشی میآورد که دانشجویان باید در فلان مورد چند سطر/پاراگراف بنویسند، کسی نمیتواند از آوردن بحثهای فراتر از مواد درسی یا “لکچر” مقدس! استاد امتیاز بگیرد و چه بسا که سرزنش نیز میشود. اینجا است که دانشجو تا در دورهی دانشگاه نفس میکشد، از این امر آگاه است و نیز در ناخودآگاهش جا گرفته است که پا از گلیم صنف دانشگاه و چارچوبهای سنتی آن فراتر نگذارد. حرف دیگر اینکه، در نظام دانشگاهی افغانستان، اصل آموزش (داخل صنف) بر تکرار است تا بر پویایی. استاد مکلف است در صنف، صِرف همان جزوه/کتابی را ورق بزند و تکرار کند از سوی وزارت تحصیلات عالی تأیید شده و مشخصاً نام آن در فهرست مواد درسی وزارت ثبت است و این از یک طرف استاد را برای سالهای سال از تلاش برای تهیهی درسنامههای جدید و عصری بینیاز میسازد، از طرفی دانشجویان را موجوداتی تنبل، حافظ متون درسی و بیخبر از جهان بیرون از صنف نگاه میدارد.
به این مسأله که استادان دانشگاه چه نقش مهمی در سمتوسودهی دانشجویان بهسمت کتاب و خواندن دارند و تصویر دانشگاههای ما از این زاویه چگونه است، در نوشتهی دیگری پرداخته خواهد شد.
Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.