درنگی بر افراط‌گرایی؛ کاوه شفق آهنگ

اشاره

نخست ابراز امتنان می‌کنم از همه دست اندرکاران محترم برنامه‌ی حاضر که چنین بحث‌های سازنده را پی‌ریزی کرده و به روشنگری می‌پردازند. سپاس فراوان که به منی هیچ‌مدان نیز اعتماد کردند تا حرفی در رابطه با موضوع محوری این گردهمآیی داشته باشم.

قبل از این که به موضوع بپردازم، با اجازه‌ی همه عزیزان، حد اقل برای کار های بعدی پیشنهاد می‌کنم که بد نمی‌شود اگر گرداننده گان محترم برنامه ها، موضوع مقالات را برای هر نویسنده مشخص نمایند، به این معنی که برای نویسنده تعیین گردد تا در رابطه با کدام بخشِ موضوع یا از کدام چشم انداز مشخص بنویسد. در غیر آن همه نویسنده‌ها به تعریف مثلن «افراط گرایی» می‌پردازند، همه از ریشه‌ی لغوی آن می‌نویسند و همه از پیدایش زمانی و تکامل و انواع آن می‌نویسند که به باور من هم برای شنونده تکرار مکررات می‌شود و کسالت‌آور و هم دامنه‌ی تنوع در بحث خیلی محدود می‌گردد و به این طریق نمی‌توان به ابعاد گسترده‌ی موضوع محوری پرداخت.

موضوع بحث

نگاه گذرا در انترنت نشان می‌دهد که به وفور مقاله و نوشته در زبان فارسی و زبان های دیگر در رابطه با افراط‌گرایی وجود دارد و این خود نمایانگر این امر است که افراط‌گرایی ویژه‌ی جامعه‌ی ما نه بلکه معضله‌ی بشر است. موجودیت مقالات در انترنت، واضحن کار هر نویسنده را خیلی ساده می‌سازد.

یقین دارم که عزیزان به تعریف افراط‌گرایی، ریشه‌یابی لغوی، پیدایش تاریخی اصطلاح و انواع افراط‌گرایی (چپ، راست، مذهبی و غیر ایدیولوژیک) پرداخته اند. به این اساس می‌خواهم از منظر دیگری داخل بحث شوم و رابطه میان رادیکالیزم (Radikalismus)، اِکستریمیزم (Extremismus) و تروریزم  (Terrorismus) را تا حد امکان مطرح کنم.

ارچند رادیکالیزم و اکستری‌میزم در نگاه اول شبیه هم اند اما در ادبیات سیاسی و  محتوی تفکر از هم تفاوت دارند.

رادیکالیزم نگرش سیاسی است که خواهان تغییرات بنیادی در سیستم حاکم می‌باشد. آن چنان که از ریشه‌ی لغوی رادیکال در زبان لاتین، یعنی ریشه، پیداست، تفکر رادیکال می‌خواهد به کنه مشکل برسد و برای حل آن تدبیر کند. به عبارت دیگر، تفکر رادیکال در یک نظام دموکراسی، قصد از میان برداشتن نظام دموکراسی و قواعد اصلی قانون اساسی مربوط به آن را ندارد. این تعریف در نفس اش منصفانه است و مشکلی برای جامعه و قانون ایجاد نمی‌کند. به طور مثال در جوامع صنعتی پیشرفته، منتقدین کاپیتالیسم که سیستم حاکم اقتصادی و ساختار نظم اجتماعی را در این جوامع از ریشه رد می‌کنند، خواهان از میان برداشتن نظام دموکراسی نیستند بلکه خواهان تعدیلاتی در قوانین اقتصادی جهت تقسیم عادلانه و استحکام بخشیدن به عدالت اجتماعی اند. این‌ها نظریات رادیکال دارند اما از جانب قانون نیز به حیث اکستریمیست شناخته نمی‌شوند.  اما فرآیند رادیکالیزه شدن رفته رفته از تفکر «پی بردن به کنه مشکل» به ادبیات حساسیت برانگیز و تحریک کننده‌ی «ریشه کن کردنِ شر» می‌رسد که خود به خود اعمال هر نوع تند روی را برای شخص یا گروه، مشروعیت می بخشد و این مرحله‌ی افراط‌گرایی را در ادبیات سیاسی اکستریمیزم می‌گویند.

اکستریمیزم خواهان تعدیل کُلی سیستم حاکم و قوانین قبول شده است. تفکر اکستریمیستی چه در یک شخص یا گروه، کلیت سیستم حاکم را نفی می‌کند و امکان تندروی؛ یعنی اعمال تعارض فزیکی در مقابل دگراندیشان از جانب اکستریمیست‌ها تا حد زیاد وجود دارد.

کلید شناخت اشخاص و گروه‌ها، این است که به ادبیات سیاسی شان توجه کنیم.

به طور مثال اگر در کشور ما این بحث مطرح گردد که هیچ  نظام انتخاباتی مدرن در جهان اسم اش را با دین یا با دین اکثریت جامعه پیوند نداده است پس چرا ما خود را «جمهوری اسلامی افغانستان» می‌نامیم، در حالی که ادیان دیگر و حتی عده‌ی بدون اعتقاد دینی در این مملکت زندگی می‌کنند و حق انتخاب دارند و قانون اساسی بر آن ها نیز وضع می‌گردد؟ حالا فکر کنید که یک اکستریمیست که در رتبه های بلند دولت جا داده شده است، با چه ادبیاتی داخل این بحث خواهد شد؟

شاید بگویند: ما کسانی را که به دین و مقدسات مردم مسلمان افغانستان بی‌حرمتی می‌کنند، تحمل کرده نمی‌توانیم و برای دفاع از دین و مقدسات مردم از هر امکانی در مقابل شر افگنان استفاده خواهیم کرد!

همین جمله به حد کفایت دینامیت برای بروز افراط‌گرایی میدهد و تندروی در مقابل دگراندیشان را مشروعیت می بخشد. قتل فرخنده در شهر کابل یکی از مثال‌های زنده‌ی افراط‌گرایی و مخلوط شدن مرزها میان رادیکالیزم و اکستریمیزم و تروریزم است.

قانون اساسی کشوری مانند آلمان آن افراط‌گرایان را اکستریمیست تشخیص میدهد که خواهان لغو قواعد اصلی قانون اساسی اند، مثلن ماده‌ی اول که می‌گوید «کرامت انسان مصون است ! » با توجه به این که در این جمله نه فقط کرامت یک آلمانی بلکه از «کرامت انسان» نام برده شده است، ارزش بسزایی دارد.

تروریزم اما از بین بردن فزیکی مخالفان را در سرخط کارش قرار میدهد و رسیدن به هدف را با قتل و قتال پی‌ریزی می‌کند. آن چنان که از کلمه لاتین ترور یعنی «وحشت» پیداست و ما در کشور خود متأسفانه شاهد نمونه‌های بسیار هستیم، ایجاد ناامنیتی و وحشت با به قتل رساندن انسان‌ها هدف محوری تروریزم را تشکیل میدهد. در کل تعریف مشخص علمی از تروریزم وجود ندارد. تروریست‌ها در گام نخست می‌خواهند که در جامعه شناخته و تأویل گرفته شوند. آن‌ها برای تسخیر یک جغرافیای مشخص تلاش ندارند بلکه به قول فرانس وردیمانس  Franz Wördemanns   برای «تسخیر فکر» انسان‌ها تلاش می‌ورزند. مشخص کردن تعریف تروریزم، قسمی که ذکر شد، امکان پذیر نیست. این اصطلاح بار نخست در قرن هژده بعد از انقلاب کبیر فرانسه در ۱۷۹۳ مطرح گردید؛ زمانی که دولت تمام آنانی را که مخالف خود تشخیص داده بود، «ضد انقلاب» معرفی و اعدام کرد، همه را تروریست نامید.

امروز هم بسیاری از دولت‌ها جهت مشروعیت بخشیدن به اعمال شان، مخالفان داخلی و یا هم خارجی را تروریست می‌نامند. اما این که بمبارد کردن شهرها و کشتن و آواره ساختن هزاران انسان و چپاول معادن طبیعی ممالک ضعیف یا دهشت و وحشت افگنی طالب و داعش، کدام یک تروریستی تر اند و یا در تعریف نسبی تروریسم می‌گنجند، اساس علمی و اکادمیک ندارد و به قول یکی از ژورنالیستان آلمانی «تروریزم و تروریست در نگاه متضرر معنی می‌یابد!» همین هم است که ابرقدرت‌ها قبل از بمباردمان‌های «دموکراسی طلبانه» نخست خود را متضرر نشان میدهند تا مشروعیت قتل و کشتار و چپاول را به دست آورند، در حالی که تروریزم از چشم مادری که اطفالش بر اثر بمب‌های «فرشته های دموکراسی» کشته شده اند، یقینن تعریف دیگری پیدا می‌کند.

ناگفته پیداست که همآهنگی‌های بسیار میان هر سه تفکر دیده می‌شود و مرزهای درشت میان شان وجود ندارد. این ویژگی را می‌توان در مثال فاشیست‌های هیتلری به روشنی مشاهده کرد. این‌ها در آغاز با قبول کردن قانون اساسی حاکم، تشکیل حزب داده و در انتخابات شرکت کردند؛ یعنی در این مرحله به حیث یک گروه رادیکال عرض اندام نموده خواهان تغییراتی در نظام حاکم بودند؛ بعد از به دست‌آوردن قدرت و مرگ رئیس جمهور (پریزدنت رایش، هیندنبورگ) نظام حاکم را از بنیاد تغییر داده و همزمان به ترور دولتی در برابر دگراندیشان، به ویژه یهودی‌ها پرداختند که نیازی به شرح بیشتر ندارد. (البته باید یادآور شد که تفاوتی میان تروریزم دولتی و محدود در یک جغرافیا و تروریزم بین‌المللی وجود دارد که از حوصله‌ی این نوشته خارج است.)

به این ترتیب اگر بخواهیم سه تفکر یا پدیده‌ی رادیکالیزم، اکستریمیزم و تروریزم داخلی را طبقه بندی کنیم، در طبقه‌ی اول رادیکالیزم و در طبقه‌ی سوم تروریزم قرار می‌گیرد که می‌توان با سهولت از طبقه‌ی اول به طبقه‌ی سوم رسید. لهذا کارشناسان به این باور اند که برای مجادله با تروریسم داخلی، نخست باید مجادله در مقابل تفکر تند رو اکستریمیزم صورت بگیرد و برای دفع این تفکر بایستی در مشاجره های سیاسی  و گفتمان‌های روشنگرانه به خطر تکامل اندیشه‌های افراطی (رادیکال) روشنی انداخته شود تا ذهنیت جامعه در برابر این گونه اندیشه‌ها به آگاهی لازم برسد. مثال فاشیست‌های هیتلری را به این سبب انتخاب کردم زیرا در کشور ما در حال حاضر به وفور گروه‌هایی وجود دارند که می‌توانند بعد از توشیح قانون احزاب، نظر به قوانین حاکم در انتخابات سهیم گردیده و بعد از رسیدن به قدرت، با کمال راحتی تروریزم دولتی را حاکم بسازند. این جا وظیفه‌ی دولت سالم و فراقومی، روشنفکران دموکرات، سیستم تربیتی و رسانه‌های لیبرال است که هر روزه خطر تکامل اندیشه‌های افراطی (رادیکال) را تا حد امکان برای مردم و به ویژه نسل جوان مطرح کرده قابل فهم بسازند.

قابل یادآوریست که اندیشه های رادیکال و اکستریم که در زبان فارسی هر دو را افراط‌گرایی ترجمه کرده اند، تنها در نظام‌ها و جوامع دموکراتیک یا متمایل به دموکراسی معنی می‌یابد زیرا در نظام‌های غیر دموکرات امکان قانونی تغییر و تعدیل نظام و قوانین وجود ندارد.

یکی از خطرات عمده‌ی افراط‌گرایی ایجاد احساسات «جماعت پذیری» است.

ماکس وبر (۱۹۶۴ – ۱۹۲۰ Max Weber)، جامعه‌شناس بزرگ آلمانی وقتی ناسیونالیزم زمان خود را مورد بررسی قرار می‌دهد میان «جماعت» و «جامعه» و بدین طریق میان «جماعت‌پذیری» (Vergemeinschaftung) و « جامعه پذیری» (Vergesellschaftung) تفاوت می‌گذارد. ماکس وبر بر این باور است که جماعت‌پذیری بر اساس بر داشت‌‌های ذهنی (سنتی ، احساسات و باورهای تصنعی) افرادی که خود را مربوط به جماعتی می‌دانند، به وجود می‌آید و جامعه‌پذیری بر اساس ارزش‌ها و خواسته‌های منطبق بر عقلانیت، جهت هماهنگی افراد جامعه که خصلت پیوند دهنده دارد ایجاد می‌گردد. ماکس وبر ناسیونالیزم را در جامعه‌ی آلمان جامعه‌پذیری ناسیونالیستی می‌داند. ملت آلمان یک‌پارچه بود و مشکلات اتنیکی نداشت اما چون این یکپارچگی نه بر تهداب خِرَد بل بر تهداب ارزش‌های تصنعی مانند ملت و نژاد بنا شده بود، به نظر ماکس وبر خصلت جماعت پذیری داشت که از یک سو برانگیختن احساسات ملت و آمادگی وی را برای جنگ جهانی اول تعریف می‌کند و از سوی دیگر بالاخره به فاشیسم هیتلری انجامید.

از آن جایی که جماعت‌پذیری انسان را محاط به ارزش‌های تصنعی می‌سازد،  دگراندیشی و  «دگر بودن» در این محدوده تحمل پذیر نمی باشد و چون طرز فکر در این جماعت ها دیکته شده است و نه بر اساس سنجش عقلانی، پس طرز تفکر نیز سیاه و سفید است و اساس تحلیلی ندارد؛ به این معنی که هر آن چه مغایر ارزش‌های قبول شده‌ی یک جماعت است، قابل قبول نیست و ای بسا که با دید خصمانه نفی می‌گردد. کسی که از نژاد آریایی نبود دشمن نازی ها بود، در کشور ما گروه‌های چپ در افکار بسته‌ی جماعت‌های خود خزیده بودند و توان تحمل بیرون از خود را نداشتند، گروه‌های راست با وجود دشمن مشترک و دین مشترک و قرآن مشترک در جماعت‌های خود خزیده بودند و تا امروز غیر از حلقه‌ی خود را دشمن به حساب می‌آورند و الخ.

آن چه راه را برای جماعت‌پذیری در اذهان افراد هموار می‌سازد ، همانا خردگریزی و خود برحق دانستن غیر منطقی است.

چه گونه انسان افراط‌گرا می‌شود؟

افراط‌گرایی پدیده‌ی است که افراد به باورهای مطلق رو می‌آورند و این باورهای مطلق می‌تواند  تندروی و حتی اعمال تروریستی را نیز در پی‌داشته باشد. این پدیده اغلبن در گستره‌ی افکار سیاسی و دینی قابل مشاهده است. البته باید یادآور شد که اِعمال تندروی بدون وابستگی ایدیولوژیک نیز امکان پذیر است زیرا ذهنیت مطلق‌گرا که ویژگی تفکر بسته است، تحمل پذیرش دگراندیشی را ندارد.

تحقیقات علمی تا هنوز جواب مشخصی برای این سوال ارائه نکرده است که افراط‌گرایی چگونه ایجاد می‌گردد زیرا دامنه‌ی عوامل ایجاد این پدیده خیلی وسیع است. محققان بر این باور اند که عوامل ایجاد افراط‌گرایی در هر فرد متفاوت است که بیشتر در تجارب شخصی و تأثیرات اجتماعی در محیط زیست باید جستجو گردد.

روان شناسان به این نظر اند که افراط گرایان خود را تنها و رانده شده میدانند و به همین سبب احساس کینه جویی در آن ها تقویت می‌گردد. داکتر مازدا ادلی  از دانشگاه برلین (Dr. Mazda Adli, Berlin) بر این باور است که افراط‌گرایی در تمام طبقات اجتماعی وجود دارد اما تکامل افراط‌گرایی (رادیکالیزم) به اکستریمیزم را مربوط به تأثیرات روانیِ فضایی که افراد در آن زندگی می‌کنند، می‌بینند.

پروفیسور دوکتور حینینگ زاس از دانشگاه شهر آخن آلمان (Professor Dr. Henning Saß, Aachen,) ادعای مردم را که بر اساس وحشتناک بودن اعمال افراط‌گرایان آن ها را بیماران روانی می‌دانند، رد می‌کند. او با استناد به تحقیقات علمی نتیجه می‌گیرد که عاملین تندروی در اندک موارد بیماران روانی اند، در حالی که قریب به اکثریت مطلق اعمال تندروانه از جانب کسانی صورت می‌گیرد که کوچک ترین مشکل روانی ندارند.

کارشناسان آلمانی، دفع تفکر افراط‌گرایی را از مسوولیت‌های علوم مختلف، سیاست، اجتماع و کلیسا می‌دانند که در رابطه با عوامل پدیده‌ی افراط‌گرایی بیشتر تحقیق کنند و نگذارند که افراد یا گروه‌های از افراد در حاشیه قرار داده شوند و خود را رانده شده از متن جامعه ببینند.

از سوی دیگر امروز می‌بینیم که با وجود این همه تحقیقات علمی و سیستم تعلیم و تربیه‌ی واقعن مدرن و باز و روشنگری سیستماتیک در رابطه با عواقب افراط‌گرایی به ویژه با استناد به جنگ جهانی دوم و بروز فاشیزم، با آنهم تفکر افراط گرایی «راست» در اروپا سر بلند کرده است و تکامل می‌کند که انتخابات اخیر در فرانسه، اتریش، هالند، دنمارک، آلمان و غیره مهر تأیید به موفقیت این پدیده‌ی خطرناک می‌زنند.

ناگفته پیداست که در کشور ما که از چهل سال به این سو دست‌خوش جنگ وحشتناک داخلی و میدان جنگ ابرقدرت ها است، افراط‌گرایی پدیده‌ی قابل تعجب نیست و برعلاوه‌ی نتایج تحقیقات علمی در اروپا و باقی کشورهای پیشرفته، عوامل دیگری نیز دارد که ما نمونه‌های بارز اش را در قوم‌گرایی، مذهب گرایی، زبان‌گرایی، منطقه‌گرایی و شخصیت پرستی مشاهده می‌کنیم که باید ریشه‌یابی گردند.

نتیجه

قسمی که قبلن یادآور شدیم، افراط‌گرایی عوامل بی‌شمار دارد و جامعه‌ی جنگ زده‌ی ما سخت از این پدیده متضرر است. حرکت های روشنفکری و روشنگرانه بعد از ختم دهه‌ی دموکراسی تا امروز به شکل محسوس وجود ندارد و اگر هم تک تک وجود دارد، خیلی ضعیف و بی‌تأثیر است. و ای بسا که عده‌ی زیادی از روشنفکران دیروز، امروز خود دچار تفکرات بسته ی افراط گرایانه و «جماعت گرا» شده و بیشتر و پیشتر از همه تیل بر این آتش می‌ریزند. کارشناسان آلمان سیستم تعلیمی، اجتماع (خانواده)، سیاست، کلیسا و رشته‌های مختلف علوم انسانی را مسوول روشنگری میدانند که در جامعه‌ی ما سیستم تعلیم و تربیه‌ی منظم وجود ندارد، سیاست‌های مختلف هر کدام خود به افراط‌گرایی رو آورده اند، اجتماع از هم پاشیده است و نهادهای دینی بیشتر از همه دعوت به تفکر بسته، خِرَد گریزی و افراطی‌گری می‌کنند، نهادهای علمی هم به شکل باید و شاید وجود ندارد. حالا سوال این جاست که در چنین حالتی چه باید کرد و چه کسانی یا گروه‌هایی مسوولیت روشنگری را به عهده بگیرند؟

همه می‌دانند که تحولات اجتماعی نتیجه‌ی یک فرآیند (پروسه) طولانی است و یک شبه امکان پذیر نیست، پس نسل جوان و باسواد امروز با امکانات آموزشی که، به ویژه با موجودیت انترنت، در دست دارد، می‌تواند آغازگر یک فرآیند سازنده باشد. دندان عقل را روی جگر احساسات گذاشتن و خلاف موج شنا کردن یکی از ویژگی‌های نسل جوان و آگاه است. اکثر تحولات مثبت اجتماعی در کشور های مختلف از سکوی آگاهی همین نسل آغاز شده است.

واضح است که جامعه‌ی ما هنوز فرسنگ‌ها راه دور از رسیدن به تفکر باز است، با آنهم باید از یک جایی حرکت به سوی عقلانیت آغاز گردد. لاوتسه، فیلسوف چینایی جمله‌ای دارد که در بسیاری از ممالک به ضرب المثل تبدیل شده است. او گفته بود: «طولانی ترین سفر نیز با نخستین گام آغاز می‌گردد!»

Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.

Top Reviews