دکتر عمر صدر
برگردان: علی سجاد مولایی
برعکس خیلی از جوامع دیگر، صفآراییهای سیاسی در افغانستان در امتداد محور راست و چپ تقسیم نمیشود. بیشتر سیاستها در دوره جمهوری دو دهه اخیر حول محور راستیها شکل گرفته بود که متشکل از ناسیونالیست افغان/ پشتون و یا هم اسلام سیاسی است. در مواقعی، هر دو این گرایشات با پوپولیسم سادهلوحانه نیز همراه و آمیخته بودند.
در حال حاضر، از همگیسختگی سیاسی و قطبی شدن جامعه در زمان طالبان به یک منازعه وجودی بر سر فرهنگ و قومیت مبدل شده است. طالبان یک گروه تروریستی است که اسلام افراطی و شوونیزم قومی افغان را در ایدئولوژی خود با موفقیت ترکیب کرده اند و از قضا، بر یک کشور متکثر و چند قومی حکمرانی میکنند. طالبان از دو معیار مبهم اسلامیت و افغانیت برای نفی هر نوع پیشرفت حاصل شده در دو دههی پسین و به همین ترتیب تغییرات تحولآفرینی که در دهههای شصت و هفتاد رخ داده بود استفاده میکنند. افغانیت تنوع و تکثر درون جامعه را نفی و انکار میکند و اسلام دیوبندی با کثرتگرایی اسلامی در تضاد است.
روشنفکران ارگانیک
طرفداران ناسیونالیسم قومی افغان به شدت تلاش دارند تا تصویر خوشخیم و تلطیف شدهای از طالبان ارایه بدهند. با داشتن روابط عمیق سیاسی و اجتماعی با طالبان، این گروه [ناسیونالیستهای افغان] به قول انتونیو گرامشی روشنفکران ارگانیک طالبان را تشکیل میدهند. برخلاف روشنفکران سنتی، گرامشی باور دارد که روشنفکران ارگانیک با یک بخشی از جامعه وابسته اند. برعکس دیدهگاه گرامشی، من از آن به عنوان یک اصطلاح منفی استفاده میکنم، زیرا آنها از راست افراطی نمایندگی میکنند. ماموریت اعلام نشدهای این گروه بیان و نمایندگی کردن از منافع و دیدگاههای طالبان و کم اهمیت جلوه دادن خطر حاکمیت این گروه است.
به عبارت دیگر، این روشنفکران ارگانیک به صورت نظامند به تنظیم روابط عامه طالبان میپردازند. از قضا، این گروه در محافل علمی – آکادمیک و اتاقهای فکر غربی به عنوان صداهای افغانستان شناخته میشوند تا صدای طالبان. ناسیونالیسم قومی افغان و نمایندگان آن تنها توسط روشنفکران فارسی زبان تاجیک و هزاره به چالش کشیده شده اند که صدای آنها به دلیل پذیرش نظم طالبان به عنوان یک وضع عادی جدید به حاشیه رانده شده است.
این روشنفکران ارگانیک طالبان دمدمیمزاج اند به این دلیل که با دو زبان متفاوت با مخاطبان متفاوت صحبت میکنند. از یک سو، آنها از استقرار به اصطلاح «نظم» طالبان محور، ستایش و استقبال میکنند، اما با یک مخاطب لیبرال، به زبان همزیستی مسالمت آمیز، «خاص بودن فرهنگها»، نسبی گرایی و عمل گرایی سیاسی صحبت می کنند. برای جمع کردن این دو موضع متناقض، آنها حالت بی طرفی را اختیار میکنند.
توجیههایی که این روشنفکران برای طالبان میکنند از نگاه اخلاقگرایی و واقعگرایی در فلسفه سیاسی مردود است. نخست به رد این پنج ادعا طرفداران طالبان میپردازیم و بعد به سراغ پرسشهای فلسفی میرویم.
نظم طالبانی
در نخست، با تلقی نظم طالبان محور به عنوان پیش فرض و نادیده گرفتن بعد ایدئولوژیک طالبان، استدلال میکنند که این گروه با اصلاحات سیاسی و کاربردی سازگار است. بنابراین، تلاش میکنند تا از طریق هر وسیلهای امکان دگرگونی کامل سناریوی فعلی را تضعیف کند. هدف غایی اصلاحات سیاسی گسترش حقوق و آزادیها است، اما در یک رژیم توتالیتر، هدف اصلاحات بهبود وضع افراد و اجتماعات نه بل تحکیم قدرت رژیم میباشد. طرح اصلاحات در این رژیمها به معنی کار در چارچوب سیاسی موجود است نه تغییر آن. این امر مستلزم پذیرش شرایط و ضوابط رژیم توتالیتر است. در مقایسه به اصلاحات در رژیمهای خودکامه، فرصت اصلاحات در رژیمهای توتالیتر محدود است زیرا دولت توتالیتر به اساس یک ایدیولوژی و دکترین سفت و سخت استوار است. یک دولت ایدیولوژیک تغییر را تا زمانی برنمیتابد که تغییر در ایدولوژیاش واقع نشود. هر قدر رژیم توتالیتر دیر در قدرت باقی ماند به همان اندازه امکان تغییرش محدود میشود. بنا تغییر در یک رژیم توتالیتر در مرحله اولیه که پایههای رژیم تحکیم نیافته است آسانتر است.
حکومت طالبان که در حال حاضر در افغانستان مستقر است، صرفاً یک دیکتاتوری دیگر نیست. بلکه یک رژیم توتالیتر به تمام معنا است. به گفته جان گری، فیلسوف بریتانیایی، رژیم توتالیتر رژیمی نیست که لیبرال دموکراسی را نفی میکند – رژیمی است که به طرز وحشیانهای جامعه مدنی را سرکوب میکند. طالبان هیولایی مشابه سایر دولت های توتالیتر ایجاد کرده اند.
عملگرایی سیاسی
توجیه دوم طرفداران طالبان عملگرایی سیاسی است. این که طالبان یک واقعیت سیاسی اند و آنها را نمیشود انکار کرد. پژوهشهای بیشماره به شمول پژوهش پیشین من نشان میدهد که محبوبیت طالبان در افغانستان کمترین حد است. بنا این پراگماتیسم بر فرضیه نادرست استوار است. اما طالبان واقعیت اند همانطوریکه نژادپرستی، بنیادگرایی اسلامی، تعصب و بردهداری واقعیت اند. همچنین، آنها واقعیتی هستند که توسط حامیان شان تقویت شده اند: سرویسهای اطلاعاتی بیرون مرزی. نژادپرستی و بنیادگرایی با تایید روشنفکران و کسانی که تعهد اخلاقی برای مبارزه با آنها دارد از بین نمیروند. صرف نظر از منطق اخلاقی، نمیتواند تعصب و بنیادگرایی را محض برای این که یک واقعیت اجتماعی اند پذیرفت. این را باید به یاد داشت که تایید طالبان به معنی به رسمیت شناسی اعمال شریرانهای آن ها است.
سوم، حامیان طالبان بیان می دارند که اگر طالبان را بپذیریم، هزینههای تاسیس نظم سیاسی کاهش مییابد. به طور مثال این امر از یک جنگ داخلی دیگر جلوگیری خواهد کرد. این ایده نیز بر فرضیه نادرستی استوار است. به صورت تاریخی، گروه طالبان یک گروه جنگ طلب و خون آشام بوده است. جهادگرایی و انتحار بخش جداناپذیر ایدولوژی آنها است. طالبان پس از تصاحب قدرت با زور، به انجام بیش یک هزار حمله انتحار با افتخار اقرار کردند. حالا، رسما در حال شکل دادن به یک قطعه بمب گذاران انتحار در تشکیلات نظامی شان هستند. کدام کشور در جهان به داشتن لشکر یا قطعه انتحاری افتخار می کند؟
در هشت ماه حکومت شان، طالبان بسیاری از افراد ملکی، زنان معترض، کارمندان سابق امنیتی اکثرا از تاجیکان و هزارهها را کشته، شکنجه و یا تحقیر کرده اند. بر علاوه آنها ارتباط خود را با جامعه بینالمللی جهادیها به شمول القاعده، جنبش اسلامی اوزبیکستان و حزب اسلامی ترکستان و دیگران قطع نکردند.
یک تضاد ذاتی در موضع ناسیونالیستهای که از به اصطلاح آشتی حمایت می کند وجود دارد. این ناسیونالیستها استدلال می کنند که جنگ هزینه بر است و از این رو ما باید همکاری با طالبان را بپذیریم. با این حال، غیرنظامیان بیشماری که روزانه توسط طالبان سلاخی میشوند یا مورد آزار قرار میگیرند، به عنوان هزینه انسانی حکومت طالبان نادیده گرفته میشود. یک دولت اعتقادی ایدئولوژی خود را بر تک تک افراد تحمیل می کند، حتی اگر به قیمت جان افراد باشد.
روشنفکری ساده لوحانه
چهارم، روشنفکران سادهانگار در شبکههای اجتماعی تصور میکنند که میتوانند طالبان را با استناد به چند آیت قرآن و یا مادهای از قانون افغانستان پاسخگو بسازند. مساله این نیست که طالبان قانون را نمیدانند بلکه آنها عمدا از قانون سواستفاده میکنند تا حوزه عمومی را محدود بسازند و سلطه رژیم را گسترش دهند. هانا آرنت باور دارد که نظام توتالیتر اساسا بر انکار قانون استوار است. به عبارت دیگر توتالیریسم ظهور دولت در نبود قانون است. به این اساس طالبان یک گروه توتالیتر هستند.
این فرض که طالبان از طریق یک پست توییتری پاسخگو خواهند بود، ساده لوحانه است. موضوع سهل انگاری طالبان در تطبیق قانون نیست. بلکه مسئله اساسی حاکمیت نامشروع این گروه است. طالبان با تسلط نظامی بر افغانستان و تضعیف مذاکرات صلح دوحه و سقوط جمهوری، ساختار اداری یک دولت نیمه کارا را از بین برده، تکنوکراتها را اخراج و محیط اداره دولتی را به یک محیط رعب و وحشت مبدل کردند.
خاص گرایی فرهنگ
در نهایت، طرفدارانی خاص گرایی فرهنگی شان توصیه میکنند که طالبان یک فرهنگ خاص را نمایندگی میکنند و باید به آنها زمان داده شود تا با تاریخ و زمینه خود سازگار شوند و توسعه یابند. این گروه با اتخاذ موضع نسبیگرایانه، میگویند که هیچ حقیقت نهایی وجود ندارد و هیچکس داور نهایی نیست. بنابراین، منطق نسبیگرایی نمیتواند شر را در کلیت آن تشخیص دهد. حقیقت ماهیت شیطانی طالبان را نمیتوان به سادگی و تقلیل موضوع به موضوع اختلاف نظر میان دو دیدگاه نادیده گرفت.
بر خلاف نسبی گرایان، کثرت گرایان فرهنگی آنقدر ساده لوح نیستند که با شری مثل طالبان تعامل کنند. بر اساس خط فکری آنها، اگرچه ارزشهای نهایی متفاوت هستند، اما قابل شناخت هستند. هر نظمی که همزیستی مسالمت آمیز را نفی و انکار کند، مردود است. طالبان از هر گونه همزیستی اجتناب میکنند. آنها با تاجیکها، هزارهها و سایر ملیتهای فارسیزبان بهعنوان اتباع درجه دو یا سه رفتار میکنند و میراث فرهنگی آنها را مانند جشن نوروز، زبان فارسی و بسیاری از میراث پیش از اسلام کشور محدود میکنند.
پرسش واقع گراها و اخلاق گراها
طرفداران طالبان باید به پرسشهای اخلاق گراها و واقع گراها در سیاست پاسخ بدهند. طرفداران طالبان با نادیده گرفتن اصول اخلاقی نقاب صلحخواهی را به خود گرفته اند. آن ها با انسانی جلو دادن طالبان در صدد قبولاند طالبان به دیگران اند. پرسش اخلاقگرایانه این است که موقف اصولی در برابر گروه تروریستی که به نفرت قومی، نژادپرستی، برتری خواهیقومی، سرکوب، جنایات جمعی و ترور دست می زند چیست؟ پاسخ روشن است. هر عملی که باعث تداوم خشونت برای سرکوب دیگران و انسانیتزدایی از انسان می شود محکوم است. عامل آن به صورت قطع مسوول است.
برعکس هر سخنی که باعث ابهامزایی در مورد طالبان شده و یک تصویر متفاوت از طالبان را ارایه میدارد خیانت به اصول عدالت، آزادی و داعیه روشنفکری است. هر شهروند مسوول و روشنفکر عامه مسوولیت اخلاقی دارد که نه تنها از سخن و اعمالی که باعث تحکیم سلطه توتالیتر می شود خود داری کند بلکه اعمال توتالیتر را نیز محکوم کند. زیرا با هیچ معیاری تروریستها صلاحیت حکمرانی را ندارند. هر کسی که گفتارها و یا سیاستهای یک گروه توتالیتر را می ستاید فاقد صلاحیت اخلاقی است. وقتی با یک رژیم توتالیتر مواجه میشویم، تنها میتوان موافق یا مخالف آن بود.
در نهایت، پرسش واقعگرایانه آن است که فیلسوف بریتانیایی برنارد ویلیامز «تقاضا مشروعیت بنیادین» می نامد. به باور او الزامات تقاضا مشروعیت بنیادین دولت را مسوول می سازد که بر اعمال قدرت بر اتباع خود دلیل ارایه کند. این یکی از پرسش های اولیه در سیاست است. پیش از هر فضیلت دیگر، دولت باید پاسخ قناعت بخش به کسی که بالای آنها حکم می راند بدهد. در غیر آن کسانی که خود را با حاکمان خود غریب میپندارند و ترس اساسی سرکوب و تحقیر شدن را دارند و یا در وضعیت شدید محرومیت به سر می برند، حق سرپیچی را دارند. آن چنان که ویلیامز می گوید “چیزی نمی توان به این گروه گفت که چرا آنها نباید شورش کنند.”
ادامه دارد…
عمر صدر پژوهشگر سیاست در دانشگاه پتسبرگ امریکا است. وی قبلا استاد علوم سیاسی دانشگاه آمریکایی افغانستان بود. آنچه خواندید برگردان مقالهای است که به زبان انگلیسی در مجله فیرابزرور منتشر شده است. نسخه انگلیسی آن را از پیوند زیر به دست آورده میتوانید: