فرانسیس فوکویاما نظریهپرداز جاپانیالاصل امریکایی است که در حوزه سیاست نظریهپردازی میکند. فوکومایا با مقالهی تحت عنوان «پایان تاریخ» که در سال 1989میلادی نشر شد به شهرت جهانی رسید، زیرا او در این مقاله پانزده صفحهای به نحوی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را پیشبینی کرده بود. بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نظریه پایان تاریخِ فوکویاما در محراق توجه عموم قرار میگیرد. سپس فوکویاما این نظریهاش را بسط میدهد و آن مقاله پانزده صفحهای را به کتاب مستقل تبدیل میکند که تحت عنوان «پایان تاریخ و انسان واپسین» چاپ میشود. آنچه از پی میآید درنگی کوتاه و مختصر است بر همین کتاب و نظریه «پایان تاریخ».
فوکویاما در این کتاب وامدار دو فیلسوف نامدار آلمانی است، یکی فریدریش هگل و دیگری فریدریش نیچه. علیالخصوص ارادت فوکویاما به هگل به اندازهی زیاد است که این سخنان از زبان او جاری میشوند: «فیلسوفان دوران آینده، در صورتیکه چیزی به غیر از آنچه که هگل گفته است برای گفتن داشته باشند، نخواهند توانست چیزی تازهای مطرح کنند. آنها تنها به گفتن انواع ابتدایی جهل و بیاطلاعی و تکرار آن بسنده خواهند کرد» ( پایان تاریخ، ص 447).
قبل از فوکومایا، هگل و نیچه هر دو به نحوی نظریه پایان تاریخ را به میان آورده بودند. هگل بر این باور بود که تاریخ به سمت «آزادی» و «عقلانیت» در حرکت است و هر قدر ما از آغاز تاریخ دور شویم به تحقق آزادی و عقلانیت نزدیک میشویم. او این ایده را در سه کتاب مهماش، خصوصاً کتاب «پدیدارشناسی روح»، به بررسی گرفته است. به باور هگل، تاریخ عبارت است از نبرد بر سر «شناخت». همیشه اینطور بوده که میان «ارباب» و «برده» نبردی وجود داشته است. نبرد ارباب و برده در واقع نبرد بر سر شناخت است؛ ارباب از آنجایی ارباب است که شناخت بیشتر دارد و برده از آن رو برده است که شناخت او نسبت به ارباب از جهان و همهچیز کمتر است. اما همینکه ارباب به ارباب بودنش بسنده کند نبرد آغاز میشود، چون برده بیکار نمینشیند. بیکار ننشستن برده پیکاری است برای شناخت بیشتر. به باور هگل این نبرد تا جایی ادامه مییابد که آزادی و عقلانیت بر سراسر تاریخ حکمفرما شود، و زمانیکه آزادی و عقلانیت بر سراسر تاریخ حکمفرما شد تاریخ به پایان میرسد و نبرد بر سر شناخت نیز متوقف میشود. هگل، تحقق آزادی و عقلانیت را در حکومت ناپلئون و انقلاب کبیر فرانسه میدید. بنابراین، به پندار هگل تاریخ در آن زمان به پایان خودش رسیده است. این مورد را بعداً کمی توضیح خواهیم داد. فیلسوف بعدی که فوکومایا تحت تأثیر آن قرار دارد نیچه است. اگرچند نیچه به صراحت هگل پایان تاریخ را مطرح نمیکند اما به صورت عموم از کلیت فلسفه او میتوان به این نکته پی برد که او هم به نحوی به نظریه پایان تاریخ معتقد بوده است. تمام تلاش نیچه در کتاب پرآوازهاش «چنین گفت زرتشت» این است که ظهور «ابر مرد» را برای جهانیان مخابره کند. میشود ابر مرد نیچه را با «واپسین انسان» فوکویاما یکی و یا حداقل شبیه به هم فرض کرد، چون هر دو در پایان تاریخ زندگی میکنند. نیچه از انحطاط اخلاق و ارزشها در جهان غرب دم میزند. به باور نیچه مسیحیت – که در واقع ادامه فلسفه افلاطونی است – و فلسفهی غربی اخلاق و زندگی انسان غربی را پوچ و بیارزش ساخته است. برای همین او نظریه اخلاق بردگان و اخلاق سروران را مطرح میکند. تمام آنچه که در غرب وجود دارد آموزههای است برای بردگان، نیچه تلاش میکند اخلاق و آموزههای سروران را به جهانیان معرفی کند… . فوکومایا با تأثیرپذیری از این دیدگاهها نظریه «پایان تاریخ» را به میان آورده است. اما نظریه پایان تاریخ فوکویاما چگونه است؟ در ادامه به این پرسش میپردازیم.
فوکویاما بر این باور است که تاریخ از یک سلسله قواعد منظم و منطقی پیروی میکند. به باور او هیچ اتفاقی در تاریخ بر حسب تصادف رخ نمیدهد؛ تمام اتفاقاتی که در تاریخ به وقوع میپیوندند با واقعیتها و حوادثات قبل از خودش در ارتباط اند. بنابراین هر اتفاق جدید در تاریخ نشاندهنده پیوستگی و تأثیرپذیری آن از اتفاقات و واقعیتهای قبل از خودش میباشد. در واقع، تاریخ از یک نظم کاملاً خاص و بنابراین قابل پیشبینی پیروی میکند. باور فوکویاما این است که نظم و قانونمندی تاریخ را میشود از روی قانونمندی و نظم پیوستهگی زندگی افراد حدس زد، زیرا در زندگی تمام آدمها یک نظم و قانون خاص وجود دارد. «تاریخ یک سلسله حوادث کورکورانه نیست، بلکه کلیتی معنادار است که نظریههای انسانی در آن ماهیت نظم سیاسی و اجتماعی را در بر میگیرند و لحاظ میکنند» (پایان تاریخ، ص 110). اما فوکومایا صرفاً به نظاممندی و معناداری حوادثات تاریخی بسنده نمیکند بلکه باور او این است که این نظم و قانونمندی تا جایی ادامه مییابد که در نهایت ما را به پایان تاریخ میرساند. یعنی در واقع تاریخ یک حرکت خطی اما تمام شدنی است. او توضیح میدهد که تاریخ چگونه به پایان میرسد.
به نظر فوکویاما تحقق ایده پایان تاریخ در قالب نظام «لیبرال دموکراسی» ممکن است. منظور فوکویاما این است که هر زمان نظامهای لیبرال دموکراسی در جهان حاکم شد تاریخ به پایان خودش میرسد و زمانیکه نظام لیبرال دموکراسی در جهان حاکم شد تاریخ به پایان خود رسیده و انسانهای آن زمان آخرین انسانهای تاریخ بشر خواهد بود. پیشبینی فوکومایا این بود که لیبرال دموکراسی به طور قطع در جهان حاکم خواهد شد – همانطور که فعلاً هم اکثر نظامهای حکومتی در جهان غرب لیبرال دموکراسی است. فوکویاما توضیح میدهد نظام لیبرال دموکراسی از آن رو در تاریخ بشر حاکم میشود که سیاست و اقتصاد تحت تأثیر علوم طبیعی قرار دارند. اصل ماجرا این است که همهچیز تحت تأثیر علم قرار دارد، و ذات علم به گونهای است که نظامهای سیاسی را به سمت تحقق نظام لیبرال دموکراسی میکشاند. «علم به هر نحو ممکن در حوزه اقتصاد به سرمایهداری یا در حوزه سیاسی به لیبرال دموکراسی منجر میشود» (ص 159).
فوکویاما صرفاً به این نکته که نظام لیبرال دموکراسی آخرین نوع حکومت در تاریخ بشر است بسنده نمیکند بلکه او به تعریف و تمجید بیش از حد از این نوع نظام نیز میپردازد. در واقع فوکویاما با دید بیش از حد خوشبینانه این نکته را توضیح میدهد که آخرین نظام حکومتی در تاریخ بشر لزوماً بهترین نوع آن نیز خواهد بود. برحسب این نظر، نظام لیبرال دموکراسی بهترین نوع حکومتی است که بشر تا به حال در تاریخاش آن را تجربه کرده است. هیچ نظامی بهتر از نظام لیبرال دموکراسی وجود نخواهد داشت. از آنجایی که وضعیت بشر مدام به سمت بهبودی در حرکت است نوعیت حکومتها نیز در این مسیر به سمت بهبودی در حرکت است. این وضع تا یک حدی ادامه مییابد اما زمانی که به نقطه اوج خودش رسید متوقف میشود. به باور فوکویاما آن نقطهی اوج لیبرال دموکراسی است. او مینویسد «مهمترین و تسلیبخشترین چیزی که لیبرال دموکراسی به ما ارائه میکند شناختِ وقار و بزرگی ماست. زندگی در شرایط لیبرال دموکراسی جادهای به سمت ازدیاد وفور امور مادی است» (ص 305). در ادامه فوکویاما میگوید از آنجایی که لیبرال دموکراسی بیعیب و نقصترین نوع حکومت است انسانهایی که تحت سلطه این نوع نظام به سر میبرند دغدغه چندان نخواهند داشت، زیرا این حکومت به تمام نگرانیهای ما رسیدگی نموده و جای هیچ نوع اضطراب در زندگی باقی نخواهد ماند. انسانی که تحت سلطه لیبرال دموکراسی به سر میبرد فقط دغدغه مراقبت از خودش را خواهد داشت؛ مشکلات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی همه و همه از میان برداشته خواهد شد. برحسب این تئوری بیش از حد خوشبینانه انسانهای واپسین باید متوجه سایز شکم و یا هم چگونگی لباس پوشیدنشان باشند!
در این میان، فوکویاما به صورت خیلی فشرده این نکته را نیز بیان میکند که جهان در آینده به دو قطب تقسیم خواهد شد. «در آینده جهان به دو بخش پساتاریخگرا و بخشی که هنوز به تاریخ وابسته است و به آن گیر کرده است تقسیم خواهد شد. در دنیای پسا تاریخگرا محور اصلی تعامل میان کشورها اقتصاد خواهد بود و قوانین قدیمی مربوط به سیاستهای سلطهطلبانه را کاهش خواهد داد» (همان، ص 402). واضح است که منظور فوکویاما از بخش «پساتاریخگرا» کشورهایی است که نوعیت حکومتشان لیبرال دموکراسی است. کشورهایی که نظامشان لیبرال دموکراسی نباشد به تاریخ گیر خواهند کرد و هیچ نوع پیشرفت و آسایش در زندگی مردمانشان وجود نخواهد داشت. به هر حال، فوکویاما بیش از حد خوشبینانه قضاوت میکند اما آیا واقعاً تاریخ اینگونه است؟
به نظر میرسد تئوری «پایان تاریخ» با شکست مواجه شده است. ظهور حکومتهای نئولیبرالیستی نشان میدهد که پایان تاریخ فعلاً به تعویق افتاده و نظام لیبرال دموکراسی ضرورتاً به معنای آخرین نوع حکومت در تاریخ بشر نخواهد بود. مهمتر از این، ما از تاریخ میآموزیم که آینده قابل پیشبینی نیست. اتفاقاً بر عکس نظر فوکویاما که میگفت تاریخ یک سلسله رویدادهای کور و بیمعنا نیست باید گفت تاریخ پر است از رویدادهای کور و بیمعنا. تاریخ را همیشه اتفاقات و رویدادهایی جهت داده که هیچکس قادر به پیشبینیشان نبوده است. با یک نگاه اجمالی به تاریخ میشود به پیشبینی ناپذیر بودن تاریخ پی برد – البته این نکته را نباید از یاد برد که چشماندازی که از درون آن به تاریخ نگاه میکنیم و مقیاسی که از تاریخ در نظر داریم تعیین کننده این امر است که چه رویدادهای تاریخی برای ما مهم است. اگر چشمانداز ما صرفاً بعد از ظهور ادیان ابراهیمی را در بر بگیرد به احتمال زیاد این موارد به عنوان رویدادهای تاریخی قلمداد خواهد شد: ظهور ادیان ابراهمیی، انقلاب علمی، انقلاب صنعتی، جنگهای جهانی و ظهور انترنت. در واقع ما هیچکدام از رویدادهای متذکره را پیش نکردهایم، و این بیان میکند که تاریخ قابل پیشبینی نیست. تاریخ هیچگاه مسیر منظم و قابل پیشبینی نداشته است. همه میدانیم که لیبرال دموکراسی با بحران مواجه شده است، و پیدایش حکومتهای نئولیبرالیستی به این معناست که نئولیبرالیسم عملاً میرود تا جای لیبرال دموکراسی را پر کند. لیبرال دموکراسی آخرین نوع حکومت در تاریخ بشر نبود و ما به احتمال خیلی زیاد در پایان تاریخ به سر نمیبریم. همهی اینها بیان میکند تئوری پایان تاریخ یکجورایی مشکوک به نظر میرسد.
Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.