مفهومِ ایثار[1]؛ مسیح، لوتر و گاندی
عصمت کهزاد
درآمد
در فیلم ایثار[2] ساختهای آندری تارکوفسکی (1986)، ارلاند ژوزفسون نقش بازیگر و روزنامهنگاری به نام الکساندر را بازی میکند. فیلم از صبح روز تولدِ او آغاز میشود. او، همسرش، دو فرزندش، یک دوست – که پزشک است – پستچی و دو زن خدمتکار در جشن تولد او گِرد هم میآیند. شرکتکنندگانِ این ضیافت، و نیز تمام اهالی کشور، ناگهان خود را در آستانۀ یک فاجعۀ جمعی، که شاید جنگ هستهای باشد، مییابند. دستِ آخر جهان به یُمن ایثارِ الکساندر از عواقب شوم جنگ هستهای نجات مییابند. برای نجات از این فاجعۀ قریبالوقوع، الکساندر عهد میبندد:
این آخرین جنگ است و مخوّف است؛ نه فاتحی بر جا میگذارد و نه مغلوبی. نه شهری، نه روستایی، نه سبزینگی، نه درخت، نه آبی در چشمهای… هرچه دارم در راه تو خواهم داد، خانوادهام را که عاشقانه دوست دارم ترک خواهم کرد، خانهام را ویران خواهم کرد، و فرزندانم را خواهم راند، زبان در کام فرو خواهم بست و با کسی سخن نخواهم گفت، هرآنچه را که مرا با زندگی پیوند میدهد رها خواهم کرد… در ازایش، تو فقط همه چیز را به همان شکلی که بود برگردان، به شکل امروز صبح، مثل دیروز. بی هیچ نشانی از این همه واهمۀ بیمارگونۀ مرگبار، و از این همه ترس، همچون حیوانات. خدایا، کمکم کن. هرچه را که وعده دادهام انجام خواهم داد.
قبل از شنیدنِ این خبر هولناک نیز الکساندر اظهار کرده بود: «میان پیشرفت مادی و معنوی ما جدایی افتاده است». پس از رفع این خطر هولناک، الکساندر خانهاش را به آتش میکشد، همسر و فرزندانش را ترک میگوید و خود را از همۀ تعلقات پیشین رها میسازد. تارکوفسکی الکساندر را با قدیسانِ روسیۀ کهن قیاس کرده و ماریا، اتو و پسرک را نیز همراهانِ او دانسته است. از نظر تارکوفسکی، اینکه خدا خواستِ الکساندر را اجابت میکند پیامدی است هم دهشتبار و هم آرامشبخش. هراسآور است چرا که الکساندر به خواستِ خویش از جهان دور میشود، و نهتنها پیوندهایش با خانوادهی خود را از دست میدهد، بلکه هرگونه امکان همخوانی با ملاکهای اخلاق همگان را نیز پشتِسر میگذارد، و شاید درست به همین دلیل او به چشمِ من جاذبهی یک برگزیدۀ خدا را مییابد. کسی که رسالت دارد تا ابتذال این زندگی تهدیدگر ما را که ناگزیر به فساد منجر میشود، فاش کند و جهانیان را به بازگشت فراخواند… یگانه راه نجاتی که برای انسان باقی مانده است (احمدی، 1382: 284). تارکوفسکی جهانی را که در آن زندگی میکرد هرگز نپذیرفت. همواره میگفت: «زمانۀ ما دوران بحرانِ معنوی است (همان: 273). میگفت جهانِ ما به سامان و درست نیست… ما باید نابسندگی آن را نشان دهیم. آن را نپذیریم، و بحرانهای معنوی را که پدید آورده، یادآوری کنیم. در همین کنش، راهی به نجات گشوده خواهد شد. ما از ایثار و قربانی کردنِ سعادتِ خویش آغاز میکنیم، و امیدواریم که همین آغاز، راه را به دیگران بنمایاند (همان: 274).
در فیلم ایثار، تارکوفسکی نشان میدهد جایی که رابطۀ انسان با سرچشمۀ جانش خشک شود، او فقط میتواند آخرین رشتههای پیوند با زندگی را از هم بگسلد (همان: 282). در سولاریس (دیگر فیلم تارکوفسکی که در 1972 ساخته شد) کریس (یکی از شخصیتهای فیلم) اعلام میکند «یگانه شعلهی باقی در این توفان وجدان آدمیست» (همان: 285). بهنظر میرسد نادیدهانگاری آخرین پیوندهای زندگی کارکرد دوسویه دارد؛ از یکسو پرهیز از اموری که امر معنوی را دور از دسترس ساختهاند و، از سوی دیگر و بهتبع این پرهیز، نزدیکشدن به اموری که از آن دور افتادهایم. در ایثار، تارکوفسکی فقط میخواست بر ضرورت معنویت تأکید کند (همان: 286). واپسین کلامِ فیلم «در آغاز کلمه بود» نشانۀ آغاز دوبارۀ جهان است. با این واژهها انجیل یوحنا آغاز میشود و فیلم تارکوفسکی پایان مییابد. به تعبیر دیگر، به یُمن ایثارِ الکساندر گویی با آغازِ دوبارۀ جهان مواجهیم. چنانچه در ادمه خواهد آمد، ایثار همواره آغازِ دوبارۀ جهان است. با این درآمد، اینک به بحث از مسیح میپردازیم.
مسیح؛ در میانۀ خدای دوردست و خدای درون
زمانۀ مسیح زمانۀ استیلای عهد عتیق بود. عهد عتیق کتابی است که در آن خدا با آدمیان [یهودیان] پیمان بسته است. این پیمان در قالب ده فرمان[3] بهصورت بیرونی و بر دو لوحهسنگ حک شده است. به بیان دیگر، این عهد در قالب احکام و اوامر صلب و سختی بیان شده است که امکان هرگونه آزادی و خوداندیشی را از فردِ مؤمن سلب میکند. به گفتۀ هگل، قوم مسیح از صمیم قلب معتقد بود که تمامی اصول مدنی، تمامی قوانین فرهنگی و سیاسیاش، برگرفته از کلام الهی است، و این مایۀ غرور آنان بود: این ایمان ایمانی بود که جایی برای نظرورزیهای شخصی نمیگذاشت، جز به بررسی و غور در اسناد مکتوب کاری نداشت و از نظر آنها فعالیتِ تقواجویانه چیزی نبود جز اطاعتِ کورکورانه از فرامینی که خودِ آنها در بنیان نهادنشان دخالتی نداشت (هگل، 1386: 45). از نظر کانت نیز خدای یهود صرفاً خواستار اطاعت از احکامی بود که هیچگونه اصلاح و بهبود سرشتِ اخلاقی انسان را در پی نداشت و، بنابراین، با خودقانونگذاری و آزادی انسان در تعارض بود (کانت، 1398: 177). کانت از این هم فراتر میرود و معتقد است که آیین یهود یک اعتقاد دینی نیست، زیرا احکام آن همه از آن نوعی است که یک نهاد سیاسی میتواند بر آن بنا شود [و نه یک نهاد دینی] و بهعنوان قوانین اجبارکننده تأسیس شده است زیرا فقط به افعال خارجی [یعنی جنبۀ خارجی افعال اخلاقی] مربوطاند؛ و گرچه احکام دهگانۀ آن در نظر عقل ارزش اخلاقی دارند اما چون قابلیتِ تعمیم ندارند در آن، نظام قانونگذاری با مقتضیات خصلت اخلاقی هماهنگ نیستند (همان: 176). از نظر کانت، مسیحیت نسبت به آیین یهود دارای این مزیت و برتری است که از دهانِ اولین معلم نه بهعنوان نظامی از قوانین موضوعه بلکه بهعنوان یک دینِ اخلاقی و لذا نظامی که دارای نزدیکترین نسبت با عقل است، توانست خودبهخود و بدون تعالیمِ تاریخی در کل زمانها و در میان تمام ملل اشاعه یابد و بیشترین اعتماد مردم را جلب کند (کانت، 1398: 1-220). البته کانت در ادامه به این نکته نیز یادآور میشود که آشنایی یهودیان با فرهنگ یونانی بود که زمینۀ ظهور مسیحیت را فراهم ساخت. به تعبیر دیگر، آشنایی یهودیان با «سوژۀ پرسشگرِ» یونانی بود که زمینۀ رهایی آنها را از صلبیتِ قوانین بیرونی مهیا ساخت.
عهد جدید اما پیمان جدیدِ خدا با آدمیان [یهودیان] بود. در عهد جدید، صفتِ «جدید» ناظر بر کلامی شمرده میشود که در کتاب اِرمیای نبی، باب 31، آیۀ 33 آمده است: «اما خداوند میگوید این است عهدی که بعد از این ایام با خاندان اسرائیل خواهم بست. شریعتِ خود را در باطنِ ایشان خواهم نهاد و آن را بر دلِ ایشان خواهم نگاشت و من خدای ایشان خواهم بود و ایشان قوم من خواهند بود». نظام شریعتِ قدیم که بر سنگ حک شده بود، باید در نظام تازهای کمال مییافت که در آن شریعت بر دلها نگاشته شده است (عهد جدید، 1394: 26). بنابراین، چنانچه لوتر نیز یادآور میشود انجیل کتاب شرایع و احکام نیست که معین کند چه اعمالی باید انجام دهیم، بلکه کتاب نویدهای الهی است که در آن خد تمام مایملک و منافع خویش را در مسیح به ما نوید داد، پیشکش کرد و بخشید… همچنین میبینیم که مسیح، متفاوت با موسی در کتابش و برخلاف ماهیت احکام، بهطرزی هراسانگیز ما را مجبور و وادار نمیکند. بلکه به شیوهای محبتآمیز و دوستانه به ما تعلیم میدهد… رسولان معمولاً از این تعبیر استفاده میکردند: «هشدار میدهم، استدعا میکنم، تمنا میکنم» و مانند اینها. اما موسی میگوید: «دستور میدهم، منع میکنم» و همگان را با مجازاتها و کیفرهای ترسناک تهدید میکند و به وحشت میاندازد (لوتر، 1400: 77).
قدیس پولس در رسالۀ به گالاتیان میگوید: «مسیح ختمِ شریعت است» [گالاتیان 24:3؛ رومیان 4:10]؛ کسی که چون بیاید، کارِ موسی و شریعتش، ختنه، قربانی، سبَّت، آری، کارِ تمام انبیا خاتمه مییابد (لوتر، 1400: 95). گناه نیشِ مرگ است و شریعت قدرتِ گناه [اول کرنتیان 15:56] (همان: 30). به تعبیر دیگر، مسیح هم ختمِ شریعتِ موسوی است و هم در راهِ مبارزه با این شریعت به صلیب کشیده میشود. اینجا درست همان جایی است که مفهوم «ایثار» – به اعتقاد نویسنده ایثار مفهوم مسیحی است و در فرهنگ مسیحی بسیار پر رنگ است – را باید مدنظر قرار داد. قدیس پطرس در باب 4 رسالۀ اول خویش میگوید: «مسیح برای خاطر ما رنج کشید و بدینسان الگویی از برای ما به جا گذاشت» (همان: 75). او میتوانست با فقط یک قطره از خون خود کفارۀ تمام گناهان عالم را بدهد؛ اما اینک خون خود را به فراوانی فروریخته است، و به وفور کفاره داده است: «با خونِ خویش یک بار برای همیشه به مقَدِس درآمد و رهایی ابدی را به کف آورد [عبرانیان 12:9] و نیز: «با فیض او به رایگان آمرزیده شدیم و آمرزش ما از طریق آن رهایی حاصل گشت که در مسیح عیسی است، همان کسی که خدا او را عرضه داشت تا بهواسطۀ ایمان به خونش وسیلۀ آشتی باشد» [رومیان 24:3 و آیات بعد] (همان: 103). اشعیا در باب 43 [24] کتاب خویش میگوید: «با گناهانتان باری سنگین بر من نهادید، رذالتهایتان را بر گردن من افکندید» (همان: 62).
مسیح بهمنزلۀ امرِ واسط یا میانجی میان دو وضعیت است؛ از یکسو وضعیتِ اسفباری که در آن قامت یهودیان زیر بار شریعتِ صلب و سخت خمیده شده است، از سوی دیگر، وضعیتی که در آن این شریعتِ صلب و سخت رفع شده است. میان این دو وضعیت شکاف پرنشدنیای وجود دارد که قابل رفع نیست مگر از طریق ایثار و رهایی تمام متعلقات زندگی (الکساندر نیز در چنین موقعیتی قرار داشت). لوتر نیز در باب ایثارگر بهمنزلۀ میانجی چنین اعتقادی دارد. از نظر لوتر، من گناهکارم و بسیار مستحق آنم که خدا از من بیزار باشد و بر من خشم بگیرد؛ با اینحال پدر مرا دوست دارد. اینجا هیچ چیز نیست که به میان [این دو وضعیت] درآید جز مسیحِ میانجی (همان: 130). پدرِ بسیار رحیمِ ما وقتی دید لعنتِ شریعت ما را از پای درآورده و بر ما سنگینی میکند و ما را چنان به زیر بار سنگین خود نگهداشته است که هرگز نمیتوانیم با قدرت خود از آن خلاص شویم، یگانه پسرس را به جهان فرستاد و بار گناهان تمام انسانها را بر دوش او نهاد (همان: 132). در مورد مسیح، لوتر و گاندی، هر سه، این موقعیتِ میانجیبودن بسیار مهم و اسیاسی است.
کارل یاسپرس نیز به دشواریِ میانجیبودن میان دو وضعیت اشاره میکند. از نظر یاسپرس، عیسی مسیح قُلهی توانِ رنجکشیدن است. باید خصلت اساسی قوم یهود را در خلال قرون شناخت تا بتوان به سرشت عیسی مسیح پی برد. یاسپرس به یک تفاوت مهم دیگر نیز اشاره میکند که فهم آن در درک موقعیت مسیح مهم و راهگشاست. بر بنیاد این تفاوت، عیسی پذیرای محضِ رنج نشده است بلکه منشأ فعل بوده آن هم به طریقی که رنج و مرگ را بهدست خود پدید آورده است. رنجِ او معلول ناکامی و شکستی اتفاقی نیست، بلکه نتیجهی شکستی است مجرب و مقرر… در نظر او، حقیقتِ وجودی خویش را دریافتن همان به مخاطرهافکندن همه چیز است برای ادای رسالت خدایی، یعنی حقیقت را گفتن، راستبودن (یاسپرس، 1398: 57-58). یاسپرس از هگل نقلقول میکند که در آن هگل معتقد است که در قبال ضرورتِ پیروی از خدا در ملکوت او، هر تکلیفی هیچ است. کار روزانه، سوگند در برابر دادگاهها، مطالبۀ حق و مال، همه هیچ است. کشتهشدن بهدست توانمندانِ این جهان، زیر بار رنج و شکنجه و بدرفتاری و تحقیر کمر خمکردن، چنین است قرعۀ فال آنکه ایمان دارد: هیچ سخنی انقلابیتر از آن، هرگز گفته نشده بود، زیرا هرآنچه تا آن روز با ارزش و معتبر بود بیارزش و نه درخور اعتنا نموده است (همان: 54). رویدادِ ایثار همواره انقلابیترین پیام دورانش را به همراه دارد؛ تعلیق سازوکارهای موجود و کنارهگیری از زندگی (زندگی بهمعنایی که وضعیت موجود آن را تبلیغ میکند). مسیح با غیرضروری دانستنِ شریعتِ و ایستادن در برابر آن حامل پیام بسیار انقلابی بود.
لوتر؛ در میانۀ مسیح و کلیسای گُمراهشده
زمانۀ لوتر زمانۀ فراموشی مسیح و استیلای کلیسای کاتولیک بود. حدود چهارده قرن پس از مصلوبشدنِ مسیح آموزههای او [مسیحیت] درست در مسیر عکس افتاده بود؛ مسیح، که در راه مبارزه با شریعتِ موسوی و تشریفاتِ بیرونی به صلیب کشیده بود، اینک آموزههای خودِ او در قالبِ شریعتِ صلب و سختی درآمده بود. تشریفاتِ شریعت مسیح به درجهای رسیده بود که آمرزش گناهان در بدل پول فروخته میشد. یکبار دیگری «آزادیای مبتنی بر ایمان» از دست رفته بود و جای خود را از یکسو به تشریفات و سلسلهمراتبِ کلیسایی داده بود و، از سوی دیگر، به بردگی و خوارشماری انسان در برابر آیینهای بیرونی. به بیان دیگر، مسیحیت درست در مسیری افتاده بود که مسیح مبارزهاش را در برابر آن تعریف کرده بود. یکبار دیگر دستیابی به هرگونه آزادی برای مؤمن مسیحی ناممکن شده بود و جای خود را به ترس از خدا و جهنم داده بود.
مارتینِ خُردسال – با تأثیر از آموزههای کلیسای کاتولیک – از خدا میترسید و وجدان بسیار حساسی داشت. به کوچکترین خطایی، خود را گنهکارِ بیچارهای احساس میکرد و چون از خشمِ آفریدگار بر بندگان گنهکار سخنهای بسیار شنیده بود، سخت میترسید. ترس از خشمِ خداوند و ترس از روز رستاخیز و برزخ و دوزخ، و اینکه چگونه آدمی میتواند از این همه شکنجه برهد، بر جانش چیره بود. ترسهای دوران کودکی همچنان او را میآزرد: «هنوز عیسای اخمو و غضبناک را روی پنجرۀ رنگینِ کلیسای منسفیلد به یاد داشت، و هنوز در عالمِ خیال تصویری را که بر محراب کلیسا کشیده شده بودند، آشکارا میدید: کشتیای بهسوی بهشت روان بود. جز راهب و کشیش کسی بر آن سوار نبود. سایر مردم از زن و مرد در دریا غوطهور بودند؛ مگر چند نفری که به امید نجات، به طنابهایی که آن مردانِ خدا انداخته بودند چنگ میزدند… (فازدیک، 1396: 14).
این ترس همچنان بر دل و جان لوترِ جوان سایه افکنده بود. تا اینکه «رسالۀ پولس رسول به رومیان» را خواند و دگرگون شد. لوتر دو مسئلۀ مهم در پولس رسول یافت؛ پولس ایمانِ راسخ به بخشایش گناهان داشت و، از سوی دیگر، هیچ نامی از اشیای مقدس و متبرّک، زیارت، اعتراف در نزد کشیش، برزخ و راه نجات از آن، کفارهدادن و ریاضتکشیدن در این بخشایش نبرده بود. در نتیجۀ این دگرگونی، لوتر آن ترسهای نابجایی را که از دوران کودکی در دلش لانه کرده بود، از خود راند و از آن زمان مرد دیگری شد: «از آن زمان احساس کردم که از نو زاده شدهام، و از میان درهای باز رحمتِ الهی، بهسوی بهشتِ جاویدان میروم» (همان: 32).
لوتر در نامۀ سرگشاده به پاپ لئوی دهم نوشت: «کلیسای کاتولیکِ رُم، که روزگاری مقدسترین کلیسا بود، اینک به فاسدترین پناهگاه دزدان [متی 21:13]، شرمآورترین فاحشهخانه، قلمرو گناه، مرگ، و جهنم تبدیل شده است. مایۀ بسی تأسف و شرمساری است که حتی خود دجّال، اگر بنا به احتمال بیاید، میاندیشد که چیزی به رذالتِ این مقام نمیتواند بیفزاید… در این میان، شما، ای لئو، همچون میشی در میانِ گُرگها [متی 10:16] و مثل دانیال در میان شیران [دانیال 6:16] نشستهاید. شما همراه با حزقیال در میان عقربها زندگی میکنید [حزقیال 2:6]. چگونه به تنهایی میتوانید با این جانورانِ عجیبالخلقه مقابله کنید؟ (لوتر، 1400: 11). چنانکه در متن آمده است، لوتر معتقد است که پاپ لئوی دهم در میان سلسلهمراتب و مقامات کلیسا گیر افتاده و کاری هم از دستش برنمیآید. لوتر در ادامه مینویسد: «ای لئوی بسیار شوربخت، شما بر مسند بسیار خطرناکی نشستهاید. از آنروی که خیر و صلاح شما را میخواهم، حقیقت را به شما میگویم» (همان: 12).
برای بیرونرفت از این دشواره، لوتر بحثاش را با دوگانۀ طبیعتِ انسان آغاز میکند. از نظر لوتر، انسان طبیعتِ دوگانه دارد: روحانی و جسمانی. طبق طبیعت روحانی، که انسان از آن به نفس تعبیر میکند، آدمی انسان روحانی، درونی یا جدید است. طبق طبیعت جسمانی، که انسان آن را بدن میخواند، آدمی انسان جسمانی، بیرونی یا قدیم است… به دلیل این اختلاف طبایع، کتابهای مقدس بر وجود تناقضها در انسانی واحد تأکید کردهاند، زیرا این دو انسان در وجودِ انسانی واحد یا یکدیگر تناقض دارند، چنانکه در رساله به گالاتیان 5 [:17] آمده است: «زیرا امیالِ جسم برخلاف امیالِ روحاند و امیالِ روح برخلاف امیالِ جسم»… واضح است که هیچگونه امر بیرونی تأثیری در ایجاد برائت یا آزادی مسیحی، یا گناهکاری یا بندگی ندارد (همان: 20). و از آنجا که فقط ایمان است که قدرت آمرزش دارد، واضح است که انسانِ درونی به هیچوجه نمیتواند با هیچگونه عمل یا فعلِ بیرونی آمرزیده و آزاد شود و نجاب یابد، و اینکه اعمال، هر ویژگیای که داشته باشند، هیچ ارتباطی به این انسانِ درونی ندارند (همان: 23). بر بنیاد این تمایز، لوتر مبنای این برداشت انحرافی را که رستگاری و نجات از راه اعمال و آیینهای بیرونی محقق میشود هدف قرار میدهد. بنابراین، تمام اعمال و تشریفات کلیسایی که قرار است رستگاری و نجات در پی داشته باشند از بنیاد متزلزل میشود.
لوتر کُل کتاب مقدسِ خدا را به دو بخش تقسیم میکند: احکام و نویدها. از نظر لوتر، احکام عهدِ قدیم خوانده شدهاند و عهدِ عتیق را تشیکل دادهاند… نویدهای خدا به عهدِ جدید تعلق دارند… مؤمن مسیحی هر آنچه را که نیاز دارد در ایمان مییابد و برای آمرزیدگی به هیچگونه اعمالی نیاز ندارد؛ و اگر به اعمال نیاز ندارد، به شریعت هم نیاز ندارد؛ و اگر به شریعت نیاز ندارد، بیتردید از شریعت آزاد است. این کلامِ حق است که «شریعت از برای فردِ آمرزیده وضع نشده است» [اول تیموتئوس 1: 9]. این است آن آزادی مسیحی، آن ایمانِ ما، که نمیگذارد در بیهودگی یا پستی زندگی کنیم، بلکه موجب میشود شریعت و اعمال برای رسیدن به هرگونه برائت و نجاتِ بشر غیرلازم باشند (همان: 26).
از نظر لوتر، شریعت نهتنها موجب رستگاری و نجات نمیشود، بلکه معنای توسل به شریعت بیاعتمادی و بیاحترامی به خداوند است. در چشم لوتر، ما با درستکار و مطمئندانستنِ شخصِ مورد اعتمادمان به او احترام میگذاریم و این از هر نوع احترامگذاشتن برتر است. غیر از قابل اعتمادبودن و درستکاری و نیکوییِ محض، چه صفات بزرگتری میتوان به شخص نسبت داد؟ از سوی دیگر، برای اینکه بتوانیم شخصی را بیش از حد تحقیر کنیم، راهی نیست جز اینکه او را فریبکار و رذل بدانیم و به او بدگمان باشیم، همانطور که وقتی به او اعتماد نمیکنیم چنین کاری میکنیم. از اینرو، وقتی روح قاطعانه به وعدههای خدا اعتماد میکند، خدا را قابل اعتماد و درستکار میداند. چیزی از این عالیتر نمیتوان به خدا نسبت داد… این اُمید نه از طریق اعمال بلکه از طریق ایمانِ تنها بهجا آورده میشود… از سوی دیگر، در برابر خدا چه نافرمانی، رذالت و اهانتی بزرگتر از این میتوان تصور کرد که به وعدۀ او ایمان نداشته باشیم؟ زیرا این بیایمانی دال بر چیست جز اینکه خدا را دروغگو دانستهایم یا تردید کردهایم که او قابل اعتماد نیست؟ (از طریق اعمال و بدون ایمان پیش رفته ایم…)… پس اعمالی که با چنین دنائتی انجام شدهاند، حتی اگر اعمال رسولان و فرشتگان باشند، چه حسن و مزیتی دارند؟ از اینرو، خدا بهحق تمامِ این اعمال را نه ذیلِ خشم یا آز، بلکه ذیلِ بیایمانی به شمار میآورد (همان: 7-26).
پولس در رسالۀ به رومیان میگوید: «ایمانِ ابراهیم از برای او [موجبِ] برائت [اش] دانسته شد، زیرا او با ایمان به کاملترین وجه خدا را جلال بخشید… » (همان: 28). آری، از آنجا که تنها ایمان برای نجات کفایت میکند، پس به هیچچیز نیاز ندارم جز ایمان که قدرت و سیادتِ آزادیِ خود را بهکار میگیرد، بنگرید، این است آزادی و قدرتِ بیحدوحصر مؤمنان مسیحی… بنابراین، مؤمن مسیحی از همهچیز آزاد است و همهچیز را پیشتِسر گذاشته است، به گونهای که برای برائت و نجات خویش به هیچگونه اعمالی نیاز ندارد، زیرا ایمانِ تنها برائت و نجات را به وفور به او اعطا میکند (همان: 5-34). بنابراین، مسیح با رنجِ طاقتفرسای خود موجب رستگاری مؤمن مسیحی میشود. پذیرفتنِ اینکه مسیح با تحمل رنج و مشقتِ خودخواسته و آگاهانه موجب رستگاری و نجات مؤمنان مسیحی میشود مبنای ایمانِ مسیحی به حساب میآید. با اینحال، لوتر از جایگاه و کارکردِ احکام نیز غافل نمیشود و متناسب با طبیعتِ دوگانۀ انسان، به تشریح و توضیح کارکرد احکام نیز میپردازد.
ضرورتِ احکام در چیست؟
از نظر لوتر، با اینکه انسان در درونِ خود، در روحش، به حد وفور و کفایت با ایمان آمرزیده میشود و در نتیجه، هیچ نیازی ندارد جز اینکه این ایمان و غنا را هر روز تا فرارسیدن حیاتِ آینده افزایش دهد؛ اما او هنوز و همچنان در حیاتِ فانیِ دنیوی میزید. او باید در این حیات بر بدنِ خویش مسلط شود و با دیگر انسانها ارتباط برقرار کند. اینجاست که باید آغاز به انجام عمل کرد؛ بشر اینجا نمیتواند فراغت پیشه کند (همان: 37). به عبارت دیگر، اگر انسان نخست مؤمن و مسیحی نباشد، تمام اعمالش هیچ است و بهراستی گناهانی زشت و نفرتانگیزند… از اینرو، این احکام نیز صحیحاند: «اعمالِ نیک انسانِ نیک خلق نمیکنند، بلکه انسانِ نیک اعمالِ نیک انجام میدهد؛ اعمالِ بد انسانِ بد خلق نمیکنند، بلکه انسانِ بد اعمالِ بد انجام میدهد» (همان: 40). بنابراین، ایمان به اینکه مسیح موجب رستگاری و نجات مؤمن مسیحی است در اولویت قرار میگیرد و سپس کارکرد احکام طرح میشود.
در نتیجه، اعمالِ ما نباید بدینسان انجام شوند که با آنها آمرزیده شویم، زیرا از پیش بهسبب ایمان آمرزیده شدهایم، بلکه باید تمام کارهای خود را با رضا و رغبت و شادی برای خاطر دیگران انجام دهیم (همان: 49). اولین و اصلیترین دلمشغولی شما باید بالیدنِ ایمان باشد، حال از هر طریق که برای آن تعلیم دیدهاید: انجام اعمال یا تحمل سختیها. بخششهایتان با رضا و رغبت و بیهیچ چشمداشتی باشد، تا دیگران از آنها بهره ببرند و بهسبب وجودِ شما و نیکیهایتان خوب و خوش زندگی کنند (همان: 52). چنانکه گفته آمد، طبیعت انسان دوگانه است: روح و جسم. رستگاری و نجات که اموریاند مرتبط با روح، صرفاً از طریق ایمان ممکن و محقق میشوند. از سوی دیگر، از آنجا که موجوداتی هستیم دارای جسم و بدن، و از آنجا که با دیگر انسانها در ارتباطیم، ضرورتِ طرح احکام دیده میشود تا در سایۀ آن همکاری در راستای نیکوکاری و اعمال نیک میسر شود. این نکته نباید از یاد برده شود که انجام اعمال مؤخر بر ایمان است و هیچگونه کارکردِ نجاببخش ندارند. زیرا اعمال مربوط به ساحتِ جسم و بدن است و، بنابراین، بر رستگاری و نجات که اموری مرتبط با روح است، هیچگونه تأثیری ندارند.
بنابراین و بر اساس نظر لوتر، دو نوع برائت از گناه وجود دارد؛ برائت از طریق فردی که خارج از ماست. این همان برائت مسیح است که او با آن از طریق ایمان ما را میآمرزد، همچنان که در اول کرنتیان 1 [:30] مکتوب است: «همو که از سوی خدا برای ما حکمت، برائت و تقدس و رستگاری شد» (همان: 61). اشعیا در باب 43 [:24] کتاب خویش میگوید: «با گناهانتان باری سنگین بر من نهادید، رذالتهایتان را بر گردن من افکندید» (همان: 62). او بارِ گناهان و کیفر ما را بر دوشِ خود گرفت، و با اینکه بخاطر ما بود که بر شرور و بدیها غلبه کرد، چنان عمل کرد که گویی این کار برای خاطر خودِ او بود (همان: 67). خدا پسر را به جهان نفرستاده است تا جهان را محکوم کند، بلکه تا جهان به میانجی او نجاب یابد (یوحنا 17:3) (همان: 69). برائتِ دوم که با نوع اول اساساً ممکن میشود، روش زیستن است که در آن آدمی عمر خویش را قربانی میکند و امیالش را به صلیب میکشد. این همان احکام است (همان: 64). در نتیجه، فهم تقدم و تأخر این دو نوع برائت و فهم کارکرد هرکدام از اینها بسیار مهم و بنیادی است.
لوتر در مبحثی ذیل عنوان «تعلیمی مختصر در باب اینکه باید در اناجیل چه چیزی جست و چه چیزی چشم داشت» تأکید میورزد اینکه اناجیل و رسالهها را کتابهایی شرعی میدانند که قرار است به ما تعلیم دهند چه کارهایی باید انجام دهیم و در آنها اعمالِ مسیح فقط همچون الگو برای ما ترسیم و توصیف شده است، کاری ناشایست و انحرافی است (همان: 73). و در مبحثی ذیل عنوان «مقدمه بر عهد جدید» هشدار میدهد که کاری نکنید که مسیح به موسی تبدیل شود و انجیل به کتاب شرایع و تعالیم، همانگونه که پیش از این چنین کردند و در بعضی مقدمهها بر کتابهای مقدس هم، حتی مقدمههای قدیس جروم، این موضوع دیده میشود. زیرا انجیل مخصوصاً از ما نمیخواهد اعمالی انجام دهیم تا به کمک آنها از گناه بری شویم و نجات یابیم؛ در حقیقت انجیل چنین اعمالی را محکوم میکند. در عوض، از ما ایمان به مسیح را طلب میکند: ایمان به اینکه او بخاطر ما بر گناه، مرگ و دوزخ پیروز شد، و در نتیجه، به ما برائت، حیات و نجات بخشید، اما نه به سبب اعمالِ ما، بلکه به سبب اعمال، مرگ و رنجِ خودش تا ما از مواهبِ مرگ و پیروزی او بهره ببریم، چنانکه گویی ما خود چنان مرگ و پیروزیِ پر موهبی داشته ایم (همان: 85).
در چشم لوتر، هستۀ اصلی و لُبِ لباب تمام کتابهای عهد جدیق عبارت است از انجیل یوحنا و رسالههای قدیس پولس، بهخصوص رساله به رومیان و رسالۀ اول قدیس پطرس. اینها را باید به معنی دقیق کلمه مهمترین کتابها دانست، و به صلاح مؤمنان مسیحی است که این کتابها را مقدم بر دیگر کتابها و بیشتر از آنها مطالعه کنند و بدانسان که روزانه نانِ خود را تناول میکنند، این کتابها را هم روزانه مطالعه کنند. زیرا در اینکتابها نمیبینید که معجزات و اعمال فراوانی از مسیح شرح داده شده باشد، بلکه مشاهده میکنید به روشی استادانه شرح داده شده که چگونه ایمان به مسیح موجب غلبه بر گناه، مرگ و دوزخ میشود و حیات، برائت و نجات میبخشد. لوتر خاطرنشان میسازد که اگر مجبور باشد انتخاب کند بدون اعمالِ مسیح زندگی کند یا بدون موعظۀ او، زندگی بدون اعمال او را برمیگزیند. زیرا اعمالِ او به او کمک نمیکند، اما سخنانش، چنانکه او خود [انجیل یوحنا، 63:6] گفته است، به او حیات میبخشد (همان: 87).
لوتر نیز زندگی دانشگاهی و منزلتِ اجتماعیِ حاصل از آن را رها کرد و به دیر راهبان پیوست. زندگی دشوار و پر فراز و نشیبی را از سر گذراند و خطر سوزاندهشدن چندین بار از یک قدمیاش گذشت. حکم تکفیرش صادر شد و آثارش به آتش سپرده شد. امپراطور او را به یاغیگری محکوم کرده بود و پاپ به بیدینی. با این وجود، آلمانیبودن او را نجات داد. زیرا قبل از آنکه دست امپراطور یا پاپ به او برسد، سوارکارانِ فردریک او را دزدیدند و به قلعۀ واتبرگ بردند. در این قلعه بود که لوتر کتاب مقدس را به آلمانی ترجمه کرد. این ترجمه سرآغاز دورۀ جدید در حیات مسیحی بود. بنابراین، همانطور که مسیح میان دو وضعیت وساطت کرد، لوتر نیز میان دو وضعیت میانجیگری کرد. مسیح میان وضعیتِ اسفباری که حاصل شریعتِ صلب و سختِ موسوی بود و وضعیتی که او میخواست از طریق آموزههای خودش محقق شود، وساطت کرد. لوتر میان وضعیتی که او بازگشت به آموزههای ناب مسیح میخواند و وضعیت اسفباری که توسط کلیسای کاتولیک بهوجود آمده بود وساطت کرد. معنای ضمنی این سخن این است که ایثار و ایثارگری در لحظاتی از تاریخ به امر ضروری بدل میشود. از سوی دیگر، تغییر و دگرگونی وضعیت پیشآمده ممکن نیست مگر از طریق نوعی ایثارگری که تمام سازوکارها و منطق موجود را از کار بیندازد. با این توضیحات اینک به گاندی میپردازیم.
گاندی؛ در میانۀ استعمار و استقلال
زمانۀ گاندی زمانۀ استعمار هند و سلب کرامتِ انسانی از هندوها بود. در سال 1982، ریچارد اتنبرا فیلماش را بر اساس زندگی و مبارزات گاندی میسازد. این فیلم برندۀ 8 جایزۀ اسکار شده است. در سال 1893 گاندیِ 23 ساله برای وکالتِ یک پرونده عازم آفریقای جنوبی شد. به محض ورود به آفریقای جنوبی، او را به دلیل اینکه در واگنی نشسته بود که برای رنگینپوستان قدغن بود، از قطار بیرون انداختند. گاندی تمام شب را در ایستگاه قطار نشست و در باب اینکه به هند برود یا دست به اعتراض بزند دو دل بود. نهایتاً اعتراض را برگزید. در سال 1894، در تأسیس کنگرۀ هندوستان ناتال نقش مهم ایفا کرد و در نتیجه، جامعۀ هندی آفریقای جنوبی را به یک نیروی متحد سیاسی بدل کرد. در سال 1906 امپراطوری بریتانیا قانونی تصویب که در آن از شهروندان هندی و چینی خواسته شده بود تا هویتشان را بهطور جداگانه ثبت کنند. گاندی از هندوها خواست که از قانون سرپیچی کرده و مجازات حاصل از آن را بپذیرند. بنابراین، برای نخستین بار رگههای از «مقاومت عدم خشونت» ظاهر شد.
در نطقی که قبل از سوزاندنِ کارتهای هویتشان ارائه میکند گاندی از هندوها میخواهد تا در برابر بیعدالتی بایستند: «خانمها و آقایان! از شما دعوت کردیم در اینجا حاضر شوید تا بتوانیم حقوق خود را بهعنوان اتباع مساوی امپراطوری اعاده نماییم. ما طرفدار خشونت نبوده و به قدرتِ نیروهایی که به ما حملهور خواهند شد واقفیم. بنابراین، تا آنجا که بتوانیم از روش صلحآمیز استفاده خواهیم کرد. اما مصمّم هستیم که عدالت را برقرار سازیم. مشخصکنندۀ موقعیت ما این کارت شناسایی است که میبایست همواره همراه داشته باشیم. در حالیکه اروپاییان نیازی به داشتنِ آن ندارند. اولین گام در جهت احقاق حق خود از بین بردنِ این فرقِ آشکارِ غیرمنصفانه است (کارتها به درونِ شعلههای آتش افکنده میشود) (لوتر نیز در 10 دسامبر سال 1520 «مجموعه احکام کلیسا» را که در طول چندین سده گِردآوری شده بود همراه با فرمان پاپی که در آن قید شده بود کتابهای لوتر باید سوزانده شود، در آتش انداخت) (لوتر، 1400: 80، پانوشت 1). گاندی به هندوها گوشزد میکند که برای رسیدن به استقلال باید شایستگیاش را داشته باشند. بنابراین، سه مورد را یادآور میشود: اول، باید اتحاد بین هندو، مسلمان و مسیحی وجود داشته باشد. دوم، با هیچ فرد هندی نباید آنطور که انگلیسیها رفتار میکنند رفتار شود. نباید قلبها و زندگیمان را از انسانیت خالی کنیم. سوم، از انگلیسیها اطاعت نکنید.
در مجمعی که مقامات بریتانیایی نیز حضور دارند، گاندی بهنحوی روش مبارزاتاش را بازگو میکند. گاندی تأکید میکند: «ما حتی یک ضربه هم به آنها نمیزنیم، ولی ضربهها را از آنها میپذیریم. و از طریق خودمان کاری میکنیم که درد بیعدالتی خودشان را احساس کنند که بدون شک درد هم دارد. ممکن است شکنجهام کنند، استخوانهایم را بشکنند، حتی بکُشند. آنگاه جسدم را خواهند داشت، نه اطاعت و فرمانبرداریام را». کشیشِ مسیحی که در یک جمع مسیحی سخنرانی میکند، مبارزات گاندی را چنین بازگو میکند: «از شما خواستم در این مکانِ مقدس جمع شوید و دریابید که شاهد رویداد و چیز تازهای هستیم، رویداد غیرمنتظره و چیز غیرمتعارف. جای تعجب نیست که حکومت سردرگُم باشد. آقای گاندی ما را وادار کرده است تا خودمان را مورد سؤال قرار دهیم. و من باید بگویم که پاسخدادن به این سؤالات خیلی دشوار است. با مردمی که از قانونِ بهدور از عدالت سرپیچی میکنند چطور باید رفتار کنیم؟ آنها نمیجنگند، اما تسلیم هم نمیشوند. بهعنوان یک مسیحی ما نمیتوانیم این افراد را نادیده بگیریم». باری گاندی با این کشیش از محلهای میگذرند که برای رنگینپوستان قدغن است، کشیش نگران است و گاندی این آموزۀ مسیحی را برایش بازگو میکند که «اگر به گونۀ راستت سیلی زد، گونۀ چپت را پیش کن». گاندی توضیح میدهد که مقصود مسیح نشان دادنِ استقامت است. استقامت همزمان که نهادِ خودِ شخص را دگرگون میکند، حس احترام دیگران را نسبت به او برمی انگیزد.
ساتیاگراها
از نظر گاندی، اطلاق کلمۀ «مقاومت منفی» با فعالیتِ جامعۀ هندی در خلال سالهای مبارزۀ ملی منطبق نیست، معنای تحتالفظی ساتیاگراها «نیروی حق» است. تولستوی در نامهنگاریهایی که با گاندی دارد نام آن را «نیروی روح» یا «نیروی محبت» گذاشته است. از نظر گاندی، اگر تا سرحد امکان آن را مورد توجه قرار دهیم معنایش همان است که تولستوی گفته است. گاندی به این نکتۀ بسیار مهم نیز اشاره میکند که گویا ساتیاگراها مخصوص افراد ضعیف است، کسانیکه قادر به مبارزۀ مسلحانه و خشن نیستند. از نظر گاندی، صحیح نیست که بگوییم ساتیاگراها مخصوص ضعفا است که قادر به مقابلۀ خشونت با خشونت نیستند. بهکار بستنِ ساتیاگراها از سوی افراد ضعیف و حقیر محال است… این نیروی روحی در برابر طغیان و مظالم بهمثابه نور در برابر ظلمت است (گاندی، 1343: 197). به بیان دیگر، ساتیاگراها نهتنها مخصوص افرادی ضعیف و فاقد ارادۀ قوی نیست، بلکه بهکار بستنِ آن از سوی این افراد محال است. زیرا چنانکه گاندی خود تذکر میدهد، ساتیاگراها مستلزم ارادۀ قوی و روح بزرگ است تا در برابر رنج و مشقتِ حاصل از آن پایداری و استقامت داشته باشد.
از نظر گاندی، ساتیاگراها نیروی محرکۀ خود را از محبت اخذ کرده و میگوید: «کسانیکه شما را استعمار کرده و از شما متنفرند دوست بدارید. با دوستان دوستی آسان است. باید دشمنان خود را دوست داشت» (همان: 200). اگر ما کسانی هستیم که عدم همکاری با مقاماتِ حاکمه را برای خود انتخاب کرده و به آن ایمان داریم، باید در قانعساختنِ دیگران بر صحتِ نظریۀ خود حتی تا پای مرگ پیش برویم. در این صورت است که از هدف خود صادقانه دفاع نموده و بهطور شایستهای آن را عرضه داشتهایم (همان: 5-204). گاندی در مبحثی ذیل عنوان «جوهر عدم خشونت و ملایمت» معتقد است که «ملایمت و عدمِ خشونت قانون نوع بشر است و از دسترس کسانی که به خدا و محبت ایمان ندارند به دور است (همان: 221). عدمِ نفرت از استعمارگران و ایستادن تا پای مرگ در راستای هدف خود چیزی نیستند که از روح ضعیف و فاقد اراده انتظار داشت. این موارد مستلزم روح بزرگ و دارای ارادۀ مستحکم است.
جواهر لعل نهرو در یکی از سکانسهای فیلم خطاب به گاندی میگوید: «به شما لقب مهاتما دادهاند، یعنی روحِ بزرگ». گاندی حداقل دو بار برای منصرفکردنِ مردم از خشونتورزیْ روزهای زیادی روزه گرفت و از خوردن و آشامیدن امتناع کرد. بار اول زمانی بود که هندوها در برابر نیروهای بریتانیا به خشونت متوسل شده بود و حتی افراد غیرنظامی را نیز کُشته بودند. بار دوم اما موقعی بود که استقلال حاصل شده بود اما خشونتها میان مسلمانان و هندوها اوج گرفته بود. گاندی گفت: «من از مردم میخواهم آرام بگیرند و تا آرام نگیرند روزهام را نمیشکنم. اگر دوباره شورش شود من مجبورم دوباره روزه بگیرم». او خطاب به کسانی که از او میخواستند روزهاش را بشکند میگفت: «ما نباید برای استقلال سرزمین مان از هیچ سختیای روگردان باشیم… باید بی عدالتی ها را افشا کرد و برای مردن مثل یک سرباز آماده بود… نبردِ واقعی را باید در قلب مان راه بیاندازیم». در نتیجه، ساتیاگراها مستلزم داشتنِ روح بزرگ و ارادۀ مستحکم است. چنانکه آلبرت انشتین در بارۀ گاندی گفته است: «نسلهای آینده بهسختی باور خواهند داشت که چنین انسان بزرگ و چنین روح دگرگون پای به این دنیا گذاشته باشد».
کلام آخر: شکاف پرنشدنی میان دو وضعیت و کارکردِ ایثار
مسیح خود را چونان میانجی میان دو وضعیت معرفی میکرد؛ از یکسو وضعیتی که در آن انسانها در برابر خدای دوردست به زانو افتادهاند و باور به رستگاری به امر محال تبدیل شده است و، از سوی دیگر، وضعیتی که خدای دوردست به خدای درون بدل شده و دلها مملو از نویدهای رستگاری و نجات میشود. لوتر نیز خود را چونان میانجی میان دو وضعیت قلمداد میکرد؛ از یکسو وضعیتی که بهدست آبای کلیسا بهوجود آمده بود و در آن آموزههای اصلی مسیح به محاق رفته بود و، از سوی دیگر، بازگشت به مسیح و آموزههای اصلیِ او. گاندی نیز خود را چونان میانجی میان دو وضعیت میفهمید؛ از یکسو وضعیت استعمار و تحقیر و خوارشماری هندوها و، از سوی دیگر، وضعیتِ استقلال و بازگرداندن کرامت انسانی به هندوها. بنابراین، در باب اینکه «ایثار» بهمثابه میانجی میان دو وضعیت کار میکند، و اینکه میان این دو وضعیت شکاف پرنشدنی جا خوش کرده است، بحثی نیست. نکتۀ بسیار مهم و اساسی اما این است که این شکاف صرفاً از طریق رویداد ایثار پر میشود و لاغیر. از همه مهمتر اما این نکته است که ایثار حاصل خودآگاهی و بصیرتِ وضعیت و شخصِ ایثارگر از هر دو وضعیت است. به بیان دیگر، از یکسو ایثارگر به بنیادهای هر دو وضعیت آگاه است و، از سوی دیگر، به این امر نیز واقف است که گذر از اولی به دومی صرفاً از طریق «رویدادِ ایثار» ممکن است. ایثار همانا تعلیقِ تمامی سازوکارهای موجود است. برای همین «رویدادِ ایثار» آغاز یک «دروۀ جدید» در حیاتِ یک ملت است. از مسیح تا لوتر، از لوتر تا گاندی، ما شاهد دورۀ جدید در حیات ملتها هستیم. ضرورتِ دیگر رویدادِ ایثار افول ارزشهای اخلاقی و بحران معنوی است. تعلیق سازوکارهای موجود بهمعنای تعلیق ارزشهای افولیافته نیز هست. رویدادِ ایثار گویی قلبِ وضعیت موجود را میشکافد و راهی به ورای آن باز میکند. به یک معنا میتوان به رویداد ایثار نامِ «انقلاب» داد، منتها با این تفاوت که ایثار انقلاب در ارزشها است و در دلها اتفاق میافتد. البته این بدین معنا نیست که اثرات آن در دلها خلاصه میشود، بلکه – چنانکه مورد مسیح، لوتر و گاندی نشان داد – به تدریج جامعه را به تمامی دگرگون میکند.
منابع
احمدی، بابک، امید بازیافته، سینمای آندری تارکوفسکی، تهران، نشر مرکز، 1382.
تارکوفسکایا، مارینا، در بارۀ آندری تارکوفسکی، مجموع مترجمین، تهران، نشر بشارت، 1371.
عهد جدید، ترجمۀ پیروز سیار، تهران، نشر نی، 1394.
فازدیک، هری امرسون، مارتین لوتر، اصلاحگر کلیسا، ترجمۀ فریدون بدرهای، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، 1396.
کانت، ایمانوئل، نقد عقل محض، ترجمۀ بهروز نظری، تهران، انتشارات ققنوس، 1398.
کانت، ایمانوئل، نقد عقل عملی، ترجمۀ دکتر انشاالله رحمتی، تهران، نشر سوفیا، 1399.
کانت، ایمانوئل، دین در محدودۀ عقل تنها، ترجمۀ منوچهر صانعی درهبیدی، تهران، نشر نقش و نگار، 1398.
گاندی، م. ک، این است مذهب من، ترجمۀ باقر موسوی، تهران، مؤسسۀ انتشارات احمد علمی، 1343.
لوتر، مارتین، آزادی مؤمن مسیحی و چند اثر کوتاه دیگر، ترجمۀ محمد صبائی، تهران، نشر کرگدن، 1400.
هگل، گئورگ ویلهلم فریدریش، استقرار شریعت در مذهب مسیح، ترجمۀ باقر پرهام، تهران، نشر آگاه، 1386.
یاسپرس، کارل، مسیح، ترجمۀ احمد سمیعی، تهران، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، 1398.
[1]. Sacrifice.
[2]. The sacrifice (1986).
[3]. Ten Commandments.