نزاع دانشکدهها: پرسش از دانشکدهی فلسفه
عصمت کهزاد
دوازدهم عقرب 1399 دانشگاه کابل مورد حملهی تروریستی قرار گرفت. در این حملهی خونین نزدیک به 22 دانشجو کشته و قریب به 40 دانشجوی دیگر زخم برداشتند. چند روز پیش از آن، در سوم عقرب، مرکز آموزشی کوثر دانش نیز هدف حملهی انتحاری قرار گرفت. در آن حمله نزدیک به 25 دانشآموز کشته شد و حدود 60 دانشآموز زخم برداشت. دو سال پیش در یک حملهی انتحاری مشابه در مرکز آموزشی موعود نزدیک به 50 دانشآموز کشته شد و قریب به 70 دانشآموز دیگر زخم برداشت. این حملات، نمونههای متأخر از بیشمار حملات مشابه دیگر اند که بر مراکز آموزشی و دانشگاهها صورت گرفتهاند. به یک معنا، نزدیک به نیمقرن است که شعلههای جنگ در افغانستان سر به فلک کشیده است و پایان آن چندان متصور نیست.
حمله بر دانشگاه و مراکز آموزشی نمادین است: نزاعی که میبایست بهصورت مشروع در درون دانشگاه و ساختار اکادمیک درمیگرفت، جایش را بهنزاعی نامشروعی داده است که در بیرون از دانشگاه و بر علیه دانشگاه راه افتاده است.
ماهنامهی نون بهخاطر پاسداشت از خون قربانیان و تأمل روی چگونگی این جنگ ویژهنامهی دانشگاه کابل را روی دست گرفته است. از من بهعنوان دانشجوی فلسفه خواسته شده تا دربارهی این حمله و حملات مشابه و دربارهی جنگ بهطور کلی تأمل کنم (اگر چوناین امری ممکن و میسر باشد).
مهمترین پرسشی که یادداشت با آن آغاز شد و از طریق آن پیش رفت، این پرسش بود که «آیا ممکن است فارغ از گزارشهای ژورنالیستیک و احساسی-عاطفی دربارهی چوناین رخدادی تأمل کرد؟ آیا ممکن است از سطح گزارشها و تحلیلهای روزمره فراتر رفت و دربارهی ریشههای آن اندیشه کرد؟ آیا ممکن است در مواجهه با چوناین رخدادهایی از سرودن شعر امتناع کرد و سر در گریبان فرو برد؟ دست آخر اینکه آیا ممکن است چوناین رخدادهایی را برای شعر و شاعری دسترسناپذیر ساخت، تا از این طریق آن را به برابرایستای تفکر بدل ساخت؟». برای این منظور و فهم چوناین امکانها من از کانت و نزاع دانشکدهها کمک میگیرم تا در ادامه به جایگاه و معضل دانشگاه در افغانستان و دانشکدهی فلسفه درون چوناین ساختاری بپردازم. به بیان دیگر، به این امر که ساختار اکادمیک و فضای دانش در دانشگاههای افغانستان بر چه نوع نزاعی بنیان گذاشته شده است.
کتاب «نزاع دانشکدهها» آخرین اثری است که کانت منتشر کرد. گرچه این کتاب در پاییز 1798 منتشر شد، اما موضوع و محتوای این کتاب از سال 1793 در مکاتبات کانت بهچشم میخورد. کانت در درآمدی که بر نزاع دانشکدهی فلسفه و الهیات نوشت، خاطرنشان کرد فارغ از اینکه مفهوم دانشگاه نخستینبار به ذهن چه کسی خطور کرد و پیشنهاد کرد نهادی عمومی از این دست تأسیس شود، ایدهی بدی نبود اگر بهتمام محتوای دانش (در واقع، متفکرانی که وقف آن شدند) به روش سیستماتیک هم سامان میبخشید- از طریق نوعی تقسیم کار که در نهایت منجر به فراهمآوردن شرایطی شود تا در هر شاخهای از علم، استاد یا آموزگاری عمومی بهعنوان متولی آن علم استخدام شود و همهی اینها با یکدیگر بتوانند نوعی جامعهی تحصیلکرده مرسوم به دانشگاه را شکل دهند. دانشگاه میتواند نوعی خودآیینی داشته باشد. در ادامه روشن خواهد شد که خودآیینی دانشگاه به چه معنا است و چطور این خودآیینی از طریق و بهواسطهی دانشکدههای فلسفه و طب محقق میشود.
کانت در ابتدا دانشکدهها را به دو دستهی فرادست و فرودست تقسیم میکند تا نشان دهد که چگونه حکومت و دستگاه حاکم از یکسو، و غریزههای طبیعی مردم از دیگر سو بانی این تقسیمبندی است. از یکسو حکومت و دستگاه حاکم برای اعمال نفوذ هرچه بیشتر بر اتباع خویش درونیترین خواستها و اعمال آنها را مدیریت و کنترول میکند، از دیگر سو غریزههای طبیعی مردم آنها را به سمتوسویی میکشاند که هرگونه سعادت اینجهانی و آنجهانیشان تضمین شود. به تعبیر دیگر این سویهها است که مبنای تقسیمبندی دانشکدهها را فراهم میسازند. بر بنیاد این تقسیمبندی، دانشکدهی فلسفه در زمرهی دانشکدهی فرودست قرار میگیرد، یعنی از ساحت سهگانهی سعادتمندی مردم خارج میشود.
در چشم کانت، مطابق عقل (یعنی، به نحو عینی) در بین محرکهایی که حکومت میتواند بهمنظور دستیابی به هدفاش (نفوذ بر مردم) بهکار گیرد، ترتیب زیر وجود دارد: سعادت ابدی هر فرد در مرتبهی نخست قرار دارد، در پی آن سعادت مدنی او بهعنوان عضوی از جامعه میآید و در آخر سعادت بدنیاش (زندگی طولانی و تندرستی).
از طریق آموزههای عمومی دربارهی سعادت نخست، حکومت میتواند نفوذ بسیار عظیمی را برای کشف افکار درونی و جهتبخشیدن به محرمانهترین نیات اتباع خویش اعمال کند. از طریق آموزههای مربوط به سعادت دوم، حکومت کمک میکند تا رفتار بیرونی مردم تحت کنترول قوانین عمومی درآید و به وسیلهی آموزههای مربوط به سعادت سوم حکومت اطمینان خاطر مییابد که مردمانی قوی و کثیر به اهدافاش خدمت خواهد کرد.
بدین ترتیب، مراتب بهطور معمول تعیینشده برای دانشکدههای فرادست-نخست الهیات، دوم حقوق و سوم طب-مطابق عقل هستند. اما بر مبنای غریزهی طبیعی، مردم طبیب را مهمترین تلقی میکند، زیرا او است که حد زندگی آنها را تعیین میکند. بدین ترتیب، کانت معتقد است که «متأله کتابمقدسی-عنوانی که کانت برای متبحر ایمان کلیسایی بهکار میبرد» (بهعنوان عضوی از دانشکدهی فرادست) تعلیماتاش را نه از عقل که از کتاب مقدس استخراج میکند؛ استاد حقوق، تعلیماتاش را نه از قانون طبیعی، که از قانون میهن میگیرد و استاد طب شیوهی معالجهاش را نه از فزیولوژی بدن انسان آنگونه که برای عموم بهکار گرفته شده است که از آییننامههای طبی استخراج میکند. همین که یکی از این دانشکدهها خود را مجاز بداند آموزههایش را با امری بیامیزد که برگرفته از عقل قلمداد اش میکند، آن دانشکده اقتدار حکومت را که از خلال آن دانشکده حکمرانی میکند، مورد تعرض قرار میدهد و به قلمرو دانشکدهی فلسفه تجاوز میکند، دانشکدهای که بهنحوی بیرحمانه آن دانشکدهی مفروض را از کلیهی زرقوبرقهایی که به وسیلهی حکومت مورد محافظت قرار گرفته بود، تهی میسازد و بر پایهی برابری و آزادی با آن رفتار میکند.
بنابراین، دانشکدههای الهیات، حقوق و طب در زمرهی دانشکدههای فرادست و دانشکدهی فلسفه در زمرهی دانشکدههای فرودست قرار میگیرند (در دوران کانت دانشکدهی فلسفه تنها دانشکدهای بود که در جایگاه فرودست قرار داشت). از نظر کانت، این بخشبندی و این نامگذاری نه ناظر به تخصصهای دانشگاهی، بل در ربط با حکومت انجام گرفته و اقتباس شده است، چرا که یک دانشکده فقط آنگاه فرادست تلقی شده است که آموزههایش-هم از نظر محتوا و هم شیوهای که آن آموزهها به مردم عرضه میشوند-حکومت را مقنع سازد، درحالیکه دانشکدهای که وظیفهاش فقط تأمین مصلحت علم است، فرودست خوانده میشود، چرا که میتواند داوری خودش را دربارهی آنچه میآموزد، بهکابر گیرد. دلیل اینکه دانشکدهی فلسفه علیرغم امتیاز بزرگاش (آزادی) دانشکدهی فرودست نامیده شده است، در سرشت آدمی قرار دارد، زیرا سرشت آدمی چنان است که فردی را که میتواند فرامینی صادر کند-برجستهتر از انسان آزادی میپندارد که کسی را تحت فرمان خویش ندارد. بنابراین، همانطور که پیشتر نیز آمد، مبنای تقسیمبندی دانشکدهها به فرادست و فرودست از طریق و بهواسطهی خواستهای حکومت و غریزههای طبیعی مردم تعیین میشود.
در این میان مهمترین و اساسیترین نزاغ میان دانشکدههای الهیات و فلسفه است که به گفتهی مؤکد کانت میبایست همواره شعلهور باقی بماند. از نظر کانت، ما میتوانیم این ادعای متکبرانهی دانشکدهی الهیات را بپذیریم که دانشکدهی فلسفه کنیز آن است (گرچه پرسشی که باقی میماند این است که آیا این کنیز مشعلدار بانوی خود است یا صرفاً دنبالهکش لباس او)، مشروط بر آنکه کنیز را تعقیب نکنند و دهاناش را نبندند.
اندکی پس از کانت، هگل در دیباچهی «ایمان و دانستن» نوشت که «در زمانهای گذشته فلسفه را کنیز ایمان میخواندند. تصورات و بیاناتی از این دست از میان رفتند و فلسفه خودقانونگذاری مطلقاش را به گونهی مقاومتناپذیر برپا کرد». مقصود هگل از زمانهای گذشته بیشتر قرون وسطا است که او در جای دیگر از آن با عنوان «شب دراز و هولناک قرون وسطا» یاد میکند. همانطور که پیشتر آورده شد، دانشکدههای فرادست رویهی عمل و مبنای تعلیماتشان را به ترتیب نه از عقل، قانون طبیعی و فزیولوژی بدن انسان که از مراجع قدرت و آییننامهها اخذ میکنند. با این حال، از نظر کانت، برخلاف دیگر دانشکدههای فرادست، دانشکدهی طب باید رویهی عملاش را نه از دستورات مراجع قدرت، بل از طبیعت خود چیزها استخراج کند. از همینرو، آموزههای آن – در عامترین معنای آن- در اصل به دانشکدهی فلسفه نیز تعلق دارد. در حقیقت، این دانشکده رویهمرفته در رابطه با آموزههایی که پزشکان را بهوسیلهی آنها تعلیم میدهد، آزاد است. چرا که متون آن نمیتوانند از طریق بالاترین مراجع قدرت روا شمرده شوند، بل فقط میتوانند از طبیعت استخراج شوند. از اینرو، دانشکدهی طب- در کنار دانشکدهی فلسفه- خودآیینی دانشگاه را تضمین میکنند. زیرا هردو، مبنای کار خود را نه از تعالیم حکومتی و آییننامهها، بل از طبیعت و عقل استخراج میکنند. به عبارت دیگر، هرگونه دخالت در کار این دو دانشکده که خودآیینی آنها را لطمه بزند همهنگام که خودآیینی کُل دانشگاه را لطمه زده است، کارکرد اصلی آن دو را خدشهدار ساخته است. حتا میشود گفت همین خودآیینی و تکیهی دانشکدهی طب بر عقل و فزیولوژی بدن است که آن را در چشم مردم در جایگاه نخست و سعادتمندی بدنی را در صدر قرار میدهد. یعنی در چشم مردم و بر مبنای غرایز طبیعی آن را مهمتر از سعادت ابدی قرار میدهد.
دانشکدهی فرودست رتبهای در دانشگاه است که با آموزههایی سروکار دارد که رهنمودهایی پذیرفته شده مبتنی بر فرمانی صادر شده از سوی مقامی مافوق نیستند، بل مبتنی بر قدرت داوری کردن بهنحو خودآیین- یعنی آزادانه (مطابق اصول تفکر بهطور کلی)- که عقل نامیده میشود است. از اینرو، دانشکدهی فلسفه از آنجا که باید ضامن حقیقت آموزههایی باشد که میپذیرد یا دستکم مجاز میداند، باید آزاد و تنها مطیعِ قوانین برآمده از عقل باشد، نه فرامین صادرشده از حکومت.
در دانشگاه دپارتمنتی از این دست حتماً باید تأسیس شود. به عبارت دیگر، دانشگاه باید یک دانشکدهی فلسفه هم داشته باشد. کارکرد این دانشکده در نسبت با سه دانشکدهی فرادست، کنترول آنها و از این طریق، مفید بودن برای آنها است. بنابراین، دانشکدهی فلسفه ادعا دارد که میتواند هر آموزهای را بهمنظور آزمودن حقیقت آن مورد پرسش قرار دهد. حکومت هم نمیتواند آن را از این کار بازدارد، بیآنکه علیه هدف اصلی و بنیادی خودش عمل کند. دانشکدههای فرادست هم باید با ایرادات و تردیدهایی که دانشکدهی فلسفه بهطور علنی عرضه میکند، کنار آیند. این است آنچه کانت از آن تحت عنوان «نزاع دانشکدهها» یاد میکند. برای روشنی بیشتر، کانت میان دو گونه نزاع (نزاع مشروع و نامشروع) میان دانشکدههای فرادست و فرودست تمایز قایل میشود.
نزاع نامشروع
از نظر کانت، نزاع علنی دیدگاهها و به تبعِ آن مجادلهی فاضلانه [میان دانشوران] میتواند به علت محتوا یا به دلیل صورت آن نامشروع باشد. نزاع زمانی به علت محتوا نامشروع است که مجاز نبوده باشد. دربارهی یک موضوع عمومی به این روش مباحثهای درگیرد، چرا که مجاز نبوده چوناین قضیهای و خلاف آن به نحو عمومی مورد داوری قرار گیرد. نزاع زمانی بهسبب صورت آن، یا به سبب شیوهای که مجادله پیش رفته است، نامشروع است که یکی از طرفین نه بر پایهی مبانی عینی و مبتنی بر خرد حریف خود، بل با تکیه بر مبانی ذهنی بکوشد تا قضاوت او را بهوسیلهی تمایلاتاش جهت دهد و بدین ترتیب او را یا با ترفند (شامل رشوه) یا با خشونت (تهدید) به موافقت وادارد.
دانشکدهها درگیر نزاع علنی میشوند تا بتوانند بر مردم تأثیر بگذارند و هریک میتوانند این اثرگذاری را تنها بهوسیلهی متقاعد کردن مردم به این امر بهدست آورند که آن دانشکده به بهترین شکل ممکن میداند چگونه سعادت آنها را ارتقا بخشد. مردم سعادت خود را عمدتاً نه در تحقق آزادی، که در تحقق اهداف طبیعیشان و بدین ترتیب در این سهچیز میدانند: سعادتمندبودن پس از مرگ، تضمین شدن داراییهایشان در جامعه در طول زندگیشان بهوسیلهی قوانین عمومی و در آخر، انتظار لذت جسمانی از خود زندگی (یعنی تندرستی و زندگی طولانی). اما دانشکدهی فلسفه با همهی این آرزوها فقط بهوسیلهی قواعدی سروکار مییابد که از عقل استخراج میکند. دانشکدهی فلسفه، بر اصل آزادی اتکا دارد و خود را به گفتن چیزی محدود میکند که خود انسان میتواند و باید در جهت دستیابی به این آرزوها انجام دهد، اما از آنجا که این امر مستلزم خودکوشی و تلاش است، باب طبع مردم نیست.
از اینرو مردم (که آموزهی دانشکدهی فلسفه را جانشینی نامناسب برای تمایلشان به لذت و بیزاریشان از کوشیدن برای آن [لذت] مییابند)، دانشکدههای فرادست را فرامیخوانند تا آموزههای مطلوبتری در اختیارشان بگذارد. مطالباتی که آنها از این دانشوران طلب میکنند به این شکل است: آنچه شما فیلسوفان دربارهاش پرچانگی میکنید را خودم مدتها است که میدانستم. آنچه از شما بهعنوان دانشوران میخواهم به من بگویید این است که: اگر در همهی زندگیام شرور بوده باشم، چگونه میتوانم در آخرین لحظه جواز ورود به بهشت را بگیرم؟ اگر قانون را نقض کرده باشم، چگونه همچنان میتوانم در پروندهام پیروز شوم؟ و اگر قوای جسمانیام را آنگونه که خوشایندم بوده مورد استفاده و سوءاستفاده قرار دادهام، چگونه میتوانم تندرست بمانم و زمان درازی زندگی کنم؟ به گفتهی کانت، مردم میخواهند هدایت شوند، یعنی (آنگونه که عوامفریبان میگویند) آنها میل دارند فریب داده شوند. بنابراین، طبیعتاً میتوانیم انتظار داشته باشیم که اگر کسی جسارت داشته باشد از خود تصویر یک معجرهگر به مردم ارایه دهد، مردم گرد او خواهند آمد و با بیاعتنایی دانشکدهی فلسفه را رها میکنند. بدین ترتیب، حکومت که فقط از طریق کارورزان این دانشکدهها میتواند بر مردم اثر بگذارد، خود به تحمیلکردن نظریهای بر دانشکدهها سوق داده میشود، که منشاء آن نه بصیرت ناب دانشوران، بل محاسبهی تأثیری است که کارورزان دانشکدهها میتوانند بر مردم اعمال کنند.
این نزاع، نزاعی نامشروع است، زیرا اگر حکومت برای دانشکدههای فرادست مطابق با اصل منتسب به آن قانونگذاری کرده باشد، خود این اصل بیقانونی را مجاز خواهد کرد. زیرا تمایل و بهطور کلی، آنچه فرد برای تحقق اهداف شخصیاش سودمند مییابد، شایستهی این نیست که قانون شمرده شود و از اینرو نمیتواند توسط دانشکدههای فرادست بهعنوان قانون عرضه شود. حکومتی که چوناین اصولی را روا شمرد، خود از عقل تخطّی کرده است و از این طریق، دانشکدههای فرادست را به نزاع با دانشکدهی فرودست سوق داده است؛ نزاعی که نمیتواند تحمل شود زیرا این نزاع بهکلی دانشکدهی فلسفه را نابود خواهد کرد. به بیان دیگر، اهداف شخصی افراد از سوی حکومت و با وساطت دانشکدههای فرادست به قانون بدل میشوند. در چوناین میدان نابرابر این دانشکدهی فلسفه است که نابود میشود زیرا تعلیمات و آموزههای آن مستلزم خودکوشی و تلاش است. همهنگام با نابودی دانشکدهی فلسفه، هرگونه قانونگذاری که مبتنی بر عقل و خرد باشد نیز نابود میشود. در چوناین بستری است که زمینه برای جادوگری و رسیدن به خواستهای زودهنگام و عملی که فاقد هرگونه بنیاد عقلانی است، فراهم میشود.
نزاع مشروع
پس از اینکه کانت نزاع نامشروع دانشکدهها را شرح داد، اینک نزاع مشروع را مورد بررسی و واکاوی قرار میدهد. از نظر کانت، همهی آموزههایی که حکومت میتواند مجاز باشد آنها را برای عرصهی عمومی توسط دانشکدههای فرادست روابشمارد- فارغ از محتوایشان- فقط میتوانند بهعنوان قوانین منبعث از اختیار حکومت و خرد انسانیای پذیرفته شده و حرمت نهاده شوند که خطاناپذیر نیست. حکومت اما نمیتواند نسبت به حقیقت این آموزهها به کلی بیتفاوت باشد و از این حیث آموزههای مذکور باید تحت نظارت عقل باقی بماند (عقلی که علایق آن باید توسط دانشکدهی فلسفه محافظت شود). بنابراین، نزاع مشروع میبایست در بستری اتفاق بیافتد که در آن نخست خطاناپذیری قوانین نفی شود و سپس نظارت دانشکدهی فلسفه و مبانی عقلانی به رسمیت شناخته شود. برای این مهم، کانت موارد زیر را نشانی میکند:
این نزاع نمیتواند و نباید از طریق توافقی صلحآمیز حلوفصل شود، بل (همچون یک دادرسی) نیازمند [صدور] یک رأی است، یعنی تصمیم یک قاضی (عقل) که قدرت قانون را دارد، زیرا این جدال فقط میتواند از طریق بیصداقتی [دانشکدهی فرودست] در پنهان کردن علت جدال و تظاهر به اقناع فیصله یابد، اما قاعدهی کلی از این دست آشکارا با روح دانشکدهی فلسفه در تضاد است؛ دانشکدهای که بیان علنی حقیقت را رسالت خود میداند.
این نزاع هرگز نمیتواند پایان یابد و این دانشکدهی فلسفه است که باید همواره آمادهی تداوم آن باشد، زیرا همواره اصول مصوبی از سوی حکومت در خصوص آموزههایی که قرار است بهصورت عمومی آموزش داده شوند، وجود خواهد داشت.
این نزاع از منزلت حکومت نمیکاهد. نزاع نه بین دانشکدهها و حکومت، بل میان یک دانشکده و دانشکدهی دیگر است و حکومت میتواند با آرامش نظارهگر آن باشد، زیرا تداوم عقلانی قوانین حکومت و هرگونه استمرار عقلانی خود حکومت نیز در گرو چوناین نزاع مشروع نهفته است.
این نزاع میتواند کاملاً همسو با توافق جامعهی تحصیلکرده و جامعهی مدنی در باب اصولی باشد که اگر رعایت شوند، باید پیشرفتی پایدار را در راستای کمال بیشتر برای هر دو جناحِ دانشکده پدید آورند و در نهایت راه را برای رفع کلیهی محدودیتهایی هموار کند که در نتیجهی خودسرانگی حکومت بر سر راه آزادی قضاوت عمومی قرار گرفتهاند.