سعیده طالبی
ما در عصری زندگی میکنیم که زیست جهان ما آشفته و پر از ترس، پریشانی و تردید است. تجربهی عریانترین اشکال خشونت، سردرگمی و آشفتگی حوزهی عمومی، غیبت گفتمانهای اجتماعی مبتنی بر تحمل و رواداری و دهها آشفتگی دیگر که ما را نسبت به ساختارها و حتا ارزشهایمان بیاعتماد و دچار تردید ساخته است. ارزشهایی که دیگر برای مردم همان ۹۹ درصد جوامع تغییر نمیآورد، تاکنون مصداق عینی همهی این ارزشها قربانیشدن مردم بوده است. متولیان امور زشتترین چهره از این ارزشها را برای ما آشکار کردهاند و میراث همهی این ارزشها یکرنگسازی، تهدید تنوعات اجتماعی، تحمیل و خشونت بوده است.
ویکتور پریز دیاز؛ جامعهشناس اسپانیایی و رییس مرکز تحقیقی تحلیلگران اجتماعی-سیاسی در توصیف زمانهی ما در رسالهاش «امکانپذیری جامعهی مدنی: سنتها و چالشها» واژهی تردید را بهکار میبرد. او تردید را مناسبتر از واژهی پایان تاریخ میداند که توسط فوکو مطرح شده بود. فوکو واژهی پایان تاریخ را بهعنوان پیروزی قطعی لیبرال دموکراسی و تمدن غرب یاد میکند. ویکتور با اشاره به اوضاع کنونی و سربرافراشتن نظامهای تمامیتخواه که از دل جوامع مدنی، تمام سنتهای فکری چه لیبرال و غیرلیبرال را محکوم به تردید میداند. به باور او، تمامتخواهی قویتر از گذشته و در درون دموکراسیها و جوامع مدنی ما رخنه کرده، خطر سلاح هستوی، تهدید تنوعات زیستی، آفتهای ناشی از نظامهای ملیگرا که فاجعهی فاشیسم را در قالب نوین بهبار میآورد. باید در برابر رشد نوع پنهان خودکامگی در درون دموکراسیها بههوش باشیم که برای این کار نیازمند شکلگیری جامعهی مدنی جهانی و انسجام این جوامع، برای کنترول خودکامگیهای سیاسیایم.
پس در چوناین اوضاعی در عصر تردید چطور میتوان به آرمانها همچنان پایبند بود، درحالیکه میدانیم این آرمانها متولیانی دارد که در پی بسط بساط خویشاند. دیدهایم که چگونه در بازی جنگ و صلح میان این متولیان، حرمت انسانی ما تحقیر شد و حقوق ما پایمال. پس در جهان تهدیدشده در عصری که دیگر باور نداریم و هیچ شعار آزادمنشی برای ما جذاب نیست و در شرایطی که محکوم و مجبوریم اولویت ما بقا باشد، در شرایطی که ارزش آدمها به عدد تقلیل یافته است، همهروزه میشنویم که ده تن جان باخت، یا دو تن و یا صد تن دیگر… فرقی نمیکند زمانیکه حرمت یک انسان شکسته میشود، دیگر نباید توقع داشت که حرمت انسانهای دیگر محفوظ خواهد ماند و با تکرار و تکرار گوشهای ما با این لحن و بیان عادت کرده و بدتر اینکه وقتی عملی بارها و بارها تکرار شود، آن عمل عادی میشود که پیامد محتوم عادت و تکرار، کرختی و بیتفاوتی جمعی است.
وقتی همهی مسیرها مشکوک و مبهم است، وقتی اعتماد ما را نسبت به متعالیترین ارزشها از بین بردند و ناامیدی درحال فراگیرشدن در زیست جهان ما است، پرسش اما اینجا است که چه باید کرد؟ پاسخ آقای ویکتور به این پرسش: «برگردیم به جامعهی مدنی بهعنوان سرنخی برای امید بستن و یا ابزاری برای ترمیم امید که از دست دادهایم.»
دعوت به جامعهی مدنی بهمثابه پروژهی امید برای عصر آشفته و جهان تهدید شدهی ما، دعوتی است جهانشمول و معطوف بهمردم، بههدف برگرداندن قدرت بهمردم. بهمنظور اعادهی حیثیت از آرمانهای جمعی چون آزادی و برابری، همان آرمانهایی که کم زده شدهاند. چرا اینهمه افراد ناراضی و الزاماً دارای سرنوشت و امر مشترک بهجمعیت نمیرسند؟ چرا جای قدرت و تاثیر کنش جمعی ما را بیتفاوتی فراگرفته است؟ شاید پاسخ این است که این افراد هنوز به فردیت نرسیدهاند تا جمعیت تشکیل دهند. هنوز یاد نگرفتهاند که روی پاهای خودشان ایستاد شوند. هنوز این افراد دنبالهرو اند؛ پیرو اربابان و همان متولیاناند، زیرا برایشان تلقین شده که تنها در سایهی آنان میتوانند هست شوند. هنوز نپذیرفتهاند که انسان در همهجا انسان است و رنجهایشان هم یکی است، زیرا ملاحظاتی ناشی از تفاوت با دیگری او را نسبت به سر نوشت دیگران بیتفاوت کرده است، اما در میان دوراهی، بیتفاوت بودن و یا هم آلودهشدن امکان دیگر هم وجود دارد و آن امکان این است که یاد بگیریم روی خود ما حساب کنیم. پیرو هیچ متولی نباشیم، مگر اینکه این متولیان همان ارزشهایی را که مدعی آن اند را در عمل ثابت کنند. اگر از آزادی ببینیم که آزادی دیگران را سلب نکردهاند. اگر از انسان حرف میزنند، حرمت هیچ انسانی را نشکسته و اگر از دموکراسی، حقوق بشر و… میگویند، ببینیم تا چه حد خودشان آلودهاند یا خیر. هنگامیکه چوناین فردیت شکل گرفت، میتوان امیدوار بود به شکلگیری جامعهی مدنی؛ چون این نوع آگاهی کنشگری و انسجام بهبار میآورد. این انسان نوین که از هر کسی ناامید گشته، بهخودش بازمیگردد در درون جامعهی مدنی خودش کنشگر است، نه نظارهگر و از سر ناچاری در برابر هیچ سرنوشت محتومی محکوم نیست.
درحال حاضر امید به شکلگیری جامعهی مدنی خود نیز محکوم به تردید است. آنچه این نوع آگاهی را به تعویق میاندازد و یا هم سد راه چنین آگاهی قرار دارد، بهصورت فکتوار چندی ان را پیگیری میکنیم:
یک: استقرار طولانیمدت نظامهای خود کامه است. نظامهای خود کامه، بذر ناسیونالیسم و به تعقیب آن فاشیسم را در بین این فردیتها رشد دادهاند که بعداً با تکثیر و تغذیه بر زیست جهان ما مسلط شدهاند. بذر فاشیسم و ناسیونالیسم با همین تلقین سادهای چون: برتر بودن من، زبان من، سرزمین من، هویت من، ارزش من و صدها خودپرستی دیگر…. آغاز گشته و بعد توسط متولیان تکثیر شده و آفت بهبار میآورد. زمانیکه نظامهای خودکامه سربرافراشت، این نظامها با ابزار ترس، جدایی و شکاف را میان افراد برجسته میکند. پیامد ترس و جدایی، شگاف اجتماعی است که در نهایت همکاری و روح جمعی را نابود میکند.
دو: چیرگی اخلاق قبیلهای با فرم مدرن از دشمنان جامعهی مدنی و سد راه شکلگیری آن است. پیامد این نوع اخلاق که ناسیونالیسم و فاشیسم از آن تغذیه میشود، جنگ، خشونت، وحشت، ترور و تنهایی است. افزون بر اینها، نوع بینش دیگری در روابط میان افراد تسلط دارد عبارت از منطق بازار یا منطق وسیله/هدف، یا بهتر است بگوییم کالاییشدن روابط است که اخلاق مدنی را تضعیف کرده است. ناممکن مینماید در درون چوناین بینشی امر مدنی محقق شود، زیرا امر مدنی براساس منطق روادارانه، حسن نیت و کار دواطلبانه استوار است.
سه: دشمنان پنهان جامعهی مدنی یا به تعبیر «جان.ا.هال»، همدستی روشنفکران با قلمرو قدرت. مراد هال بیشتر متفکرانی چون «هیوم» و «اسمیت» است که به باور او این اندیشمندان دنیای ثروت را بر دنیای فضیلت ترجیح دادهاند. میشود این تحلیل آقای هال را تعمیم داد بهتمام روشنفکران و یا هم اعضای جامعهی مدنی که مجذوب قلمرو قدرتاند. روشنفکران و سایر نیروهای مدنی که مسوول تقویت جامعهی مدنیاند، از وسوسههای قدرت در امان نیستند. قلمرو قدرت درحال مجذوب ساختن نیرو های مدنی است، درحالیکه انتظار داریم نیروهای مدنی، اخلاق مدنی را ترویج کنند. در عادت و کنش روزمرهشان بازتاب دهند تا به این ترتیب جامعهی مدنی هم شکل بگیرد. تا استقرار چوناین جامعهای راه دراز در پیش داریم، اما برای گذار از این فصل پریشان آنچه میتوانیم انجام دهیم، عبارتاند از بازتعریف امر مشترک و حفظ روحیه در عصر نابسامان ما، عاجلترین امر مشترک که جوامع مدنی باید حول آن جمع شوند؛ حفظ کرامت انسانی ما است که در جنگ و بدفهمی میان ایدهها پامال شده است، همان ایدههاییکه مدعی ارزشهای بلند انسانیاند. باید به یاد داشته باشیم که انسان در هر کجا، انسان است. اگر امروز در این بخشی از زمین انسانی قربانی میشود و حقوقاش پایمال، این رسم حتماً در جاهای دیگر نیز سرایت خواهد کرد. حساسیت ما نسبت به انسان و حقوق انسانیاش نباید منوط بر ملاحظات اجتماعی و فرهنگی خود ما باشد. حفظ روحیه، یعنی تداوم کنش جمعی در قلمرو اجتماعی- مدنی خود که این نوع کنش سیاسی نیز هست، نه سیاسی به معنای کسب قدرت، بل -سیاست مدنی با اخلاقیات ویژهی مدنی بهمنظور کنترول خودکامگی و تمامیتخواهی قلمرو قدرت-، روشنگران، متفکران، فعالان، دانشگاهیان، رسانهها و… با کنش و انسجامشان در بنبست تاریخی کنونی بقای این حوزه را تضمین کنند. دیگر اینکه تغییر اخلاق حوزهی عمومی، با بسط و گسترش اخلاق مدنی چون تحمل و رواداری، گفتوگو، گوش سپردن به همدیگر، گریز از زندانهای اجتماعی و فرهنگی، محدود نشدن به گفتمانهای ایدیولوژیک و گسترش شبکههای دوستی، دموکراسی را ابتدا در میان جوامع مدنی خود برقرار کنیم، زیرا در درون بستر دموکراتیک، حکومت دموکراتیک شکل خواهد گرفت. نگذاریم ارزشهای مدنی ما در کشاکش میان قدرتها و بدفهمیهای سیاسی مسخ شود.
نکتهی آخر اینکه به تفاوتها و رنگارنگی یکدیگر احترام قایل شویم و درک کنیم که طبیعت هزارآوا و رنگارنگ است. تنها صدای وحشت و خودکامگی یکرنگ است.