مرگ و اندیشیدن (از مرگ‌هراسی دوزخی تا مرگ‌آگاهی و مرگ‌ورزی)

یعقوب یسنا
یعقوب یسنا

یعقوب یسنا؛ استاد دانشگاه

اندیشیدن درباره‌ی مرگ ما را مرگ­‌آگاه می‌کند و نسبت به معنای زندگی آگاه‌تر و داناتر می‌شویم. این مرگ آگاهی می‌تواند نیروهای خلاقه را در ما ایجاد کند؛ یعنی می‌خواهیم با کارهای خلاقه به مرگ پاسخ بدهیم. این پاسخ شامل تلاش‌های علمی، تفکر فلسفی، ایجاد هنر و ادبیات و درکل شامل به وجود آمدن چگونگی تمدن و فرهنگ می‌شود.

انسان با فهم مرگ دریافته است‌که مرگ به گونه‌ای پایان او است. پس چگونه می‌توان با علم، اندیشه، هنر، ادبیات و… اگر نگوییم هراس از مرگ و نابودی را از بین بُرد، حداقل می‌توان گفت کمرنگ کرد تا نام و یادی از خویش با علم، اندیشه، هنر، ادبیات و… در جهان گذاشت. در مقدمه‌ی شاهنامه‌ی ابومنصوری می‌خوانیم که سپهسالار عبدالرزاق می‌گوید، هر شاهی و… چیزی از خود به یادگار گذاشت تا بعد از مرگ او بماند… ما چه بگذاریم که بعد از مرگ ما بماند… . تصمیم می‌گیرد تا شاهنامه‌ای بنام او ارایه شود که بعد از مرگ او، نام او با آن کتاب زنده بماند. این تلاش فرهنگی یک تلاشِ مرگ­‌آگاهانه است.

در اندیشه‌ی فلسفی می‌توان از سه طرز دید نسبت به مرگ سخن گفت: 1- بی خیال بودن از مرگ و اندیشه‌ی مرگ (نگاه اپیکور)؛ 2- اندیشیدن برای کم کردن هراس مرگ و آماده بودن برای مرگ و نترسیدن از مرگ (نگاه سقراط به نقل از افلاطون)؛ و 3- مرگ‌ورزی نسبت به مرگ برای ایجاد آگاهی درباره‌ی مرگ و روشنگری از معنای مرگ. یعنی مرگ و روایت مرگ با بیان اساطیری و روایی ارایه شده است. مردن پایان زندگی است. پس از مردن، روایت مرگ قصه‌ای بیش نیست. انسان نباید از روایت مرگ بهراسد، زیرا مردن واقعیتی است‌که اتفاق می‌افتد؛ اما نباید نسبت به مرگ بی‌خیال باشیم، بلکه با مرگ‌آگاهی ایجاد آگاهی کنیم تا بتوانیم فهم مناسبی از زندگی داشته باشیم. زندگی‌ای نسبتا با آرامش و آسایش‌مندی را برای افراد فراهم کنیم، رنج زندگی افراد را کاهش بدهیم، در ضمن با مرگ­‌آگاهی بتوانیم هراس‌های اساطیری از مرگ را برای انسان معاصر کمرنگ کنیم (نگاهِ فلسفه‌ی معاصر).

اما در برابر این نگاه‌های فلسفی نسبت به مرگ و مرگ­‌آگاهی، نگاه دینی و پیامبرانه وجود دارد که رواج روایت مرگ­‌هراسی است. این نگاه انسان را از مرگ، عذاب و رنج مرگ می‌هراساند. انسان را همیشه در این هراس روحی نگه می‌دارد که زندگی هیچ نیست جز نگرانی و هراس درباره‌ی مرگ. زیرا در این طرز دید، مرگ پایان زندگی نه بلکه آغاز یک زندگی ابدی است‌که بنابه چگونگی انجام کردارهای مذهبی و دینی و پیروی از دین و پیامبر خاصی، انسان یا وارد بهشت و آسایش بی‌کران می‌شود یا وارد دوزخ و رنج بی‌کران (که تصور شدت شکنجه و سختی رنج و عذاب دوزخ در زندگی انسانی ممکن نیست) می‌شود.

در نگاه فلسفی تلاش بر این است‌که چگونه می‌توان با مرگ‌آگاهی هراس انسان را از روایت مرگ کمرنگ کرد تا انسان نسبتا از هراس روایت مرگ رهایی یابد. از این نظر، انسان عقلانی و علمی به رویداد مردن فکر می‌کند، به زندگی خویش و دیگران، به آزادی خویش و دیگران، به تفاوت‌های فرهنگی خویش و دیگران و… احترام می‌گذارد. اما در نگاه پیامبرانه از مرگ کوشش برای این است‌که چگونه می‌توان با بزرگ جلوه‌دادن هراس از مرگ و ترویج مرگ‌هراسی انسان را بنده خداوند و مطیع دین خاصی نگه داشت.

یک طرز دید فلسفی در غایت‌شناسی مرگ با نگاه دینی همسو است‌که هر دو، مرگ را پایان زندگی نه بلکه آغاز زندگی ابدی می‌دانند. نگاه افلاطون یا نگاه سقراط بنابه روایت افلاطون به مرگ این است‌که مرگ آغاز زندگی دیگری است‌که در آن زندگی انسان آزاد و رها از مشکلات زندگی این جهانی است. این نگاه فلسفی با نگاه ادیان فقط در زنده‌شدن بعد از مرگ نسبتا همسان است اما در مرگ­‌هراسی باهم همسو نیست. زیرا در نگاه فلسفی سقراط-افلاطونی با مرگ، روح از زندان تن رها می‌شود و از نیازمندی‌های تن بی‌نیاز می شود؛ در جهان ایده و مُثُل به رهایی می‌رسد.

سقراط در آخرین سخنان خود پیش از مرگ به دوستان و شاگردان‌اش می‌گوید که فیلسوفان مانند عوام و مردم از مرگ نمی‌هراسند، پذیرای مرگ و آماده برای مرگ استند، زیرا مرگ پایان زندگی نیست. بنابراین فیلسوف نباید مانند مردم از مرگ بهراسد. فلسفیدن در واقع آماده بودن برای مرگ است. نگاه فلسفی سقراط-افلاطون با نگاه مرگ‌هراسانه‌ی پیامبران تفاوت می‌کند. حتا می‌توان گفت نگاه سقراط نسبت به مرگ بیشتر نزدیک به پایان تناسخ هندویسم است. زیرا در هندویسم نیز تن و بدن می‌تواند زندانی برای روح باشد که با هر تناسخ، روح در بدن می‌ماند. روح با پایان تناسخ از بدن و نیازمندی‌های بدن رهایی یافته به نیروانا دست می‌یابد. مفهوم مرگ سقراطی نیز رهایی از نیازمندی‌های تن و زندگی است‌که روح دیگر در تن نیست؛ تن از بین می‌رود و روح آزاد می‌شود. منظور سقراط این است‌که آگاهی از بین نمی‌رود؛ یعنی آنچه را که سقراط از خودش (من سقراط استم) به عنوان آگاهی تصور دارد، این تصور از بین نمی‌رود.

این سخنان سقراط موقع مرگ گفته می‌شود؛ هنگامی‌که جام شوکران را می‌نوشد، کم کم از سخن گفتن می‌ماند و می‌میرد. سخنان موقع مرگ اگر با ناله و زاری توام باشد بیانگر هراس از مرگ است اما اگر توام با ناله و زاری نباشد با خون‌سردی و آرامش گفته شود می‌تواند تسلای خاطر و دل‌جویی از دوستان و آشنایان باشد. سقراط بنابه روایت افلاطون سخنان خود را با خون‌سردی و آرامش می‌گوید که بیانگر نهراسیدن فیلسوف از مرگ و دل‌جویی از شاگردان و دوستان‌اش است.

در روزگاری‌که ما به سر می‌بریم بنابه کثرت دانایی‌ها چه دانایی‌های اساطیری، دینی، مذهبی و حتا دانایی‌های بدوی قبیله‌ها و چه دانایی‌های فلسفی، علمی، عقلانی، هنری و ادبی معاصر درباره‌ی رویدادی بنام مرگ دانایی ارایه کرد یا از این رویداد دانایی‌زدایی کرد. درحالی‌که رویداد مرگ به عنوان فهم و دانایی، دانایی یا دانایی‌هایی است‌که خاستگاه اساطیری دارد؛ ادیان از این دانایی اساطیری بنابه مصلحت خویش استفاده کرده است.

فلسفه با خرد انتقادی نسبت به دانایی مرگ اندیشیده است، تا اندازه‌ای دانایی مرگ را از ژرف‌ساخت اساطیری و دینی آن دور کرده، وارد بحث‌های عقلانی-انتقادی کرده، از دانایی اساطیری و دینی مرگ دانایی‌زدایی کرده است. نگاه علم به مرگ نگاه زیست‌شناسانه و طبیعی است‌که مردن را به عنوان یک واقعیت در موجود زنده توضیح می‌دهد. هنر و ادبیات از مرگ و دانایی مرگ، احساس آرمان نامیرایی و احساس نومیدی میرایی را در وجود انسان بیدار می‌کند.

با آن‌که علم و علم زیست‌شناسی می‌تواند مرگ را به عنوان واقعیت مردن برای ما توضیح دهد و تشریح کند، نشان بدهد مرگ یک رویداد واقعی در مکانیزم و ارگانیزم بدن زنده است‌که اتفاق می‌افتد. بدن تا زنده است بنابه مناسبات و هماهنگی عناصر ارگان‌های بدن، زنده است. اگر تعادل این ارگان‌های بدن به‌هم بخورد، مرگ و مردن اتفاق می‌افتد. اگر علم در آینده قادر شود، بتواند این تعادل را برقرار کند، بدنی‌که مرده اما محفوظ است می‌تواند زنده شود. اما تا آنگاه مرگ به عنوان یک واقعیت نه بلکه به عنوان یک پدیدار و مظاهر واقعیت در فرهنگ، مناسبات اجتماعی، اندیشه و تخیل انسان مطرح است‌که درگیری‌های معنایی برای انسان و معنای زندگی ایجاد می‌کند.

پرداختن این نوشتار و تامل این نوشتار درباره‌ی مرگ است نه کشف یا واقعیت مرگ به عنوان مردن و پایان یک ارگان زنده. زیرا مرگ رویداد و پدیداری معنازا است‌که به عنوان یک پیامد معنایی بر فرهنگ، اندیشه، ادبیات، تخیل جنسی، شیوه‌ی زندگی و… انسان تاثیر می‌گذارد. بنابراین مرگ پس از مردن آغاز یک زندگی دیگر نیست اما آغاز معناها و درگیری‌های معنایی است‌که این درگیری‌های معنایی «مرگ» نام دارد. از این‌رو مرگ یک سوپر نرم‌ابزار و سوپرسافت است‌که در زندگی انسان به تولید معنا و تحول معنای زندگی انسان می‌انجامد. به مرگ باید به عنوان یک پروژه‌ی متداوم معنایی و معناساز در زندگی توجه داشت.

مانند اپیکور نمی‌توان نسبت به مرگ بی‌خیال بود: «تا من هستم مرگ نیست؛ هنگامی که من نیستم مرگ هست». از ظاهر این سخن می‌توان نتیجه گرفت تا انسان زنده است مرگ و سخن از مرگ معنا ندارد، سخن‌گفتن درباره‌ی مرگ بیهوده است، نباید درباره‌ی مرگ سخن گفت. هنگامی‌که انسان می‌میرد، دیگر انسان زنده نیست که با روایت مرگ و قصه‌ی مرگ رو به‌رو شود. بنابراین بی‌خیال از مرگ، معنای مرگ و نگرانی مرگ باید بود. زیرا درباره‌ی امری‌که وجود ندارد، چرا نگران باید بود.

ظاهر سخن اپیکور به ما می‌گوید که مرگ به عنوان حقیقت پس از مردن وجود ندارد. اما از این سخن اپیکور می‌توان تاویل‌هایی متفاوتی ارایه کرد که به گونه‌ای بی‌خیال بودن از مرگ نه بلکه پیامد مرگ­‌اندیشی و مرگ‌آگاهی داشته باشد. یکی از تاویل‌ها این می‌تواند باشد که اپیکور به زندگی بعد از مردن باور نداشته است؛ چون می‌گوید هنگامی‌که من نیستم مرگ هست. اگرچه این‌جا می‌توان دچار تناقض شد، وقتی‌که انسان بعد از مردن زنده نشود و روحی درکار نباشد چرا مرگ، روایت و قصه مرگ باشد؟ انگار اپیکور مرگ را به عنوان یک دست غیر و امر بیرون از انسان درنظر گرفته است یا این‌که منظور اپیکور این باشد که قصه‌ی مرگ من برای زندگان وجود دارد و زندگان از مرگ من قصه می‌کنند اما من دیگر نیستم که از مرگ و روایت مرگ خویش اطلاع داشته باشم یا نگران باشم. من مرده‌ام با واقعیت طبیعت و جهان یگانه شده‌ام؛ به بی‌خیالی رسیده‌ام، فارغ از لذت و درد و آگاهی شده‌ام. پیش از آن‌که به چنین وضعیتی برسم چرا نگران آن وضعیتِ بی‌خیال و فارغ از درد و لذت باشم.

این سخن اپیکور می‌تواند شانه بالا انداختن فیلسوفانه درباره‌ی مرگ باشد که به‌نوعی دلجویی اپیکور از خویشتن‌اش و دلجویی از دوستان‌اش است. اگر مرگ‌ورزی و مرگ‌اندیشی و حتا بنابه روایت‌های اساطیری و… مرگ‌هراسی وجود نداشته باشد، چرا اپیکور این سخن تامل‌برانگیز را بگوید. در عمق این سخن، نگرانی هستی‌شناسانه و فیلسوفانه‌ای وجود دارد. بنابراین نمی‌شود بی‌خیال از نگرانی رویداد فرهنگی و هستی‌شناسانه‌ی مرگ بود. باید درباره‌ی مرگ اندیشید، مرگ­‌آگاه و مرگ‌ورز بود تا به دور از هراس‌های اساطیری و… مرگ زیست و مرگ را یک پیامد و امکان هستی‌شناسانه و فرهنگی درنظر گرفت‌که منجر به معنای هستی‌شناسانه در زندگی بشر به‌طور عام و برای هر فرد به طور خاص می‌شود.

مرگ‌آگاهی و مرگ‌ورزی به این معنا نیست‌که همیشه در اندیشه‌ی مرگ باید بود یا همیشه برای مرگ آمادگی باید داشت. همیشه در اندیشه‌ی مرگ بودن و یا آمادگی برای مرگ داشتن دشوار است. منظور از مرگ‌­آگاهی و مرگ‌ورزی این است‌که «مرگ» بنابه مهم‌بودن در زندگی بشر و بنابه این‌که شاید از نخستین رویدادهایی باشد که انسان با رویداد مرگ به‌عنوان امر قابل تامل و هستی‌شناسانه‌ای رو به‌رو شده است، درباره‌ی آن تامل کرده است و نسبت به رویداد مرگ اندیشیده؛ از این رویداد شناخت اساطیری در روایت ارایه کرده است. بنابراین می‌توان گفت که نخستین اندیشه‌ی انسان اندیشه و تامل درباره‌ی مرگ است. اگر چنین باشد، مرگ خاستگاه و ژرف‌ساخت اندیشیدن، روایت، فرهنگ، فهم و تامل است. یعنی این‌که انسان موجودی رو به‌رو و درگیر با امر مرگ است. این درگیری متداوم انسان با امر مرگ از انسان موجود خاصی مرگ­‌ورز، فانی، مرگ‌­هراس، صاحب جنسیت فرهنگی، دارای فرهنگ، هنر، زبان، ادبیات و تمدن ساخته است.

«مرگ» یک اسطوره و فهم اسطوره‌ای است. زیرا انسان با هرچه در آغاز انسانیت‌اش رو به‌رو شده است، از آن شناخت اساطیری ارایه کرده است. بنابراین مرگ و دانایی مرگ ساخت و ژرف‌ساخت اساطیری دارد؛ زیرا مرگ یکی از اسطوره‌های پرقدرت بشر و زندگی بشر است. اسطوره‌ها همه جنبه‌ی نمادین، رمزی، ناآگاه و قهار دارند. ویژگی اسطوره از نظر اسطوره‌شناسان این است‌که اسطوره در زندگی بشر حتا در دوره‌های زندگی عقلانی و علمی (زندگی معاصر و آینده) نیز وجود دارد و وجود خواهد داشت. ما که در روزگاری نسبتا علمی و عقلی‌ای به سر می‌بریم (هر نسل روزگار خود را عقلانی‌ترین روزگار تصور می‌کند)؛ یعنی دریافت علمی و عقلی در روزگار ما به‌نوعی غالب است اما اسطوره‌ها در این روزگار نیز همچنان وجود دارند و می‌توانند بر اندیشه و کردار جامعه‌های انسان تاثیر بگذارند. بنابراین اسطوره همیشه در اندیشه‌ی بشر به وجود می‌آید، وجود دارد و حتا اساطیر از گذشته‌های دور زندگی بشر به زندگی فعلی بشر و به زندگی آینده‌ی بشر رجعت می‌کنند (خواننده‌ها را رجعت می‌دهم به کتاب بازگشت جاودانه میرچاالیاده، کتاب اسطوره‌ی نو یونگ، کتاب زندگی در دنیای متن از ریکور و…، زیرا این نوشتار، گنجایش پرداختن به آرای این دانشمندان را ندارد).

اسطوره امری والا است، انسان را تحت تاثیر قرار می‌دهد اما دیدنی و چندان قابل تشریح نیست به ویژه برای مردم. دانشمندان می‌توانند نسبت به اسطوره، ساخت و فهم اسطوره دریافت تحلیلی و شناخت عقلانی داشته باشند که تاثیر قهار و گرایش‌های ناآگاه اسطوره بر دانشمندان اندک باشد تا دانشمندان بتوانند به اسطوره به عنوان یک سوژه و ابژه‌ی فرهنگی و بشری نگاه کنند.

اما مساله، درگیری مردم، جامعه و بشر با امر اسطوره است. نقادی درباره‌ی اساطیر، روشنگری درباره‌ی اساطیر و ارایه‌ی دانایی از اساطیر، کار عقلانی، فلسفی و علمی متداوم است. اگرنه اسطوره‌ها از ماقبل تاریخ به سوی ما زیر نام قوم، مذهب و گرایش‌های خاص… رجعت می‌کنند؛ در ضمن رویدادهای دیگری نیز در زندگی ما اسطوره می‌شوند و دچار امر قهار و خشن می‌شوند، زندگی و فهم ما را تحت تاثیر قرار می‌دهند. زیرا یکی از ویژگی‌های اسطوره، اقتدار، شکوه و جنبه‌ی میتافزیکی خشن اسطوره است‌که از عقلانی‌شدن سرباز می‌زند، دنبال برجسته‌سازی احساسات و برجسته‌سازی گرایش‌های احساسی و غیرعقلانی ما است‌که احساس و عواطف ما را در حد شوق و شور جنون­‌آمیز در وجود ما بالا می‌برد؛ ما می‌شویم یک موجود غیرعقلانی با احساسات مقتدر و با شکوهِ جنون‌برانگیز. این احساس جنون­‌برانگیز، ما را دچار هویتی مقتدر و غیرعقلانی می‌سازد که نسبت به هویت خویش باور مطلق، حق بجانب و حقیقت مطلق پیدا می‌کنیم.

مرگ نیز یک اسطوره است اگر به طور متداوم نسبت به این اسطوره تولید آگاهی انتقادی نداشته باشیم؛ ناآگاهی قهار در این اسطوره بیشتر می‌شود، تاویل‌های اساطیری و مرگ‌­هراسانه از اسطوره‌ی مرگ ارایه می‌شود که معنای زندگی ما را دچار هراس‌های اساطیری و دینی از مرگ می‌سازد. بنابراین امکان‌های لذت­‌برانگیز و عقلانی‌ای‌که در زندگی هست، این امکان‌ها را از زندگی می‌گیرد.

منظور از مرگ‌آگاهی و مرگ‌ورزی نگاه عقلانی و انتقادی متداوم به اسطوره مرگ است تا نگذاریم جنبه‌های غیرعقلی، قهار و خشن اسطوره‌ی مرگ بر زندگی ما تاثیر بگذارد. فعال شدن جنبه‌های غیرعقلی، قهار و خشن اسطوره‌ی مرگ باعث تولید روایت‌های دوزخی مرگ­‌هراسانه می‌شود که ما نمونه‌های این روایت‌های فعال اساطیری دوزخی را در زندگی خویش داریم (کتاب منظره‌ی مرگ).

نگاه عقلانی به زندگی و معنای زندگی بی‌ارتباط به نگاه عقلانی (مرگ‌آگاهی و مرگ‌ورزی) به مرگ نیست. بهتر است به روایت مرگ­‌هراسی اسطوره‌ی مرگ (که جنبه‌های قهار و خشن اسطوره‌ی مرگ را در فرهنگ زندگی فعال می‌کند) برخورد انتقادی و عقلانی کنیم تا توانسته باشیم فهم و دانایی از اسطوره‌ی مرگ را در سیطره‌ی دانایی و فهم عقلانی نگه داریم که اسطوره‌ی مرگ و مرگ‌هراسی دوزخی امکان عقلانیت، لذت و آزادی زندگی را از ما نگیرد.

اگر نسبت به مرگ و معنای مرگ بی‌خیال باشیم بنابه وجود اسطوره‌ی مرگ در زندگی بشر و رجعت متداوم این اسطوره به سوی زندگی می‌تواند جنبه‌های خشن و قهار اسطوره‌ی مرگ بیشتر فعال شود؛ جنبه‌ی غیرعقلانی اسطوره مرگ و مرگ‌هراسی دوزخی را بیشتر کند. این بیشتر شدن جنبه‌ی غیرعقلانی اسطوره و روایت مرگ بر معنای زندگی بشر نیز تاثیر می‌گذارد که در نتیجه، ممکن به فعال‌شدن کردارهای خشن و رفتارهای خشونت‌برانگیز ساختاری فرهنگی و عقیدتی مقدس/نامقدس در بین گروه‌های انسانی شود. چنان‌که تروریستان داعش به سربازان عراقی گفته بود: «شما همان‌قدر که زندگی را دوست دارید ما بیشتر از آن مردن و مرگ را دوست داریم». اگر توجه کنیم در برداشت گروه‌های بنیادگرِ ایدیولوژیکِ مذهبی روایت‌های غیرعقلی مرگ و مرگ­‌هراسی دوزخی فعال است‌که بنابه این مرگ‌هراسی‌های دوزخی، امکان‌های زندگی برای این گروه‌ها خوار، زشت و ناچیز دانسته می‌شود.

بنابراین می‌توان گفت هرچه فرد مرگ­‌آگاهی و مرگ‌ورزی (برخورد عقلانی) نسبت به مرگ و اسطوره‌ی مرگ داشته باشد به همان اندازه به امکان‌های زندگی پی می‌برد، به زندگی خویش و زندگی دیگران احترام می‌گذارد. نسبت به تفاوت‌های زندگی، کثرت‌های فرهنگی، تعدد ادیان و مذاهب و… بامدارا برخورد خواهد کرد. درکل نسبت به زندگی اندیشه‌ی پیوسته-پیچیده خواهد داشت، ساده ­انگار و مطلق­ نگر نخواهد بود. اما هرچه فرد اعتقاد و برداشتِ مرگ‌هراسانه‌ی دوزخی (برخورد غیرعقلانی) نسبت به مرگ و اسطوره‌ی مرگ داشته باشد به همان اندازه قهار و خشن خواهد شد. نسبت به تفاوت‌های زندگی، کثرت‌های فرهنگی و امکان‌های زندگی، تعدد ادیان و مذاهب و ارزش‌های زندگی دیگران چندان احترام نخواهد داشت. امکان‌های زندگی را خوار و ناچیز خواهد شمرد. درکل نسبت به معنای زندگی و تنوع فرهنگ زندگی ساده­‌انگار، مطلق­‌نگر و ناروادار خواهد بود.

Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.

Top Reviews